جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


تماشاگر فراموش شده


تماشاگر فراموش شده
یکی از مهم‌ترین ویژگیهای تئاتر، هنری که از میان مردم زاده شده و از ابتدای پیدایی‌اش در یونان و بعدها در سراسر اروپا و جهان همواره یک هنر کاملاً مردمی بوده، این است که در وهله اول باید برای مردم تولید شده باشد. چنین دیدگاهی نسبت به تئاتر، بی‌شک حاصل نوعی مخاطب‌شناسی و هماهنگ‌سازی سطح ارائه اثر نمایشی با معیارهای انتخاب و دریافت تماشاگر است. چرا که شکل ارائه و مباحث اصلی‌ای که در یک تئاتر مطرح می‌شوند در جریان فرآیند انتقال، ابتدا توسط مخاطبان دریافت می‌شوند. در غیر این صورت فرآیند ارتباطی هنر ناقص خواهد بود و اصلاً تئاتری اتفاق نخواهد افتاد.
اجرای عبدالخالق مصدق از «دوردست» که «کریل چرچیل» انگلیسی آن را نوشته است، یک نمایش (و نه تئاتر) اپیزودیک است که ظاهراً به قصد ارائه در قالب ساختاری اپیک و فاصله‌گذارانه به روی صحنه رفته است.
چرچیل در نمایشنامه‌اش سعی می‌کند یک تراژدی مدرن جهانی را مطرح کند که در سطح آن وقایع تاریخی و در عمقش، مفهومی انسانی بیان می‌شود با چنین ساختاری. نمایشنامه چرچیل در سه بخش روایی‌اش رشد کودکی را در جامعه فاسد، مسموم و خشن معاصر، به نمایش در می‌آورد که از همان ابتدای کار درگیر سرنوشت تراژیک دنیای مدرن می‌شود. دنیایی که فجایعی چون مرگ، خشونت، قتل عام، جوخه‌های اعدام، اتاقهای گاز و جنایتهای بسیار دیگر از ویژگیهای آن است:
ـ دختر جوان: ستاره‌ها کمتر می‌شن!
ـ پسر جوان: تو ستاره‌ها رو می‌شمری؟
ـ دختر جوان: اونا رو می‌کشن!
این انسان، که شاید بر اساس سلیقة نویسنده زن نمایشنامه یک زن انتخاب شده است، همواره با نیروهای گریزناپذیر دنیای معاصر در نبرد است. ضمن اینکه جنس این نیروهای نامعلوم و مرتبه سقوط قهرمان نیز در ساختمان امروزین تراژدی و به گونه‌ای دیگر مطرح می‌شوند.
سقوط انسان در «دوردست» گویی از همان ابتدای نمایش شروع شده است. از همان جا که در اپیزود نخست، زن برای فریب دادن دختر بچة ده ساله، در جواب سؤالهای مسلسل‌وارش درباره وقایع پیرامون به او می‌گوید: «تو حالا عضو یک جنبش هستی که می‌خواهد دنیا را عوض کند.» در واقع سرنوشت تراژیک قهرمان نمایش از همین لحظه، با قرار گرفتنش در یک نظام که هیچ‌گاه به درستی شناسانده نمی‌شود، آغاز می‌گردد: صدای دختر: رازهای کودکی من، راه می‌روند و گام بر می‌دارند، با پاهای خونین ... در پایان اپیزود دوم همین شناسه است که بار دیگر بر گم شدن قهرمان در مسیری گریزناپذیر و نامعلوم تأکید می‌کند؛
ـ پسر جوان: تو با من هستی؟
ـ دختر جوان: من تو ده سالگی، عضو یه جنبش بودم که می‌خواست دنیا رو عوض کنه!
خلاصه در اپیزود سوم، قهرمان دچار سقوط کامل می‌شود. او این بار همچون یک انسان ضعیف و شکست‌خورده، در حالی که لباس جنگ بر تن دارد حرکتی را به سمت نور قرمز آغاز می‌کند و با حسرت و اندوه از آرمانهای تخریب‌شده و دست‌نیافتنی گذشته‌اش سخن می‌گوید و در آرزوی باز یافتن چیزهایی است که از دست داده است.
نمایش عبدالخالق مصدق اما، در بیان مفاهیم مربوط به مباحث نمایشنامه چرچیل به نظر موفق نمی‌آید و تازه اگر بخواهیم مسئله انتقال مفاهیم به تماشاگر را هم کنار بگذاریم، «دوردست» مصدق حتی قادر به جذب مخاطب و برقراری ارتباط با او نیست. شاید مهم‌ترین ضعف اثر را بتوان در نبودن اتمسفر لازم در نمایش دانست.
«دوردست» در مجموع، پر است از میزانسنهای ساکن و ایستا، سکوتهای طولانی، بازیهای خشک بدون تحرک و تقطیعهای ناقص و المانهای نامفهوم و قراردادهای یک‌طرفه که به سختی قادرند تماشاگر را در نمایش شرکت دهند.
میزانسن و حرکت در اپیزود اول بدون در نظر گرفتن کمترین کارکرد نمایش و بدون هیچ تنوع و تحرکی به صورت خطی و یک‌طرفه از چپ‌ـ عقب صحنه به راست ـ جلو محدود می‌سازد و وقتی که با بازی یکنواخت و بی‌حس بازیگر زن نمایش همراه می‌‌شود به گونه‌ای است که تماشاگر را به سمت فاصله گرفتن از موقعیت گرایش می‌دهد. تا اینکه بخواهد او را برای درگیر شدن با داستان و مفاهیم نمایش مشتاق کند. در اپیزود دوم، این حرکت از قسمت قبل محدودتر هم می‌شود و تمام آنچه که باید به عنوان حرکت و میزانسن در اجرا دیده شود، فقط، در دو قاب ایستا در راست ـ عقب و چپ ـ جلو صحنه خلاصه شده است. تنها ترفند مصدق در ایجاد حداقل تنوعی که شاید بتواند به کمک کار بیاید هم، تعویض جای دو بازیگر این اپیزود در قالبهای ثابتشان است.
در اپیزود سوم هم که بیشتر از دو قسمت قبل تحرک و پویایی به چشم می‌آید، این بازیگرانند که اجازه به وجود آمدن اتمسفری مناسب را در فضای خشک نمایش نمی‌دهند.
ضمن اینکه در خوشبینانه‌ترین شکل ممکن، اگر هم بخواهیم نوعی فاصله‌گذاری را در اجرا، برای جدا کردن تماشاگر از جو‌ّ داستانی و وادار کردنش به اندیشیدن، درباره آنچه به عنوان اتفاق و روایت آن توسط بازیگران عرضه می‌شود، متصور شویم مسلماً نخواهیم توانست تناسب و هماهنگی میان سبک اجرا و ساختار روایت نمایش را با آنچه ارائه می‌شود بیابیم. حتی، اگر بازیگر زن نمایش یک بار در اپیزود دوم و یک بار دیگر در اپیزود سوم از صحنه‌ جدا بشود و به سمت تماشاگر بیاید.
ـ دختر جوان: کارگردان به ما اجازه نداده بود از صاحب کارخونه حرف بزنیم، منم اشتباهی گفتم. شما هم لطفاً اصلاً احساساتی نشین! چون از حقوق من کم می‌شه!
یا اینکه عناصری از خارج صحنه به نمایش وارد شوند و بخواهند روایت غالب را تحت تأثیر قرار دهند، باز هم مصدق نتوانسته مسیر مناسبی را برای رسیدن به هدفش انتخاب کند و همراه با نوعی گسست و شکنندگی بی‌هدف در نحوه ارتباط نمایشش با مخاطب مواجه بوده است.
در واقع از دلایل مهم دیگر ضعف دستیابی به یک اتمسفر قوی و درگیر سازنده در «دوردست» تکیه بیش از حد و پافشاری زیاد کارگردان در وضع قراردادهای نامفهوم و سخت نمایشی است. به نظر می‌رسد که کارگردانی نمایش آن قدر در قید و بند پرداخت المانهای نامفهوم و نشانه‌های ناپخته نمایشش بوده که جان‌بخشی به کارش را برای به دست آوردن توجه تماشاگر از دست داده است.
در مجموع، می‌توان این‌گونه گفت که: «دوردست» به واسطه کاستیهایی که در میزانسن، ریتم، خلأهای گفتاری، بازیگری و قراردادهای نامفهومش دارد، به زحمت می‌تواند دریافتگرانش را با نمایش درگیر کند. بنابراین همواره یک طرف معادله آن، در فرآیند ارتباطی، حضوری کم‌رنگ دارد. به نظر می‌رسد این مسئله یکی از ضعفهای عمده نمایشهای ایرانی (که فاصله زیادی تا تئاتر شدن دارند) باشد. مسئله‌ای که به بهانه محدود کردن گسترة تماشاگران تئاتر در محدوده مخاطبان خاص دریافتگران اصلی این هنر دیرپا را فراموش کرده است.
مهدی نصیری
منبع : سورۀ مهر