شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


داستان‌هایی که با آنها راحتیم


داستان‌هایی که با آنها راحتیم
● درباره «بیرون پشت در» نوشته ناصر زراعتی
▪ چاپ اول، نشر افق ۱۳۸۵
▪ ۲۶۴ ص
حدود پنج شش سال پیش، جریانی در داستان نویسی ایران در حال شکل گیری بود که هوادارانش آن را «پسامدرن» می نامیدند که حاصل آن خیلی از کتاب ها (مخصوصاً مجموعه داستان) بود که می توان مشخصه های آن را شلختگی، بی معنایی و عملاً غیرقابل خواندن بودن برشمرد. البته باید همین جا اشاره کرد حدود هفت، هشت کتاب نیز در این سال ها منتشر شد که اتفاقاً با آن چه در غرب، «پسامدرن»اش می نامند، همساز بود و حتی می توان گفت از کتاب های منتشرشده در این دو دهه، درخشان تر بودند و حتی سه، چهار تا از آن کتاب ها را (که عموماً رمان یا بعضاً به قولی داستان بلند بودند) می توان از داستان های ماندگار در تاریخ ادبیات این مملکت دانست.
به هر حال، در مقابل آن موج شلختگی بیشتر منتقدان موضع گرفتند و به شکلی انفعالی و حتی واکنشی، خواستار «ادبیات سالم» شدند، یعنی داستان هایی که فاقد هر گونه نوآوری بوده، لیکن خوش ساخت و به عبارتی، متعهد به اصول داستان نویسی باشد.
اما اینک، آن موج دیگر فرو نشسته است ولی هنوز آن اصرار بر ادبیات سالم باقی مانده است؛ به عبارتی همان طور که نقد ما، پرخاشگری (aggressiveness) ذاتی نقد را کناری نهاده است، اکیداً توصیه می کند نوشتار نیز تخطی گری (transgression) خود را فراموش کند؛ نگاهی به جوایز ادبی این سال ها و بیانیه های داوری نیز مهر تأییدی بر این ادعا است.
فعلاً بسط بیشتر این موضوع را رها می کنیم و فقط به این جمله اکتفا می کنیم که «موج ادبیات سالم، قوی تر از قبل، پیش می رود». در این میان می توان پرسید چرا این منتقدان عملاً ادبیاتی را که اتکایش بر چنین سالم نویسی است، رها کرده اند، یعنی ادبیات پلیسی، ادبیات علمی-تخیلی و فانتزی؟ حاصل چنین غفلتی قوی شدن «ملودرام»، هم به عنوان ادبیاتی عامه پسند، و هم در شکل مبدلش، ادبیات نخبه گرا، شده است، ادبیاتی که اصولاً باید بیشترین خصومت را با همین ژانر ادبی داشته باشد.
با توجه به این مقدمه بلند، سراغ مجموعه داستان «بیرون پشت در» می رویم، مجموعه داستانی ای که نویسنده آن مقیم سوئد است، با این حال، قسمت اعظم داستان ها در ایران می گذرند، شاید به این دلیل که پیش از مهاجرت نویسنده نوشته شده اند. مهاجرت فیزیکی نویسنده می تواند مهاجرت ادبی نویسنده را به تعویق بیندازد چرا که عملاً نوستالژی نویسنده برای کشورش، به نوعی به نوستالژی نویسنده برای ادبیات کشورش نیز دامن می زند؛ البته مشخص است که استثناهایی هم بر این حکم وجود دارند.
با این همه، گویا ناصر زراعتی جزء قاعده است نه استثنا؛ چرا که تعداد بیشتر این مجموعه چهارده داستانی، با ادبیات غالب نخبه پسند ایران خوانا است، البته چنان که گفته شد، این جریان نخبه پسند، سلیقه اش «ملودرام» شده است. به عبارتی در این مجموعه همه داستان ها، به جز داستان «بیرون پشت در»، را می توان ملودرام دانست؛ داستان هایی که حضور خانواده در آن پررنگ است و روان شناسی شخصیت ها عنصر غالب شان است. همان طور که نوشته پشت این کتاب به درستی خاطرنشان می شود که؛ «نویسنده در تجربه های کمیاب و خاطرات دور و نزدیک خود، حسرت ها و نگرانی های انسان معاصر را می کاود؛ انسانی که تنها است، چه در وطن و چه در غربت».
این داستان ها خوش ساخت اند، مشکلی در نظرگاه یا بسط داستان ندارند و کمتر پیش می آید که نویسنده به پرگویی بیفتد. لیکن می توان گفت داستان ها به شدت احساساتی اند و در برخی جاها، دیگر به ورطه سانتی مانتالیسم می افتند مثل داستان های «هرپیس»، «نهمین نفر»، «فرشته ها روی زمین»، «یاد»، «خودکشی» و .... اگرچه گفت وگوها اطلاعاتی را که باید از طریق گفت وگو به دست آیند، می رسانند، اما فاقد تشخص زبانی اند و به عبارتی همه مثل هم حرف می زنند.
نثر داستان ها هم به همین صورت فاقد فراز و نشیب است و از اول تا آخر کتاب، تنها با یک نثر و با یک آهنگ نوشتاری رو در روییم. اگر چه برخی قصه ها در کشوری غیر از ایران می گذرند، باز هم نویسنده خطر نمی کند تا از این موقعیت سود بجوید و نوعی اختلال و ناهماهنگی در زندگی روزمره شخصیت هایش ایجاد کند؛ در آن جا نیز شخصیت ها ایرانی اند و اگر هم سر و کله فردی غیرایرانی پیدا شود، به راحتی با افراد غریبه ارتباط زبانی برقرار می کنند.
از تمام این حرف ها برمی آید که با نویسنده ای طرفیم که جرأت گذر کردن از مرزهای معهود را ندارد.تکیه بیش از حد بر روان شناسی شخصیت ها هم سبب می شود که داستان ها از دیگر عناصر داستان نویسی غافل بمانند و از طرفی دیگر، گویا داستان ها برای این نوشته شده اند که «درون آدم ها را شفاف بسازد» و همین شفافیت به کل داستان سرایت کرده است؛ نثر، راوی، طرح داستانی و غیره. این «شفافیت» را می توان با همان «شفافیت» هایدگری یکی دانست و مثل گفته او، ما چیزها را نمی بینیم، تنها وقتی اختلالی در یکی از این چیزها پیش آید، آن گاه می توانیم آن چیز را ببینیم، و کار نویسنده دقیقاً همین ایجاد اختلال و از شفافیت انداختن چیزها است، با اختلال در نثر و هزاران کار دیگری که می تواند بکند.
در همین کتاب هم نمونه ای از آن را در داستان «بیرون پشت در» می بینیم و سوالی که آن مرد خوابیده بر پیاده رو هست یا نیست، زندگی روزمره راوی را به هم می ریزد چنان که می تواند حتی خواننده را هم به ترس اندازد، یعنی همان کاری که هر اثر هنری باید موفق به انجام آن شود.
ما با داستان های ناصر زراعتی بیش از حد راحتیم، و این بزرگ ترین خطری است که در انتظار ادبیات ایران است، آن که با موجی از داستان های «خودمانی» روبه رو شویم. «بیرون پشت در» می توانست نمونه ای موفق از مجموعه داستان هایی شود که در کلاس های داستان نویسی تدریس شوند و تا حد زیادی هم به این امر نائل آمده است، اما این که بتواند زندگی روزمره مان را تغییر دهد، مطمئناً جواب منفی است.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید