شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

متافیزیک و مذهب


متافیزیک و مذهب
مذاهب گوناگون در تاریخ بوجود آمده، تكامل یافته و از بین رفته اند. آنچه اساسأ در همه آنها مشترك است اعتقاد به یك سری اصول متافیزیكی است. در كلی ترین شكل خود اصول متافیزیك عبارتند از نظریات ما درباره منشا جهان، ساختمان جهان، و آینده جهان.
هرچند پیشرفت علم و دانش بشر از معماهای بیشتری پرده برداشته و عمق و گسترش بیشتری مییابد، ولیكن این سوألات كماكان برجای خود باقی میمانند. مثلأ با مشخص شدن منشأ منظومه شمسی، ساختمان ، و آینده آن، همین سوألات درباره كهكشان راه شیری طرح شدند، و بعد از آن درباره مجموعه های كهكشان ها و غیره.
در جهان بی نهایت كوچك ها، یا درك ما از اتم، سوالات درباره ساختمان جهان از بحث اتم به بحث اجزاء اتم نظیر الكترون و پروتون تبدیل شد، و بعد از كشف بیش از ۲۰۰ جزء اتم از الكترون تا مزون، امروزه بحث های در باره ساختمان جهان یك سطح عمیق تر شده و بحث ها بر روی كوارك ها متمركز شده است. در نتیجه بر عكس تصورتقلیل گرایان، كه توسعه علم را پایان متافیزیك تصور میكردند، واقعیت چنین نشده است.
البته یك دیدگاه متافیزیكی میتواند سعی كند بیشتر در تطابق با دستاوردهای علم باشد، و بر ستون های علم استوار باشد، یا اینكه میتواند بر دانش هزاران سال پیش استوار بوده، و بر ایمان و رأی انبیأ تكیه زند. این انتخاب را میتوان اساسی ترین وجه تمایز منافیزیك مذهبی از متافیزیك فلسفی دانست. به قول فرانسیس بیكن مذهب از ایمان آغاز كرده و از خرد برای اثبات خود سود میجوید، در صورتیكه فلسفه با خرد آغاز كرده و میتواند به ایمان ارتقاء یابد. اینكه همه مكاتیب فلسفی و مذاهب را بتوان اینچنین متمایز كرد نیز محرز نیست، ولیكن وجود دو نوع متافیزیك مذهبی و فلسفی غیر قابل انكار است، وآشكار است كه داشتن یك دیدگاه عمومی از جهان كمك میكند كه انسان جایگاه خود را در كلیت بزرگتری درك كند و زندگی غنی تر و پر معنی تری را دنبال كند.
البته در فرهنگهای گوناگون متافیریك و نیاز به آن متفاوت بوده است.
مثلأ در متافیریك مذاهب ابراهیمی، اعتقاد به یك خدا كه خالق این جهان است وجود دارد، و آن خدا از طریق ارسال پیامبران خود، اراده خود برای بشر را تعیین نموده است. در این دیدگاه مناسبت انسان و كل هستی، رابطه خالق و مخلوق است، گوئی كه این خدا بسان انسان ابزار ساز، محصول می آفریند، و یا همچون موجودات بیولوژیك، فرزند تولید میكند. اكثر متفكرین مذاهب ابراهیمی، تصویر خدا-شخصی از هستی دارند، تا جائی كه انسان را نه فقط مخلوق، بلكه حتی "بنده خدا" میخوانند.
اما از سوی دیگر متافیزیك مذهب بودائیسم بیشتر به متافیزیك فلسفی شباهت دارد تا به متافیریك مذهبی. مثلا در متافیزیك بودائیسم، درك از هستی، یك درك تكاملی است، ولی لارم به ذكر است كه هرچند بیان فلسفی بودائیسم همانند فلسفه هگل است، ولی بودائیسم در واقع پراتیك تعمق اندیشمند Meditation است، كه مساوی توضیح فلسفی اش نیست . از سوی دیگر لازم به یادآوری است كه اعتقاداتی نظیر تناسخ در بودائیسم، با علم در تطابق نیستند.
ولیكن به هر حال بودائیسم خدا پرستانه نبوده، و دركش از هستی نظیر سیالی است كه انسان در حالت تعمق اندیشمند، طنین آنرا در وجود خود مییابد، و این درك فرسنگها از متافیزیك مذاهب ابراهیمی با خدای خالق، و انسان مخلوق فاصله دارد. و لازم به تذكر است كه بودائیسم تفاوت اساسی با صوفیگری دارد، به این معنی كه اولی بویژه Zen بسیار علم گرا ست، در صورتیكه صوفیگری ضد علم است، هر چند فرقه هائی نظیر شاه مقصودی، با سوء استفاده از بحث های شبه علمی، خرافات Cult خود را توجیه می كنند.
برگردم به مبحث متافیزیك در فلسفه. متافیزیك فلسفی در فلسفه افلاطون و ارسطو در عصر باستان طرح شده است. مثلأ افلاطون تئوری شكل forms را طرح میكند كه مبنای تمام بحث های تقدم ماده و فكر درقرون وسطی میشود، و بالاخره در قرن بیستم، فلاسفه ای نطیر ویلیام جیمز، اِین بحث متافیزیك فلسفی را در پرتو دستاوردهای علم كنونی دیگر پایان یافته اعلام كردند.
از سوی دیگر ارسطو در عصر باستان بحث متافیزیك فلسفی مونیسم و پلورالیسم را طرح كرده، و در كتاب متافیزیك خود مینویسد كه در ترتیب *درك* جهان، تقدم از پلورالیسم به مونیسم است، در صورتیكه در ترتیب *توضیح* جهان، تقدم از مونیسم به پلورالیسم است. این مبحث متافیزیك فلسفی كماكان از موضوعات مهم جهان شناسی و فلسفه سیاست است.
در عصر روشنگری، متافیزیك فلسفی آنالیز دكارت، ناقوس پایان تفكر قرون وسطی را نواخت، و راه گشای متد علمی مدرن شد. اسپینوزا با پانتئیسم وحدت وجود، یاد آور شرق شد، هرچند علت غائی Teleology ارسطو را حذف كرد. اما با وجود حذف علت غائی، متافیزیك اسپینوزا خدا پرستانه است، در صورتیكه متافیزیك ارسطواساسأ خدا پرستانه نیست.
و بالاخره لایبنیتس Leibniz با متافیزیك فلسفی جدیدی بنام مونودولوژی Monadology ، مدل جدیدی از اندیشه پلورالیستی را ارائه كرد، كه نتنها به پایه گذاری منطق ریاضی توسط خود وی انجامید، بلكه امروز بعد از دو قرن، با پیشرفت های فیزیك كوانتا و تئوری اطلاعات، مونودولوژی مدل مناسبی برای درك ساختمان جهان به دست میدهد، كه موئلفه های آن عنصر اطلاعات را هم در خود حمل میكنند.
در قرون نوزدهم و بیستم، پوزیتویستها و دانشمندانی نظیر Carnap، پایان عمر متافیزیك را اعلام كرده و مدعی شدند علم برای توضیح جهان كافی است. اما مباحثات فیزیك نو در زمینه های مباحث متافیزیك فلسفی، نظـیر موضوع علیت Causality، نشان داد كه اعلام پایان متافیزیك تخیلی بیش نیست.
در میان سوسیالیست ها، ماركس و انگلس از طرفی در نوشته هائی نظیر مقدمه " آنتی دورینگ"، كه نوشته انگلس با تأیید ماركس است، پوزیتویست هستند. و از سوی دیگر، در نوشته های دیگری نظیر" فلسفه طبیعت" و "لودویگ فوئر باخ و پایان فلسفه آلمان"، سیستم متافیزیك فلسفی ماتریالیسم دیالكتیك را ارائه میدهند، كه بعدها با نقد لنین از پوزیتویسم و آگنوستیسم، سیستم فلسفی تمام وكمالی شد، كه به مذهب امپراطوری شورو ی تبدیل شد، و نه تنها جلوی رشد اندیشه های جدید متافیزیك فلسفی در بلوك شرق را گرفت، بلكه خود نیز از پیشرفت باز ایستاد، و علم اواخر قرن نوزده كه پایه نظرات انگلس بود، نظیر علم مبنای انجیل و تورات، خارج از محدوده زمانی اش متحچر شد، و قاصدان علم نو را بخاطر تكفیر مذهب ماتریالیسم دیالكتیك به صلیب كشیدند.
متافیزیك فلسفی ماركسیستی كه برای كمك به درك علم قرن نوزدهم تدوین شده بود، به متافیزیك مذهبی یك رژیم استبدادی مبدل شد، زمانیكه بسیاری از اصولش نظیر تبدیل كمیت به كیفیت، یا تقدم فكر و ماده اهمیتی در علوم جدید نداشتند، و موضوعات مورد مطالعه علوم جدید، چه مستقیم و چه غیر مستقیم بوسیله حواس ما قابل تبیین نبوده، و به شكل ریاضی و بعدها از طریق كامپیوتر تبیین میشدند، كه حتی با آنچه لنین میخواست از ارتدكسی ماركس و انگلس تدوین كند هم، فرسنگها فاصله گرفته بود. و لی برای كشیشان معبد كمونیسم این ها مهم نبود، چرا كه اینان نگهبانان ایمان بودند و نه خرد، همانگونه كه از فرانسیس بیكن نقل كردم. دیگر آنكه بخشی از كمونیستهای مخالف تحول مسالمت آمیز، اصل تضاد را بر جسته كردند و دیگران اصول دیگر ماتریالیسم دیالكتیك را برجسته نمودند .
و از كسانی كه در پنجاه سال اخیر كارهای با ارزشی در زمینه متافیزیك فلسفی ارائه كرده اند، بایستی از كارل پاپر نام ببرم و بویژه در عرصه پلورالیسم و استنتاج، هرچند امروز دربارهمخالفت او با استقراء Induction ، نقد های جدیدی طرح شده اند، كه خود معرف متحجر نبودن متافیزیك فلسفی پویا، كه چنین بحث های فلسفی را امكان پذیر میكند.
خلاصه كنم دیدگاه های متافیزیكی انسان در زمانهای ضعف علم اساسأ به شكل مذهبی بیان میشده است. در تاریخ باستان هرچند ارسطو متافیزیك را به شكل غیر مذهبی مدون كرد، ولیكن پیروان وی در قرون وسطی جامه مذهب مسیحیت براو پوشانده و غسل تعمیدش دادند، و در شرق جبه اسلامی بر تنش كردند.
دیدگاه متافیزیكی مذهب متقابلأ بر روی دولت تأثیر گذاشته، و به این طریق بر فرهنگ و اخلاق جامعه مستولی شده، و گوئی از ماوراء الطبیعه این جهان را هدایت میكرده. در نتیجه دولت نیز به پاسدار اصول متافیزیكی تبدیل میشود، كه اساسأ لایتغیر تصور میشدند، و این حتی در شكل غیر مذهبی ماركسیستی آن صادق بود.
جوامع غرب نیز كه مدتها با روحیه پوزیتویستی زندگی كرده اند، اینك در جستجوی یك دیدگاه عمومی از جهان، موجی از بازگشت به مذهب را شكل داده اند، چنانكه خرافات در بین بسیاری از روشنفكران این جوامع در حال نشو و نما است، و سوأل راجع به رابطه مذهب و دولت دوباره در حال طوح است. آنچه مسلم است پاسداری دولت از اصول متافیزیكی هر عقیده ای، باعث اجحاف به عقاید دیگر در زمینه قوانین، آموزش، و زندگی روزمره شهروتدان میشود، و زاه حل در سكولاریسم كامل است.
ستارگان کویر یزد


همچنین مشاهده کنید