سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
عاشق نوشتن و یاددادن بود
هوشنگ گلشیری یکی از قطبهای اصلی داستاننویسی معاصر ایران است. خودش نیز به این امر واقف بود چنان که در مصاحبهای با نشریهای دانشجویی معیار داستاننویسی معاصر را گلشیری دانست. گلشیری که به صراحت گفتار معروف و مشهور بود، در مصاحبه با این نشریه دانشجویی صراحت را به اتمام رساند و اساس مخالفتها را در سالهای آخر عمر برای خودش پیریزی کرد.
گفتگو با فرزانه طاهری، مترجم و همسر این نویسنده در دو بخش انجام شد که متاسفانه امکان انتشار نیافت. بخش اول اختصاص به ترجمههای او داشت و در بخش دوم به گلشیری و زندگی مشترکشان پرداختیم.
از آنجا که طاهری بنا به دلایلی حاضر به گفتوگو با نشریه شهروند امروز نشد، بخش دوم این گفتوگو با اجازه او در اختیار این نشریه قرار گرفت تا ویژهنامه گلشیری بدون گفتههای او منتشر نشود.
▪ گویا خانواده شما ثروتمندتر و اعیانتر از خانواده گلشیری بود؟
ـ ثروتمندتر نه، شاید مدرنتر. هوشنگ با خانوادهاش خیلی تفاوت داشت. با این که پدر و مادرش بیسواد بودند، پسرها دستکم توانسته بودند درس بخوانند، هر چند تابستانها مجبور بودند کار کنند. مادرش خیلی به بچهها اهمیت میداد. با اینکه بیسواد بود، برایشان از همسایهها مجله میگرفت تا بخوانند خود پسرها هم یک قران، دو زاری که برای غذا خوردن میگرفتند، پسانداز میکردند و از این کتابهایی که جزوه جزوه درمیآمد میخریدند و برای خودشان کتابخانه درست کرده بودند. هوشنگ در ۱۸ سالگی قطعا خیلی بیشتر از من خوانده بود، با وجود آن که من در خانوادهای بودم که درس خواندن برایشان خیلی مهم بود. یعنی همه، زن و مرد، تحصیلکرده بودند. ولی فرهنگ به آن معنی در کار نبود. خود من از دبیرستان، به صورت خیلی خودرو، فروغ فرخزاد یا شاملو را شناختم و شعرهایشان را خواندم. مثلا بوفکور خواندم. در خانه ما کتاب نبود، این کتابها را هم از دیگران میگرفتم. در دوران دانشجویی بود که وارد مقوله ادبیات و داستان شدم. در نتیجه فرهنگ هوشنگ، به معنی مکتوبش، بیشتر از من بود. من فرهنگ شهریام بیشتر بود که به معنی ثروت نیست. مادرم خیلی اهل کتاب بود و شعر میگفت، ولی من بچه بودم که از دست رفت. خالههایم هم کتابخوان بودند، خاله کوچکتر ما را با پریای شاملو میخواباند ولی خانواده پدرم، که همه تحصیلکرده بودند، اصلا اهل کتاب نبودند.
▪ نظر خانواده شما درباره ازدواجتان با گلشیری چه بود؛ با او مخالف بودند؟
ـ به شدت، به شدت. پدرم دلش میخواست که من همچنان درس بخوانم ولی نشد.
▪ چرا نشد؟
ـ برای اینکه من درگیر زندگی و بچه شدم. وقتی فارغالتحصیل شدم، در دانشگاه رتبه اول را گرفتم. چند سال بعد گفتند به کسانی که رتبه اول شدهاند بورس تحصیلی میدهند. شش معرف میخواستند ولی هیچکدام از استادان دانشکده ادبیات حاضر نشدند که به من معرفینامه بدهند.
▪ چرا؟
ـ ترسیدند.
▪ از چی ترسیدند؟
ـ برای اینکه زن گلشیری بودم. وقتی کسی معرف من نشد، امکان درس خواندن هم برایام از بین رفت.
▪ متوجه نشدم از چه چیزی ترسیدند؟
ـ استادان دانشکده ادبیات (حالا اسمشان را نمیبرم) کسانی بودند که میدانستند من شاگرد خوبی بودم و نمرههایم را هم دیده بودند. فقط باید مینوشتند که درس من خوب بوده. بخشی هم به این مربوط میشد که من با آنها درس نمیگرفتم؛ چون استادهای بیسوادی بودند. البته دکتر مقدادی برایم نوشت ولی خب بیفایده بود.
▪ یک سؤال خصوصی دارم. شما عاشق سواد گلشیری شدید یا خودش؟
ـ اول عاشق طنز و هوشش شدم. بعد عاشق نوشتنش و بعد خودش. من «شازده احتجاب» را در دبیرستان خوانده بودم و فیلمش را هم در فستیوال فیلم تهران دیده بودم. فیلم چنان تاثیری روی من گذاشت که کتابش را هم خواندم. فکر میکنم تا وقتی که هوشنگ را دیدم همین کتاب را از او خوانده بودم.
▪ کجا اولین بار او را دیدید؟
ـ سال ۵۶ بود یکی از شبهای شعر کانون در انجمن فرهنگی آسمان. من آن موقع دانشجو بودم و همه شبها شرکت میکردم. پوسترش را هم دکتر داوران به دانشگاه میآورد. سخنرانی هوشنگ را در یکی از همین شب شعرها شنیدم که درخشان بود، بهترین سخنرانی آن شبها به نظرم آمد. خودش را خیلی خوب نتوانستم ببینم. باران میآمد و ما هم در باغ انجمن فرهنگی آسمان سرپا میایستادیم. واقعا هزاران نفر مخاطب حضور داشتند؛ چون اولین بار این امکان فراهم شده بود که نویسندهها و شاعرها و روشنفکران مطرح آن زمان بیایند و هر کدام مطلبی بخوانند. مطلب هوشنگ بررسی داستاننویسی معاصر ایران بود. با اشارات خیلی صریح به سانسور که واقعا درخشان بود. در نتیجه، فردایش به انستیتوگوته رفتم که پرسش و پاسخ آنجا برگزار میشد. آنجا از نزدیکتر دیدمش و هوش و طنز او توجه من را جلب کرد. یکبار هم در دانشکده ما دکتر داوران سمینار ادبیات تطبیقی گذاشته بود برای دانشجویان فوقلیسانس که از گلشیری هم دعوت شد. «بره گمشده راعی» تازه منتشر شده بود. وقتی سخنرانیاش را شنیدم، رفتم و تمام کتابهای منتشر شده او را گرفتم و خواندم. «مثل همیشه» را گرفتم، «کریستین وکید» را گرفتم و «بره گمشده راعی» را هم که تازه درآمده بود خواندم. بعد از سخنرانی، در یک مهمانی که استاد آمریکاییام دعوتم کرده بود، از نزدیکتر دیدمش. البته من تلاشی برای آشنایی بیشتر نکردم، تلاش او بود. در واقع من را محاصره کرد و آشنایی نزدیکمان شروع شد. تیرماه ۵۷ بود و ماه آبان ۵۸ ازدواج کردیم.
▪ شما از هوش و طنز و سخنرانی گلشیری خوشتان آمد، کتابهایش را خواندید و بیشتر خوشتان آمد و وقتی همدیگر را ملاقات کردید، او برای ارتباط با شما تلاش کرد؟
ـ بله، بله. او لابد از ظاهر قضیه فقط خوشش آمد؛ چون چیز دیگری نداشتم. من فقط سکوت کردم و او حرف میزد. ولی دید که من کارهایش را خواندهام. وقتی چیزهایی راجع به کسانی میگفت، میفهمیدم که بخشی از حرفهایش در کتابهایش وجود دارد مثلا اسم شخصیت کتاب را میگفتم و او هم فهمید که کتابهایش را خواندهام. شاید این را هم باید به قضیه اضافه کرد.
▪ چند سالتان بود؟
ـ ۲۱ سال. کلا این عدد ۲۱ خیلی در زندگی ما نقش داشت. من که به دنیا آمدم او در ۲۱ سالگی اولین داستانش را نوشت. ۲۱ سال بعد هم با همدیگر ازدواج کردیم، او ۴۲ سالش بود و من ۲۱ ساله بودم. ۶۳ سالگی هم مرد؛ یعنی ۲۱ سال با هم زندگی کردیم. ۳ تا ۲۱... آره.
▪ گلشیری روابط زیادی با دیگر نویسندههای هم دوره خودش نداشت. به خاطر صراحت لهجهاش بود؟
ـ روابط شخصی با داستاننویسهای مطرح نداشت، ولی با آنها دوست بود. عرصهها را از هم جدا میکرد. (به نظر من که شاهد نزدیک بودم اینطور بود) قضایا را شخصی نمیکرد، ولی حرفهای و بیرحم بود و نقد مینوشت. فقط این نبود که با چند جمله کلی دربارهاش حرف بزند، نقدهای دقیقی نوشته و در نقد آگاه هم چاپ شده است. آنجا تکلیفش، تکلیف ادبی بود ولی به عنوان دوست، خیلی با هم تفریح میکردند و قضیه رفاقتی بود. منتها کسانی که نقد میشدند شاید دیگر نمیتوانستند اینها را از هم جدا کنند.
▪ چه کسانی مثلا؟
ـ نمیخواهم بگویم. آدمها زخمی میشوند و نمیبخشند به خاطر نقد. در حالی که به نظر من کسی که نقد نوشته، یعنی در ؟؟؟؟حرف نزده و علنی و با استدلال سعی کرده حرف خودش را بزند. حالا ممکن است که ما حرفش را قبول کنیم یا نکنیم، ولی به هر حال کار علمی و منصفانهای سعی کرده که انجام بدهد. پاسخها عموما به تکجملههایی در مصاحبهها ختم میشد که مثلا گلشیری [....] است. پاسخ نقد بود. با خیلیها هم روابط حسنه داشت که دوستانش بودند. با داستاننویسان نسل بعد که خیلی رابطه داشت.
▪ منظورتان شاگردانش هستند؟
ـ خوب، شاگرد هم میشود گفت. ولی مثلا محمد محمدعلی هم از دوستان او بود که در جلسات پنجشنبهها حضور داشت. این جلسات مختص شاگردان او نبود و هر کس داستانش را میخواند و همه راجع به آن کار حرف میزدند.
▪ از نویسندههای همنسل خودش کسی در این جلسهها حضور نداشت؟
ـ دعوتشان میکرد. تا مدتی روابط خانوادگی با چهلتن داشتیم.
▪ با احمد محمود چهطور؟
ـ نه، با محمود هیچ وقت ارتباط نداشت با دولتآبادی هم ارتباط خانوادگی به آن شکل هیچ وقت نداشتیم. در سفر هلند با او همسفر بودیم و جایی اگر میدیدیدش دوست بودیم، هم با خودش و هم با خانماش. ولی اینکه خانه هم برویم، اینطور نبود. به خاطر اینکه هوشنگ از اصفهان میآمد و بخش اعظم عمرش را در اصفهان بود، در نتیجه با حلقه «جنگ اصفهان» بیشتر دمخور بود. با نجفی تا آخر عمر دوستیاش را حفظ کرد، با ضیاءموحد، با امیر افراسیابی و میرعلایی دوستیاش را حفظ کرد. وقتی ازدواج کردیم ساکن تهران شدیم. البته چند سالی ساکن تهران بود و جلساتی داشتند با سیدحسینی و دیگران ولی اینکه روابط خانوادگی داشته باشیم نه.
▪ با شاملو چهطور؟
ـ با شاملو هم نه. هرازگاهی ما سراغش میرفتیم و مثلا اگر هوشنگ سر مسئله کانون میخواست با او صحبت کند یا امضایی از او بگیرد یا برای مجلاتی که منتشر میکرد مثل زنده رود و کارنامه از او مطلبی میخواست.
▪ شما درباره نقد اصولی گلشیری گفتید. در مصاحبه معروف گلشیری با یکی از نشریات دانشجویی، میبینیم که نقد صریح و بدون ادله است. مثلا درباره براهنی یا دیگران با تکجملههایی کارهایشان را نقد میکند.
ـ مصاحبهای که به آن اشاره میکنید بیشترین جنجالها را علیه گلشیری راه انداخت. آن حرفها نقد نبود. هوشنگ رمانهای براهنی را قابل نقد نمیدانست.
او از معدود نویسندههایی بود که نقد مینوشت و کارهای تئوریک زیادی انجام داده. چنین آدمی دلش میخواهد وقتی کسی برای مصاحبه پیش او میآید دستکم اینها را خوانده باشد. وقتی این اتفاق نمیافتد، در یک مصاحبه هم نمیشود وارد جزئیات کار یک نویسنده شد. آن مصاحبه اصلا قرار نبود چاپ بشود که چاپش کردند. بعدا هم خواستند به صورت کتاب منتشرش کنند که من اجازه ندادم. هوشنگ خسته بود. این اواخر به خصوص خسته شده بود از این که هر بار باید بدیهیات را توضیح بدهد. آدمهایی پیشش میآمدند که هیچ چیز نخوانده بودند. این آدمها سوالهایی درباره اشخاصی میپرسیدند که او هم مجبور بود با یک جمله، دو جمله جواب بدهد. هوشنگ آدم صریحاللهجهای بود، گاهی اوقات تلخ بود و ممکن بود برخیها را از خودش برنجاند. ولی باید از آن طرف هم دید که این آدم چه قدر کار کرده و سعی کرده یاد بدهد. خیلیها با کوبیدن او میخواهند یا کس دیگری را بزرگ کنند یا خودشان را. چون براهنی را اسم بردید میگویم، انگار که شاخهای به نام براهنی وجود دارد، نه! در ادبیات داستانی ما رضا براهنی هیچ وزنهای نیست.
▪ در نقد که وزنه بزرگی بود.
ـ در نقد هم به عقیده عدهای اینگونه بود، به عقیده خیلیها نبود و ظاهر عالمانهای داشت. براهنی استاد من در دانشگاه بود و درسش را هم خوب خوانده بود ولی تا حدی. نه به اندازه آن همه شیفتگی که بعضیها به او دارند. فکر میکنید که گلشیری اگر یک یا دو جمله حرفی درباره براهنی بزند، خط بطلانی بر کارها و شخصیت او میکشد؟
▪ گلشیری برای خیلیها تابو شده است.
ـ نه، اینطور نیست. عکس این قضیه هم ثابت است که خیلیها با زدن او خود را مطرح میکنند. مثلا حسین نوشآذر (آوردن اسمش هم باعث شهرتش میشود) که گلشیری از او خواست داستانهای بچهها را جمع کند و در آلمان چاپ کند، الان از مریدان براهنی شده و در سخنرانی در ایتالیا گفته که یکی از موانع اصلی راه ادبیات ایران با مرگ گلشیری برداشته شد. اتفاقا گلشیری تابو نیست. قضیه را از آن طرف هم ببینید. او را میکوبند تا مطرح شوند.
▪ خب،شاید چون تابواست دلشان میخواهد او را بشکنند. خود گلشیری درباره این مصاحبه چه نظری داشت؟
ـ پیشمان شده بوده، برای اینکه حالش خوب نبود. این سال آخری خسته و بیمار بود. یکجورهایی دلزده شده بود. این همه کار کرده بود و میدید که انگار کارهایش هیچ حاصلی نداشته است.
▪ رابطه گلشیری با ابراهیم گلستان چطور بود؟ گویا فقط یکی دو بار همدیگر را دیده بودند؟
ـ گلشیری برای نودسالگی بزرگ علوی سفری به برلین رفته بود. شفیعی کدکنی، دولتآبادی و اخوان هم همراهش بودند. اخوان اولین سفر خارج از کشورش بود. قبلش که ما هلند بودیم از آلمان آمدند و درباره این برنامه با هوشنگ صحبت کردند که اسمها را هم هوشنگ همان جا پیشنهاد داد. اخوان به لندن رفت و هوشنگ هم برای او مصاحبهای برای بیبیسی گذاشت. اخوان خانه گلستان مهمان بود و هوشنگ هم زنگ زد به آنجا تا زمان مصاحبه را به اخوان بگوید. گلستان گوشی را برداشت و هوشنگ گفت که من گلشیری هستم و با آقای اخوان کار دارم. گلستان هم خطاب به اخوان گفت که آقای اخوان، شخصی به نام گلشیری با شما کار دارد؛ یعنی طوری برخورد کرد که انگار گلشیری را نمیشناسد که خب از ضعف آدمها ناشی میشود. اما هوشنگ هیچ وقت مسایل را شخصی نمیکرد. وقتی میخواست برای کارنامه داستانی از گلستان چاپ کند، به کانون رفت، چند ماه قبل از مرگش بود و آخرین سفرش به خارج از کشور.
در لندن با گلستان قرار گذاشت، به گالری تیت مدرن رفتند و با هم ناهار خوردند و کاری از او برای چاپ در کارنامه گرفت.
▪ آقای گلستان همین موضوع را در گفتوگوی خود تعریف میکند، ولی دلیل آمدن گلشیری را نمیگوید.
ـ از او کارخواسته بود تا در کارنامه منتشر کند. نواری از شاملو در جمع دانشجویان اهوازی به دست ما رسید که هوشنگ را مسخره کرده بود.
▪ چه گفته بود؟
ـ مسخره کرده بود که این خزعبلات چیست که گلشیری مینویسد. «خانه روشنایی» را مسخره کرده بود.
گفته بود حیف درخت که ببرند کاغذ شود و این مزخرفات در آن چاپ شود. برای دانشجویان اهوازی گفته بود و آنها هم خندیده بودند. ولی هوشنگ با همه اینها رفت و گیل گمشی را برای چاپ در کارنامه از او گرفت. رفت تا لندن تا از گلستان کار بگیرد.
▪ چه کاری از گلستان گرفته بود؟ به خاطر ندارم در کارنامه کاری از گلستان منتشر شده باشد.
ـ من هم الان یادم نمیآید. اواخر عمرش بود. دنبال عکس گلستان بود و او هم عکسی از جوانی خودش داده بود. هوشنگ به لیلی گلستان گفته بود، پدر تو فلان قدر سن دارد، آن وقت یک عکس جدید ندارد و هی عکسهای خوشتیپ جوانیاش را میخواهد بدهد. برای هوشنگ اصلا مهم نبود که مثلا شاملو در یک جمع بیربط مسخرهاش کرده یا گلستان گفته شخصی به نام گلشیری مسایل کاری را از هم جدا میکرد.
▪ دلیل این نوع برخورد شاملو با گلشیری چه بود؟
ـ نوع نگاهشان به ادبیات متفاوت بود. شاملو وقتی «دن آرام» را ترجمه میکند نشان میدهد که چه نوع ادبیاتی را دوست دارد.
▪ این موضوع فقط مختص شاملو نبود. نسل همدوره گلشیری با او ارتباط برقرار نکردند. مثلا براهنی هم که نگاه مدرنی دارد با او ارتباط برقرار نکرد.
ـ نمیدانم، باید از خودشان بپرسید.
▪ خیلیهایشان دیگر نیستند تا از آنها بپرسیم.
ـ نمیدانم... آن جا هم اگر چیزی میگفتند به خاطر نقدها بود. بخشی هم به مسائل حزبی برمیگشت. هوشنگ از هیچ فرصتی برای نقد نگاه حزبی به ادبیات نمیگذشت. بخش عمدهای از ادبیات ما تحت تاثیر نگاه سوسیالیستی بود. ولی هوشنگ آنها را به جلسات پنجشنبه دعوت میکرد. اینطور نبود که اصلا رابطه نداشته باشد.
▪ چه کسانی را دعوت میکرد؟
ـ از براهنی دعوت کرد. یک جلسه از سیمین دانشور دعوت کرد. یادم نیست که دولتآبادی را دعوت کرد یا نه. شهرنوش پارسیپور را هم یک جلسه دعوت کرد.
▪ گلشیری سایه سنگین در جلسات پنجشنبهها نداشت؟
ـ گلشیری عشق به نوشتن و یاد دادن داشت. برای همین، دور و اطرافش اینقدر شلوغ بود. خودش هم از جوانها ایده میگرفت و این را همیشه میگفت. اصلا سایه سنگینی نداشت، هرکس که شرکت کرده این را میداند.
▪ چه کسانی در جلسههای پنجشنبه شرکت میکردند؟
ـ اکبر سر دوزانی، قاضی ربیحاوی، محمد محمدعلی، یارعلی پورمقدم، کامران بزرگنیا، مرتضی ثقفیان، بیژن بیجاری و یک عده دیگر که اسمشان ممکن است یادم رفته باشد. هوشنگ همیشه آخرین نفری بود که حرف میزد و گلشیری در تدریس هم اصلا مریدپرور نبود. نه اینکه چون همسرش باشم این را بگویم، واقعا نبود. من دیدهام آدمها با شاگردانشان چه برخوردی دارند. حتی کسانی که نویسندههای خیلی سطح پایینتری هستند از شاگردان خودشان خدمات میگیرند. در حالی که هوشنگ خدمات میداد، هر کمکی که میتوانست میکرد. شاید دلیل اینکه شاگردانش تا این اندازه دوستش داشتند همین بود. از کارگاههای دیگران، کسانی به کارگاه گلشیری آمدند و برای ما از رفتاری که در آن کارگاهها با این بچهها شده تعریف کردند. انتظار داشتند که هرجا میروند تعریف آنها را بکنند و برای کارهایشان نقد بنویسند. برخلاف شهرتی که هوشنگ داشت و به خاطر صریحاللهجه بودن او اصلا آدم متفرعنی نبود آنقدر خاکی بود که کسی باورش نمیشد. یادم میآید که مهیار رشیدیان اولین بار به کارنامه آمد تا داستانش را برای گلشیری بخواند. هر کس داشت کار خودش را میکرد و هوشنگ هم پشت میزش مشغول بود. هوشنگ او را که دید گفت باشه، باشه بیا بخوان، بچهها صندلی بیاورید و داستان او را گوش بدهید. مهیار رشیدیان پس افتاد این صحنه را دید. گفت من حالم بد است و الان نمیتوانم و رفت. چون تصور دیگری از گلشیری داشت. هرگز گلشیری به خاطر روابط پشتکاری نایستاد و برای کسی مقدمه ننوشت. واقعا کار برایش مهم بود، حتی اگر نزدیکترین رفیقش بود. شاید یکی از دلایلی که نتوانست روابط شخصی با خیلیها پیدا کند، همین بود. چون آوانس نمیداد. موقع کار جدی بود.
▪ زندگی با آدمی که همه فکر و ذکرش ادبیات و نوشتن است برای شما لذتبخش بود؟
ـ هوشنگ اهل زندگی بود. از چیزهای کوچک زندگی لذت میبرد. سخت بود، ولی بخشی از این سختی از بیرون تحمیل میشد. شرایط و فشارهای مادی وحشتناکی که به دلیل شرایط بیرونی روی ما بود سخت بود. خواست نوشتن آزادانه تبعاتی داشت که بیش از هر چیز زندگی ما را تحتالشعاع خود قرار میداد. اگر جامعه موقعیت بهنجاری داشت، مطمئنا زندگی ما خیلی راحتتر و لذتبخشتر بود. ولی زندگی لذتبخشی بود. آن بخشی که به شخص این آدم و عشقش به ادبیات مربوط میشد، خواندنی و به وجد آمدنی و بعد برای آدم تعریف کردنی بود. وقتی شخصی کتابی را بخواند و عصاره آن را برای آدمی تعریف کند، گیرنده آن بودن خیلی جذاب است هیجانی که در او میدیدم، گاهی در یک جملهای که مینوشت. فریادی که از شادی میزد: «این را هم نمیتوانم چاپ کنم.» ولی مینوشت. این چیزها را با هیچ چیز دیگری نمیتوان عوض کرد.
▪ اگر به گذشته برگردیم، باز هم حاضرید با گلشیری زندگی کنید؟
ـ حتما، اصلا نمیتوانم تصور دیگری داشته باشم. من نصف عمر مهم خودم را با او زندگی کردهام. خیلی وقتها از نوع زندگی دیگران تعجب میکنم و با خودم میگویم که چطور از ملال نمیمیرند. نمیفهمم که چطور میشود رفت سرکار و بعد از آن رفت خانه خاله و خاله هم گهگداری خانه تو مهمان شود. ما اصلا چنین چیزی در زندگی نداشتیم. اگر بخواهم منصفانه به سوال شما جواب بدهم باید بگویم که چیزی از زندگی نمیشناسم. دلم میخواست زندگی با او بیشتر ادامه پیدا کند بلکه شرایط خوب شود و بتوانیم زندگی در شرایط خوب را در کنار یکدیگر تجربه کنیم. این چیزی است که حسرت وجود من شد. نگذاشتند. بچه اول ما که به دنیا آمد مسائل شروع شد و بچه دوم که به دنیا آمد از کار بیرونش کردند. واقعا فشارهای زیادی روی ما بود.
محسن ظهوری
منبع : شهروند امروز
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم اصغر جهانگیر خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
تهران هواشناسی قوه قضاییه آموزش و پرورش سیل شهرداری تهران فضای مجازی سلامت شورای شهر تهران پلیس قتل سازمان هواشناسی
خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو سایپا کارگران ایران خودرو دلار بازار خودرو چین مالیات بانک مرکزی
تلویزیون سریال سینمای ایران رسانه سینما دفاع مقدس تئاتر موسیقی فیلم رسانه ملی بازیگر کتاب
سازمان سنجش
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان ترکیه اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت ناسا تبلیغات اینستاگرام فناوری همراه اول ماه گوگل اپل آیفون ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری