سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

همسفر با حاج احمد تا بهشت


همسفر با حاج احمد تا بهشت
سردار، هر جا که نگاه می کنیم، هر جا که قدم می گذاریم، به هر موقعیتی از لشکر که می رویم نشانه ای از تو را می بینیم. هنوز اتاق فرماندهی لشکر همان اتاقی است که تو در پشت میز آن می نشستی. باور کن هیچ دست نخورده، همان طور ساده و بی تکلف، تو همیشه گفته بودی و در اتاق محل کارت می نوشتی: «یا حسین فرماندهی از آن توست.»
حاجی وقتی برای آخرین بار تو را در تابوتی با پرچم سه رنگ به پادگان عاشورا آوردند باور کن با تمام وجود حس کردیم ساختمان ها، درخت ها، میدان صبحگاه لشکر، خلاصه همه جای پادگان دست ناله به آسمان بلند کرده اند و در وداع تو می سوزند. سردار، اکنون تو رفته ای همان جایی که سه هزار نیروی تحت امرت قبل از تو رفته بودند. همانجایی که حاج شعبان جانشین تو در لشکرت، محمد علی اربابی رییس ستادت، حسین صنعتکار معاون اطلاعاتت، مجید کبیرزاده و اکبر اعتصامی فرماندهان تیپهایت منتظر ورود تو بودند.
باور کن و باور دارم که هم اکنون حاج شعبان شهدای لشکرت را جمع کرده و در حال سازماندهی جهت بازدید تو از آنهاست. عجب غوغایی است وقتی رزمندگان شهید لشکرت فهمیدند تو به نزد آنها رفته ای. «صدای فرمانده آزاده آماده ایم آماده» در بهشت طنین انداز شده است.
و تو با لبخند همیشگی ات آنها را مورد تفقد قرار می دهی و به احساسات آنها پاسخ می دهی. چه زیباست وقتی حاج شعبان وضعیت شهدای لشکر در بهشت را برای تو گزارش می دهد و فرماندهان را به تو معرفی می کند. اینجا گردان های چهارده معصوم به فرماندهی اکبر اعتصامی، انبیاء به فرماندهی حسن منتظری، مخابرات به فرماندهی مهدی قماشلویان، توپخانه به فرماندهی محمد رضا اسماعیلی، اطلاعات به فرماندهی حسین سرباز، تبلیغات به فرماندهی مهدی رحیم زاده و ... تشکیل داده ایم و تو لبخند زنان از تک تک گردان ها بازدید می کنی و یک راست پشت تریبون می روی و صدای «صل علی محمد یاور رهبر آمد» و «فرمانده آزاده آماده ایم آماده» بچه ها چنان در فضا می پیچد که برای لحظاتی سخنان شما را به تاخیر می اندازد و پس از آن تو می گویی، خدا را شکر که پس از سال ها دوری از شما اکنون درکنار شماییم و دیگر هرگز از شما جدا نخواهیم شد. صحبت هایت که تمام شد آذین پور برنامه های کاری ات را به شما نشان می دهد که سرکشی به لشکرهای ۳۱ عاشورا، ۲۷ محمد رسول الله، ۱۴ امام حسین(ع) و لشکر ۸ نجف برایت برنامه ریزی شده است و تو طبق نظم همیشگی ات عازم دیدار از این لشکرها می شوی. لشکر ۳۱ عاشورا: اولین لشکری است که تابلویش به عنوان «موقعیت آقا مهدی» توجهت را جلب می کند و تو قبل از هر کاری با ابراز احساسات آذربایجانی ها مواجه می شوی و یار دیرینه ات مهدی باکری، همان که به دجله زد تا به ساحل رضوان الهی برسد به استقبالت می آید و تو و آقا مهدی چنان همدیگر را در آغوش می گیرید که فراموش می کنید لشکری به انتظار شما نشسته است، اشک های تو و مهدی به هم آغشته می شود.
وقتی به خود می آیید که صدای گریه لشکر عاشورا فضا را آکنده می کند و تو و مهدی بیش از این لشکر سرافراز عاشورا را منتظر نمی گذارید و از قسمت های مختلف لشکر بازدید می کنی که «تجلایی» وظیفه توضیحات و معرفی واحدها و عده های لشکر را به عهده دارد. بازدیدت که از لشکر ۳۱ به پایان رسید از مهدی می خواهی تو را در بازدید لشکرهای ۲۷ و ۱۴ همراهی کند و او مثل همیشه به شوخی کلمه ای به ترکی پاسخ می دهد و به اتفاق عازم موقعیت «همت» می شوید.
درآنجا باز مثل دیگر یگان ها رزمندگان دلاور لشکر محمد رسول الله(ص) با شعارهای پر شور خود مقدم تو را گرامی می دارند و تو به آنها مژده مهمان عزیزی را می دهی و سعید مهتدی را به آنها معرفی می کنی و چه زیباست حلقه بچه های تهران گرد فرمانده شان «حاج سعید مهتدی». بچه های لشکر ۲۷ را با حاج سعید تنها می گذاری و به اتفاق حاج همت و آقا مهدی عازم لشکر ۱۴ امام حسین(ع) می شوی. هنوز به نزدیکی های لشکر نرسیده ای که حاج حسین به استقبالت می آید؛ همان حسینی که در آرزوی دیدارش لحظه شماری می کردی. حالا تو به آرزویت رسیدی. دیدار تو و حسین، دیدار دو معشوق، دیدار دو محبوب، دیدار دو همرزم و ... وصف شدنی نیست صدای صلی علی محمد دوست حسین خوش آمد.
بچه های اصفهانی لشکر ۱۴ تو را به سمت آنها کشاندند و تو از تک تک گردان های لشکر ۱۴ بازدید می کنی و در هر قسمت علی قوچانی گردان های لشکر را به تو معرفی می کند. حالا دیگر نزدیکی های ظهر شده و تو مثل همیشه آماده نماز می شوی و به اتفاق حسین، مهدی ، ابراهیم به حسینیه لشکر ۱۴ امام حسین(ع) می روی. نماز جماعت به امامت مصطفی ردانی پور برپاست و تو به اتفاق سه یار عزیزت در صفوف به هم فشرده بچه های لشکر قرار می گیری، نماز که تمام شد «آذین پور» برنامه های بعدی شما را که جلسه ای با حضور فرماندهان لشکرهاست اعلام می کند و تو به اتفاق فرماندهان لشکرهای همراهت به سالن تشکیل جلسات می روی؛ جلسه ای که سال ها آرزویش را داشتی که حسین ، مهدی و ابراهیم در آن باشند. حسین به نمایندگی دیگر فرماندهان به تو و همراهانت خیر مقدم می گوید و مهدی به تو می گوید برادر احمد اگر در خیبر به تو گفتم بیا این طرف دجله اینجا زیباست، من چیزهایی می بینم که دیدنی است حالا تو داری آن چیزها را می بینی. اگر آن روز می توانستی بیایی حالا چندین و چند سال بود که زودتر این چیزها را دیده بودی، ابراهیم از آقا محسن، آقا رحیم، باقر، قاسم، علی و مرتضی می پرسد و تو برای آنها مثل همیشه سخنرانی پر شوری می نمایی. جلسه که تمام می شود عکسی به یادگار می گیرید و جلسه پایان می یابد و حالا دیگر در کنار عکس های مهدی، حسین و ابراهیم، عکس تو را نیز در اتاق محل کارم اضافه می کنم با خود می گویم راستی عکس بعدی از آن کیست. کاش هیچ وقت عکس دیگری به آن اضافه نکنند. فقط در آخر از تو می خواهیم که از همه رزمندگان لشکر بخواهی دعا کنند همانی باشیم و همانی بمانیم که رهبر عزیزمان از ما می خواهد.
معاونت روابط عمومی و تبلیغات
نمایندگی ولی فقیه در نیروی زمینی سپاه
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید