چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

رمانتیسیسم و زندگی سیاسی


رمانتیسیسم و زندگی سیاسی
خوشبخت آدمیانی که در وضعی سر می کنند که گرچه هواهای نفسانی وامی داردشان شریر باشند، به حکم نفع چنین نمی کنند. منتسکیو
ادبیات جدا از ویژگی های زیبایی شناسانه و لذت بخش اش آموختنی هایی نیز دارد؛ آموختنی هایی که برای عرضه خود به مخاطب شاید کل اثر را به خدمت خود بگیرد. از میان این آموختنی ها آنچه امروزه بیش از پیش مورد توجه و عنایت نظریه های ادبی واقع شده است، «سیاست متون ادبی» است.
مباحثی از این قبیل که متون ادبی تا چه اندازه محصول دوره های تاریخی هستند که در آنها نوشته شده اند یا اینکه در یک متن به کدام دسته از نگرش های رایج اجتماعی- اقتصادی و سیاسی برمی خوریم یا این مطلب که آیا متن حامی وضع موجود است یا یک موضع منتقدانه علنی یا تلویحی می گیرد و از این دست سوالات، از جمله مباحثی است که در متون ادبی مورد توجه قرار گرفته است. از دیگر سو جهان در هزاره گذشته تحولات اجتماعی- اقتصادی و سیاسی عظیمی را پشت سر گذاشته است. و البته منطقی است که انتظار داشته باشیم این تحولات در ادبیات نیز متجلی شوند. سوالات و انتظاراتی از این دست را می توان در ذیل عنوان «خوانش سیاسی» از متون ادبی طبقه بندی کرد. این خوانش البته اشکال و محتواهایی مختلف همچون مطالعات ادبی مارکسیستی، مطالعات ادبی فمینیستی، مطالعات ادبی مبتنی بر سیاست، نژاد و... را شامل می شود.۱ در این مقاله می خواهیم یکی از رمان های پرجنجال تاریخ ادبیات را از منظر «خوانش سیاسی» بازخوانی کنیم اما پیش از این تمهید دو مقدمه تئوریک را لازم می دانم.
الف) هرمنوتیک و برداشت از متن
از قرن ۱۷(م) به بعد با به کارگیری واژه هرمنوتیک برای نخستین بار توسط دانهاور در سال ۱۶۵۴ در کتاب «هرمنوتیک قدسی یا روش تفسیر متون مقدس» دانشی تحت این عنوان پایه ریزی شد که رمزگشایی یا فهمیدن معنای اثر را به عنوان کانون و محور خود قرار داد. علم هرمنوتیک، دانشی شد برای مطالعه «فهم» و «فهم متن». اگرچه علم هرمنوتیک با گذشت زمان و تحت تاثیر اندیشه های ساختارشکنانه، پدیدارشناسی و فلسفه وجودی فراتر از چگونگی «فهم متن» رفت و به پرسش در باب خود «فهم» پرداخت و به این صورت چرخه یی عظیم از هرمنوتیک متدولوژیک به آنتولوژیک ایجاد شد اما باز پرسش هایی از قبیل چیستی ماهیت یک متن، چگونگی تعین یافتن فهم و تفسیر از طریق پیش فرض ها و عقاید مخاطبان تفسیر متن و اینکه فهمیدن متن چه معنایی دارد، از جمله دغدغه های مورد تامل ا ندیشمندان تفسیری قرار داشته است. حاصل کوشش های علمای تفسیری، تکثر در فهم و حقیقت است. پایان یافتن سخن آخر و آخرین سخن. رسیدن به نوعی معرفت شناسی محتاطانه که در آن فهم، پیوسته تخمینی باقی خواهد ماند و این به معنای باز بودن راه تفاسیر متعدد است. به گفته گادامر؛ «حرف هرمنوتیک بی نهایت ساده است، این است که من کلام آخر را احتیاج ندارم، به کارم نمی آید.» بازخوانی رمان «کوری»، از منظر سیاسی نیز بر مبنای همین مبانی هرمنوتیکال سامان یافته است. سه مولفه موقعیت هرمنوتیکی یعنی پیش داشت، پیش نگر و پیش دریافت در ارائه تفسیری سیاسی از رمان دخیل بوده است. بیان این مطلب از این رو لازم است که شاید در نگاه اول نتوان رمان را دارای پیام سیاسی واضح و آشکاری دانست یا شاید آن محتوایی که ما مورد نظر داریم مطمح نظر نویسنده «کوری» نبوده باشد و حتی موضعی متفاوت با آنچه ما قصد بیان آن را داریم مورد نظر «ساراماگو» بوده باشد. خوانش سیاسی که در این نوشتار از کتاب «کوری» ارائه می شود معطوف به مقوله محوری امر سیاست یعنی «قدرت و نظم» است و ما بر همین مبنا و به طور خاص تر با محور قرار دادن «لزوم دولت» سعی می کنیم مراد خود را حاصل کنیم. این برداشت شاید عجیب بنماید چرا که این نویسنده پرتغالی دارای تمایلات مارکسیستی است و در رمان «بینایی» انتقادی صریح نسبت به دموکراسی لیبرال در جوامع غربی دارد.
از سوی دیگر آنچه این برداشت را غیرمعمول تر می نمایاند این نکته است که «کوری» را بیش و پیش از هر تحلیلی رمانی «اخلاقی» قلمداد کرده اند. عباس پژمان در مقدمه یی بر یکی از ترجمه های کتاب بیان می کند که «رمان یک حکایت اخلاقی مدرن است.»۲ یک موعظه اخلاقی برای انسان هایی که در دنیای معاصر رعایت احوال هم را نمی کنند. به این خاطر است که برداشت شناخته شده تر از رمان کوری همان حکایت انسان معاصر به دور از اصول انسانی است. یک قسم کنایه و انتقاد است بر مناسبات دنیای معاصر و بی دلیل نیست که برخی از این حیث رمان را در کنار رمان هایی چون «دنیای شگفت انگیز نو»، «پیشگوی نفرین شده»، «بازی مرواریدهای شیشه یی»، «طاعون» و امثالهم در رسته «رمان اعتراض» قرار داده اند. اما به نظر نگارنده این سطور، این رمان اگرچه نقدی است بر دنیای معاصر و نتایج حاصل از تمدن مغرب زمین، می تواند نشان دهنده نیکی های تمدن و دولت نیز باشد.
لازم به یادآوری است که این قرائت شاید برخلاف برداشت رسمیت یافته باشد اما به هیچ وجه بیراه و بی ربط به کتاب نیست. با نشانه ها و فکت هایی از کتاب ما گام به گام این تحلیل را پیش می بریم و نمی خواهیم روایتی نامربوط را بر متن تحمیل کنیم.
ب) انسان و برداشت از دولت؛ (روایت رمانتیک/ روایت رئالیستیک)
دانکن در کتاب «سیاست و طبع بشر» می گوید؛ «کوشش برای برقراری رابطه یی میان طبع بشر به هر معنا و دولت، مهم ترین کوشش نظریه سیاسی است.»۳ در بخش قابل توجهی از جریان روشنفکری از قرن ۱۸ تاکنون این کوشش منجر شده انسان در جایگاه والاتری قرار گیرد. شاید آغازگر ماجرا در این باره جان لاک باشد که در حالتی رادیکال تر در ژان ژاک روسو ادامه می یابد. اولی با نگارش جستارها درباره فهم انسانی پایه گذار انسان شناسی «لوح پاک» شد و دومی با دو مقاله «گفتارها در اثرات اخلاقی هنرها و علوم» و «گفتار درباره خاستگاه نابرابری انسان ها» بر معصومیت آدمی افزود. یکی دولت ستیز شد و دیگری در تمدن ستیزی سرآمد، و این هر دو بر مبنای انسان شناسی حاصل آمده بود بس خسارت خیز که مکاتب فلسفی بعد از ایشان نیز از این انسان شناسی کم یا زیاد تاثیر پذیرفت. ۴ آنچه لاک در ارتباط با نفی اخلاق فطری بیان می کند منجر به ایجاد دوگانه یی شد که در آن انسان نیک سرشت البته بی تقصیر است در معضلات عدیده یی که در زندگی اجتماعی- سیاسی ایجاد می شود و ریشه همه مشکلات بر دوش طبقه سیاسی است. روسو اما گامی پیشتر گذاشت و لذا نه دولت که آنچه تمدن می خوانیمش را به چوب حراج زد تا با فرو ریختن زیربنا (تمدن) کل روبنا (دولت) را به زیر بکشد. دغدغه روسو انسان تمدن زده یی بود که طبیعت چنانش آفریده که گویی در پاکی مجسمه یی است مرمرین و تمدن چنان آلوده اش کرده که گویی در منجلابی از آلودگی و زنگ زدگی گرفتار آمده است و اینگونه است که یکسره رفاه زاده شده از روشنگری را پس می زند؛ «هرچه وسایل آسایش زندگی افزایش می یابد، هرچه هنرها کمال می یابد و تجمل گسترده می شود پرچم های دلیری راستین فضیلت ها ناپیدا می شود و همه اینها نتیجه علوم و آن هنرهایی است که در خلوت مساکن انسان ها عمل کرده اند.»۵اینگونه است که «داستان انسانیت» در روایت رمانتیک خود یک مضمون اصلی می یابد؛ «انسان نیک است ،در آغوش جامعه شرور می شود.» و این پس زمینه ذهنی بخش قابل توجهی از جامعه روشنفکری شد که روشنفکران وطنی نیز بی بهره نبودند از این «فرمول جانکاه»؛ «ذهن انسان لوح سفید است، پس انسان ها هنگام تولد دانشی با خود ندارند، پس در شرایطی برابر قرار دارند، پس اقتضای طبیعت شان این است که در اجتماع در حالت برابر قرار داشته باشند، پس قاعدتاً در وضع طبیعی در صلح و هماهنگی نسبی به سر می برند، پس حاکمیتی که وظیفه عاجل آن حفظ امنیت باشد و به صرف آن مشروعیت یابد ضروری نیست. در این صورت اگر دولتی به وجود بیاید بار سنگینی از انتظارات را بر دوش دارد. نتیجه اینکه اگر نتواند آن انتظارات را برآورد، مورد سوءظن قرار می گیرد، متهم به نامشروعیت و ناکارآمدی می شود و بنابراین آماج مبارزه خواهد بود و اساساً ضرورت موجودیت آن مورد تردید یا انکار است. این مبنای نقد سیاسی روشنفکری از قبل از انقلاب فرانسه تاکنون بوده است.»۶ اما باید گفت که این واریته تراژیک- کمیک از انسان و تمدن صد البته دچار خطای معرفت شناسانه است. آنچنان که می توان عنوان «خیال کج» را مناسب توصیفش دانست چرا که بی توجه به امیال و سائقه های (drive) آدمیان با طبیعت آدمی نصفه و نیمه آشنا است. میلان کوندرا جمله یی دارد که در این مورد روشنگر است «... نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردمان انجام دهد؛ اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیندازد اما انسان می تواند بکشد. از این جهت همیشه در پس مساله سیاسی مساله مردم- شناختی مساله حدود قابلیت های انسان وجود دارد.»۷ بی تردید کافه آدمیان بنا بر آنچه خودخواهی می نامیمش جویای فایده خویشند. همان قدر که انسان می تواند تابلوی تمام عیار مهرورزی باشد تماشاخانه هواهای نفسانی نیز هست. هواهای نفسانی و جویندگی منفعت شرایطی را فراهم می آورد تا آن انسان شناسی سراسر نیک بین به تیغ نقد سپرده شود و از میزان بدگمانی ها راجع به دولت و ضرورت آن کاسته شود. مارکس می گوید؛ «گرسنگی، گرسنگی است، اما گرسنگی که با گوشت پخته یی فرونشانده می شود که با کارد و چنگال خورده شده متفاوت است از گرسنگی که گوشت خام را با دست ها و ناخن ها و دندان ها می بلعد...»۸ اما مارکس از این نکته غافل بوده که در فقدان دولت و طبقه سیاسی، انسان خیلی زود به مرحله «گوشت خام» باز خواهد گشت. نباید دین خود را در بلعیدن گوشت پخته با آداب و تشریفات به دولت فراموش کنیم. باری به هر روی انسان می تواند شرور باشد و شرارت کند یا رمان «دل سگ» اثر بولگاکف، تمثیل برنده و کنایه پرمعنایی است علیه انقلابیون که می خواستند کاری محال را انجام دهند یعنی تغییر سرشت آدمیزاد. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که این انسان نفع پرست نقش سازنده یی در حفظ حیات و نظام اجتماعی نیز ایفا می کند به شرط آنکه این نفع پرستی یا به اصطلاح هیوم «هوای نفس نفع» از دو سو نه سرکوب که کنترل شود؛ عقل و دولت. این چنین می توان به «خوددوستی معقول» دست یافت. طلب منفعت در سایه راهی منضبط و موجه و البته پیچ در پیچ که حاصلش اگرچه در بلند مدت منتفع مان می کند اما باثبات تر است. آمیزه یی از خودپرستی- عقلانیت- نظم مداری، مقوله یی سخت سودمند و امیدبخش است که می تواند از پیشرفت هایی که به نام کلی «تمدن» مورد خطاب قرارش می دهیم در پرتو خویش توجیهی مطلوب ارائه دهد.
● کوری
در ابتدای نوشتار گفتیم انسان شناسی که گمان می برد انسان سراپا نیکی است و تمام شرور از جامعه و به طور مشخص تر از طبقه سیاسی است در تقابل انسان- دولت بازی را به نفع انسان سوت پایان کشید و لذا رمانتیسیسم و آنارشیسم(در هر دو شکل جلی و خفی آن) تبدیل شد به پس زمینه ذهنی روشنفکران و فرهنگ سیاسی توده مردم.نوشته ساراماگو دقیقاً نقطه مقابل این دو گانه است چرا که چهره واقعی انسان در نبود سامانمندی را به رخ می کشد و ضرورت دولت را با قلم توانای خود به رشته تحریر درمی آورد.رمان در مورد جماعتی است که کور می شوند و این کوری گسترش می یابد و کل شهر و کشور را دربرمی گیرد. بستر اصلی که ساراماگو مابقی قضایا را در بطن آن بیان می کند همین کوری گسترش یابنده است. آنچه برای ما در ارتباط با برداشتی سیاسی مهم است «مصائب کوری» و چرایی پدید آمدن این مشقات است. اما پاسخ به چرایی این مصائب تنها یک چیز است؛ نبود قدرت فائقه. در ابتدای رمان تصمیم گرفته می شود برای جلوگیری از شیوع کوری قرنطینه یی ایجاد شود، در نظر آورید در همان قرنطینه به دلیل نبود یک مدیریت سامان ساز نظمی نیست و لذا کورها با مشکلات بسیار مواجهند، ساده ترین و البته حیاتی ترین آنها «پر کردن شکم گرسنه شان» و «خالی کردن غذای هضم شده شان» است. نویسنده در صفحاتی از کتاب به این امر اشاره دارد «... نمی شود انکار کرد که به دلیل ضعف مدیریت و نبودن مسوولی که بتواند انضباط لازم را تحمیل کند، تهیه چنین غذای فراوانی و توزیعش برای سیر کردن این همه شکم به اختلافات بیشتری منجر شد.» (ص ۱۳۶)
با گذشت زمان و افزایش افراد قرنطینه شده، افرادی که می توان گفت به حال خود رها شده بودند، وضعیت اسفناک تر می شود. در سطوری از کتاب ساراماگو وضعیت را چنین توصیف می کند؛ «... فقط بوی تعفنی نبود که دم به دم از مستراح ها می آمد و سبب دل آشوبه می شد بلکه از تراکم بوی بدن دویست و پنجاه آدم بود که تنشان خیس عرق بود و نه می توانستند و نه می دانستند چطور تن خود را بشویند و لباس هایی به تن داشتند که روز به روز کثیف تر می شد و... وقتی دوش ها خراب شده یا از لوله ها کنده شده باشند، وقتی راه آب ها از آب کثیف پر شده و آب روی کف حمام و توالت راه افتاده باشد و...» (ص ۱۷۶)
در ادامه عده یی از «اراذل» اداره قرنطینه را در اختیار خود می گیرند و برای ارائه خدماتی به سایرین از هیچ «پیشنهاد بی شرمانه یی» نمی گذرند. کورها در یک اقدام دسته جمعی دست به شورش علیه این اراذل می زنند و در نتیجه یک آتش سوزی، کورها پا به بیرون از قرنطینه می گذارند. آنها آزاد می شوند. این لحظه یکی از لحظاتی است که ظرفیت خوانش سیاسی از رمان را عیان می کند، کورها آزادند اما شادی ناشی از این آزادی دیری نمی پاید. ساراماگو چنین می گوید؛ «... به مرد کوری بگویید تو آزادی، دری را که از دنیای بیرون جدایش می سازد باز کنید. باز به او بگوییم برو، آزادی و او نمی رود. آنجا میان جاده بی حرکت ایستاده است، کنار دیگران ایستاده است. همه می ترسند، نمی دانند کجا بروند. نکته اینجاست که زندگی در هزار تویی منطقی که در معنا همان تیمارستان باشد با سرگشتگی در بیرون قابل قیاس نیست. آن هم بی عصاکش یا سگ راهنمایی، در هزار توی شهری آشفته...» (ص۲۴۳) آری آنان غرق در آزادی بی کران بودند اما امتیازات آن ویرانه رقت بار را نیز نداشتند. آنها در یک لحظه احساس کردند که در این آزادی بی کران حتی از گذران «بدوی ترین نوع زندگی» عاجز هستند. به این ترتیب ادامه ماجرا در بستر شهر ادامه می یابد؛ شهری که در نبود حکومت، ویرانه یی شده است. «... آنچه می دید شهر نبود توده عظیمی از قیر بود که هنگام خنک شدن شکل ساختمان و پشت بام و دودکش به خود گرفته بود، سراپا مرده و رنگ باخته.» (ص ۳۰۲)
در نبود یک حکومت مرکزی شهر به تلی از کثافت تبدیل شده است و ساراماگو آنچنان با قدرت این شور بختی و سیه روزی را انتقال می دهد که حقیقتاً صفت کابوس شایسته آن است. چنان که تنها زنی که کور نشده و شاهد وقایع است آنچه می بیند را موصوف به همین صفت می داند؛«... فقط کسی هستم که برای دیدن این کابوس به دنیا آمده ام...» ترسیم و توصیف این قلمرو وحشت باعث شده است این رمان از حیث ترسیم فضاهای رعب انگیز تا حدودی در ژانر ادبیات گوتیک نیز جای گیرد. برای ادامه بحث لازم است جمله یی از ساراماگو که بیانگر نحوه نگاه او به انسان است را بیان کنم؛«به راستی انسانی از مادر نزاده که پوست دوم را که خودپسندی می خوانیمش نداشته باشد. این پوست بسی بیشتر از دیگری می پاید که راحت خونش می ریزد...» (ص ۱۵۴) و در جایی دیگر چنین می گوید؛«...اما در پریشان حالی و درماندگی و رنج و اضطراب است که جنبه حیوانی سرشتمان می چربد...»(ص ۲۸۱) حال این انسان را تصور کنید در وضعیت نبود یک اقتدار مرکزی، نتیجه آن چیزی جز تجاوز به حقوق یکدیگر، ناهنجاری، بزهکاری و جرم نخواهد بود. می توان گفت در غیاب حکومت تقریباً هیچ چیز به سامان نمی آید. حاصل این بی سامانی و عواید این هرج و مرج را نویسنده کوری به خوبی بیان داشته است؛«... آب نیست، برق نیست. مواد خوراکی نیست به این گونه می گویند هرج و مرج، معنای واقعی هرج و مرج همین است. مرد کور اولی گفت آخر دولت که باید باشد، چندان مطمئن نیستم، پیرمرد گفت پس آینده یی وجود ندارد.»(ص ۲۸۳)
یا در جایی دیگر چنین آمده است؛«... پیرمرد گفت ما به دوران گله یی بدوی بازگشته ایم با این تفاوت که چند هزار زن و مرد در طبیعت بی کران و بکر نیستیم بلکه هزاران میلیون انسانیم در جهانی از پا افتاده و وامانده...»(ص ۲۸۴)
شاید جمله یی که در ظاهر ساده تر می نمایاند، اما بسیار گویاتر است جمله یی است که در اواخر رمان آمده است؛«زندگی اگر به حال خود رها شود چه شکننده است.» (ص ۲۷۵) این شکننده بودن زندگی چیزی است که ما در روند زندگی روزمره از آن غافلیم چنان که خود ساراماگو نیز به این امر اشاره دارد؛ «... اشکال تمدن در همین جاست چنان به نعمت آب لوله کشی در خانه ها خو کرده ایم که از یاد می بریم برای این منظور به کسانی نیاز است که شیرفلکه های آب را باز کنند و ببندند...»(ص ۲۶۱)
باید توجه داشت که ما انسان ها همواره به این دست نیاز داریم تا آن شاهراه آب حیات را کنترل کند. البته این لزوماً به این معنی نیست که با هر استبدادی باید کنار آمد چرا که دولت نیز برآیندی از احوالات همین آدمیان است در دست همین آدمیان. اصل سخن در این است که مقوله آزادی آنقدر غلیظ و بسیط تعریف نشود که اقتدار دولت را در خود محو و نیست کند.
در رمان نیز با این امر مواجه می شویم؛ «... خطای فاحش حسابدار کور در این بود که خیال می کرد تصاحب هفت تیر برای قبضه کردن قدرت کافی است. اما قضیه درست برعکس است هر بار که شلیک می کند نتیجه وارونه می شود به عبارت دیگر با هر تیری که می اندازد قدری بیشتر از اقتدارش می کاهد...»(ص ۲۳۴) فی الواقع باید به این نکته وقوف داشت که با زورگویی صرف نمی توان حکومت کرد و ابزارهای مشروعیت بسی بالاتر از «زور صرف» است چنان که خود ساراماگو نیز به این مطلب اشاره دارد؛ «... همان طور که لباس زیبا نشان آدمیت نیست با داشتن عصای سلطنت هم نمی شود پادشاه شد...»(ص ۲۳۵)
گفته کارل یاسپرس به نحو گویاتری روشنگر مبحث است؛ «در عمل آزادی و قانون باید دست در دست یکدیگر پیش بروند. دولت باید به منظور جلوگیری از سوءاستفاده از آزادی قدرت داشته باشد. قانون و آزادی بدون قدرت به معنای هرج و مرج است. قانون و قدرت منهای آزادی مساوی با استبداد است، قدرت بدون آزادی و قانون صفت بربریت است.»۹
اما برداشت ما از پایان رمان نیز در همین چارچوب خوانش سیاسی خواهد بود. بسیاری بینایی مجدد اهالی شهر را ناشی از بازگشت آنان به اخلاق و رواج محبت بین آنان دانسته اند. به خصوص فضای آپوکالیپتیک آخر رمان می تواند نشان دهنده ایجاد زندگی نوینی باشد برپایه عدل و محبت. اما می توان به گونه یی دیگر نیز به پایان رمان نگاه کرد؛ در سخنرانی هایی که در میادین شهر می شود دوباره صحبت از محسنات اصول بنیادی نظام های بزرگ سازمان یافته است. گویی بعد از این همه فلاکت دوباره مردم پی به اهمیت سازماندهی برده اند و همین آگاهی می تواند نجات دهنده آنان از این وضعیت باشد و اکنون در سایه یک حکومت، رعایت احوال یکدیگر را می کنند.
● فرجام سخن
در این نوشتار به طور خلاصه و گذرا سعی کردیم بر جنبه هایی از رمان اشاره کنیم که ظرفیت خوانشی سیاسی از نوشته ساراماگو را عیان می ساخت. رمان کوری را می توان دفاعی از سیاست (به معنای عام کلمه) و دولت (به معنای خاص کلمه) دانست. رمان کوری با توجه به ظاهر کردن جنبه هایی از سرشت انسان در وضعیت بی دولتی باعث می شود بیشتر متمایل به تصویری چندلایه از انسان شویم و با قائل شدن به انسان شناسی متوسط انگار موضع گیری متفاوتی در ارتباط با مقوله سیاست و سلطه داشته باشیم و صد البته به جای «یوتوپیاگری» درصدد خواهیم بود در عرصه عمل به شیوه یی محتاطانه تر و با بهره گیری از مهندسی اجتماعی در قلمروهای محدود، طرح هایی را که به سوی اهداف اصلی راهبر است به مورد اجرا بگذاریم و البته رمانتیسیسم نقطه مقابل این نگرش است. باید دانست که ظهور جنبش موسوم به انقلاب رمانتیک و یورش ناگهانی این نگرش آشوب زده، شاید در قلمرو هنر منجر به خلق شاهکارهایی شده باشد اما در قلمرو سیاست حاصلش تنها حاصلخیز کردن زمین برای رویش تفکرات و عملکردهای خسارت خیز است چرا که هنر، رمانتیک شدن مدام است اما سیاست غوطه خوردن در رئالیسمی پیچیده است. به قول آیزایا برلین؛ «رمانتیسم، بدوی، ساده و یکرویه است.»۱۰ و این با پیچیدگی های انسان و سیاست در تناسب نیست. در روایت رمانتیک است که انسان به مرحله تقدس می رسد و حاصل این می تواند نوعی آنارشیسم رادیکال باشد که در قالب دفاع بی چون و چرا و بی محدودیت از فرد، و نفی هرگونه «اتوریته» تجلی کند و این در نهایت به شکل گیری نگرشی اتوپیایی منجر می شود. چرا که اتوپیا چیزی نیست مگر شکافی بین امر واقعی و حوزه خیال که تهدیدی برای ثبات و استمرار واقعیت محسوب می شود. به قول پل ریکور «اتوپیا به دنبال آن است که قیامتی تحقق یابد، یعنی همه آنچه مسیحیت به پایان تاریخ موکول ساخته است را، در میانه راه تاریخ - یعنی امروز - تحقق بخشد.»۱۱ این ذهنیت اتوپیایی البته با دو مشخصه اصلی رمانتیسیسم، یعنی اراده خلل ناپذیر و فقدان ساختارمندی پدیده ها ارتباطی تنگاتنگ دارد. شاید بخشی از دعاوی رمانتیسم در چشم هنرمندان معتبر بنمایاند. اما تلاش برای تبدیل زندگی و زندگی سیاسی به چیزی شبیه به هنر که به دور از مبالات محاسبه و مصلحت است، پذیرفتنی نیست. چرا که انسان همچون مومی نیست که به هر شکلی درآید و هنوز هم، همه آنچه علم می گوید بی معنی نیست و همه آنچه عقل سلیم حکم می کند نادرست نیست. «آرتور کستلر» در رمان «ظلمت در نیمروز» می گوید؛ «نبض تاریخ آهسته می زند، عمر آدم را به سال می سنجند و تاریخ را به نسل حساب می کنند.» ضرورت دارد ما نیز برای نیل به مقصود و بهینه سازی اوضاع زندگی روی عمر تاریخ حساب کنیم و مقدورات عمل را در نظر داشته باشیم. اکنون بار دیگر به جمله آغازین این نوشته (جمله منتسکیو) بازگردیم. کنار گذاشتن شرارت به سود منفعت حاصل نمی شود مگر از طریق سازماندهی، مشخص تر بگویم در نبود دولت، جست وجوی منفعت (که بنابر طبع بشر گریزی از آن نیست) حاصلی ندارد جز شرارت. در سرلوحه رمان «کوری» چنین آمده است؛ «وقتی می توانی ببینی نگاه کن. وقتی می توانی نگاه کنی رعایت کن.» با خواندن رمان کوری می توان دانست که رعایت حقوق یکدیگر تنها با «لسان نصیحت» و «قواعد اخلاقی» میسور نیست. بلکه محتاج «الزام سیاسی» و «قوانین مدون با ضمانت اجرا» است. از این منظر به شرط محترم بودن حوزه خصوصی افراد، در عرصه عمومی می توان با گفته کانت موافق بود که «یک نظام سیاسی خوب را نباید از اخلاقیات انتظار داشت، بلکه برعکس از یک نظام سیاسی خوب است که پرورش خوب اخلاقی مردم را می توان امید داشت.»۱۲ بار دیگر رمان کوری را از این زاویه بخوانیم و در دوگانه انسان - دولت، با دوری از نگرشی رمانتیک، به انسان زیاده از حد خوش بین نباشیم و بی محابا به اقتدار حمله ور نشویم.
عباس شریفی
پی نوشت ها
۱- برای اطلاع بیشتر ر.ک به؛ برتنس، هانس، مبانی نظریه های ادبی، ترجمه رضا ابوالقاسمی، نشر ماهی، چاپ اول ۸۴.
۲- مقدمه عباس پژمان بر ترجمه مهدی غبرائی، نشر مرکز.
۳- به نقل از اینسنت، اندرو، نظریه های دولت، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، ص ۷۵.
۴- برای اطلاع بیشتر از مباحث انسان شناسی ر.ک به؛ دریکس، هانس. انسان شناسی فلسفی، ترجمه محمدرضا بهشتی، هرمس، ۱۳۸۴.
۵- به نقل از؛ عالم، عبدالرحمن. اندیشه سیاسی در غرب (جلد دوم)، دفتر مطالعات وزارت خارجه، ۱۳۸۰، ص ۳۴۳.
۶- مردیها، مرتضی، مبانی نقد فکر سیاسی، نشر نی، ۱۳۸۵، ص ۱۸.
۷- فرازهایی از مصاحبه میلان کوندرا با یان ماک ایوان
- کلاه کلمانتیس- ترجمه احمد میرعلایی، دماوند، ۱۳۶۴.
۸- Karl Marx.Ac.ntribution to the critique of political economy Chicago, Charles H.Kerr, ۱۹۰۴) P.۲۷۹
به نقل از اید، اولین، آیا بیولوژی سرنوشت زن است، ترجمه فتاح محمدی، هزاره سوم، زنجان، ۱۳۸۲، ص۱۱.
۹- به نقل از؛ نویمان، فرانتس، آزادی و قدرت و قانون، ترجمه عزت الله فولادوند، خوارزمی، ۱۳۷۳.
۱۰- برلین، آیزایا. ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبدالله کوثری، ماهی، ۱۳۸۶، ص ۴۴.
۱۱- ریکور، پل، ایدئولوژی و یوتوپیا، ترجمه احمد بستانی، نامه مفید، سال ۸، شماره ۳۲ ، آذر ۱۳۸۱، ص ۱۰۱.
۱۲- Kant, Immanual.
Perpetual peace: Aphilosophical sketch, in: kants political writings,(combridge university,۱۹۷۰) p۱۱۳
ہایده اولیه این نوشتار حاصل درس- گفتارهای دکتر مرتضی مردیها برای درس «مبانی انسان شناسی حقوق بشر» است.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید