سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

آمریکا جهان را از دست می دهد


آمریکا جهان را از دست می دهد
«قرن آمریکا فقط از ۶۰ سال پیش شروع شد ولی از هم اکنون به نظر می رسد که به پایان نزدیک است. با فاجعه جنگ عراق به نظر می رسد که بسیاری از نخبگان حاکم ایالات متحده این موضوع را درک کرده اند که برتری و سلطه آنها بر جهان به شدت تضعیف شده است؛ ولی به نظر نمی رسد که کسی بداند بعد چه پیش خواهد آمد و یا چگونه باید رفتار کرد.»
نتیجه فاجعه بار تهاجم و اشغال عراق، وضع پیچیده و بحرانی ای در برابر نخبگان ایالات متحده قرار داده است که عمیق تر از بحران شکست در ویتنام در ۳۰ سال پیش است. جالب این است که این بار هم درست ائتلاف ناسیونالیست های افراطی و نو محافظه کاران به دنبال همان چیزی است که در دهه ۱۹۷۰ هم به دنبال آن بود و می خواست سندروم (نشانه های بیماری) ویتنام را از میان ببرد و قدرت آمریکا را بازگردانده و رغبت به پیروزی را دوباره رواج دهند.
البته اعتراض مردمی پیگیر و بی وقفه ای که در زمان جنگ ویتنام به وجود آمده بود دیگر وجود ندارد، احتمالاً به دلیل این که ارتشیان آمریکا را جامعه فقیر داوطلب تشکیل می دهند (در آمریکا سرباز گیری نمی شود و به داوطلبان خدمت حقوق پرداخت می شود) و این واقعیت که بودجه جنگ با وام از منابع خارجی تأمین می شود- اگرچه کسی نمی داند که تا چه مدت این امر می تواند ادامه داشته باشد - ولی در سطح نخبگان، سازمان امنیت ملی که به مدت ۶ دهه به آمریکا خدمت می کرده است خدشه دار شده است.
انتقاد بی سابقه در سال ۲۰۰۶ به وسیله تعدادی از مسئولان بازنشسته در مورد هدایت جنگ، به اضافه نشانه های مکرر از اختلاف ها در آژانس های اطلاعاتی و وزارت خارجه، سبب چرخش هایی در آرای نخبگان و سازمان های کلیدی دولتی شده است. البته همه با بی پردگی و صراحت ژنرال بازنشسته ویلیام اودوم زبان به انتقاد نگشوده اند که بدون خستگی تکرار می کند تهاجم به عراق «بزرگ ترین فاجعه استراتژیک در تاریخ آمریکا بوده است» و یا سرهنگ لاری ویلکرسون رئیس سابق ستاد کالین پاول که جنگ عراق را محکوم کرده است و آن را یک اشتباه فاحش در ابعاد تاریخ خوانده است و اخیراً پیشنهاد استیضاح رئیس جمهور را داده است و یا زیبیگنیو برژینسکی مشاور سابق امنیت ملی که این جنگ و اشغال عراق را یک «فاجعه اخلاقی و استراتژیکی تاریخی» نامید.
بیشترین انتقاد هایی که از درون سازمان های دولتی به عمل می آید، بر سوء اداره جنگ و شیوه جنگ و اشغال متمرکز بوده اند، نه این که خود جنگ و تهاجم. با این همه، ناهمخوانی ها بسیار عمیق است. بخش های مختلف دولتی هر کدام تقصیر را به گردن دیگری می اندازند و یکدیگر را عامل شکست در عراق می دانند . در خلوت، مقامات رسمی ارشد پیشین خشم شدید خود را بیان می کنند، گروه های مشکوک را محکوم می کنند و نفرت عمیقی نسبت به کاخ سفید دارند. یک مشاور امنیتی پیشین، رئیس جمهور و کارکنانش را با خانواده کورلیون در فیلم «پدرخوانده» مقایسه می کند و یک کارشناس ارشد سیاسی می گوید «به دلیل بی کفایتی، نخوت و فساد گروهی، ما به زودی موضع برتر و سلطه خود را در خاورمیانه و خلیج (فارس) از دست می دهیم» و یک مسئول پیشین جمهوری خواه که در جنگ ویتنام شرکت داشته است اظهار می دارد که کاخ سفید ارتش را از کار انداخته است و شرافت آن را پایمال کرده است.
نشانه های افت قدرت ایالات متحده همه جا به چشم می خورد.
در آمریکای لاتین نفوذ آمریکا در دهه های اخیر در پائین ترین سطح خود بوده است؛ در آسیای شرقی آمریکا مجبور شده است با اکراه و بی میلی با کره شمالی مذاکره کند و چین را به عنوان یک عامل اجتناب ناپذیر در امنیت منطقه بپذیرد؛ برنامه استقرار موشک های دفاعی اش در لهستان، به وسیله آلمان و سایر دولت های متحدش زیر سؤال رفته است؛ در خلیج فارس متحدان قدیمی و دیرپایی نظیر عربستان سعودی برنامه های مستقل خود را تعقیب می کنند که تنها بخشی از آنها با هدف های آمریکا همخوانی دارد و در مورد سازمان های جهانی مانند سازمان ملل و بانک جهانی هم آمریکا دیگر در موضعی قرار ندارد که برنامه هایش را با کمک آنها پیش ببرد.
بررسی نظرات فرا ملی یک نمونه دائمی تقریباً جهانی را از اعتراض به سیاست خارجی آمریکا نشان می دهد، همین طور هم یک کاهش اساسی را در جذابیت آمریکا. البته نظر مردم جهان ممکن است جنگ را متوقف نکند ولی می تواند به آن جنبه هوشمندانه تری بدهد. بعضی از این اشتباهات ممکن است به وسیله رهبران جدید قابل ترمیم باشد و با سیاست های جدید، کم تر پرخاشگرانه. ولی این را هم باید گفت که تهاجم به عراق و اشغال آن تنها دلیل جهت گیری های مخالف نیست ولی جنگ به طور قابل ملاحظه ای نیرو های غیرمتمرکزی را که پیش از این هم عمل می کردند برجسته کرده است. آمریکا در منازعه ای گرفتار آمده است که همه انرژی آن را در خود غرق کرده است. تاریخ به جلو می رود و جهان دارد به آهستگی ولی بی وقفه از دستان آمریکا بیرون می لغزد. برای نخبگان قدرت آمریکا این امر بسیار نگران کننده است.
از اواسط قرن بیستم رهبران آمریکا خود را به عنوان دارندگان یک مسئولیت تاریخی برای رهبری جهان پنداشته اند؛ نشستن بر بالا ترین سطح جهان از دهه ۱۹۴۰ آنها را به این نتیجه رسانده است که همچون بریتانیای کبیر در قرن ،۱۹ رهبری جهان و استقرار یک نظم جهانی و حفظ آن برای آمریکا مقدر شده است و موقعیت و وسیله آن هم برایش میسر است. طبق درک آنها از تاریخ، این ناتوانی بریتانیا بوده است که نقش خود را تا آخر ایفا نکرده است و همچنین بی میلی همزمان آمریکا برای مسئولیت پذیری و گرایش اش به انزوا بوده است که شرایطی را برای چرخه جنگ های جهانی و رکود اقتصادی در نیمه اول قرن بیستم ایجاد کرد.
پیامد قهری این تصور این است که حفظ این نظم مستلزم یک مرکز سلطه دارای تداوم است. این سیستم اعتقادی در محافل دانشگاهی آمریکایی در دهه ۱۹۷۰ به صورت «نظریه ثبات هژمونیک» ابراز شد و اساس سیاست خارجی آمریکا از جنگ جهانی دوم به این طرف را تشکیل داد یعنی از وقتی این کشور به عنوان هسته اصلی جهان سرمایه داری شناخته شد. در همان سال ۱۹۴۰ نخبگان اقتصاد و سیاسی آمریکا پیش بینی انقلاب وسیعی را در توازن قدرت می کردند به این مفهوم که آمریکا وارث دارایی ها و امتیازات امپراتوری بریتانیا خواهد بود و چوگان پادشاهی جهان به آمریکا واگذار خواهد شد.
یک سال بعد هنری آرلوس رسیدن قرن آمریکا را اعلام کرد. او ضمن برشمردن مشخصات چنین قرنی می گوید: «در هر نوع مشارکت با امپراتوری بریتانیا، آمریکا باید نقش شریک بالا تر را داشته باشد. » تا اواسط دهه ۱۹۴۰ منحنی قرن آمریکا ظاهر شده بود. برتری اقتصادی و ابرقدرتی استراتژیکی که به وسیله شبکه ای جهانی از پایگاه های نظامی، از قطب شمال تا قطب جنوب و از اقیانوس آرام تا اقیانوس اطلس گسترده بود. آمریکا پس از جنگ از منافع اقتصادی عظیمی برخوردار شد و از یک نفوذ تکنولوژیک قابل ملاحظه و همچنین از قدرت اتمی انحصاری. ولی در دهه ۵۰ به بن بست رسیدن منازعه کره و دستیابی شوروی به سلاح های هسته ای ضربه ای به اعتماد به نفس آمریکا وارد آورد.
شکست آمریکا در ویتنام و آشوب های اجتماعی داخلی که با جنگ همراه شد محدودیت قدرت نظامی آمریکا را آشکار کرد.
«واقع گرایی هنری کسینجر و ریچارد نیکسون در «عصر زوال» آگاهی اکراه آمیزی را سبب شد از این که سلطه فراگیر و گسترده ۲۰ سال گذشته نمی توانست و نمی شد برای همیشه پایدار بماند. ولی جنگ ویتنام و عصر نیکسون یک نقطه عطف بود در شیوه ای بسیار متناقض تر. در مسائل داخلی آنها طلیعه داران انقلابی محافظه کارانه بودند و تلاش های دهه ۱۹۸۰ را هماهنگ کردند برای حفظ و تجدید امنیت قدرت جهانی آمریکا. چند سال بعد وقتی اتحاد شوروی فروپاشید تصور نادرست قدرت مطلق بودن دوباره ظاهر شد. پیروزمندان محافظه کار، رؤیای برتری و تفوق را می دیدند و در پی آن بودند که جهان یک قطبی را حفظ کنند. عراق یک تجربه استراتژیک بود که برای دومین قرن آمریکا طراحی شد.
در پایان قرن ۱۹ اندک بودند کسانی که بتوانند تصوری از پایان امپراتوری بریتانیا داشته باشند. وقتی ملکه ویکتوریا در سال ۱۸۹۷ پنجاهمین سالگرد سلطنت خود را جشن می گرفت، بریتانیا مالک یک امپراتوری فرا اقیانوسی بود که حدود یک چهارم جهان را شامل می شد و دارای ۳۰۰ میلیون نفر تابع بود که اگر چین (تقریباً مستعمره) را هم با ۴۳۰ میلیون جمعیت به حساب بیاوریم، جمعیت این امپراتوری بیش از دو برابر می شد. بخش قابل ملاحظه ای از نخبگان بریتانیا بر این باور بودند که این قدرت هدیه ای الهی است که برای همیشه به آنها داده شده است. جنگ آفریقای جنوبی که به خاطر حفظ مسیر هند بود و امنیت ضعیف ترین حلقه زنجیر امپراتوری، خون و ثروت بریتانیایی ها را هدر داد. این جنگ بزرگ ترین آزمایش بریتانیای کبیر از زمان شورش ها و نافرمانی های هندی ها بود و در فاصله شکست ناپلئون و جنگ جهانی اول به پر هزینه ترین جنگ برای بریتانیا تبدیل شد. جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ حریفان اروپایی را درمانده و ورشکست کرد. پایان طولانی عصر بریتانیا شروع شده بود. اگرچه این امپراتوری نه تنها پس از بحران هایی که بلافاصله پیش آمد به حیات خود ادامه داد بلکه سال ها، از جنگ جهانی دوم تا پایان بدون شکوه جنگ کانال سوئز در سال ،۱۹۵۶ به همین وضع لنگ لنگان پیش رفت. هنوز حسرت شکوه از دست رفته باقی مانده است.
برای نخبگان قدرت در آمریکا، قرار داشتن در قله جهان ۶۰ سال است که به یک عادت تبدیل شده است. انتقاد های واقع گرایانه و بنیادین از دولت بوش، جایگزینی را در چارچوب عقلی برای مناسبات بر اساس چیزی به غیر از زور، توازن قدرت و یا تفوق استراتژیک، ارائه نمی کند. بحران حاضر و عمیق تر شدن نگرانی های جهانی شاید پایه ای بشود برای همکاری و روابط متقابل در آینده. ولی سیاست های آمریکا غیر قابل پیش بینی است و همان طور که همه تجربه های پس از دوران استعمار نشان می دهد، از میان رفتن امپراتورها فرآیندی طولانی، تلخ و تکان دهنده خواهد داشت.
فیلیپ اس گلوب‎
ترجمه: پوراندخت مجلسی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید