چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
آفتابِ سوزانِ نفرت و جنگ
● در انتظار بربرها
▪ جی.ام. کوئتزی
▪ (برنده نوبل ادبیات ۲۰۰۳) ترجمه: محسن مینوخرد
▪ ناشر: نشر مرکز
▪ چاپ اول: ۱۳۸۶
▪ شمارگان: ۱۸۰۰ نسخه ۲۳۱ صفحه
«من دروغی بودم که امپراتوری در مواقع خاطرجمعی به خودش میگوید، او، حقیقتی که امپراتوری هنگام وزش تندباد ناملایمات میگوید. دو چهره حاکمیت امپراتوری، همین و بس.» (صفحه ۲۰۲ کتاب)
● سیاهی ممتد
اولین صفحه «در انتظار بربرها» نشانتان میدهد که چرا نویسنده کتاب برنده جایزه نوبل (در سال ۲۰۰۳) شده است: مستقیم پرت میشوید وسط ماجرا. نویسنده یک لحظه هم وقت خود را سر چیزهای بیخود تلف نمیکند: جایی هستید در مرزهای امپراتوری (انگلستان؟ در آفریقا؟) و شهردار پیر شهرکی مرزی راوی داستان است، مردی را از پایتخت فرستادهاند تا در مورد بربرها تحقیق کند: آیا شورشی در کار است؟
جی.ام. کوئتزی رماناش را در سرزمینی ناشناس میسازد. ناشناس از آن جهت که هر چه میخواهد، راحت بگوید. هدف این است که خواننده تا عمق وجود از بلاهتهای انسانی رنج ببرد، همراه راوی کتاب که مردی مجرد، مسن و تحصیلکرده که زندگی ملالتبارش در شهری در کناره صحرا، نزدیک به باتلاقی شور و کوههایی یخ بسته و از بیبندوباری مردمان صحرا لذت ببرد. مردی که ناگهان به خود میآید، روزی که مردی با عینکی آفتابی (کسی تا حالا این جور چیزی بر چشم کسی ندیده، این مرده کیه؟) وارد شهرک میشود و همه چیز به هم میریزد. فقط طرح جلد کتاب نیست که سیاهِِ سیاه است. کتاب را سراسر غم، ترس، توحش و نادانی فرا گرفته است.
● مهآلود دروغها
همهچیز بر پایه توهم استوار است. امپراتوری میخواهد مردهای قدیمی خودش را با عقاید و سنتهای دستوپاگیرشان، کنار بگذارد و مردمان نو قدرت را در دست بگیرند. مردمان نسل جدید میگویند بربرهای شمال و جنوب امپراتوری با هم متحد شدهاند تا کار ما را بسازند. سرهنگ جوئل به شهرک مرزی آمده تا همین را ثابت کند. نیامده برای حقیقت، آمده تا داستانی پرداخته شده در پایتخت را اثبات کند و فقط همین کار را هم میکند. به هر قیمتی. حتی نابودی هر کسی که جلویش بایستد. و شهردار ایستاده و اول تماشا میکند، باور نمیکند، سعی میکند به بقیه بفهماند که این همهاش یک داستانپردازی احمقانه است. کسی حرفش را باور نمیکند. سعی میکند به هر قیمتی جلوی جنون نسل نو را بگیرد. همهچیز در میانه عشقی تبدار رخ میدهد. عشق به زنی که هیچ چیز ندارد: بربر است، زیبا نیست، شکنجه شده و میلنگد و تقریبا کور است.
شهردار راهی سفری در آن سوی مرزهای شهرک میشود؛ سفری تا زن را به قبیلهاش بازگرداند. برای اولینبار در ۳۰ سال حضور در شهرک، مرزهای تمدن را پشت سر میگذارد تا به بربریت برسد. از بربریت با تمدن باز میگردد. سفری ادیسهوار که او را زنده میکند، دوباره زنده میکند تا بیاید و به قیمت خفت بخواهد چشمها را بیدار کند. میآید و به جرم همکاری با بربرها، بازداشت، زندانی و منفور همه میشود.
● همهچیز از نو
درد در کتاب دویده، جابهجا، از سطح تا عمق. همهچیز آرام بود، سالها و قرنها آرام بود و بومیها زندگی خود را داشتند. مردهای مهاجم آمدند و آنها را به کوهها و صحرا راندند. ماندند و صد سال گذشت. طبیعت فدای کشاورزی شد. چیز زیادی نمانده بود. تمدن شکست خورده بود. حالا مردمان نو آمدهاند تا با توهمسازی همهچیز را نجات دهند و سرهنگ جوئل سردسته آنان است. شهردار نماد گذشته است و نوعی معصومیت وحشی. به طبیعت خو گرفته. آدمها را میشناسد. میداند دشمنی وجود ندارد. میداند بربرها نشستهاند منتظر، منتظر تا طبیعت، خودش تمدن بیگانهها را ویران سازد و آنها به سرزمینشان باز گردند و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، همهچیز از نو آغاز شود.
● غمگین همچون تنهایی
کتاب سنگین است. خواندن آن اذیت میکند و حال نمیخواهی آن را کنار بگذاری. شهردار داستانی عجیب به همراه آورده و آن را با انبوهی از سوالها، فکرها و آشفتگیهای درونیاش در لابهلای سطور جای داده است. «در انتظار بربرها» رمانی است بزرگ. لبریز از صحنههای تکاندهنده که به زیباترین شکل ممکن، کاملا قابل باور هستند. صحنههایی از تنهایی. تنهایی آدمهایی که زبان هم را نمیدانند. یا حتی زبان را نمیشناسند. یاد گرفتهاند در سکوت شاهد باشند. تنهایی آثار باستانیای که شهردار زیر شنها یافته. در خرابههای شهری قدیمی و مرموز. تنهایی زبان مجهور نوشته شده بر نیها. تنهایی شهردار. وقتی دیگر هیچکسی او را نمیخواهد. حتی تنهایی سرهنگ جوئل، وقتی پنهان پشت عینک دودیاش، همیشه در حال سفر، فرار، جنگ و شکنجه دادن دیگران است. چیزی که بعد از عبور توفان باقی میماند، انبوهی است از خاطرات. شهردار بار دیگر شهردار است. خیره به روبه رو. مانده تا همهچیز را بنویسد و نمیتواند. بیان ناقص است. مانده و نمیتواند هیچ چیزی بنویسد.
همهچیز در فکرش هست و درمانده، نشسته تا آینده از راه برسد. نیهای باستانی را روغن میزند تا دوباره دفن کنند. برای آیندهای که بیاید و آدمهایی که در آینده هستند.
● آبهای سپید و شور
بگوییم استعمار؟ بگوییم نژادپرستی؟ چه کلمهای میتواند این هجم کوبنده را توصیف کند که در سطور «در انتظار بربرها» آمده است؟ کوئتزی کتاب را لبریز کرده از تصویرهایی داستانی؛ داستانهایی که آگاهانه و هدفمند خواننده را به سمت خود باز میگرداند: توی این دنیای گنده داری چه غلطی میکنی؟ کی هستی؟ شهردار یا سرهنگ جوئل؟ و چه فرقی میکند، در هر صورت باختهای. خیلی هم بد باختهای. کتاب زیباست، آشنا و زیبا. یک اثر مهم، یک شاهکار ادبی و انباشته از سوالات؛ سوالاتی آشنا که همیشه بیخیال از کنارشان عبور میکنیم، منتظر که آینده از راه برسد.
سیدمصطفی رضیئی
منبع : روزنامه کارگزاران
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا مجلس مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی دولت سیزدهم خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
روز معلم سلامت حج تمتع تهران هواشناسی قوه قضاییه شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش دستگیری فضای مجازی شورای شهر تهران
بانک مرکزی دلار ارز خودرو قیمت دلار قیمت طلا ایران خودرو قیمت خودرو سایپا مالیات بازار خودرو تورم
سریال تلویزیون سینمای ایران سینما نون خ موسیقی تئاتر کتاب فیلم دفاع مقدس رسانه ملی
اسرائیل جنگ غزه رژیم صهیونیستی غزه فلسطین نوار غزه حماس عربستان یمن نتانیاهو ترکیه افغانستان
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان بایرن مونیخ تراکتور باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا اینستاگرام اپل فناوری همراه اول آیفون گوگل
داروخانه مسمومیت دیابت قهوه کاهش وزن بارداری خواب سلامت روان آلزایمر