شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سرزمین مرجان ها و تخیلات!


سرزمین مرجان ها و تخیلات!
● یک
«هر بچه ای خواه ناخواه بزرگ می شود؛ البته در این میان یکی استثناست. بچه ها خیلی زود می فهمند چاره ای نیست، جز بزرگ شدن. می دانید وندی چه جوری فهمید هنوز بفهمی نفهمی دوسالش نشده بود که یک روز موقع بازی تو باغ گلی چید و دوید طرف مادرش. ظاهراً خیلی مامانی شده بود، چون مادرش دست گذاشته روی قلبش و داد زد: «آخ، چه می شد اگر می توانستی تا ابد همین جور بمانی!» همین اشاره بس بود که وندی بفهمد آخرش بزرگ می شود. بله، آدم دو ساله که شد، تازه یک چیزهایی دستگیرش می شود. دو سالگی هم شروع است و هم ختم.
شماره پلاک خانه شان ۱۴ بود و تا وندی دنیا نیامده مادرش ... احساساتش مثل قوطی های تو در توی کوچکی بود که از شرق اسرارآمیز می آوردند و هر قوطی را که باز می کردی، یکی دیگر هم تویش بود ... و اما آقای دارلینگ چطور به خانم دارلینگ رسید وقتی خانم دارلینگ دختر جوانی بود چند تا جوان ... همه راه افتادند طرف خانه اش که از او خواستگاری کنند اما آقای دارلینگ ناقلا تاکسی گرفت و زودتر از همه رسید ... آقای دارلینگ ... از آن آدم های توداری بود که شام و ناهارشان اوراق بورس و سهام است. البته هیچ بنی بشری راست راستی از زیر و بم بورس و سهام خبر ندارد، اما او طوری عاقل اندر سینه نگاه می کرد و آینده هر سهامی را پیش بینی می کرد که هر کسی سرشار از تحسین می شد.
... به این ترتیب خانم دارلینگ رفت تو لباس سفید عروسی ... چند سال گذشت و اول وندی آمد، بعد جان و بعد هم مایکل.
هنوز یکی دو هفته از تولد وندی نگذشته، به هول و ولا افتادند که چطور نگهش دارند، چون یک سر نانخور بشان اضافه شده بود.»
«پیتر پن» رمان شگفت انگیز «ج.م. بری»، احتمالاً مشهورترین اثر داستانی ادبیات کودک و نوجوان قرن بیستم است که ما از حافظه خود می توانیم به آن استناد کنیم. همه آن چیزهایی که باید باشد در چنین اثری، در «پیتر پن» موجود است: آدم های واقعی که درگیر موقعیت های طنزآمیزند؛ آدم های تخیلی که درگیر موقعیت های جدی اند؛ طنزی که ما را می خنداند؛ طنزی که ما را به تفکر وامی دارد؛ طنزی که منجر به ایجاد موقعیت های دلهره آور برای شخصیت های واقعی داستان می شود؛ موقعیت های دلهره آوری که سرانجامی جز طنز ندارند؛ تخیلی که حد و مرز نمی شناسد و ما تنها در «افسانه پریان» می توانیم در جست وجویش باشیم و از طرفی دیگر، واقع نمایی حوادث نیز هیچ شباهتی به افسانه پریان ندارد؛ شخصیت هایی که کارهای خارق عادت انجام می دهند ولی به اندازه شخصیت هایی که ما در محله یا مدرسه مان می شناسیم واقعی اند؛ جذابیت همزمان، هم برای کودکان هم برای بزرگسالان؛ فضای شاعرانه ای که انگار از شعرهای «میلتون» و «بهشت گمشده» به رمان سرک کشیده اند و در پایان، درس های اخلاقی فراوان که اصلاً وارد حوزه آموزش مستقیم نمی شوند و ناخودآگاه مخاطبان را تحت تأثیر قرار می دهند.
بسیاری از موفق ترین آثار داستانی ادبیات کودک در قرن بیستم، حتی واجد نیمی از خصوصیت های یادشده نبوده اما در جذب مخاطب موفق بوده اند پس مشخص است چرا این رمان ـ و فقط این رمان ـ این قدر در حافظه ما جا خوش کرده و مثل نخستین جوجه چکاوکی که سر از تخم بیرون آورده باشد با چشم های بسته، بقیه تخم های هنوز باز نشده را، از آشیانه ای که لااقل ۱۰ متر با زمین فاصله دارد، به زمین می اندازد تا تنها خودش بماند و برای پدر و مادرش [در اینجا خوانندگان مشتاق این «گونه» ادبی] خودش را لوس کند!
اما درباره ج.م.تری... او در ۱۹ مه ۱۸۶۰ در کریمیور اسکاتلند در خانواده ای که رزق و روزی شان را از راه بافندگی تأمین می کردند، به دنیا آمد. در مدرسه عالی گلاسکو درس خواند و از دانشگاه ادینبورو فارغ التحصیل شد. بعد خبرنگار ناتینگهم جورنال شد و در ۱۸۸۵ به لندن رفت. اولین کتابش در ۱۸۷۷ منتشر شد اما با دومین و سومین کتابش [وقتی مردی مجرد است - ۱۸۸۸ - و پنجره ای در ثرومز - ۱۸۸۹] به شهرت رسید. تا ،۱۹۰۰ سه کتاب پرفروش دیگر هم منتشر کرد: «وزیر کوچولو» (۱۸۹۱) ، «تامی احساساتی» (۱۸۹۶) و دنباله آن، «تامی و گریزل» (۱۹۰۰). در «مرغک سفید» (۱۹۰۲) بود که برای اولین بار شخصیت «پیترپن» - پسری که با بدی ها می جنگید و قدرت های عجیب و تخیلی داشت - ظاهر شد و بعد در ۱۹۰۴ ، بدل به شخصیت اصلی رمانی به همین نام شد. شخصیت های رمان «پیترپن» چند بار دیگر هم در آثار «بری» ظاهر شدند مثلاً در «پیتر پن در کنزینگتن گاردنز» (۱۹۰۶) یا در «وقتی وندی بزرگ می شود» (۱۹۰۸) یا در «پیتر و وندی» (۱۹۱۱). بری در ۱۹ ژوئن ۱۹۳۷ درگذشت. [به یاد داشته باشیم که در «۱۹» مه به دنیا آمد و در «۱۹» ژوئن از دنیا رفت و این هماهنگی، فقط در جهان پیتر پن ممکن است. جهانی که پیرمرد ۷۷ ساله، به شکل و شمایل یک کودک، با کتاب هایش ، با خوانندگانش ، با ما خداحافظی کرد و به جزیره ای رفت که جز پرواز کردن فراز نخل ها و تن به آب زدن میان مرجان هایش، کاری نداشت.]
● دو
«هیچستان که حس کرد پیتر دارد بر می گردد، دوباره جان گرفت. لازم بود ماضی بعید به کار ببریم و بگوییم جان گرفته بود، اما جان گرفت بهتر است و پیتر هم همیشه همین جور می گوید.
در غیابش معمولاً همه چیز در جزیره آرام است. پری ها صبح ها یک ساعت بیشتر می خوابند، جانوران وحشی با توله هاشان به سر می برند، سرخ پوست ها شش شبانه روز غذای سیر می خورند، و وقتی دزدهای دریایی و پسرهای گمشده به هم می رسند، فقط برای هم شاخ و شانه می کشند. اما با بازگشت پیتر، که از تنبلی نفرت دارد، باز همه راه می افتند: اگر گوش به زمین بگذاری، می شنوی که تمام جزیره در جنب و جوش زندگی است.
در شب مورد نظر وضع نیروهای اصلی موجود در جزیره به قرار زیر بود: پسرهای گمشده در جست وجوی پیتر بودند، دزدهای دریایی به دنبال پسرهای گمشده می گشتند، سرخ پوست ها در تعقیب دزدهای دریایی بودند، و جانوران در پی سرخ پوست ها. آنها مدام دور جزیره می گشتند، اما به هم بر نمی خوردند، چون سرعت شان یکی بود.»
جزیره ای که «بری» توصیف اش می کند همان سرزمین رؤیاهاست که همه افسانه ها ، آنجا قایم شده اند تا از چشم ما دور بمانند. جایی که آدم ها پیر نمی شوند بچه ها بزرگ نمی شوند. جایی که بچه های گمشده را می شود آنجا پیدا کرد، «آدم های از میان ما رفته» را می شود آنجا پیدا کرد. این مکان، همان جایی است که چه ما یک بچه هفت - هشت ساله باشیم چه یک آدم پیر هفتاد- هشتاد ساله، دوست داریم از آن بشنویم چون به نیاز درونی ما به رؤیا دیدن، جدا شدن از زندگی عادی، پرواز کردن به دنیای خواب ها، وارد دنیای نقاشی شدن و مثل نت های موسیقی اوج گرفتن و فرود آمدن جواب می دهد.
البته نباید از یاد برد که همه گیر شدن این رمان و از حافظه جمعی نسلی به حافظه جمعی نسلی دیگر منتقل شدن اش، حاصل تعامل سخت کوشانه سینما با آن نیز، بوده است. اولین فیلمی که از روی این رمان ساخته شد تاریخ ۱۹۲۴ در شناسنامه دارد اما آنچه ما را به یاد پیتر پن می اندازد انیمیشن محصول ۱۹۵۴ والت دیزنی است و نه حتی فیلم «هوک» که در ۱۹۹۱ ساخته شد و فیلمنامه اش براساس حضور پیتر پن - نه فقط در این رمان که در رمان های دیگر «بری» هم ـ سامان گرفته بود و البته هرگز نتوانست اثر قابل ملاحظه ای درسینمای فانتزی باشد و بیشتر به رونویسی آثار تخیلی - استودیویی سینمای دهه شصت شبیه بود تا اقتباسی تمام عیار از یک شاهکار ادبی: «درست در همین لحظه هوک ضربه زد. سر پیتر گیج رفت، نه از درد، بلکه از نامردی هوک. پاک درمانده شد. فقط توانست ترسان زل بزند. هربچه ای وقتی اولین بار با نامردی روبرو می شود، همین حال را دارد.»
بگذارید این طور موضوع را درز بگیریم: پیتر پن ، خودِ ماییم!
مهران رادین
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید