جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


به احترام میراث تاریخی ایران


به احترام میراث تاریخی ایران
با تاخیر و افسوس،از درگذشت غیر منتظره استاد برجسته باستان شناس و ایران دوست، دکتر مسعود آذرنوش مطلع شدم. از من سزاوارتر به تقدیر از خدمات و زحمات آن زنده یاد بسیارند. شاگردان او و همکاران سالیان دراز او در سازمان میراث فرهنگی و دانشگاه، بسیار بیش از بنده از او می دانند و حق او را بر شناختن وشناسانیدن این میراث می شناسند و می ستایند. اما، همان مقدار که در دوران مسئولیتم در یونسکو در زمینه های مربوط به میراث تاریخی ایران با او گفتگو و موانست داشتم کافی است که همزبان با اهل فرهنگ و تاریخ، دریغاگوی این رفتن بی هنگام باشم. قد و قامت بلند و استوار و پرانرژی او، و عشق و پشتکاری که به خدمت داشت حتی گمان چنین رفتنی را هم مجال نمی داد. روحیه مثبت، دانش وسیع و به روز، تجربه کارساز، منش شاگردپروری و انتشار آثار علمی ارزشمند و آبرومند، عشق به ایران و خاک و سنگ وکلوخ این مملکت، مایوس نشدن و گریز از دامِ نق زدنهای بی حاصل و ادامه دادن به کار - همچنان که آخرین روزهای عمر را هم میهمانِ پرکارِ میراث تاریخ ایران در هگمتانه همدان بود - همه و همه بر این عمق این دریغ می افزایند.
به یاد می آورم روزی را که برای مراسم نصب لوح یونسکو در پاسارگاد، پس از تبث این اثر شکوهمند و آبرو آفرین و برجای مانده از تاریخ کهن ما در سال ۲۰۰۳ در فهرست میراث جهانی، به آن ولایت تاریخ ساز رفته بودم. با دکتر آذرنوش به تنگه بلاغی رفتیم. دغدغه هایم را از مخاطرات احتمالی آبگیری سد سیوند می گفتم. در بعضی نکات و نقاط، و فرو نشاندن برخی نگرانی هائی که داشتم، با او هم عقیده نبودم وبی آرامی می کردم، اما می خواستم هرچه بیشتر از دانش و تجربه او بیاموزم و غنیمت بجویم تا دریچه ای به صحن فراخ دانش و تخصص او باز کنم و شعاعی به گوشه های تاریک مبانی قضاوتم بتابانم. وقتی با حس و حالی دلپذیر به سنگ و خاک این تنگه دست می زد و توضیح می داد و از کارهائی که می باید کرد می گفت، وقتی که پس از آن به تخت جمشید رفتیم و ساعتها در پی گیری وسوسه هایم در ایجاد حساسیت بیشتر در نگاهداشت میراث تاریخی ایران سماجت می کردم و از او می شنیدم و می آموختم، بیشتر و بهتر احساس می کردم که استادانی همچون او چگونه عمری با این دغدغه ها زندگی کرده اند و جوش زده اند و تلاش کرده اند به تناسب امکانات هر زمان، هرچند محدود، راهی بگشایند. بجاست که در اینجا از شادروان مهندس شیرازی - که او هم سال قبل از این جهان پرکشید – یاد کنیم که در کار شناخت و مرمت و احیای آثار تاریخی ما چنین نقشی داشت.
واقعا راه اندازی و جا اندازی بعضی طرح ها و کارها و همت ها؛ در گیر و دار بوروکراسی پر دردسرِ مملکت ما، و دخالت های نیروهای غیر مسول، بخصوص در طرح هائی که در سنت گذشته ما هم جای پای نهادینه محکم و شجره نامه اداری متقنی نداشته اند و با منافع یا اقتدار محلی عده ای هم سازگار نمی آمده اند، کاری دشوار و حوصله بر است که فقط از اهل صبر بر می آید که مهندس شیرازی و دکتر آذرنوش هم از آن قبیله بودند.
برای بسیاری از مردم، ممکن است میراث فرهنگی و تاریخی، به دلیل زیبائیهای فانتزیک و شکوه ظاهری آن مهم و ستودنی باشد، اما برای این استادان، آنچه در زیر تپه های رنگ و رو رفته و پر خاک و خلِ دشتها و کوهپایه های این سرزمین کهنسال نهفته است، همانقدر زیباست که نقشها و رنگهای کاشیکاریهای گنبد مسجد شیخ لطف الله در نقش جهان و ستونهای با شکوه تخت جمشید. وقتی در باره حفاری های انجام شده در این صد سال اخیر در تخت جمشید نظرش را می پرسیدم، در کنار حرف های بسیار دیگر، این را هم می گفت که فلانی، ما باستان شناسها گاهی فکر می کنیم که هرچه کمتر حفاری بشود و این میراث زیرخاک بماند بهتر است چون از دست اندازیهای غیر کارشناسی و بی دقتی ها و بی مبالاتی هائی که درخور اهمیت این میراث نیست بیشتر مصون می ماند. تا شاید آیندگان با دانش و حساسیت بیشتر و امکانات بهتر و موانع کمتر به این مهم بپردازند. اگر نتوانیم کارهائی چنین خطیر و درخورِ وسواس علمی و فنی را درست انجام دهیم، بهتر است عجله نکنیم و بگذاریم دیگرانی در آینده بیایند و درست انجام دهند.
به راستی، آیا اگر این نقشهای برجسته زیبا و طناز پایه های کاخ خشایارشاه در تخت جمشید، پس از دوهزار و پانصد سال این طور سالم مانده است از آن جهت نیست که خاک، مهربانانه تر و مادرانه تر آنها را در طول قرنها در آغوش خود نگاه داشته بود تا دست نامهربان و دلهای بی احساس بسیاری از رجال قدرت در طول قرنهای درازی از تاریخ ما؟ افسوس که حتی خاک هم از بسیاری از حکام ما هنرشناس تر بوده و باشعورتر و کارشناسانه تر و مسئولانه تر از ما عمل کرده است و بسیاری از مواریث تاریخی ما را تا به امروز در دل خود مصون نگاهداشته است.دامان خاک برای میراث تاریخ، گاهی امن تر از دستان آدمیان است:
گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم
کم نبودند شاهان و حکام کینه ورز و کوتاه بینی که ماندگاری نام خود را در نابودی نام و اثر پیشینیان خود می دیدند. تا توانستند ویران کردند. و اگر نکردند زورشان یا دستشان نرسید. اگر شعور تاریخی داشتند و نقش حافظه تاریخی را در سرنوشت یک کشور می فهمیدند و پاس می داشتند، هم اکنون این سرزمین دیدنی ترین و به یادماندنی ترین جای جهان برای همه جهانگردان فرهیخته عالم بود. هنوز پس از گذشت حدود چهل سال از تصویب کنوانسینهای حفظ میراث جهانی، کمتر از نهصد اثر در کل جهان در فهرست میراث جهانی به ثبت رسیده است. با همه تخریبهائی که در طول تاریخ بر میراث ما رفته است، هنوز ایران این ظرفیت را دارد که حد اقل به اندازه نیمی از کل این مجموعه جهانی، اثر قابل ثبت جهانی معرفی کند، اگر نگوئیم بیشتر. اما معرفی این آثار مستلزم رسیدگی به آنها، معرفی آنها در استانداردهای جهانی، تهیه برنامه عمل آینده ما در مورد حفاظت و مرمت آنها، و عرضه آنها در عرصه فرمت های مورد قبول کارشناسی های بین المللی است. برای همه این کارها محتاج نیروهای متخصصی هستیم که تحت نظر محققان و استادان شاگردپرور تربیت شده باشند.
اگر در گذشته های دور، جهل و بی خبری مردم، یا خامی و کینه توزی بعضی حکام بلای جان میراث تاریخی و فرهنگی کشور بوده است، در دورا معاصر، عامل خطرناک و مخرب جدیدی به یغمای این ثروت ملی دست یازیده است. زورِ تکنولوژی مدرن و زرِ برآمده از نفت. دست تطاول امکانات تکنولوژی جدید در این پنجاه سال با پول نفت به ایران وارد شد و در خدمت برنامه های خام توسعه های ناپایدار هم قرار گرفت، بی آنکه همواره دست هدایتِ بینشی تاریخی و فرهنگی او را دستگیری کند. این امکاناتِ کور، گاه چون فرزندان ناخلفی، یکباره به جان این مادر خاک هم درافتاده اند. لودرها و بولدوزر های بی رحم و بعضی کارفرمایان گاه بی دانش و گاه طماع آنها، در این دورانِ تب توسعه های نا سالم، سالها به جان محیط زیست و میراث تاریخی افتاده، چه جنگلها و چه تپه های تاریخی را به کل محو کرده اند که اثری از آن برجای نیست. درست مانند کاری که تفنگهای شکاری دوربین دار مدرن با نسلهای زیبا و کم نظیر جانوران کوه و دشت و بیابان می کنند. تنها مقایسه عکسهای هوائی بخش کوچکی از دشتهای خوزستان در چند مقطع در چند دهه اخیر، با عکسهای امروز نشان می دهد که صدها تپه تاریخی این منطقه که گنجینه های میراث ما بودند گوئی هرگز وجود نداشته اند. از سینه دشت به کلی محو شده اند. دستهای سود جو، از نبودن نظارت، یا بودن و مشارکت ناظران ناسالم و ناکارشناس یا سالم و بی قدرت و بی جرات، بهره جستند. همه را شخم زده اند تا یا آنها را در خدمت پول در آورند یا در قدوم طرحهای توسعه ناپایدار ناماندگار و عجولانه، که آنهم در نقاطی با انگیزه کور پول در آمیخته می بود، قربانی کنند. زور آنها هم که دلسوز و سالم و آگاه بودند غالبا به جائی نرسید.
پیش از این هم به مناسبتی عرض کرده بودم که تا حدود دو دهه پیش، عمدتا این استادان و متخصصان و محققان میراث تاریخی و فرهنگی ما بودند که در مقابل بی توجهی های طرح های توسعه و مدرن سازی فضاهای شهری به حفظ مواریث و بافت تاریخی شهرهای ما، دست می خوائیدند و خون دل می خوردند و تلاش می کردند و تاثیرات خوبی هم برجای گذاشتند. اما در سطح وسیع فضای عمومی کشور، عمده کاری که می توانستند بکنند این بود که تحقیق کنند، ترجمه کنند، و بنویسند و شاگرد بپرورند. و یا اگر به صاحب قدرتی تقربی داشتند ناله ای سر دهند و شفاعت و وساطتی برای جلوگیری از اعدام این مواریث بی زبان تاریخ ما در کار آورند. این تخریب ها بخصوص از زمان رضاه شاه که مدرن سازیهای فضاهای شهری منظور نظر قرار گرفت سرعت یافت و دشمنی با قاجاریه هم بر آن مزید شد، چه بازارها که در مسیر خیابان کشی ها تخریب و یا چند پاره شد. در زمان پهلوی دوم و بخصوص در دهه سی و اوایل وهه چهل با سرعت بیشتری ادامه یافت. هرچه پول نفت بیشتر شد، ولع و دست و پاچکی توسعه تقلیدی نا همخوان با بافت فرهنگ و تاریخ ما هم شدیدتر شد. روندی آغاز شد که شهرهای ما که هر کدام هویت معماری و شهرسازی خود را داشت، همه در مسیر توسعه به طرف یکسان شدن و هم شکل شدن خیابان کشی ها و فضاسازیهای تجاری و عمومی حرکت کردند. روندی که متاسفانه تا به امروز همچنان ادامه دارد و هر روز شتاب آن بیشتر می شود. در نیمه دوم دهه چهل توجهی به رسیدگی به این ثروت ملی در فضای فکری و روشنفکری کشور پدید آمد و نهادهای رسمی هم تکانی خوردند و اقدامات خوبی هم در اینجا و آنجا صورت گرفت. اما بیشتر در جاهائی که جنبه نمادین داشت. در دهه اول پس از انقلاب اما، طبیعت نابه سامانی های پس از دگرگونی های بزرگ، و فضای ناشی از جنگ تحمیلی اولویت های ملی و توجه افکار عمومی را به سوی دیگری برد.
پس از پایان جنگ، خوشبخنانه در دو دهه اخیر، در جامعه مدنی ایران حساسیتی جمعی و مبارک در کار میراث تاریخی کشور رو به رشد گذاشته است. در حالی که نهادهای رسمی، تحت تاثیر القائات نیروها و جریانهائی که این امور با اعتقاداتشان جور در نمی آمد، بعضا از توجه و تمرکز و بُرِش و کارآمدی لازم برخوردار نبودند، روزنامه نگاران جوان و سازمانهای غیر دولتی دست به کار جلب توجه و جلوگیری از سهل انگاری و احیانا خواب آلودگی دستگاههای رسمی مربوط و دخالت های ناپخته و مخرب قدرتهای غیر رسمی اما موثر محلی شدند. قدرت هائی که اصلا در این باغها نبودند و اگر هم بودند یا کسانی می خواستند بیاورندشان، برای قدرت نمائی محلیشان صرف نداشت به روی مبارک بیاورند. به هر حال، آگاهی بخشی ها و حساسیت انگیزی های جامعه مدنی و رسانه ای، کارساز شد. بودجه های رسمی مربوط به میراث، به خصوص از زمان آمدن آقای خاتمی افزایش چشمگیری پیدا کرد که در دولت نهم هم ادامه یافت. مقاومت های محلی و مدنی در مقابل تخریب مواریث تاریخی از سوی متنفذان محلی شکل گرفت و عرض اندام کرد.
مجلسیان هم کم و بیش تحت فشار این نیروها قرار گرفتند و تاثیر پذیرفتند. صدا و سیما هم تکانکی خورد تا سهمکی ایفا کند. علاقه برای تحصیل در رشته های مرمت و بازسازی و پژوهش در جوانهای ما بیشتر شد تا استادان خود را در این دغدغه های مهم تنها نگذارند. دست همه مدیران و استادان و اطلاع رسانانی که گامی برداشتند و زحمت کشیده و می کشند و با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند درد نکند.
ولی کار میراث تاریخی و فرهنگی ما با صرف بودجه درست نمی شود. بارها عرض کرده ام که اولا یک اراده سیاسی محکم و هشیار باید روی این مهم تمرکز کند و اقتدار نشان دهد. این هم وقتی کارساز می شود که مسئولان باور کنند که این ثروت جایگزین ندارد. هویت تافته فرهنگ و تاریخ است و نباید آن را با هیچ چیز دیگر تاخت زد.
هویت سنگر است، زره است، سپر است، هواست که می باید تنفس کرد. در دنیا بسیاری چیزها آموختنی است. از آموختن تجربه و اندوخته ملل دیگر در این میدان نباید عار داشت. کار فرهنگ مملکت را می باید به خواص فرهنگی سپرد. عوام زدگی در این میدان مردمی بودن نیست. در قرآن کریم هم آمده است که: ولا توتوا السفهاء اموالکم اللتی جعل الله لکم قیاما (سوره نساء، آیه پنجم) که از معنای وسیع تر آن استنباط می شود که اگر وارثی خرد در سر نداشت، نباید اختیار اموالی را که مدیریت آن درخور خرد جمعی جامعه است به او سپرد. مردمی بودن آن است که سرمایه تاریخی مردم را برای آنها و نسل های آینده شان نگاه داریم. غیرت نسبت به میراث تاریخی و فرهنگی می باید مثل غیرت به ناموس، به یک فرهنگ عمومی تبدیل شود. اساسی ترین گام آموزش است، آموزش و آموزش. از کتابهای درسی دبستان گرفته تا دانشگاه و تا حوزه و تا تریبونهای عمومی و مردمی، تا تیلیغات و اعلام برنامه های نامزدهای هر انتخابات، تا کشانیدن همه نهادهای قدرت به این فرهنگ. اینها که عرض می کنم هیچکدام حرفهای بدیع و پیچیده ای نیستند. بسیار گفته اند و گفته ایم. اما بازهم می باید گفت و گفت تا بلکه این میخ آهنین بر سنگ غفلتهای تاریخی و جمعی ما فرو برود.
همه این کم کاری ها و کاستیها و افسوس ها، خلاء رفتن استادانی همچون دکتر آذرنوش و مهندس شیرازی را سنگین تر و نمایان تر می کند. روحشان شاد و اجر زحماتشان برای فرهنگ و تاریخ این سرزمین معنویت خیز با خدای ایران، و عمر آنان که مانده اند دراز باد. قدرشناسی عمیق از استادان و متخصصانی که زنده اند و کار می کنند لوح تقدیر نیست. این است که به حرفشان گوش دهیم و موانع آموزش و کار را از پیش پایشان برداریم.
به خانواده محترم این استاد خدوم و زنده یاد، شاگردان و همکاران عزیز او در سازمان میراث فرهنگی و گروه های باستان شناسی دانشگاهها و قاطبه عا شقان و محافظان و غیرت ورزان به تاریخ و میراث تاریخی و فرهنگی این مملکت عرض همدردی و تسلیت دارم.
دکتر احمد جلالی
احمد جلالی - رئیس پیشین مجمع عمومی کنوانسیون میراث جهانی در یونسکو
منبع : سایت الف