یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آن‌که شکست


آن‌که شکست
لذت بخش است که هنوز بشود سینما رفت و با فیلمی‌مواجه شد که قاعده می‌شکند و خوب هم قاعده می‌شکند. آن‌قدر خوب ضد‌ساختار عمل می‌کند که سر و ته به عمق ترس‌های انسانی می‌زند.
فیلم‌‌مخلوطی بود وارونه از ژانر وسترن و تریلر. یعنی این دو ژانر را در هم مخلوط کنید و عناصرش را واژگون کنید تا متوجه شوید با چه فیلمی‌مواجه هستید.
در شهری کوچک خبر می‌رسد که زندانی‌ای آزاد شده است. مردی که باعث زندانی شدن او شده است، از ترس انتقام آن مرد هر کاری می‌کند که از او دور شود. این خلاصه داستان کافی است که انتظار فیلمی ‌پر از تعقیب و گریز و پیرنگ‌محور مواجه باشیم. اما فیلم کاملا شخصیت‌محور است. این اولین واکنش به تغییر انگیزه در ژانر است یعنی جایگزینی شخصیت به جای پیرنگ. پس با فیلمی‌ مواجه هستیم که داستان کمتر پیش می‌‌رود و رفتار کلی شخصیت است که فیلم را می‌سازد. آن هم با ته‌مایه‌های تعقیب و گریز. پرویز شهبازی به خوبی توانسته از این ترکیب و تغییر ژانر استفاده کند. وقتی در ابتدای فیلم عکس مردی را می‌بینیم که مرده است و بعد در نمای بعد خود مرد را می‌بینم که زنده است سریع به خودمان می‌گوئیم که طی یکسری رفت و برگشت‌ها شاهد مرگ خواهیم بود و سوال این است که چرا و چطور او می‌میرد. تا نیم ساعت اول فیلم گمان می‌کنیم دزد به انتقام از مرد بلند شده است. اما رفته رفته متوجه می‌شویم که ترس مرد از انتقام دزد بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد. ترسی که ابتدا شکلی سطحی دارد، اما رفته رفته تبدیل به نمادی از وحشت درونی هر انسان به ناشناخته‌ها می‌شود و همین ترس است که او را به سوی نیستی می‌برد. ترسی که وجود خارجی ندارد. بیشتر یک سوءتفاهم است. سوءتفاهمی‌ که با یک گفت‌وگوی ساده تمام می‌شود.
پرویز شهبازی می‌توانست فیلم را طور دیگری روایت کند، اما روایتش بی‌ارزش می‌شد. او دیگر با ژانرها بازی نکرده بود و موقعیت را غیرمنتظره جلوه نمی‌داد. زندانی، شخصیت اصلی ماجرا را بخشیده است و فقط می‌خواهد از او یک گوشواره برای دختر گم کرده‌اش بخرد. اما مرد از خودش فرار می‌کند. از زندگی پوچش دارد فرار می‌کند و به همین دلیل است که در ابتدا حتی مرگ او هم شکلی غیر منتظره دارد. کامیون بنزین به مشکل برخورده است و راه بند آمده است. مرد مدام اصرار دارد فرار کند. غافل از اینکه نمی‌تواند از کامیون بنزین بگذرد. اشتباهی ماشینش را به آتش می‌کشد و در اثر انفجار جان خودش و زنی که همراهش است از دست می‌رود.
کمتر پیش آمده بود که در این مدت به چنین فیلم ایرانی بر بخورم که ساختارهای متداول فیلمنامه را به خوبی شکسته است. به چند نمونه اشاره می‌کنم؛ در لحظه‌ای که مرد برای پیدا کردن دوستش به هتل می‌رود، متوجه می‌شود دوستش با زندانی هم اتاق شده است. چاقو از جیب در می‌آورد، مردی دارد از پله بالا می‌آید. مرد آماده حمله می‌شود، اما او فقط یک ساعت‌فروش ساده است. مرد نیز ترسیده از آنجا دور می‌شود. در فیلمنامه‌ای تریلر موقعیت عالی است برای تعقیب و گریز نفسگیر، اما فیلمساز آن را شکسته است. حتی در چند صحنه قبل دیده‌ام که مرد به دنبال اسلحه هم می‌رود. نمونه دیگر هم صحنه آخر است. مرد دارد با دختری که دوست دارد فرار می‌کند. اما در طول فیلم دیده‌ایم که دوست داشتنش زیاد دوست داشتن نیست، فقط یک هوس است. او تمام پول‌هایش را هم برداشته است. اما در آخر به خاطر یک اتفاق بی‌ربط می‌میرد. این مرحله فرار، شما را یاد تمام فیلم‌های‌ قهرمان پرورانه‌ای نمی‌اندازد که قهرمان فیلم با دختر دوست‌داشتنی‌اش دارد فرار می‌کند؟ و سکانس ابتدای فیلم که خبر از یک وسترن تمام‌عیار می‌دهد، اما اصلا خبری از وسترن نیست.
پرویز شهبازی به نظر میراثی از ژان لوک‌گدار به ارث برده است. ساختارشکنی‌های او را در فیلم‌های از‌«نفس افتاده» و «سرباز کوچک» به یاد بیاورید. مطمئنا پرویز شهبازی در بیان بصری نتوانسته تصاویر به یاد ماندنی خلق کند. (در فیلم صحنه‌ای مثل صحنه شکنجه معروف در فیلم «سرباز کوچک» وجود ندارد.) اما او نشان می‌دهد که فیلمسازی سبک شخصی خودش را دارد. بهتر از من می‌دانید که لزوما هر فیلمسازی که ژانر را شکست و قواعدش را تغییر داد جزو دسته فیلمسازان شخصی قرار نمی‌گیرد. (کوبریک برای ساختن اودیسه فضایی هیچ قاعده‌ای را نشکست. اما ژانر علمی‌ تخیلی را یک گام بزرگ به جلو برد.) ولی پرویز شهبازی بیشتر خودش را وامدار فیلمسازانی همچون گدار نشان می‌دهد.
اما اگر بخواهم خیلی شخصی به فیلم نگاه کنم صحنه آخر فیلم برایم تصویر ماندگاری است. موسیقی آلبینونی و کارگردانی عباس کیارستمی‌ در آن صحنه،‌ همچون لحظه‌ای بود که یک برنده، ‌جام قهرمانی‌اش را بالا می‌برد و ما خیره زیبایی جامش می‌شویم. اما فراموش نمی‌کنیم چه کسی آن جام را بالا برده است.

آراز بارسقیان
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی