سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

جنبشهای فکری و مذهبی – سیاسی عصر تیموریان


جنبشهای فکری و مذهبی – سیاسی عصر تیموریان
یکی از مشخصات عصر تیموری ظهور نهضتهای شیعی – صوفی است.این دوران، از لحاظ ارتباط میان تصوف و تشیع دارای خصلت ویژه‌ای بود؛ در واقع به طوری که این دو آیین، با از دست دادن جهات ممیزة خود و با افزوده شدن عنصر فلسفی به هر دو با یکدیگر ترکیب شدند و برای نخستین بار در تاریخ تصوف و تشیع، نمونه‌هایی از جنبشهای فکری به وجود آمد که آمیخته‌ای از هر دو بود. در این دوران یک فقیه شیعی، خصوصیات یک صوفی کامل عیار را داشت و یک صوفی محض، نمونه‌ای از یک متکلم شیعی جلوه می‌نمود. در این دوران، تصوف و تشیع هر دو طبیعتی نوگرا داشتند و منتسبان هر دو عقیده می‌کوشیدند، عناصری بی‌سابقه عرضه‌کننده تا بدین وسیله ارائه کننده اندیشه‌هایی دارای اصالت و استقبال و امتیاز باشند. «حروفیه» و «نوربخشیه» دو نمونه از این جنبشها به شمار می‌آیند.
● حروفیه
فضل‌الله استرآبادی که برخی از مورخان، او را اهل استرآباد و برخی دیگر از اهالی تبریز و حتی مشهدی الاصل نیز نوشته‌اند، بانی فرقه حروفیه است. آثاری که از او به زبان استرآبادی باقی مانده موید استرآبادی بودن اوست. اکثر منابع برآنند که فضل در سال ۷۴۰ در استرآباد چشم به جهان گشود. پدرش قاضی القضات استرآباد بود و در اوان کودکی فضل، دارفانی را وداع گفت. فضل تا اواخر دوره نوجوانی در همین شهر بود. در این ایام در استرآباد و مناطق اطراف آن، وقایع سیاسی پرآشوبی روی داد که اعلام ایلخانی طغاتیمورخان و خروج سربداران از آن جمله است؛ این وقایع سیاسی و آشوبهای حاصله از آنها بسختی با شوریدگی فکری این ایام درهم ‌آمیخت و در جسم و روح فضل‌الله تأثیر گذاشت. در این روزگار، گاه تصوف و تشیع درهم می‌آمیخت و این آمیزه در وجود عده‌ای از وارستگان و سالکان راه عرفان، مانند شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری، رهبران فکری – سیاسی قیام سربداران و سید قوام‌الدین مرعشی مازندرانی متجلی بود. آنان و تقریباً همه یاران و پیروانشان، عدالتجو و مساوات‌طلب بودند و ظلم و ستم را نمی پذیرفتند. این خیزشهای فکری – مذهبی در فضل‌الله موثر افتاد و وی را در سنین رشد به سوی عبادت و طاعات کشاند.او روزه‌داری پیشه کرد و در خوردن غذا امساک نمود و به «فضل حلالخور» معروف شد.
فضل در ۱۸ یا ۱۹ سالگی استرآباد را ترک گفت و برای گشادگی اندیشه و فکر و سیر آفاق و دیدن خلف جهان فرورفتن در عمق دردهای مردم و رستن از خود و پیوستن به خدا، سیر و سفر خود را آغاز کرد. او ابتدا راهی اصفهان شد و پس از چندی اقامت در این شهر به مکه رفت و هنگام بازگشت در تبریز، با سلطان اویس جلایری ملاقات کرد. فضل مدتی از عمر خود را در نواحی خوارزم و خراسان و سایر شهرها گذراند و پس از سفر دوم خود به مکه در سال ۷۷۶ مجدداً به تبریز رفت و زندگیش از این زمان به بعد، حال و هوای دیگری یافت. او در خلال دو سال اقامت خود در تبریز (۷۷۶ تا ۷۷۸) پایه‌های آیین جدید خود را استوار ساخت. به این ترتیب خطه آذربایجان، برای پیروان فضل، به عنوان سرزمینی مقدس و مکان رستاخیز و آشکار شدن آیین جدید شناخته شد؛ سرزمینی که مقدر بود مقتل فضل نیز گردد، بعدها محل قیامهای پیروان او شد.
فضل چنین می‌پنداشت که او همچون آدم و عیسی و محمد(ص) خلیفه خداست و تمام آرمانهای شیعی – عرفانی درباره نجات عالم از راه خون در وی جمع آمده و لذا مهدی و ختم الاولیاء و پیامبر است. او معتقد بود که دوره نبوت و ولایت به سر آمده و ظهور او آغاز دوره‌ای جدید یعنی دوره الوهیت است. آیین او نسخ همه شرایع را به دنبال داشت و اینکه بعدها علما حکم به تکفیر او دادند، ریشه در ادعاهای او داشت.
تعالیم و اعتقادات فضل حروفی آمیخته‌ای از عقاید گوناگون بود. او توانست به کمک آشنایی کامل خود با اعتقادات زمانه، اعم از افکار و آرای مسیحیت، یهود و اسلام بخصوص مذهب شیعه و تصوف اسلامی، آیین جدیدی به وجود آورد. فضل به علم حروف که از قدمت زیادی برخوردار بود، آشنایی داشت و نتایج تلاش جستجوگران این علم را دستمایه کار خود قرار داد و آن را در آیین جدیدی متکامل کرد. او با استفاده از علم حروف، تمام امور و احکام دینی را به ۲۸ حرف عربی و ۳۲ حرف فارسی ارجاع داد و معتقد بود که چون خدا محسوس نیست و جز از راه کلمه و لفظ قابل شناخت نیست، لذا پایه شناخت خدا، لفظ و کلمه است. سخن، مرکب از حروف است و لذا اصل و لب سخن و صدا حرف است. از سوی دیگر لفظ، مقدم بر معنی است و تصور معنی بدون لفظ مقدور نیست. به عقیده فضل، تعبیر معانی با حروف و اصوات در دو قالب ریخته شده است؛ اول، قالب حروف عربی که ۲۸ عدد و زبان قرآن و زبان حضرت محمد(ص) است و دوم، حروف فارسی است که ۳۲ تا و جاودان نامه فضل با این حروف است. فضل به تطبیق تمام مظاهر آشکار و پنهان جهان با ۲۸ حرف عربی و ۳۲ حرف فارسی پرداخت. پیروان او بعدها نظر او را گسترش دادند و حتی گفتند که نخست در دهان انسان ۲۸ دندان می‌روید که برابر حروف عربی است و قرآن بدان نازل شده است و سپس به ۳۲ دندان افزایش می‌یابد که برابر حروف فارسی و معادل کلمه «الله» است.
به اعتقاد حروفیان گردش کائنات، بر اساس سه مرحله نبوت، امامت و الوهیت بنیان گذاشته شده است. نبوت با حضرت آدم شروع و به حضرت محمد(ص) خاتمه می‌یابد و به اوج خود می‌رسد. دوران امامت با حضرت علی(ع) آغاز و به امام حسن عسکری خاتمه می‌یابد و دوران الوهیت با ظهور فضل شروع می‌شود که بنا به اعتقاد خودش مهدی است و آخرین ظهور محسوب می‌شود.
فضل با شناخت امامت بخصوص از حضرت علی (ع) تا امام یازدهم، بشدت تحت تأثیر تشیع بود. حروفیه انسان را محور کائنات و جوهر آفرینش می‌دانستند و اصالت خاصی برای او قائل بوده، تا مقام الوهیت ارتقائش می‌دادند.
فضل در تعالیم خود ویژگیهای عربی – علوی – اسلامی را با روح تأویلگر ایرانی درآمیخت و در کسوت مهدی علوی ظاهر شد تا درجه اول، قوم خود را از زیر یوغ استیلای مغول و تاتار برهاند. به هرحال ادعای مهدویت او این تصور را در پی داشت که وی برای برکندن بنیاد ستم و گستردن بساط عدالت به پا خاسته است تا انسانها را از قید بیداد اشغالگران بیگانه آزاد سازد. یکی از موارد تضاد بین حروفیان و حکومتیان زمانه، یعنی تیموریان، همین بود. بعضی گفته‌اند که فضل کوشیده‌ است تا حاکمیت ایرانی را به جای حاکمیت عربی بنشاند و برخی نیز جنبش حروفیه را یک حلقه از زنجیره انقلاباتی می‌دانند که عنصر ایرانی را از راه تمسک به تشیع، علیه عنصر تسنن عربی علم کرده است.
از نوشته‌های محققان، چنین برمی‌آید که فضل و یاران و پیروان او به صفات خوب و حمیده‌ای آراسته بودند، تا آنجا که آنها را «حلالخوران» یا «راستگویان» می‌نامیدند. آنان نیز چون فضل از دسترنج خود می‌خوردند و لب به حرام نمی‌آلودند. دروغگویی را بسیار مذموم می‌داشتند و هرگز صحبت از مال و منال دنیوی نمی‌راندند و در همه جا از خراسان گرفته تا آذربایجان به پاکیزگی شهره بودند. پیوسته روزه گرفته و به ذکر می‌پرداختند، با یکدیگر چون برادر تنی بودند، سخاوت و عفت از جمله صفات بارز آنها بود، خویش را به شهوت نمی‌آلودند، از فقرا و ضعفا دستگیری می‌کردند، فرائض را به جا می‌آوردند و از محرمات گریزان بودند. این صفات و فضائل، در دوره‌ای در وجود این افراد متجلی شد که دروغزنی و بدکرداری و بدسگالی، پیشه هر نابکاری بود.
حروفیان در دیدگاه سیاسی خود، گرایش به قدرتمداران زمانه را مباح می‌دانستند تا از این طریق آنها را جذب افکار و آرای خود کرده و در تشکیلات حکومتی ایشان رخنه و نفوذ کنند. اما این تاکتیک سیاسی آنها هرگز با کامیابی قرین نبوده است.
فضل پس از چندی به اتفاق پیروانش راهی اصفهان شد و برای مدتی از نظرها غایب گردید و سپس در همین شهر دعوت خود را آشکار کرد و هفت نفر از داعیان خود را برگزید تا در چهارگوشه جهان اسلام به دعوت بپردازند و مردم را به آیین جدید فراخوانند. نشر و توسعه آیین جدید در سرزمینهای مختلف، موجب انفعال بسیاری از علما و متصوفان، خاصه اهل سنت در مقابل فضل گردید. او مدت زیادی در اصفهان نماند و به سمت خراسان رهسپار شد. در آنجا با تیمورلنگ ملاقات کرد و او را به دین و عقیده خود دعوت کرد. علمای دین در سمرقند و گیلان حکم به قتل او دادند و تیمور را به کشتن او دعوت نمودند. تیمور نیز بر اساس فتوای علمای سمرقند و گیلان فرمان دستگیری فضل را صادر کرد. در بعضی از منابع آمده است که فضل به میرانشاه پناه برد و این به دلیل ارادتی بود که میرانشاه به فضل نشان داده بود. اما در این لحظات حساس، میرانشاه با تزویر و ریا امید او را بر باد داد و وی را در شروان دستگیر و زندانی کرد.
به دستور میرانشاه، فضل را از شروان به قلعه النجق (النجه) در نخجوان منتقل ساختند و در آنجا امیرزاده میرانشاه با دست خود گردن او را زد. زمانی که تیمور به نخجوان رسید، سر و تن فضل را از میرانشاه گرفت و آن را در سال ۸۰۴ آتش زد. سال قتل فضل را بعضی ازمورخان ۷۹۶ و برخی دیگر ۸۰۴ نوشته‌اند. به احتمال زیاد، مرگ او در سال ۷۹۶ رخ داده است. چون مزار او زیارتگاه حروفیان و پیروان او شد و پس از گذشت هفت سال شأن و اعتباری بسیار یافت، تیمور در سال ۸۰۴ به منظور جلوگیری از تشکل و گسترش حلقه پیروان او در این منطقه دستور نبش قبر و سوزاندن جسد او را صادر کرد.
با قتل فضل، پیروانش ضربه شدیدی خوردند ولی از تکاپو نیفتاده و در چهارگوشه سرزمینهای اسلامی به ترویج آیین حروفی پرداختند. میرانشاه به دلیل کشتن فضل، در نظر حروفیان به صورت ابلیس و شیطان درآمد، به طوری که ایشان در منابع خود او را با اسامی «مارانشاه»، «دجال»، «مارشه»، «دیوزاد»، «لعین» نامیده‌اند.
معروفترین اثری که از فضل‌الله بر جای مانده است جاودان کبیر نام دارد. این کتاب، تفسیری بر قرآن است که وی آن را به زبان فارسی و گویش استرآبادی نوشته است. مثنوی عرش نامه یکی دیگر از آثار اوست که حدود ۱۱۲۰ بیت دارد. نومنامه نام اثر دیگری است که فضل‌الله در آن خوابهای خود را شرح داده است. از فضل، دیوان اشعاری نیز به جای مانده که در آنها «نعیمی» تخلص کرده است. از مطالعه این اشعار می‌توان به روحیه، شخصیت، افکار و اندیشه‌های وی پی برد. جاودان صغیر، کتاب تأویلات، انفس و آفاق و محبت نامه از جمله کتابهایی هستند که تقریر آنها را به او نسبت داده‌اند.
پس از مرگ فضل، خلفای او تصمیم گرفتند که آیین وی را در سرتاسر سرزمینهای اسلامی بگسترانند. تعداد این خلفا را بعضی از مورخان هفت و برخی نه نفر نوشته‌اند. از میان پیروان و یاران فضل، مولانا مجدالدین استرآبادی، سید اسحاق، علی‌الاعلی و سید عماد‌الدین نسیمی بیش از همه به او نزدیک بودند.
مولانا مجدالدین استرآبادی همسر یکی از دختران فضل بود. عضدالدین، فرزند وی و نوه دختری فضل بود که به اتفاق گروهی از حروفیان در سال ۸۳۰ در هرات به اتهام سوءقصد به جان شاهرخ تیموری کشته شد. سید اسحاق یکی دیگر از یاران نزدیک فضل بود که دختر دیگر او را به زنی گرفت. او پیشوای حروفیان خراسان بود و به مرشد خراسان معروف بود. محرم نامه نام کتابی به قلم وی است که در آن اصول عقاید و اندیشه‌های حروفیان را شرح داده است.
دو نفر دیگر از خلفای فضل که پرشورترین و شوریده‌ترین آنها بودند عبارتند از علی‌الاعلی و سید علی عماد‌الدین نسیمی.
علی الاعلی، ملقب به خلیفه الله و وصی الله از اجلة خلفای فضل بود که جاودان نامه فضل را در سال ۸۰۱ به نظم کشید. او یکی دیگر از دختران فضل را به زنی داشت و مأمور بود که در سرزمین روم (آسیای صغیر = آناتولی) آیین حروفی را ترویج کند. او اندیشه‌های حروفیگری را در آسیای صغیر بسط داد و آن را وارد طریقت بکتاشی کرد. صاحبان قدرت و مدعیان شریعت، برای علی‌الاعلی به خاطر نشر افکار حروفی مشکلاتی فراهم می‌کردند، به طوری که این فشارها گاه او را به حد عصیان و آشفتگی می‌کشاند و وی را وامی‌داشت تا مبارزه مسلحانه را تبلیغ نماید.
علی‌الاعلی آثار زیادی نوشت که در توسعه و نشر افکار و آرای حروفی بسیار موثر بود؛ برای مثال می‌توان از کرسی نامه، بشارت نامه، توحید نامه، قیامت نامه و محشرنامه نام برد.
عماد‌الدین نسیمی معروفترین و شجاع‌ترین خلیفه فضل بود که جان بر سر آمال و اهداف خود نهاد و کشته شد. اکثر تذکره نویسان ایرانی او را اهل شیراز، بعضی از دهکده «نسیم» بغداد و گروهی دیگر، اهل شروان می‌دانند. تردیدی نیست که وی مدتی را در شروان و نواحی قفقاز گذرانده و با زبان ترکی از نزدیک آشنا شده و اشعاری بدین زبان سروده است. اقامت طولانی وی در تبریز سبب شده که او را از اهالی تبریز قلمداد کنند. او در این ایام احتمالاً همراه فضل بوده است. لیکن اشعار فارسی او از نظر سبک شناسی رگ و ریشه در شیراز دارد و حال و هوا و رنگ و بوی اشعار حافظ را به خاطر می‌آورد.
نسیمی در ایام جوانی وارد حلقه مریدان فضل شد و او هم یکی از دختران فضل را به همسری گرفت و بعدها در زمره چهار تن از یاران و خلفای بسیار نزدیک فضل درآمد. پس از کشته شدن فضل، او نیز مانند علی‌الاعلی رهسپار آسیای صغیر شد. نسیمی طبع پرشوری داشت و تمام افکار و عقاید خویش را در اشعار شورانگیزی با صراحت سروده است. دیوان او مملو از اشعار مبارزه جویانه و افشاکننده روی و ریا و شرح سفر و اوج به ملکوت اعلی است.
در اشعار نسیمی، فضل کسی است که به فهم صحیح اسرار قرآن نایل شده و لذا به مقام الوهیت پا نهاده است. در این سروده‌ها همچنین توجه به انسان، جایگاه ویژه‌ای دارد که منبعث از افکار اوست؛ حروفیان همه چیز را در این دنیا به نفع انسان تأویل می‌کردند و انسان را تا مقام الوهیت برمی‌کشیدند.
مبارزه آشکار نسیمی علیه دشمنان عقاید و افکارش باعث گردید، او را نیز به بی‌دینی و الحاد متهم کنند. قضات دارالعدل حلب، وی را به اغوای مردم متهم کرده و ملحد و زندیقش نامیدند و پس از یک محاکمه ساختگی، پوست او را زنده زنده برکنده و هفت شبانه‌روز در معرض تماشای عموم گذاردند.
آورده‌اند که یکی از قضات، در جریان محاکمه او ابراز داشته بود که اگر یک قطره از خون وی به عضوی از اعضای کسی بریزد، آن عضو هم بریدنی است. قضا را در زمان پوست کندن نسیمی، قطره‌ای از خون وی به انگشت قاضی چکید. حاضران حکمش را یادآوری کردند. او حاشا کرد و گفت: من آن مطلب را بر سبیل مثال گفته بودم. نسیمی را این ریا و بی‌ایمانی گران آمد. فی‌البدیهه بیتی به زبان ترکی سرود:
زاهدین بیر بارماغین کسن دونر حقدن کئچر
گور بومسکین عاشقی سرپا سویالار آغلاماز
مولف احسن التواریخ می‌نویسد: «در محل پوست کندن خون بسیار از او رفته، رنگش زرد شد. گفتند که چون است که رنگ زرد کرده‌ای؟ گفت: من آفتاب سپهر عاشقی‌ام از مطلع عشق طالع شده، آفتاب در محل غروب زرد می‌شود.»
نوشته‌اند که نسیمی در پایه چوبه دار رو به مخالفان خود گفت: «آن خدایی که شما می‌پرستید، زیرپای من است و در زیر پای نسیمی سکه‌ای را یافتند که صورت سلطان بر آن حک شده بود.»
● نوربخشیه
یکی دیگر از فرقه‌های مذهبی – صوفیانه عصر تیموریانه، فرقه «نوربخشیه» است. سید محمد نوربخش رهبر این فرقه، در سال ۷۹۵ در قائن مرکز بخش قهستان تولد یافت. پدرش عبدالله از اهالی احساء بحرین بود که برای سیاحت و زیارت مدفن حضرت علی بن موسی‌الرضا(ع) به توس آمده و بعدها در قائن مقیم شده بود. او چنان تیزهوش بود که در هفت سالگی قرآن را از بر کرد و بسرعت در همه علوم تبحر یافت و مرید خواجه اسحاق ختلانی، شاگرد سید علی همدانی گردید. مرشد از استعدادهای وی چنان به شگفت آمد که او را «نوربخش» لقب داد.
یکی از ممیزات نوربخشیه، سیاهپوشی بود. آنها این اشعار سیاه را علامت تعزیت شهدای کربلا می‌شمردند و یا این رنگ را نماد نور می‌دانستند. این رنگ، نوربخشیان را از حروفیان که لباس سفید می‌پوشیدند، جدا می‌کرد. بعدها پیروان نوربخش، این شعار را به عمامه سیاه بدل کردند. این امر مبدل به شعار نهضت شدو مایه افزایش هیجان مردم در پیوستن بدیشان گردید. تأثیر این شعار در عامه مردم چندان بود که دولت وقت، نوربخش را از به کارگیری آن منع کرد. طرفداران این فرقه تنها گروهی از شیعیان بودند که در قرن نهم به نوعی قیام متوسل شدند. خواجه اسحاق که خود درصدد قیام علیه شاهرخ بود، در محمدنوربخش صفاتی را دید که به او جرأت داد تا از وی برای تحقق آرزوهایش سود جوید. از این جهت اصرار زیادی داشت که علوی بودن او را از طریق مکاشفه صوفیانه موکد سازد تا بتواند به عنوان مهدی، عامه مردم را به دور او جمع کند. همانندی نامش، یعنی محمد بن عبدالله، با نام پیغمبر (ص) او را در توجیه این دعوی کمک می‌کرد.
جنبش نوربخشیان در سال ۸۲۶ در کوه تیری از قلاع ختلان آغاز شد. با اینکه او از خروج و اظهار دعوت خود امتناه می‌ورزید و می‌گفت: «حالیا استعداد این کار چنانکه می‌باید نیست و با پادشاهی مثل شاهرخ میرزا که بر ایران و توران و هند و عرب و عجم مسلط است، بی‌استعداد تمام مقاومت نمی‌توان نمود»، اما خواجه اسحاق و مریدانش او را به این کار وادار کردند. قیام سید محمد نوربخش پیش از آنکه آغاز شود، شکست خورد. نوربخش با گروهی از هوادارانش دستگیر شدند و شاهرخ امر به کشتار خواجه اسحاق و مریدان نوربخش داد و خود او را در هرات به زندان انداخت. شاهرخ قبلاً از انتشار دعوت حروفیه به اندازه کافی برآشفته بود و با پدید آمدن این حرکت تازه درصدد برآمد هر دو را ریشه کن سازد. ولی نوربخش به اندازه‌ای مورد علاقه مردم بود که شاهرخ جرأت کشتن او را به خود نداد، بلکه فرمان داد تا او را به شیراز تبعید کنند و در آنجا وی را در انتخاب تبعیدگاه جدید آزاد گذاشتند. نوربخش، به گردش در شوشتر، بصره، حله و بغداد پرداخت و عتبات مقدس شیعه را زیارت کرد و پس از آنکه چندی در بلاد مختلف به سر برد به کردستان رفت و عده‌ای را دور خود جمع کرد. چنانکه مدتی سکه و خطبه آن دیار به نام وی بود. شاهرخ مجدداً مضطرب شده، فرمان دستگیری وی را صادر کرد. او در هرات زنجیر به پای، بر روی منبر، از دعوی خود استنکاف کرد و در نتیجه این اعتراف آزاد شد. سپس به گیلان رفت و پس از مرگ شاهرخ در سال ۸۵۱ به طرف ری حرکت کرد و در آنجا به ترویج طریقه خود مشغول شد تا سرانجام در سال ۸۶۹ درگذشت. از محمد نوربخش آثاری بر جای مانده است.
تأثیر جنبش سید محمد نوربخش چنان قوی بود که طرفدارانش وی را «امام و خلیفه همه مسلمانان» لقب دادند. خود نوربخش، نهضت خویش را جامع تصوف و تشیع می‌دانست و در بیانیه‌ای که ضمن آن مردم را به طرفداری خود فرا خواند، ذکر کرده بود که ولایت و نبوت را با هم دارد.
پس از مرگ نوربخش، پسرش قاسم فیض بخش، جانشین وی شد. او در میان ایران و عراق رفت و آمد می‌کرد. فیض بخش و دیگر بازماندگان نوربخش، در عهد پادشاهان اواخر عصر تیموری محترم بودند و این احترام و نفوذ مشایخ سلسله نوربخشیه در عهد صفویه نیز حفظ شد.
● تصوف در عصر تیموریان
یکی از ویژگیهای دوران تیموری. بسط و توسعه و پیشرفت فوق‌العاده تصوف و ازدیاد خانقاهها در این دوره است. تیمور یا از روی حقیقت و واقع و یا از راه حیله و تزویر تظاهر می‌کرد که به مشایخ اهل تصوف ارادت دارد. زیردستان او یعنی شاهزادگان و امیران و سرداران و دیگران نیز به حکم «الناس علی دین ملوکهم» در دینداری و رعایت جانب علما و بخصوص مشایخ صفویه به وی اقتدار و تأسی می‌کردند. لذا در تمام دوران حکومت تیمور و جانشینان او یعنی از اواخر قرن هشتم تا دهه اول قرن دهم، بازار دیانت گرم و کار خانقاهها و مساجد با رونق بود و سلطه مذهب و عرفان و تصوب در وجوه مختلف زندگی مردم بیش از پیش به چشم می‌خورد. در خانقاهها و مدارس، مذهب و تصوف چنان به هم نزدیک شده بودند که جدا کردن شریعت از طریقت به دشواری امکان داشت. به این دلیل، تصوف بر اثر ازدیاد خانقاهها و زاویه‌ها و نیز احترام و حیثیت زیاد مشایخ اهل تصوف، بسط و توسعه یافت، به طوری که در قرن نهم، سلسله‌های متعددی از صوفیان با آراء و عقاید متفاوت و مشربها و مسلکهای مختلف وجود داشتند که هر کدام به راه خود می‌رفتند.
بر اثر امتزاج شریعت و طریقت، مشایخ بزرگ و اصحاب خانقاهها در شمار متصدیان امور شرع درآمدند و انتظار مردم از آنها و رفتار و کردارشان همان انتظاری بود که از حافظان دین و علمای شرع مبین داشتند. از طرف دیگر با شیوع تصوف علمی در قرن هفتم و وارد شدن اصول تصوف و عرفان در کتابهای علمی و درسی و در سلسله موضوعات علوم، بتدریج این مشرب از انحصار متصوفه بیرون آمد و اهل مطالعه و اطلاع و صاحبان ذوق، بر بسیاری از دقایق آن آگاهی یافتند. به همین سبب از قرن هشتم به بعد عرفان و اصطلاحات عرفانی بشدت در آثار و اشعار پارسی‌گویان نفوذ یافت و درویشی و اندیشه‌های درویشانه در آنها موثر افتاد و حتی به مردم عادی نیز سرایت کرد.
تصوف در عصر تیموریان بر اثر عوامل گوناگون، رواج بسیار یافت، اما این توسعه و رواج، در سطح بود. در حقیقت، صوفیان زمان همه بر یک منوال نبودند و همه در جستجوی جمال حق و وصول به ساحت قدوسی ذات مطلق تکاپو نمی‌کردند، بلکه عده‌ای از آنان که تظاهر به این صفات می‌نمودند؛ از صوفی خانقاهی ودرویش راهی و قلندر و ملامتی، مردمی شکمباره و بیکاره و افسار گسیخته بودند که در زیر خرقه‌های شراب آلود خود، انبانی از گناه پنهان داشته و در ظاهر، دعوی ذکر و زهد و کرامات می‌کردند و مردم بیچاره ساده لوح را به دنبال خود می‌کشیدند. درست مثل دسته دیگری که در لباس فقها و زهاد و عباد، از جمله فاسقان روزگار و در زمره دامگستران خلق خدا بودند و نباید پنداشت که این دروغگویی به قرن نهم اختصاص داشت، پیش از این عهد و بعد از آن هم از این گروههای مزور یافت می‌شدند که به سالوس و ریا روزگار گذرانده و مردم ساده‌لوح را آلت کسب منافع دنیوی خود می‌ساختند. یکی از علتهای این دستانسازی و خرقه بازی، کثرت توجهی بود که مردم و طبعاً پادشاهان و شاهزادگان و امیران به حال مشایخ و عارفان و صوفیان داشتند. موقوفات بسیار و نذورات فراوان در اختیارشان قرار می‌دادند و برای متبرک شدن از انفاس آنان، بر یکدیگر پیشی می‌جستند و بدانان تقرب می‌نمودند.
● فرقه‌های بزرگ تصوق: «نقشبندیه»، «نعمت‌اللهیه» و «صفویه»
در دوره تیموریان، در میان متصوفه و عرفا نیز اختلاف عقیده و سلیقه وجود داشت. مهمترین و بانفوذترین فرقه صوفیه در این دوره، بخصوص در خراسان و ماوراءالنهر سلسله «نقشبندیه» بود که در طریقت، معتدل و در شریعت و مذهب تسنن، سخت متعصب بودند. مشایخ این سلسله، مطابق یکی از اصول عقایدشان یعنی «خلوت در انجمن» که به معنی در ظاهر با خلق خدا بودن و در باطن با حق تعالی بودن است، عقیده داشتند که باید همواره به شغلی و کاری از کارهای ظاهری بپردازند تا از سایر خلق ممتاز نشوند. آنها همچنین برای اینکه شریعت به مدد ایشان قوت و نیرو گیرد و این قوت و نیرو هم بی‌مساعدت و یاری شاهان و امیران ذی‌شوکت ممکن نخواهد بود، برای نزدیک شدن به دستگاه قدرت و پادشاهان و امیران وقت، بذل جهد می‌کردند. ایجاد روابط با شاهان و امیران به طور حتم موجب تقویت فرقه می‌شد و در نتیجه، مردم بیشتر بدان توجه می‌کردند.
این طریقه با آنکه به نام خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بخاری (م ۷۹۱)،‌ که از مشاهیر صوفیه قرن هشتم بود، به «نقشبندیه» معروف و موسوم شد، مع هذا باید گفت که قریب سه قرن قبل از او بود که سنگ بنای آن گذاشته شد و پایه و بنیاد آن بتدریج به وسیله سه تن از بزرگان مشایخ اهل تصوف استوار گشت. این سه تن عبارت بودند از : ابوعلی فضل بن محمد فارمدی از عرفای قرن پنجم و خواجه ابویعقوب یوسف همدانی، زاهد و عارف مشهور قرن پنجم و ششم و خواجه عبدالخالق غجدوانی از مشایخ بزرگ صوفیه در قرن ششم. خواجه عبدالخالق موسس اصلی و بنیانگذار واقعی سلسله «خواجگان» که بعدها به نقشبندیه معروف شد.
بعضی از مشایخ این سلسله در عصر تیموری از شهرت ویژه‌ای برخوردار بودند که از میان آنها علاءالدین عطار، خواجه حسن عطار، خواجه محمد پارسا، خواجه ابونصر پارسا، خواجه علاءالدین غجدوانی، خواجه نظام الدین خاموش، خواجه عبدالله امامی اصفهانی، سعدالدین کاشغری، خواجه عبیدالله احرار و مولانا عبدالرحمن جامی، مشهورترند.
پادشاهان بعد از تیمور مانند شاهرخ و ابوسعید و سلطان حسین بایقرا همه سر ارادت و تکریم به آستان مشایخ این سلسله نهادند و فوز و فلاح دو دنیا را از انفاس قدسیه ایشان می‌طلبیدند و در امور معاش و معاد از ایشان راهنمایی و هدایت می‌جستند.
از دیگر فرقه‌های معتبر صوفیان این دوره، باید از فرقه « نعمت اللهیه» نام برد. سید نورالدین نعمت الله بن عبدالله بن محمد کوه بنانی کرمانی مشهور به «ولی» موسس این فرقه است. او از کبار عرفای ایران در قرن هشتم و نهم هجری و از مولفان پرکار و ناظم اشعاری است که از بعد عرفان متوسط ولی در میان مردم بسیار رایجند. اجداد شاه نعمت‌الله در حلب اقامت داشتند اما پدرش در کوه بنان کرمان متوطن گردید و شاه نعمت ‌الله به سال ۷۳۱ در آن شهر متولد شد. او پس از تکمیل اطلاعات خود در فنون و علوم ظاهری به سیر و سلوک پرداخت و در مصر، دیار مغرب، مکه، مدینه، خراسان و ماوراءالنهر، خاصه در سمرقند سیاحت و اقامت کرد. امیر تیمور، او را به بهانه کثرت مریدان، به ترک ترکستان وادار ساخت و وی پس از چند گاهی در کرمان رحل اقامت افکند و در ماهان، خانقاه و باغ و حمام بنا نهاد. پادشاهان و امیران آن زمان، از جمله شاهرخ و میرزا اسکندر بن عمر شیخ، نسبت به او اعزاز و اکرام تمام نموده‌اند. وسعت و دامنه نفوذ معنوی و تعالیم عرفانی او به جایی رسید که علاوه بر امرا و سلاطین ایران، برخی از پادشاهان دکن هندوستان مانند سلطان شهاب‌الدین احمد شاه ولی بهمنی (۸۲۵-۸۳۸) و فرزندش علاءالدین (۸۳۸-۸۶۲) به شاه نعمت‌الله ولی و پس از او به خاندان و اعقابش خالصانه ارادت ورزیدند. از این رهگذر، زمینه مساعدی برای رواج و توسعه روزافزون زبان فارسی در اقصی نقاط هندوستان به وجود آمد. شاه نعمت‌الله ولی در سال ۸۳۴ در صد و سه سالگی بدرود حیات گفت. جسدش را در ماهان به خاک سپردند و بعدها به امر سلطان احمد بهمنی، پادشاه دکن، برای او بقعه‌ای ترتیب دادند که به سال ۸۴۰ به اتمام رسید و در عهد شاه عباس دوم نیز ابنیه‌ای بر آن افزوده شد. آن بقعه و ضمایمش هنوز باقی و زیارتگاه صوفیان نهمت‌اللهی است.
بعد از شاه نعمت‌الله، پسرش سید خلیل‌الله، جای پدر را در امر ارشاد پیروان و معتقدان او گرفت. شاه نعمت‌الله به علت نفوذ فراوان و شهرتی که در عهد خود حاصل کرده بود، مریدان بسیاری داشت و آوازه مقامات و کراماتش، ایران و سرزمین هند را فرا گرفته بود. شماره رسالات او در موضوعات عرفانی و مطالب نزدیک بدان بسیار زیاد و اشعارش نیز فراوان است. دیوان رایج شاه نعمت‌الله ولی بیشتر از سیزده هزار بیت دارد و مشتمل بر چند قصیده و تعداد کثیری غزل و چند مثنوی و رباعی است.
دیگر کانون مهم تصوف، خاندان شیخ صفی‌الدین اردبیلی در آذربایجان بود. در این دوره خواجه علی، فرزند شیخ صدرالدین بن شیخ صفی (م ۸۳۰) و شیخ ابراهیم، معروف به شیخ شاه، فرزند خواجه علی (م ۸۵۱) پیرو مراد وقت بودند و در نواحی غربی و شمالی ایران و نیز در آسیای صغیر، مریدان و پیروان بسیاری داشتند. سید قاسم تبریزی معروف به قاسم انوار که خود از اجله عرفا و شعرای قرن نهم و بنابر بعضی اقوال، متمایل به اندیشه‌های حروفیه بود، از تربیت یافتگان همین سلسله و از شاگردان شیخ صدرالدین اردبیلی بود.
نویسنده: حسین - میرجعفری
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب (تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره تیموریان و ترکمانان) نوشته حسین میرجعفری، انتشارات دانشگاه اصفهان
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید