یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


روزبزرگ «مصاحبه»


روزبزرگ «مصاحبه»
نمی دونم تا حالا برای استخدام شدن چه کارهایی کرده اید مثلا مدارک و سوابق تحصیلی و کاریتان را پست می کنید. بعداز چند وقت هم دعوت می شوید برای مصاحبه حضوری! مصاحبه از آن قسمت هایی است که هیچ وقت آدم فراموشش نمی کند! چون اصلا از همون اسمش معلومه که همه چیز مشکوکانه و غلط انداز است! آخه تا بوده جای مصاحبه ها توی تلویزیون و رادیو و روزنامه و مجله بوده!
وقتی بهت خبر می دن باید برای مصاحبه توی فلان روز و فلان ساعت خود تو به فلان جا برسونی حال و روزت چیه!
دلشوره داری و از هر کی سر راهت می بینی درباره مصاحبه شدن و مصاحبه کردن اطلاعات می گیری، خیلی ها می گن هیچ وقت طعمشو نچشیدن، بعضی ها از تلخی هاش می گن و این که توی چند تا مصاحبه رد شدن و حق شون ضایع شده! بعضی های دیگه هم با شنیدن اسم مصاحبه یاد خاطرات جوونی هاشون میفتن و کلی با خاطرات بامزه و بی مزه برات تعریف می کنن اما در کل این طور که بوش می یاد مصاحبه کردن چیز خاطره انگیزیه.
به توصیه اطرافیان روزنامه های مهم کشور رو توی اون چند روز خوب خوب می خونی تا بفهمی دنیا دست کیه و از آخر هم... نه اصلا آخر ندارد، هر لحظه یک چیز یادت میاد و هر چی سعی می کنی چیزی از قلم نینداخته باشی می بینی که باز هم یک یا چند قلم خیلی مهم رو یادت رفته! بلا تشبیه مثل جلسه خواستگاری می مونه که هر چند با دختر عموتون توی یک خونه و خانواده بزرگ شدین اما باز موقع خواستگاری رفتن دلهره دارین که نکنه... مردود بشیم! نکنه دخترعمویه، مارو پسند نکنه! نکنه...!!
حالا چند روز گذشته و روز مصاحبه فرا رسیده.
هوا همچین یک جوری دلگیره! مثل این که فضا داره برای لحظه های بعد از مصاحبه که بهت می گن از آشنایی تون خوشحال شدیم!!
داره آماده می شه که بزنی زیر گریه و لااقل با پوست کلفتی فقط بغض کنی و فوق فوقش توی ذهنت یک دروغ اساسی هم سر هم کنی که اگه کسی جرات کرد و جسارت به خرج داد و پرسید که علت عدم موفقیتتون بعد از تلاش خودتون و خانواده تون چی بود؟ یک جواب درست و درمانی داشته باشی تحویل طرف بدهی!
... یک دفعه به خودت میایی و می گی نه. نه! چرا فکرای منفی می کنم از کجا معلوم از همون در که رفتم توی اتاق، پرونده مو بدن دستم و بگن، تو خوبی، تو ماهی، فدات بشم الهی... یکراست برو کارگزینی و از فردا بیا سر کار!!!... بعد توی دلت به خودت می خندی و می گی: شتر در خواب بیند چی چی دانه؟! ... حالا نوبت تو شده که بری توی اتاق مصاحبه و باهات مصاحبه کنن عجب اسمی رو واسه اش گذاشتن، احساس می کنی خیلی مهمی مثلا رئیس جمهور آینده یا حداقل محمد رضا گلزار یا یکی از خواننده های پاپ که معمولا کمتر حاضر به مصاحبه با هنر نشریه و خبرگزاری می شه!
اتاق مصاحبه همه چیزش با اتاق های دیگه اون اداره فرق داره حتی دستگیره درش که معمولا یک جایی گیر می کنه و یادت میاره که: بی ادب، اول در بزن! یعنی باید اول در می زدی و اجازه تو می گرفتی نه این جوری سر تو بندازی پایین و هی به دستگیره در فشار بیاری! شاید خودشون از تو بسته باشنش تا تو رو بیشتر ضایع کنن! باز به خودت روحیه می دی و شیطونه رو هزار بار لعنت می کنی و می ری تو اتاق مصاحبه!
پنج نفر آقای قد و نیم قد پشت میزاشون گرم تماشای قیافه و تیپ و اشل مبارک تو هستن! حتما آدمی به این خوش تیپی ندیدن یا کمتر دیدن! اما به هر حال یکی که اصلا فکرشو نمی کردی دستشو دراز می کنه و مودبانه تو رو تعارف به نشستن می کنه!هول می شی و می گی: نه ممنونم، من همین طوری راحت ترم!
طرف با تحکم بیشتری صندلی رو نشونت می ده و می گه: اون جا بفرمایید یعنی که ببو، حواست کجاست، نیومدی که عکس تو بگیریم، اومدی مصاحبه باز گفتم مصاحبه! عجب اسمی داره این مصاحبه! اصلا قشنگ نیست! دوز هیجانشم خیلی بالاست اون قدر بالا که فشار و قند و همه مضرات خون آدمو یک جا می بره بالا!
خلاصه هر جوری شد سر جایت می شینی و به آقایون قد و نیم قد یا بهتر بگم جورواجور نگاه می کنی یکی شون آخر هیکل و درشتی و ارتفاع استوانه ای است!
نفر بعد این قدر رژیمی و ریزه میزه و اتو کشیده است که انگار با کت و شلوارش زیر تشک می خوابه وقتی از زیر تشک می یاد بیرون که تیپش درست باشه! اینم حتما واسه این آوردن که راه درست را از راه نادرست نشونت بده و بگه: درسته که کار شما و توانایی و خلاقیت شما برای ما مهمتره اما آراستگی یک چیز دیگه است!
اون یکی دیگه رو که نگو!! ساده و صمیمی و موقع نیگاه کردن لبخند رو یادش نمی ره.
علاوه بر این چیزهای دیگری هم توی اتاق مصاحبه قرار داشتند مثلا گلدان گل اکالیپتوس که اونم مثل من و همه مصاحبه شوندگان از دیدن مصاحبه کنندگان حسابی خشکش زده بود در ضمن خاک گلدانش هم خیس بود! صندلی هایی که کنار دیوار چیده بودند آن ها هم ساکت و آرام به نظر می رسیدند البته من نمی فهمیدم چرا این همه صندلی کنار هم ردیف کرده اند! بله خودم جواب دادم شاید این ها را برای مصاحبه های دسته جمعی گذاشته اند که البته من هنوز درباره مصاحبه دسته جمعی یا گروهی چیزی جایی نخوانده و نشنیده ام! چند لحظه گذشت همان آقایی که گفتم از بس گندس زیر هیچ جذری جا نمی شود همان آقا شروع کرد و با صدایی مهربانانه و خیلی جوان تر و شکیل تر از آن هیکل فوق بدن ساز و قصاب گونه اش پرسید: شما به چه گلی علاقه دارید؟
خواستم بگم آفتاب گردون ولی گفتم بی کلاسیه! رز قرمز هم معنی چندان خوبی نداره در ضمن همه ملت رز دوست تشریف دارن!
ولی با دست پا چگی و برای جلوگیری از فوت وقت گفتم: مریم! چیزی یادداشت کرد و دوباره پرسید: این گل شما را یاد خاطره یا آدم خاصی می اندازد؟ مثلا نامزدتان! قیافه مضطربم را زیر یک سر تکان دادن آن چنانی قائم کردم یعنی شما درست فهمیده اید، گل مریم من را به یاد نامزد خیالی و دروغی ام می اندازد بعد به خودم دلخوشی دادم که حالا چه فرقی می کنه نامزد آدم کی باشه! اسمش چی باشد؟ اصلا اصلی یا دروغی بودنش هم چندان اهمیتی ندارد.توی اون جلسه مصاحبه کلی سوال های کوچک و بزرگ! مطرح و در اسرع وقت بدون هیچ فکر و ملاحظه ای از طرف این حقیر پاسخ داده شد!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید