جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بودای طلایی


بودای طلایی
این است راز من ، رازی بسیار ساده ؛ فقط با دل است که شخص می تواند به درستی ببیند ، آنچه ذاتی است ، با چشم سر نمی توان دید . ( آنتوان دوسنت اکزوپری )
در زمستان سال ۱۹۸۸ از همسرم جورجیا و من دعوت به عمل آمد تا در کنفرانسی در هنگ کنگ درباره عزت نفس و اوج کارایی سخنرانی کنیم . چون تا آن زمان به خاور دور نرفته بودیم ، تصمیم گرفتیم منطقه مسافرت را گسترش دهیم و از تایلند نیز دیدار کنیم . وقتی که به بانکوک رسیدیم تصمیم گرفتیم به دیدار معابد مشهور بودایی برویم . جورجیا و من به همراه مترجم و راننده در آن روز به بسیاری از معابد سرزدیم که خاطره اش پس از مدت زمانی از ذهنمان پاک شد .
با وجود این ، معبدی بود که اثری جاویدانی در قلبها و اذهان ما باقی گذاشت . نام آن معبد ، بودای طلایی بود ؛ معبدی خیلی کوچک با ابعاد احتمالاٌ ده متر در ده متر . ولی همین که داخل شدیم ، از دیدن مجسمه بودای یکپارچه طلا که در حدود سه و نیم متر بلندی وتقریباٌ ۱۹۶ میلیون دلار ارزش داشت ، دچار حیرت و شگفتی شدیم . منظره باهیبتی داشت . بودای مهربان وآرام با پیکر تمام طلا ، به سوی پایین ، به ما تبسم می کرد .
همچنان که مشغول بازدید بودیم و عکس می گرفتیم به سوی جعبه ای شیشه ای که حاوی قطعه ای بزرگ سفال با حدود ۲۰ سانتیمتر ضخامت و ۲۵ سانتیمتر عرض بود رفتیم. نزدیک جعبه شیشه‌ای، صفحه ای ماشین شده وجود داشت که تاریخ این قطعه جالب توجه هنری بر رویش نوشته شده بود .
در سال ۱۹۵۷ گروهی از راهبان معبدی مجبور بودند که محل یک مجسمه بودای گلی را به محلی جدید انتقال دهند . به علت ساخت بزرگراه به سوی بانکوک ، قرار بود معبد تغییر محل داده شود، که جرثقیل می خواست تندیس را بلند کند ، بارش باران آغاز شد . راهب ارشد که تصور می کرد ممکن است بودای مقدس آسیب ببیند ، دستورداد مجسمه را برزمین گذارند و برای حفظش در برابر باران ، روی آن را با چادری بزرگ بپوشانند.
پاسی از ساعات همان شب گذشته بود که راهب ارشد برای بازدید مجسمه به سراغش رفت. او چراغ قوه خود را به زیر چادر برد تا از خشک بودن مجسمه اطمینان حاصل کند. همین که نور چراغ قوه به ترکها تابید ، او روشنایی درخشش ضعیفی رادید واین امر به نظرش عجیب آمد ووقتی که بادقت بیشتری به آن روشنایی ضعیف نگریست این فکر به ذهنش خطور کرد که ممکن است چیزی زیر آن گلها باشد ، بنابراین به معبد رفت و یک قلم و چکش آورد و به کندن گلها پرداخت. هر تکه گل خشک شده را که برداشت ، روشنایی بیشتر می شد . چندین ساعت طول کشید تا او خود را با بودای طلایی فوق العاده ای مواجه دید .
تاریخ‌شناسان معتقدند که صدها سال پیش از کشف راهب ارشد ، قرار بود ارتش برمه به تایلند (در آن زمان سیام نامیده می شد ) ، حمله کند . راهبان سیامی که گمان می کردند کشورشان به زودی مورد حمله قرار می گیرد بودای طلایی وپر ارزش خود را با گل پو شاندند تا اینکه گنجینه خویش را از تصرف برمه ای ها مصون دارند . به نظر می رسید که برمه ای ها تمام راهبان سیامی را قتل عام کردند و راز بودای طلایی تا آن روز مقرر در سال ۱۹۵۷ ناگفته باقی ماند .
زمانی که با خطوط هواپیمایی کاتی پاسیفیک به خانه باز می گشتیم ، پیش خود فکر می کردم ، همه ما مانند بودای گلی هستیم که با پوسته ای سخت ایجاد شده از ترس پوشیده شده ایم و در عین حال ، در پس ظاهر هریک از ما بودایی طلایی ، مسیحی طلایی ، یا ماهیتی طلایی که خود واقعی ماست ، وجود دارد . ما در مسیر زندگی ، بین دو تا سه سالگی ، به پوشاندن « اصل طلایی» خویش می پردازیم .
وظیفه کنونی ما این است که همچون آن راهب ، قلم وچکش به دست ، بار دیگر خود واقعی خویش را کشف کنیم .
نویسنده : كتاب غذای روح