یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سیری در کتاب سعدی ، شاعر عشق و زندگی


سیری در کتاب سعدی ، شاعر عشق و زندگی
« خلاف راه صوابست ... ذوالفقار / علی در نیام و زبان سعدی در کام
سعدی ، شیخ نویسندگان و شاعران ایران است ، و (شیخ ) کسی را می گفته اند که سال عمر او از پنجاه بیش تر بوده باشد، ولی تنها سال شرط نبوده ، بلکه در حقیقت شیخ کسی بوده است که همراه با سن بالاتر، علم و تجربه او نیز بیشتر شده بوده است (۱)، و سعدی با لحاظ کردن این شرطها، شیخ شاعران و نویسندگان ایران است ، و کمتر کسی از این جهت به پای اومی رسد.
در این نوشته ، سخن از دکتر محمد علی همایون کاتوزیان است و بررسی های او در باب سعدی و گلستان و بوستان وغزلهای او زیر عنوان سعدی ، شاعر عشق و زندگی . ولی پیش از اینکه در اصل موضوع وارد شوم یعنی در نقد(۲) کتاب ، که به اشارت خود آن بزرگوار انجام گرفته ، لازم است چند جمله درباره خود دکتر کاتوزیان بگویم :
این نفس جان دامنم برتافته است / بوی پیراهان یوسف یافته است
کیمیایی بود صحبت های او / کم مباد از خانه دل جای او
(مثنوی ، ۳۵۰۸ / ۴ ; ۱/۱۲۵، نیک )
من ]علی اصغر حلبی [ نویسنده این مقاله ، درباره ایشان می گویم : انسان بزرگ و فرزانه یی است و اگر امروز دیوژن (۳) زنده بود وبا چراغ دنبال آدمی زاده اصیل و شریف و فاضل و آزاده و نبیل می گشت ، من دکتر کاتوزیان را به او نشان می دادم و او قانع می شد وچراغ خود را خاموش می کرد! فضایل اخلاقی و انسانی این مرد بزرگوار بسیار است و برای بیان آنها مقالتی بل دفتری دیگر لازم است ، ولیکن من اینجا تنها از (فضل ) او سخن خواهم گفت . دکتر کاتوزیان ، به تعبیر پیشینیان ما (ذوفنون ) است : هم شعر می گوید،هم شعر می شناسد; هم اقتصاددان و عالم سیاست است ـ چنانکه کتاب های او درباره نفت ایران و مرام و اسلوب در اقتصاد و... گواه این مدعاست ـ ; هم عالم تعلیم و تربیت است ; هم ادبیات ایران را به نیکی می شناسد; و هم در تاریخ و ادبیات جدید صاحب نظر است ، وتحقیقات او درباره صادق هدایت و محمد علی جمالزاده کم نظیر است ، و به زعم اینجانب بی نظیر. و او هیچ یک از این دو را بردیگری ترجیح ننهاده است ، و این نیز دال بر بزرگی و پختگی علمی و ادبی اوست . افلاکی می گوید: (خلیفه یی از... عارفی پرسید که :جنید بزرگ تر است یا بایزید؟ عارف جواب داد که : از هر دو بزرگ تری باید که تفصیل تفضیل و بزرگی ایشان را بداند!) (مناقب العارفین ، ۲/۸۲۴، تحسین یازیجی ). این انتخاب او بی دلیل نبود، هر دو را بزرگ داشت و در تکریم ایشان زحمت ها کشید و رنج ها بردو من از این جهت نیز ارادتمند ایشان ام : به قول خواجه (دیوان ، ۹۵، قزوینی ): هر کس که دید روی تو بوسید چشم من کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد یعنی بر حسن انتخاب من آفرین گفت .
اما انتقاد. فصل اول کتاب ، در باب (جدل های سعدی ) است . نوشته اند (از سعدی دو جدل در دست است یکی در گلستان یکی دربوستان ) (صفحه ۴) اما عبارت کتاب مشکل ساز است : (از سعدی دو جدل در دست است ، یکی در گلستان یکی در بوستان . جدل ـ یاچنانکه در گلستان آمده است جدال ـ را امروز به معنای مناظره می گیرند...) اما راحت تر این بود که می گفتند: در بوستان می گوید:فقیهان طریق جدل ساختند / لم لااسلم در انداختند; و در گلستان می گوید (جدال سعدی با مدعی ). ـ
در صفحه (۶) می نویسند (ضمنا طنزینه هم در این حکایت هست که از دست مؤلف در رفته )، این کلمه را من ناتوان ـ که در طنزکارهای ناقابلی هم کرده ام ـ در متون قدیم و در لغت نامه دهخدا و در دواوین فارسی ندیده ام ، و ظاهرا خود کلمه (طنز) وافی به مقصود باشد، اما اگر حضرت ایشان این تعبیر را برای ادای معنی (طنز) (Irony)ساخته باشد، آن مطلب دیگری است ، و اگر مقصوداز آن را بیان بفرمایند، این ضعیف آن را در تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلامی که چاپ دوم آن نزدیک است ، در (فهرست واژگان طنز و شوخ طبعی ) وارد خواهم کرد با ذکر نام نامی ایشان .
در مورد ابوالفرج بن جوزی و شهاب الدین حبش بن امیرک سهروردی و دیدار سعدی با آن دو مطالبی یاد کرده اند که هم درست می نماید و هم نادرست . اینکه سعدی با سهروردی موسوم به شیخ اشراق دیداری داشته ، کسی از اصحاب ترجمه چیزی یادنکرده است نه صاحب تراجم الحکماء یعنی ابن القفطی ، نه ابن خلکان صاحب وفیات الاعیان ، نه ابن ابی اصیبعه صاحب طبقات الأطباء.فاصله زمانی آن دو نیز از صد سال بیشتر است . بویژه اینکه شیخ سعدی با این (شیخ شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی ـ معروف به شیخ اشراق ـ در کشتی همسفر بوده ) (۹ / سطرهای ۱۶ ـ ۱۵). در این مطلب منقول دو مشکل هست یکی اینکه شیخ اشراق ـ قاعده فیلسوف بوده است نه عارف ; دوم اینکه مأخذ این قول ـ اگر وجود دارد ـ یاد نشده . یعنی مأخذی ذکرنفرموده اند و در ماخذی که این بنده یاد کردم از این ملاقات و همسفری ذکری به میان نیامده است ، چه این واقعه از نظر تاریخی تقریبا محال است .
- اینکه گفتم این یحیی بن امیرک سهروردی فیلسوف بوده نه عارف ، برای این است که او در حکمه الاشراق (۱۱ و ۱۹، کربن ) ازافلاطون به احترام تمام یاد کرده ; در حالی که ابوحفص عمر بن محمد سهروردی (وفات ۶۳۲ هـ. ق .) که صوفی و عارف بوده بافلاسفه و از جمله افلاطون و ارسطو دشمنی نموده و در رشف النصایح الایمانیه فی کشف القبایح الیونانیه (۱۲ و ۸۱، مایل هروی ) آن دورا (مخانیث دهریه ) و ملحد) نامیده است ! البته دکتر کاتوزیان به درستی ارتباط سعدی را با سهروردی عارف یاد کرده ، اما معلوم نیست چرا سهروردی فیلسوف (شیخ اشراق ) را مطرح ساخته است ؟!
ـ در همین صفحه (۹) نوشته اند: شهرت این عارف (از حبش بن امیرک خیلی کمتر است )، این مطلب را مشکل می توان پذیرفت ،چه سهروردی معروف به (شیخ اشراق ) هر چند نزد فیلسوفان مشهور بوده و قطب الدین شیرازی (وفات ۷۱۰ ه&#۰۳۹;&#۰۳۹;. ق .) کتاب او راشرح کرده و صدرالدین شیرازی (وفات ۱۰۵۰ ه&#۰۳۹;&#۰۳۹;. ق .) از اندیشه های او یاد کرده ، اما چندان شناخته نبوده ، و تنها از حدود ۶۰ سال پیش که هانری کربن کتاب حکمه الاشراق او را چاپ کرد شهرتی بهم زده است ، در حالی که سهروردی عارف شهرت بیشتری داشته زیرا کتاب عوارف المعارف او در بسیاری از حلقه های صوفیانه تدریس و خوانده می شده و حتی به هند هم رسیده بوده و آن راترجمه و شرح کرده اند، و عزالدین محمود کاشانی (وفات ۷۳۵ ه&#۰۳۹;&#۰۳۹;. ق .) آن را به فارسی آزاد ترجمه کرده و با افزودن بعضی مطالب ازسوی خود آن را مصباح الهدایه نامیده ، و حاجی خلیفه یازده (۱۱) شرح و ترجمه از آن به فارسی و ترکی یاد کرده است (کشف الظنون ،۲/۱۳۹، چاپ آستانه ، ۱۳۱۰ ه&#۰۳۹;&#۰۳۹;. ق .) ]این مطالب به نحوی دیگر در صفحات ۶۳ ـ ۶۰ تکرار شده [.
ـ در صفحات (۱۲ ـ ۹) بحث عالمانه یی کرده اند در باب داستانهایی که سعدی درباره سفرهای خود یاد کرده و آنگاه پرسیده اند که (آیا همه این داستانها حقیقت دارد؟ چون پیش از آن ]ظ : این [ تقریبا همه باور داشتند که آنچه سعدی در این حکایات نقل می کندتماما ناشی از تجربیات اوست ) (۹) همین که خود ایشان این (تجربیات ) را (داستان ها) نامیده اند دلالت دارد بر اینکه این سفرها وحضور در این شهرها غالبا افسانه است برای پرداختن مقصود خود; ثانیا اینکه فرموده اند و پیش از آن ]ظ : این [ تقریبا همه باورداشتند که ... این حکایات ناشی از تجربیات اوست )، سند و مدرک می خواهد، یعنی مثلا دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعراء، یا جامی در نفحات الأنس ، و یا هدایت در مجمع الفصحاء و ریاض العارفین چنین حرفی زده اند؟ ولی در این ماخذ از این قول خبری نیست .
ـ در صفحه (۱۱) بحثی از (درویش ) و (درویشی ) مطرح کرده اند که بسیار لطیف است اما این عبارت که (در دوره ما درویش ـتقریبا بدون استثنا ـ به گدایانی اطلاق می شد با سر و ریش نتراشیده و آلاتی چون کشکول و تبرزین ـ که از جمله افزارهای گدایی ....آنان ]بوده [ ـ پاره یی عبارات مبتذل صوفیانه مانند پهو حق علی مددپ ورد زبانشان بود)، اندکی از تحقیق به دور است ، زیرا درویش در متون فارسی به دو معنی بکار رفته : یکی نادار، گدا و تهیدست ، مقابل مالدار و توانگر; دیگری زاهد و صوفی و عارف . مثلا در این بیت سعدی (گلستان ، ۱۱۰، فروغی ) به معانی سه گانه اول است :
درویش به جز بوی طعامش نشنیدی / مرغ از پس نان خوردن او دانه نچیدی
و نیز در این بیت خواجه (دیوان ، ۸۱، انجوی ):
پرسش حال دل سوخته کن بهرخدا / نیست از شاه عجب گر بنوازد درویش
اما در ابیات زیر به معانی صوفی و زاهد و مرد خدا نزدیک تر است (دیوان ، ۳۵، قزوینی ):
روضه خلد برین ، خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
آنچه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیایی است که در صحبت درویشان است
گنج قارون که فرو می رود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
اینجا (درویش ) یعنی عارف ; و مولوی در این بیت معروف آن را با (عامی ) برابر نهاده است (دیوان کبیر، ۲/۱۲۲، فروزانفر):
عامی سخن از شنیده گوید / درویش هر آنچه دیده گوید
آنگاه نوشته اند (درویش را گهگاه نیز به معنای وارسته و حتی ـ اگرچه به ندرت ـ عارف نیز بکار می بردند، ولی در این مواردعباراتی چون (فلان کس آدم درویشی است ) بکار می رفت ، تا (فلان کس درویش است ). این دو عبارت مبهم است و معلوم نیست که فرق آنها چیست ؟
ـ در صفحه (۱۲) در شرح عباراتی از (جدال سعدی با مدعی ) که می گوید (... نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند)در پاورقی چنین آمده است که : (ابر در بابلی و آرامی به معنای دوست است و ابرار جمع آن . ابرار را امروزه ابرار می خوانند). اولاسعدی زبان شناس نبود که ریشه بابلی و آرامی کلمه ها را بداند; ثانیا کلمه مذکور در متون فارسی همواره به صورت ابرار یاد شده ، وحتی امروز نیز به فتح اول متداول است ; ثالثا در قرآن مجید نیز بکار رفته است (ان الأبرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم ) (انفطار،۸۲ / آیه ۱۴) و به هر صورت سعدی و دیگران این کلمه را أبرار جمع بر و بار عربی می دانستند و از این اشتقاق زبان شناسانه بی خبربودند ولی ظاهرا جناس میان ابرار و ادرار ایشان را به اظهار این قول تحریض کرده است . وانگهی ابرار به معنی نیکوکاران است دربرابر فجار یعنی بدکاران و سیاهکاران ، نه به معنی دوستان .
ـ در صفحه (۱۳) رهبانیت [Monastic, or Single life =] در داستان زیر به (زن نگرفتن ) معنی شده ، ولیکن ظاهرا یکی از معانی رهبانیت زن نگرفتن است و باید معانی دیگری نیز را بر آن افزود: (شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی گرفتند، با آنکه شرمساری برد بیم سنگساری بود، گفت : ای مسلمانان قوت ندارم که زن کنم و طاقت نه که صبر کنم : لا رهبانیه فی الاسلام ) ]در دین اسلام ـ برخلاف مسیحیت ـ زن نگرفتن روا نیست [. که در اینجا اولاخبث یعنی پلیدی و (کار پلید و زشت ) مناسب تر است ; ثانیا رهبانیت ، یا چنانکه در متن قرآن مجید آمده (رهبانیت ) یعنی : ریاضت راهبان و ترسایان و بریدن از دنیا و زن نخواستن در اسلام نیست ((و رهبانیه ابتدعوها ما کتبنا ها علیهم ) ـ حدید، ۵۷ / آیه ۲۷: ورهبانیتی که آن را بدعت نهادند و از پیش خود برساختند ما آن را بر آنها واجب نکردیم ) ]باب هفتم گلستان : در تأثیر تربیت ، ۱۶۵،دکتر یوسفی [.
ـ در همین باب ، در عبارت (لذت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است ، و نعیم بهشت را دیوار مکاره در پیش ...) مکاره ، به ضم اول یاد شده ، و ظاهرا درست نیست و معنای محصلی نمی دهد. و آن اصلا جمع مکره است یعنی ناپسندیده ها، و آن اشاره به حدیث (حفت الجنه بالمکاره و حفت النار بالشهوات ) (ر الفیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، ۳/۳۸۹) است : پیرامون بهشت را چیزهایی فراگرفته که ناخوش آیند نفس است ، و پیرامون دوزخ را شهوت ها و آرزوهای نفس . یعنی رسیدن به بهشت همراه با تحمل اموری است که نفس انسان را خوش نمی آید، و به دوزخ رفتن حاصل آرزو پروری و شهوت ورزیدن است
. ـ در صفحه (۱۶) (زبرین ) با کسره یاد شده ، و آن ظاهرا درست نیست و هم در چند صفحه دیگر، زبر در برابر زیر آمده .
ـ در صفحه (۳۱) تهافت الفلاسفه غزالی به صورت تهافه الفلاسفه یاد شده و آن درست نیست (مرحوم دکتر زرین کوب نیز به همین صورت یاد کرده است در فرار از مدرسه )، چه ریشه و اصل کلمه از (هفت ) است و تاء زایده نیست که به صورت (ـه ) نوشته شود. به همین ترتیب در همین صفحه تهافت التهافت درست است نه تهافه التهافه . بویژ فرانسوی و دکتر سلیمان دنیا نیز که هر دو، این دوکتاب را چاپ کرده اند، آشکارا آن دو را به صورت تهافت الفلاسفه و تهافت التهافت قید کرده اند; و این ناتوان که هر دو کتاب را ترجمه (و توضیح ) کرده ام در مقدمه تهافت الفلاسفه در این باره بحثی آورده ام ـ که به حضور انورشان نسخه یی از هر دو را تقدیم خواهم کرد.
ـ مطلبی که در صفحه (۳۴) و (۳۵) درباره (ضدیت ) نداشتن سعدی با (علوم و متدلوژی عقلی و متافیزیک ) یاد شده و آنگاه قیدشده که (همان شاعر در بوستان گفت : ره عقل جز پیچ در پیچ نیست ، این مدعیان در طلبش بی خبرانند / کان را که خبر شد خبری بازنیامد)، بسیار مبهم است و باید گفت : سعدی و مولوی و حافظ و پیش از ایشان سنائی و عطار، با علم و فلسفه و (متدلوژی عقلی )میانه یی نداشته اند چون اشعری مذهب بوده اند و اشاعره عقل ستیز بوده اند و اگر بخواهیم در این باره بحث کنیم سخن دراز می شوداما اجمالا چند نمونه از این علم ستیزی و دشمنی با عقل یاد می کنیم . سنائی می گوید (حدیقه ، ۱۸۲، مدرس :
عقل در راه عشق ]= ایمان دینی [ نابیناست / عاقلی کار بوعلی سیناست !
خردت را بران و دست مدار / بر خرد شرع مصطفی بگمار
چون بیوباردت نهنگ سقر / دست بر سر کنی نیابی سر
منبع : گیگاپارس


همچنین مشاهده کنید