یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جنگ نظریه‌ها


جنگ نظریه‌ها
سوفیست‌ها (سوفسطاییان) را کسانی می‌شناسیم که مغالطه‌کار و جدلی بودند و می‌خواستند به هر وسیله‌ای حرف خود را بر کرسی بنشانند؛ حال آنکه من می‌خواهم اینان را به عنوان نخستین کسانی که به نقد «جنگ نظریه‌ها» پرداختند معرفی کنم و بعد دیدگاه خود را راجع به این سخن بیان کنم. قصد من بیشتر، در میان گذاشتن یک دغدغه تازه با شما است و خوشحال خواهم شد پس از ارایه این دیدگاه، نقد و نظر شما را بشنوم. حرف من، حرف خاصی نیست؛ دل‌نگرانی تازه‌ای است که ذهنم را این روزها به خود مشغول کرده‌است.
۱) اشاره‌‌ای به یونان
در شش قرن پیش از میلاد، یونان مردمانی به خود دید که جهان تاکنون مثال ایشان را دوباره تجربه نکرده‌است. تالس، آناکسیمندر، پیثاگوراس، هراکلیتوس، پارمنیدس، امپدوکلس، آناکساگوراس و دموکریتوس، از جمله این اندیشمندان بودند که پایه‌های فکر فلسفی در غرب را بنا نهادند. آنها به مطالعه موشکافانه در طبیعت پیرامون خویش پرداختند و مسائلی را به پرسش کشیدند. مسئله اصلی آنان طبیعت بود؛ شناخت نسبی طبیعت و قواعد آن، باعث شد که نسل بعدی را یونانیانی چون سقراط و افلاطون و ارسطو تشکیل دهند؛ نسلی که با گذار از مسائل طبیعت‌شناختی، انسان و مفاهیم متافیزیکی مانند عدالت، آزادی، نیکی و فضیلت را مورد پرسش قرار دادند. زندگی اجتماعی موضوع مطالعه اینان شد. اما در این میان، حلقه واسطی هست که ما چشم بر آن می‌بندیم: سوفیست‌ها.
سوفیست‌ها می‌کوشیدند نشان دهند که آنچه فیلسوفان طبیعت‌شناس پیشین به دست آورده بودند، نظریات و اندیشه‌های متناقض درباره اصل‌های نخستین جهان و طبیعت مادی بود و به جنگ انداختن نظریات با دیگر نظریه‌ها.
نخستین متذکران در این معنا سوفیست‌ها بودند که می‌گفتند دست از جدال درباره اینکه منشا جهان هوا است یا خاک یا ماده نامحدود، برداریم. انسان، معیار است و باید او را مطالعه کرد و برای زندگی فردی و اجتماعی او به دنبال کشف قواعد و ساختارها گشت. طنین «انسان معیار است» پروتاگوراس، تا قرن‌ها بعد در اندیشه کانت که انسان را غایت خویش می‌دانست، ادامه یافت و البته تا همین امروز و به‌ویژه در گفتمان حقوق‌بشر و پارادایم انسان‌دوستی.
۲) اشاره‌ای به ایدئولوژی
گره کور جنگ نظریه‌ها را اگر بگردیم، در تعصب و پافشاری بی‌اندازه بر نظریات خود و سعی در باطل‌انگاری نظریات دیگران می‌یابیم. ایدئولوژی، نامی است که بر مرام ما می‌گذارند، وقتی که آن مرام را برترین حق می‌پنداریم و برایش حاضریم جان دهیم و جان ستانیم. پس عقیده من این است که ایدئولوژی یکی از علل موجده جنگ نظریه‌ها است و برای نقد آن باید ابتدا به نقد ایدئولوژی پرداخت. چند هفته بعد، مایلم درباره ایدئولوژی حرف بزنم و تا آن موقع چه خوب است اگر شما هم تأملی در این باب بکنید.
۳) جنگ نظریه‌ها
بخشی از زندگی روزمره ما را فکر کردن تشکیل می‌دهد. بخشی از موجودیت ما را، تفکراتمان. اما بنا بر یک باور عمیق، من معتقدم که ما کمتر فکر می‌کنیم و بیشتر می‌پذیریم. «پذیرش» و «انکار» نقاطی را می‌سازند که ما خیال کنیم آنچه این نقاط را به هم وصل می‌کند، تفکر است. حال آنکه ما خیلی سخت فکر می‌کنیم. (البته این هم دغدغه دیگرم است که گه‌گاه بیان کرده‌ام). بماند؛ بگذارید به تسامح بگویم که ما در اوقاتی، فکر می‌کنیم و بخشی از ما را اندیشه‌هایمان شکل می‌دهند؛ وقتی حرف می‌زنیم، وقتی چیزی می‌نویسیم، وقتی درباره حرف یا نوشته دیگری به داوری می‌نشینیم.
بسیار خب؛ من چه می‌خواهم بگویم؟ فرض خودم را کمی توضیح می‌دهم: ما گمان می‌کنیم که فکر می‌کنیم. [حقیقت این است که عموما چیزی را می‌پذیریم یا نمی‌پذیریم]. چون ذهن ما به فکر کردن – همان خرد خود بنیاد – عادت ندارد، افکاری که می‌پذیریم، تا حد زیادی ساختار باورهای ما را تشکیل می‌دهد. استخوان‌بندی ذهن ما از این قرار، چیز چندان اصیلی نیست. این آدم وقتی بخواهد حرف بزند، از خلأ که استفاده نمی‌کند؛ از همان ساختمان نیم‌بند متزلزل استفاده می‌کند که من اسمش را می‌گذارم «نظام باورهای تلقین‌‌شده». چون فکر را خودمان نساخته‌ایم و از یک چیز دست چندم دیگر استفاده می‌کنیم، چندان آگاه هم نیستیم که چه می‌گوییم.
ولی سعی می‌کنیم به نحوی از آنچه در سرمان می‌گذرد، دفاع کنیم. چندان نمی‌توانیم دیدگاه دیگری را تحلیل کنیم؛ [چون ذهنمان به فکر کردن عادت ندارد]؛ پس اگر درست مطابق دیدگاه ما نباشد، انکارش می‌کنیم. من افرادی را دیده‌ام که حتی وقتی حرفی عین دیدگاه خودشان را به خودشان بگویی، منکرش می‌شوند و بعد همان حرف را خودشان بیان می‌کنند.
نتیجه این می‌شود: ما بی‌آنکه بدانیم از چه حرف می‌زنیم، حرف می‌زنیم. به این می‌ماند که شمشیر بزنی ولی با چشم‌بند. عیبی در کار نیست؛ شمشیر زدن، شمشیر زدن است؛ اما فرق هست میان کسی که با چشم باز شمشیر می‌زند و آنکه با چشم بسته. سخن گفتن مثل شمشیر زدن است؛ در آنی ممکن است سر کسی را از تنش جدا کنی یا قلبش را مجروح. اما ما خیلی بی‌پروا تر از اینها شمشیر می‌زنیم.
۴) دو دغدغه
دو دغدغه اینجا مطرح می‌شود: نخست آنکه این کنش، غیر اخلاقی است. دوم آنکه این کنش ناسودمند است.
غیر اخلاقی از این حیث که ما گرفتار جهل هستیم و جاهلانه شمشیر می‌زنیم و جهالت عین بی‌اخلاقی است. ناسودمند از این حیث که گاهی این جهالت باعث می‌شود ندانیم از چه سخن می‌گوییم و ندانیم طرف مقابل از چه سخن می‌گوید. ما خیلی وقت‌ها ریشه سخن را نمی‌دانیم. آبشخور سخن نمی‌دانیم کجا است. دانش معرفت‌شناسی یا شناخت‌شناسی در اینجا به ما کمک می‌کند که از سخن یکی، آبشخور فکری‌اش را درک کنیم. حالا وقتی نمی‌توانیم سرچشمه سخن را بیابیم، روی به ظاهر و قشر می‌آوریم و همانگونه که گفتم با بی‌سلیقگی و عجله، انگار که کلید امتحان چهارگزینه‌ای یا شابلون باشد، روی حرف خودمان می‌گذاریم و با آن به عناد بر می‌خیزیم.
این است جنگ نظریه‌ها.
۵) جمع‌بندی
جنگ نظریه‌ها اتفاقا بر خلاف آنچه ممکن است فکر کنید، چندان میان عوام اتفاق نمی‌افتد. این آفتی است که نخبگان بیشتر می‌گیرند. [نخبه هم که می‌گویم، منظورم کسانی است که خیال می‌کنند نخبه‌اند]؛ علاوه بر آن، جنگ نظریه‌ها در درون خود ما نیز اتفاق می‌افتد. مثالش آن است که وقتی می‌خواهیم سخن بگوییم، بیشتر به ذکر اندیشه‌های این و آن می‌پردازیم، بدون آنکه تحلیلی از خودمان ارایه کنیم. ما معمولا آخر سر حرف خودمان را نمی‌زنیم. در حظ مستی‌آور خواندن یا شنیدن یک اندیشه کیفور می‌شویم ولی جمله خودمان را نمی‌گوییم.
ما روایت خود را گم کرده‌ایم. باز هم تکرار می‌کنم. ما کلامی به صحنه نمی‌افزاییم. این را در جشن یک‌سالگی کافه و در اولین جشن تولد خودم هم با شما در میان گذاشتم. جمله ما چیست؟ تنها وقتی گرفتار جنگ نظریه‌ها نمی‌شویم که جمله خودمان را بیابیم؛ یعنی پای در قلمرو شناخت بگذاریم؛ یعنی به خودمان فشار بیاوریم که فکر کنیم؛ یعنی خرد خود بنیاد خودمان را فعال کنیم.
۶) نقدهای ناآرام
ایده جنگ نظریه‌ها خود می‌تواند اسیر جنگ نظریه‌ها شود. برای اینکه سعی کنم تا جایی که می‌توانم از پدید آمدن این ستیز جلوگیری کنم، توضیحی درباره دیدگاه خودم می‌دهم. من معتقدم، هر دیدگاه نو، از تضاد و کشاکش میان دیدگاه‌ها پدید می‌آید. کشاکش پدیده‌ها و اشیا و مفاهیم، به زایش انواع نوین‌شان می‌انجامد. من در صدد نفی رویکرد دیالک‌تیکی در تفکر نیستم. زایش پیامد جنگ است. نظریات در جدال با یکدیگر، تکامل می‌یابند. منظور من از جنگ نظریه‌ها به هیچ روی نفی کشاکش اضداد نیست. منظور من همان است که می‌گوید: اگر جنگ نظریه‌ها را تمام کنیم، نظریات در یک کشاکش طبیعی به تولد نظریات نوین منجر خواهند شد.
حسین فراستخواه
منبع : روزنامه انتخاب


همچنین مشاهده کنید