یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
نیما و طبیعت گرایی
«انسان، جزئی از طبیعت است» (نامههای نیما، ص ۵۸۰)
از بارزترین دگرگونیهای شعر معاصر فارسی از عصر نیمایی به این سو، «تغییر نگرش شعر در برخورد با طبیعت» گفته شده و این کاملاً درست است.
این دریافت تازه و تغییر زاویه دید نسبت به اشیاء و پدیدههای اطراف، رهآورد دگراندیشی و نوجویی شعر نیمایی است. تنها «وزن شعر فارسی» دچار دگردیسی نشد، مهمتر از همه فهم و دید تازه از جهان و عناصر و طبیعت بود که توانست نیما و پیروانش را در عرصهای جدید قرار دهد و نوای جدیدی در ساز شعر فارسی پدید آورد.
علی اسفندیاری (۱۳۳۸ ـ ۱۲۷۶) در مقدمة شعر «افسانه» مینویسد: «... چیزی که بیشتر مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده است همانا رعایت معنی و طبیعت خاص هر چیز است و هیچ حسی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه بدهد...»
در نگاه نیما، طبیعت و انسان از هم تفکیکناشدنی است. او طبیعت را از درون انسان میبیند و انسان را در طبیعت مییابد. این دو در حیات اجتماعی به هم پیوستهاند و مکمل هماند. او این دو را از هم تفکیک نمیکند، بلکه هر دو سمت را در یک دستگاه نظری واحد میسنجد و میشناساند. زندگی هماهنگ با طبیعت، نیما را برای پذیرش دیدی واقعگرایانه نسبت به کل حیات، آماده و مستعد میکند و آموزش و تجربة دیدگاههای واقعگرایانه او را به طبیعت نزدیکتر میسازد. در چنین حالتی اجزا و عناصر طبیعت نمود و نماد زندگی و موقعیت انسان میشود و زندگی انسان در پیوند با عوامل و اجزای طبیعت مفهوم مییابد.
«در پیش کومهام / در صحنة تمشک / بیخود ببسته است / مهتاب بیطراوت، لانه.»
این نگرش باعث میشود تا شاعر در کسوتی «انسانمدارانه» از فراز گردنههای خرد و خراب و مست، خویشتن خویش را فریاد بزند و با مدد اجزای طبیعت، واقعیت روزگار خویش را ترسیم کند.
«خانهام ابری است/ یکسره روی زمین ابری است با آن / از فراز گردنه خرد و خراب و مست / باد میپیچد.»
در این شعر، نیما خانهاش را توصیف میکند که ابری است و باد میآید اما تیرگی و ویرانی ناشی از این ابر و باد به خانة شاعر محدود نمیشود، او از تیرگی و خرابی فضا و محدودة خانة خود تیرگی و خرابی همة روی زمین و دنیا را نتیجه میگیرد.
مقایسة خود نه نسبت به شهر و یا کشوری که خانه شاعر جزء کوچکی از آن است بلکه با کل جهان، خانة شاعر را خانة ما میکند، یعنی کشوری که خانة همة ماست و خود جزء کوچکی از کل جهان است.
این همذاتپنداری «انسان و طبیعت» از بارزترین جلوههای طبیعتگرایی شاعر است که از سوی دیگر هدفمندی تصاویر و توصیفات عینی و طبیعی در کلام او، راه به جریانی روشن و دستگاهی فکری و منسجم میبرد.
«من» در شعر قایق، تنها شاعر (راوی) نیست که گزارشی است از انسانهای همروزگارش. «من چهرهام گرفته/ من قایقم نشسته به خشکی...»
افسانه، سرآهنگ و راهگشای دورانی تازه در شعر فارسی، گفتوگوی دراز و دلپذیری است که با بهرهگیری از طبیعت بکر و عناصر ملموس آن آغاز شده و با همدلی گویندگان ادامه مییابد و با یگانگی آنان (عناصر زنده و پویای طبیعت) به پایان میرسد.
«عاشق» و «افسانه» هر یک با رشتة کلامی «تنیده از دل و بافته از جان» نقش خود را توأم و درهم رونده در تاروپود طبیعت میبافند تا سرانجام از انسان و طبیعت همزاد، تصویری دیگر چون روشنایی تازهای سر برآورد.
منظومه این گونه آغاز میشود:
«در شب تیره دیوانهای کاو / دل به رنگی گریزان سپرده / درة سرد و خلوت نشسته / همچو ساقة گیاهی فسرده / میکند داستانی غمآور»
پیوند افسانه با طبیعت، از جمله اوجهای افسانه است، کمتر شاعر و هنرمندی تا به امروز طبیعت را مثل نیما توصیف کرده است. بهویژه تابلوی بهار در افسانه که تابلوی ابدی شگفتی طبیعت است. این توصیف، ریشه در نگاه و جان و شوریدگی و آمیختگی نیما با طبیعت دارد.
در شعر شاعران گذشته، طبیعت از زبان شاعر توصیف میشود و در شعر نیما، طبیعت گویی بدون حضور شاعر با ما گفتوگو میکند، نیما در یکی از نامههایش برای عالیه خانم ـ همسرش ـ مینویسد:
«چرا مثل این ابر منقلب نباشم. مثل این ابر گریه نکنم؟ چرا مثل این ابر متلاشی نشوم.»
واکنش نیما یوشیج در برابر مظاهر طبیعت در اکثر اشعار او رخ مینماید ولی خصوصاً در «افسانه» است که این احساس، بیان متنوع و متمایز پیدا میکند. در این شعر مدام از صحنهای به صحنهای دیگر وارد میشویم که همهشان مبین احساس شدید شاعر است:
«شکوهها را بنه، خیز و بنگر
که چگونه زمستان سر آمد
جنگل و کوه در رستخیز است
عالم از تیرهرویی درآمد
چهره بگشاد و چون برق خندید»
توصیفات محلی و بومی در شعر نیما فراوان است. این توصیفات که فضا و مفهوم ویژهای مییابند با نوعی زمینهسازی خاص پیوند دارند و بیآنکه شاعر را در جغرافیای خاص خود محدود سازند، به او مجال بیشتری در گذران طبیعت پیرامونش میدهند.
«قوقولی قو: خروس میخواند/ از درون نهفت خلوت ده / از نشیب رهی که چون رگ خشک/ در تن مردگان دواند خون.»
کمتر شاعری چون نیما وجود دارد که چنین پیگیرانه کوشیده باشد تا به طور نسبی و با وسعت دید و انسجام فکر، نسبت به انسان، جامعه، طبیعت و جهان، همراه با هم نگریسته باشد. او از همبستگی با آنات زندگی آدمی ـ که طبیعت بخش مهم و جدانشدنی از آن است ـ و تأمل مستمر و همواره در وضعیت انسان معاصر، به او نزدیک شده به او عشق ورزیده است.
«چشم بودم بر رحیل صبح روشن / با نوای این سحرخوان شادمان من نیز میخواندم به گلشن»
«کرده خو با زندگی روستایی در وثاق خود، زندگی میکرد، شاد و خرم»
نیما از طریق نگرش به بیرون و واقعیتهای طبیعت و زندگی بود که متأثر میشد. او حتی وقتی در خلوت و انزوای کلبة روستایی خویش به دور از غوغای مردم و شهرها میزیست و این خلوت و انزوا را دوست میداشت و لازمة کار شاعر میشمرد، باز نگاهش به بیرون و واقعیتهای طبیعت و حیات بود. حال که شاعران کلاسیک، حتی وقتی در متن جهان بیرون و واقعیت هم حضور داشتند از آن غایب بودند و نگاهشان متوجه ذهن و درون بود، این نگاه و تأمل در بیرون، شعر را به معنی واقعی آن وصفی میکند بیآنکه مقصود از وصف چنان که در شعر کلاسیک، به خود وصف تمام و محدود شود.
نیما عقیده دارد که این بیروننگری که به وصف واقعی میانجامد تأثیر مستقیم در فرم و شیوة بیان دارد، قول خود اوست: «شعر باید از حیث فرم، یک نثر وزندار باشد. اگر وزن به هم بخورد، زیادی و چیز غیر طبیعی در آن نباشد. به دور انداختن این مقاوله، اول پایه برای تطهیر و تهذیب شعر ماست. این کار متضمن این است که دید ما متوجه به خارج باشد و یک شعر وصفی، جانشین شعر قدیم بشود با روش بیان تازه و تشبیهات و دیدهای تازهای که مفهومات ما را بهتر برساند.»
در نتیجه با همین توجه به خارج بود که موضوع شعر در ذهن نیما صورت میبست و او دوباره به طبیعت و زندگی و خارج باز میگشت تا آنچه را مایة شکفتن معنی در ذهن او شده بود، دوباره تماشا و وصف کند.
نیما در نامههایش مینویسد: «سعی کنید همانطور که میبینید بنویسید و سعی کنید شعر شما نشان واضحتر از شما بدهد. وقتی که شما مثل قدما میبینید و برخلاف آنچه در خارج قرار دارد میآفرینید، آفرینش شما به کلی زندگی و طبیعت را فراموش کرده است.»
بنابراین، طبیعت به عنوان صحنة زندگی و مرگ و کارگاه سرگذشت همگان، خویشتن را در شعر نیما عرضه میدارد و کلام او جلوهای از آن پهنه میگردد.
موضوعاتی چون عشق و جنگ (شعر شاه کوهان) خستگی و فراق (شعر تلخ) عمر رفته (شعر اجاق سرد) تنهایی (شعر هنگام) خاموشی و مرگ (شعر مرگ کاکلی) رفتن و افسردن (شعر با قطار شب و روز) باران و تشنگی خاک (شعر بر فراز دودهایی) با اجزاء و عناصر بکر طبیعت پرورده میشوند و جان میگیرند.
«مانده از شبهای دورادور / بر مسیر خامش جنگل / سنگچینی از اجاقی خرد / اندرو خاکستر سردی.» (اجاق سرد)
«مانند روز پیش هوا ایستاده سرد / اندک نسیم اگر ندود، ور دویده است/ بر روی سنگ خارا مرده است کاکلی / چون نقشهای که شبنم، از او کشیده است.» (مرگ کاکلی)
«پس از آنی که بهار آمد باز/ رنگ از رنگ خیالی بگسیخت/ خنده سنگی شد و بستش بر دل / نشد از خندة بیهوده ستوه.» (شاه کوهان)
با پیدایش شعر نیمایی نه تنها از طبیعت و عناصر آن بلکه از اجتماع و انسان نیز برداشت و تلقی دیگری پیدا شد؛ با احساسات و اندیشهای دیگر و شعر و شعوری تازهتر. چیزی در بنیان دگرگون و جهان و زشت و زیبای آن به صورت تازهای که تا آن زمان ناشناخته بود، نگریسته شد تا شعر و شاعر تازهای در وجود آید که بگوید:
«این طبیعت خیالپرور همیشه با من بوده و با هیچ قوة علمی و حسّ کینه و مبارزه معدوم نشده.»
خیال شاعر درختی چهار فصل و همه رنگ است که بر زمین طبیعت میروید، او در طبیعت میاندیشد و برای آنکه انسانگرایی، آرزوی عدالت، آرمانهای اخلاقی و رؤیاهایش بیان شود اندیشة خیالانگیز باید به جامة پدیدههای طبیعت درآید، یا به زبانی دیگر در این پدیدهها، جسمانی و «تنپذیر» شود. وگرنه اندیشه یا در ابهام بیشکل خود میماند یا در ابتذال شعارهای انسانی، سیاسی و اخلاقی فرو میافتد و در هیچ حال به حسّیات و عرصة ادبیات راه نمییابد، و حال آنکه در شعر، اندیشه ناچار باید عاطفی و پروردة خیال باشد.
چشمانداز طبیعت نیما در شعرهای اجتماعی و انسانیاش رهایی انسان از فشار نیازهای مادی و معنوی است و شعر او به اعتباری طرح و تبیین تواناییهای انسان است برای پیوند با کل طبیعت.
شاعر میخواهد رابطه بیواسطه میان طبیعت و آدمی برقرار شود و برقرار بماند در پی آن است که هم انسان به شیوهای انسانی به طبیعت بنگرد و هم طبیعت به شیوهای انسانی به انسان مربوط شود.
و این ریاضت فعال را در تجربه زندگی خویش فراهم داشته است تا در جانش به شیوههای انسانی به طبیعت بنگرد تا سرانجام بتواند چون هر انسان تکاملیافتهای بهویژه چون هر شاعر و هنرمند پیشروی، شعور طبیعت شود.
طبیعتگرایی نیما با رویکردی لوکس و مقلدانه یا سنتی و نوستالژیک و منفعل میانهای ندارد، هر چند گاهگاه حسرت زندگی در کلبههای روستایی، خاطر کوهستانی شاعر را در شهر و شهرنشینی، پردرد و آزرده میسازد اما این همه مانع دید تازهاش نمیشود و در حد یک حسرت معمولی و شاعرانه باقی نمیماند بلکه مبین آن است که تنها اگر کل موانع اجتماعی موجود برطرف شود، انسان و طبیعت به یگانگی زاینده میرسند.
پس گرایش او در مقام یک طبیعتگرایی رو به کمال، انسانگرایی است و در مقام یک انسانگرایی تکاملیابنده، طبیعتگرایی است.
غایت بزرگی زندگی در دوران نیما، همان رابطة بیواسطه با انسان و رابطة بیواسطه با طبیعت است. پس شاعر، از آنچه باید میبود و درخور انسان است، سخن میگوید و خود نیز چنان بدین پیوند میپردازد که بتواند الگو و نمونهای از رابطه فرد باشد.
عوامل سازنده شعر نیما در ارتباط با طبیعت به دو دسته قابل بخش است:
۱) اجزاء و اشکال و روابط طبیعت که هم در تبیین طبیعت به کار آمدهاند و هم جنبة نمادین یافتهاند.
۲) اجزا و اشکال و روابط اجتماعی؛ که هم بازتاب محیطاند و هم حاوی صراحتهای بیانی، نظری و مفهومی در شعرند. شعرهایی مانند «ماخ اولا» ـ «هست شب» ـ «کک کی» ـ «داروگ» ـ «همه شب» ـ «ری را» ـ «شب است» ـ «بر فراز دشت» ـ «ققنوس» و... به بخش نخست متعلق است در این نمونهها عناصری از طبیعت به شکلی نمادین جلوه و تشخص یافته، از قبیل «شب» که بسامد زیادی در شعر نیما دارد.
داروگ به عنوان پیامآور باران و «ری را» به مفهوم صوتی که از شعار دستهجمعی گروهی از مردم از فاصلهای بسیار دور به گوش میرسد، نمونهای از نمادهای اوست.
شعرهایی مانند «کار شبپا» ـ «نامه به یک زندانی» ـ «آی آدمها» ـ «سوی شهر خاموش» ـ «وقت است» ـ «من لبخند» ـ «منظومه به شهر یار» ـ «مادری و پسری» و ... به بخش دوم تعلق دارد.
روابط انسانها با یکدیگر و با طبیعت و اجزای آن در شعرهای بخش دوم بسیار چشمگیر است، مثلاً در منظومه به شهریار، گفتوگوی ابرهای تیره و بادها (دو عنصر مهم و پرکاربرد در شعر نیما) و آدمیان در طول این شعر بلند در جریان است.
نگاه نیما به طبیعت، نگاه یک رهگذر بازیگوش نیست. نگاه یک سیاحتگر به ستوه آمده از شهر و زندگی دور از طبیعت نیز نیست. نگاه یک ستایشگر طبیعت هم نیست. بلکه نگاه موجودی است که در خودِ طبیعت و با خود طبیعت زنده است، یا در خود طبیعت میمیرد. از خود طبیعت است. بخشی از کل هستی تفکیکناپذیر انسانی ـ طبیعی است. هیچ چیز این طبیعت و انسان از هم جدا نیست. همچنان که هیچ نمود طبیعت از نمود دیگرش مجزا نیست، روشنایش با تاریکی آمیخته و طراوت صبحش با روشنی مردة برف:
«زردها بیخود قرمز نشده است / قرمزی رنگ نینداخته است/ بیخودی بر دیوار صبح پیدا شده از آن طرف کوه «از اکو» اما / «وازنا» پیدا نیست/ گرتة روشنی مرده برفی همه کارش آشوب/ بر سر شیشة هر پنجره بگرفته قرار / من دلم سخت گرفته است از این / میهمانخانة مهمانکش روزش تاریک...»
پس این حضور دردمند آدمی است که زیبایی طبیعت را با درد میآمیزد:
«راست میباشد که کوه و زندگانی در دهستان دلکش ولیک روزی میرسد کآدمیزاده نوایی نیستش/ دلکشیهای طبیعت / جز بلایی نیستش/ و نخواهد بود درمان از پی رنجش».
درد و زیبایی در روابط موجود انسانی از طبیعت جداشدنی نیست، زیرا در سر راه یگانگی انسان و طبیعت، جامعه و روابطی است که هنوز انباشته از دشواریها، موانع، بدیها و تباهیهاست و روابط انسانی با طبیعت را مخدوش و محدود و مشکل میکند:
«هست شب، یک شب دمکرده و خاک / رنگ رخ باخته است/ هست شب همچو ورمکرده تنی گرم در استاده هوا.»
اما طبیعت و نمادهای برگرفته از آن، تنها نمایانگر اندوه و درد و تنهایی و ستمدیدگی و اختناق و فقر و بیپناهی نیست بلکه با تمام احساسها، ادراکها، باورها، بیم و امیدها، شور و شوقها و آرزوهای فردی و اجتماعی آدمی هماهنگ است.
عاشقی که چشم به راه یار است، با عاشقی که چشم به راه سعادت بشری است، در طبیعت وحدت مییابد. این همسازی با درون آدمی همه جانبه است. هم با دلتنگی و شوق عاشقانة فردی او همساز است و هم با تنهایی و شور عاشقانة اجتماعی و کوشش و مبارزه و استقامت او هماهنگ است.
هنگامی که شاعر برای بین این هر دو حالت به طبیعت متوسل میشود، بیان حال هماهنگ و همسازی نیز به دست میدهد:
«تو را من چشم در راهم شباهنگام / که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی/ و زان دلخستگانت راست اندوهی فراهم / تو را من چشم در راهم / شباهنگام، در آن دم که بر جا درهها چون مردهماران / خفتگاناند.»
● بسامد واژگانی طبیعت در شعر نیما:
سبک شخصی نیما یوشیج اقتضا میکرد که در بهکارگیری تمام عناصر و اجزای طبیعت «شاخص» باشد و این همه در تعداد فراوان واژگان مربوط به عوامل و عناصر طبیعت در کلیات اشعار او قابل بررسی است.
در یک شمارش از میان ۸۷ عنوان شعر در کلیات نیما، تعداد ۵۲ عنوان شعر با اسامی عناصر و اجزای طبیعت از قبیل پرندگان، حیوانات، فصلهای سال، اوقات شبانهروز و عوامل جوی و طبیعی دیگر، آمدهاند.
۱) اشعاری که با اسم پرندگان و حیوانات مختلف است مانند:
قوـ گرگ ـ خروس ساده ـ کرم ابریشم ـ کبک ـ خروس و بوقلمون ـ پرندة منزوی ـ نعرة گاو ـ ققنوس ـ غراب ـ مرغ مجسمه ـ جغدی پیر ـ خروس میخواند ـ مرگ کاکلی ـ مرغ شباویز ـ مرغ آمین ـ داروگ
۲) اشعاری با نام فصلهای سال: بهارـ خواب زمستانی ـ در شب سرد زمستانی
۳) اشعاری با اوقات شبانهروز که تعدادشان زیاد است مانند: ای شبـ اندوهناک شب ـ کینة شب ـ شب دوش ـ شب قورق ـ در شب تیره ـ با قطار شب و روز ـ در شب سرد و زمستانی ـ هنوز از شب ... ـ شب است ـ در نخستین ساعت شب ـ همه شب ـ هست شب ـ پاسها از شب گذشته است ـ شب، همه شب ـ تا صبحدمان ـ صبح
از این میان تعداد ۱۵ عنوان شعر با نام «شب» ـ یکی از مضامین پرکاربرد در شعر نیما ـ به کار رفته است.
۴) عنوان اشعاری که با سایر عناصر و اجزای طبیعت نامیده شده مانند: باد میگردد ـ بر فراز دودهایی ـ برف ـ خانهام ابری است ـ بر فراز دشت ـ دود.
در بین اشعار نیما، واژگانی که برگرفته از طبیعت اطراف اوست کاربرد فراوانی دارد که شمارش آنها و نشان دادن بسامد واژگانی که مستقیم و غیر مستقیم از طبیعت و محیط طبیعی گرفته شدهاند، نیاز به کاوشی گسترده در کل اشعار او دارد.
نبما به عنوان نقاش طبیعت کلام صرفاً به تصویرپردازی و کپیبرداری از روی طبیعت نپرداخته بلکه تصرفاتی در این تصویرپردازیها دارد. تصرفاتی که در وزن و موسیقی کلام نیز به وجود آورده است.
تصرفات متعدد و متنوع و جسورانة نیما نیز با آنکه از روی آگاهی و به منظور نیل به هدفی قابل اعتنا صورت گرفته بود، جز مواردی اندک و در حوزهای بسیار محدود حتی به وسیلة صمیمیترین شاگردان و شاعران پس از او مثل احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث پیروی نشد و این البته رمز جاودانگی نیما و منحصر به فرد بودنش در عرصة شعر نو است و اینکه شاعر اهل یوش بیش از دیگران طبیعت را فهمیده است و با آن زندگی کرده است.
● آرایههای ادبی نیما در ارتباط با طبیعت:
استفاده از سمبل و بهخصوص عناصر طبیعت به عنوان سمبل امکان واژگانی زبان را برای بیان تجربهها و معانی شعری، هم میافزاید و هم بیان معانی ملهم از طبیعت و زندگی را از طریق خود عناصر طبیعت و زندگی سهلتر و عمیقتر میسازد. نیما با عقیده به جریان طبیعی بیان و نیز تعهد شعر در بیان حقایق اجتماعی، استفاده از سمبل را نه برای بیان مفاهیم انتزاعی و گسسته از طبیعت و زندگی، بلکه در خدمت واقعیتهای اجتماعی و زندگی و حفظ جریان طبیعی بیان در خلاقیت شاعرانه به کار میگیرد و از طریق همراه کردن توصیف سمبلها با سمبل امکان تفسیر و تأویل شعر را در عین عمق بخشیدن به آن تدارک میبیند.
نمادپردازی نیما را میتوان در شعرهایی از قبیل گل مهتاب و پریان ـ پادشاه فتح ـ مرغ آمین و ناقوس بیش از شعرهای دیگر او جستوجو کرد. برخی از این نمادها در شعر «گل مهتاب» برای نمونه مورد تأویل و بررسی قرار میگیرد.
آب تیره: رمز جامعه و شرایط ظلم و استبداد و جهل و خفقان حاکم بر آن است.
موج: جریان زندگی است که بر آب تیره یا جامعة قرین با ظلم و نابرابری و استبداد میگذرد و از نظر دور میماند و نیز پیدایی جنبشی که بر سطح آب تیره پدید آمده است.
سایر موارد مانند «گرداب» «دیدهبان گمره گرداب» ـ «رهگذر موج» ـ «رنگ درهم مهتاب» ـ «تازیانهای از آتش» ـ «ساحل و شکل مهیبی که چشم میدارند» هر یک نشانة معنایی است که از ساختار کلی شعر قابل دریافت است.
هنر دیگر شاعر «تشخص» و جان بخشیدن به عناصر خاموش طبیعت است، شاعر طبیعتگرایی چون نیما با بهرهگیری از مبنای فلسفی و اساطیری «جاندارگرایی طبیعت» توانسته است هر چه بیشتر نزدیکی با طبیعت را تجربه کند و به عینیت برساند.
«هست شب، یک شب دمکرده و خاک / رنگ رخ باخته است. باد نوباوة ابر، از بر کوه / سوی من تاخته است.»
«جسمانیت» اندیشه در پدیدههای طبیعت یعنی جان دادن آن در «مکان» برای محسوستر شدن و از مغز به قلب رسیدن؛ کاری که پیش از نیما به صورت تصویرهای ذهنی و کلیشهای از طبیعت و اطراف آن ارائه میشد و نمونههایش در کار قدما و حتی معاصران نیما به نوعی به چشم میخورد.
شاعر غم و شادی درون را در تنهای دیگر به پیمانه میزند و بیرونی میسازد مثلاً مردة صبحی روشنتر و دیگرتر را در طنین «ناقوس» نهادن:
«بانگ بلند دلکش ناقوس / در خلوت سحر / بشکافته است خرمن خاکستر هوا / وز راه هر شکافته با زخمههای خود / دیوارهای سرد سحر را / هر لحظه میدرد.»
نیما از طریق شعر، خواننده را در برابر آنچه خود در برابر آن قرار گرفته است میگذارد تا او نیز بکوشد آنچه را شاعر از آن دریافته است، دریابد و آن نقشی را که در طبیعت دیده به او بنمایاند بیآنکه خواسته باشد دخل و تصرفی نابجا در آن صورت دهد.
گفتار نیما در مقدمة منظومة «مانلی» گواهی است بر کارهای او:
«... من اول کسی نیستم که از پریپیکری دریایی حرف میزنم مثل اینکه هیچکس اول کسی نیست که اسم از عنقا و هما میبرد. جز اینکه من خواستهام به خیال خودم گوشت و پوست به آن داده باشم.»
گفتوگوی راوی (شاعر) با قورباغهای درختی (داروگ) از نمونههای زیبا و در عین حال اجتماعی شعر نیماست صدای داروگ برای راوی، پیغامآور باران (زلالترین سرود طبیعت) است.
در مرغ آمین و مرغ شباویز شاعر با تشخص دادن به «مرغ» «دردآلود بودن و به شب آویخته شدن» را به تصویر درآورده و بر آن است تا «همذاتپنداری» انسان و طبیعت را به درکی عمیق و همه جانبه گسترش دهد.
«میشناسد آن نهانبین نهانان / جوردیده مردمان را / با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشناپرورد / (گوش پنهان جهان دردمند ما)
میدهد پیوندشان در هم / بسته در راه گلویش او / داستان مردمش را.»
(مرغ آمین)
در شعر، «در ره نهفت و فراز ده» با بهرهگیری از عناصری چون نارون ـ باغ ـ ساحلـ درهها و جنگل و مهتاب، از دردی سخن میگوید که از ذهنیت فردی شاعر به عینیت اجتماعی و همهسویة طبیعت تبدیل گشته است. تفاوت مهمی که نیما با شاعران کلاسیک داشت و همین تفاوت او را به جستن زبان و صورت تازهای در ضمن تجربههای شاعرانهاش که در شعر افسانه تشخص پیدا کرد، میکشاند، این بود که شاعران کلاسیک با یک چشم به جهان مینگریستند و نیما با دو چشم. شاعران کلاسیک با این یک چشم تنها سطح ظاهر اشیاء و پدیدههای طبیعی و فرهنگی و جلوههای مختلف حیات را میدیدند. اما نیما با یک چشم سطح ظاهر و با چشم دیگر باطن آنها را میدید که انعکاس تصویری از ابعاد ذهنیت او بود. این تحول بسیار عمیق در کیفیت نگرش به هستی و ابعاد طبیعت آن یا عین، به نیما رخصت میداد تا عین را جانشین ذهن کند.
«تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ «تلاجن» سایهها رنگ سیاهی.»
«حسآمیزی» در شعرهای نیما با جلوههای طبیعت و عناصر آن چشمانداز زیبایی ساخته است.
در «اجاق سرد» میخوانیم:
«... روز شیرینم که با من آتشی داشت / نقش ناهمرنگ گردیده»
یا در شعر «که میخندد؟ که گریان است» پیغام دشمن را «تلخ» دانسته است.
«بدیدم نیزهها بیرون / به سنگ از سنگ، چون پیغام دشمن تلخ»
فرشید فرجی
منابع و مآخذ:
۱) ادبیات نوین ایران (از انقلاب مشروطیت...) ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
۲) افسانه نیما، سید عطاءاله مهاجرانی، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۵.
۳) انسان در شعر معاصر، محمد مختاری، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۲.
۴) خانهام ابری است (نیما از سنت تا تجدد) دکتر تقی پورنامداریان، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۷۷.
۵) داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، شاهرخ مسکوب، تهران، نشر فروزان، ۱۳۷۳.
۶) مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، تدوین: سیروس طاهباز، تهران، انتشارات نگاه، ۱۳۷۱.
۷) نیما یوشیج، نامهها، به کوشش سیروس طاهباز، شرکت سهامی خاص نشر آبی، ۱۳۶۳.
منابع و مآخذ:
۱) ادبیات نوین ایران (از انقلاب مشروطیت...) ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳.
۲) افسانه نیما، سید عطاءاله مهاجرانی، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۵.
۳) انسان در شعر معاصر، محمد مختاری، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۲.
۴) خانهام ابری است (نیما از سنت تا تجدد) دکتر تقی پورنامداریان، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۷۷.
۵) داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، شاهرخ مسکوب، تهران، نشر فروزان، ۱۳۷۳.
۶) مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، تدوین: سیروس طاهباز، تهران، انتشارات نگاه، ۱۳۷۱.
۷) نیما یوشیج، نامهها، به کوشش سیروس طاهباز، شرکت سهامی خاص نشر آبی، ۱۳۶۳.
منبع : سورۀ مهر
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران دولت حجاب مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد رئیسی پاکستان امام خمینی رئیس جمهور
هواشناسی آتش سوزی سلامت تهران قتل پلیس کنکور شهرداری تهران وزارت بهداشت فضای مجازی زنان پایتخت
خودرو قیمت دلار دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سریال محمدرضا گلزار سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری ترانه علیدوستی کتاب تئاتر
اینترنت خورشید کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل جنگ غزه غزه رژیم صهیونیستی فلسطین روسیه چین اوکراین حماس ترکیه ایالات متحده آمریکا طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس سپاهان لیورپول
هوش مصنوعی تبلیغات اپل فناوری سامسونگ ناسا بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
بارداری دندانپزشکی کاهش وزن مالاریا زوال عقل