شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


جامعه برابران چگونه جامعه‌ای است؟


جامعه برابران چگونه جامعه‌ای است؟
مقاله‌ای که در پی می‌آید بخش کوتاهی است از مقدمه کتاب ‌حوزه‌های عدالت نوشته مایکل والزر که به بررسی مفهوم برابری و برابری‌خواهی و نیز خاستگاه‌های آن می‌پردازد و این پرسش را مطرح می‌کند که یک جامعه برابر چه جامعه‌ای است؟ ویژگی‌های آن چیست؟ و افراد در آن از چه خیرها و مواهبی برخوردارند؟ «حوزه‌های عدالت» جدل‌انگیزترین و شاید مهم‌ترین اثر مایکل والزر، از تاثیر‌گذارترین صاحب‌نظران عرصه سیاست و نظریه سیاسی معاصر است که توسط نشر ثالث و از سوی صالح نجفی در دست ترجمه است. پیش از این نیز نجفی کتاب دیگری از والزر را با عنوان در باب مدارا ( نشر شیرازه، ۱۳۸۳) ترجمه کرده بود:
برابری در معنای تحت‌الفظی‌اش، آرمانی است که جان می‌دهد برای خیانت کردن. مردان و زنان پایبند به این آرمان همین که جنبشی را در دفاع از برابری سازمان داده و قدرت، مناصب و نفوذ و تاثیرگذاری را در میان خود توزیع می‌کنند بدان آرمان خیانت کرده یا به نظر می‌رسد چنین می‌کنند. در اینجا منشی رئیسی وجود دارد که نام اول همه اعضا را از بر دارد؛ در اینجا رایزن یا مشاوری مطبوعاتی داریم که خبرنگاران و گزارشگران را با مهارت قابل‌ملاحظه‌ای هدایت می‌کند؛ در اینجا سخنران محبوب و خستگی‌ناپذیری داریم که به شاخه‌های محلی (سازمان) سرکشی می‌کند و پایه‌های سازمان را استوار می‌کند. چنین افرادی هم ضروری هستند و هم اجتناب‌ناپذیر و بی‌گمان این چنین افرادی چیزی بیش از همتایانی برابر با هم‌رزمان‌شان هستند. آیا اینها خیانت‌کارند؟ شاید، شاید هم نه.
جاذبه برابری را نمی‌توان با معنای تحت‌الفظی آن توضیح داد. وقتی در رژیمی زندگی می‌کنیم که در آن فردی خودکامه یا گروهی یکه‌تاز حکومت می‌کنند ما آرزوی جامعه‌ای را در سر می‌پروریم که در آن قدرت تقسیم شده باشد و هر کس دقیقا سهم یکسانی از آن برده باشد، اما خوب می‌دانیم که برابری از این قسم بعد از اولین جلسه اعضای جدید از بین خواهد رفت. یک نفر به عنوان رئیس انتخاب خواهد شد؛ یکی دیگر نطقی قراء ایراد خواهد کرد و همه ما را متقاعد می‌کند که رهبری او را بپذیریم. تا پایان روز ما یک‌یک افراد را دسته‌بندی خواهیم کرد - و اصلاً جلسات و نشست‌ها به همین منظور تشکیل می‌شوند. هنگامی که در نظام سرمایه‌داری زندگی می‌کنیم ممکن است رویای جامعه‌ای را در سر بپروریم که در آن هر کسی پول یکسانی دارد. اما ما خوب می‌دانیم پولی که در ساعت ۱۲ ظهر یک‌شنبه به صورت برابر توزیع شده است تا پیش از پایان هفته از نو به شکلی نابرابر دوباره توزیع خواهد شد. بعضی آن پول را پس‌انداز می‌کنند، بعضی دیگر روی آن سرمایه‌گذاری می‌کنند و باز گروه دیگری آن را خرج خواهند کرد. (و آنها، این قبل کارها را به شیوه‌های مختلفی انجام می‌دهند) پول بدان دلیل وجود دارد که این فعالیت‌های متنوع را ممکن کند؛ حتی اگر پول وجود نداشت معامله پایاپای اجناس مادی به همان نتایج می‌رسیدند اما فقط کمی آهسته‌تر. هنگامی‌ که در نظام فئودالی زندگی می‌کنیم، ممکن است خواب‌ جامعه‌ای را ببینیم که در آن همه اعضا از حرمت و احترام برابر برخوردارند. اما گرچه ما می‌توانیم به هر کس لقب واحدی اعطا کنیم، خوب می‌دانیم که قادر به چشم‌پوشی از تصدیق انواع و درجات مختلف و پرشمار مهارت، قدرت، دانایی، شجاعت، مهربانی، انرژی و لطفی که فرد را از دیگری متمایز می‌کند نیستیم و راستش را بخواهید اصلاً خود خواهان تصدیق این درجات هستیم. بسیاری از ما پایبندان به آرمان برابری میانه‌ای با نظام لازم برای حفظ برابری به مفهوم تحت‌الفظی آن نداریم: دولت در مقام تخت پروکروتسی. فرانک پارکین می‌نویسد: «برابری‌خواهی» به نظر می‌رسد در گرو نظامی سیاسی است که در آن دولت قادر باشد نظارتی دائمی بر آن گروه‌های اجتماعی و شغلی داشته باشد که به لطف مهارت‌‌هایشان یا تحصیلات یا صفات و خصوصیات شخصی‌شان ممکن است در صورت عدم نظارت دولت... مدعی سهمی بیش از حد از مواهب اجتماعی باشند. موثرترین راه تحت نظارت گرفتن چنین گروه‌هایی این است که از آنها حق سازماندهی سیاسی را بگیریم.
این سخنان بر قلم یکی از طرفداران برابری جاری شده است. مخالفان بسیار زودتر و سریع‌تر از این سرکوبِ لازمه برابری‌خواهی را توصیف می‌کنند و همچنین همرنگی ملال‌آور و هراس‌انگیزی را که ممکن است متعاقب برابری‌خواهی به وجود آید. جامعه برابران، به گفته ایشان، جهانی خواهد بود از ظواهر دروغین که در آن مردمانی که به واقع یکسان نیستند ناگزیر چنان می‌نمایند و عمل می‌کنند که گویی برابرند و نخبگان یا پیشگامانی که اعضایشان به نوبه خود وانمود می‌کنند به واقع نخبه و ممتاز نیستند، به این دروغگویی‌ها دامن می‌زنند. این چشم‌انداز جذاب و وسوسه‌انگیزی نیست اما منظور ما از برابری چنین چیزی نیست. برابری‌خواهانی هستند که استدلال پارکین را پذیرفته‌اند و با سرکوب سیاسی کنار آمده‌اند. اما دیدگاه ایشان، عقیده‌ای صلب و خشک است و تا آنجا که برابری‌خواهی بدین معنا درک شود بعید است بتواند هواداران زیادی جذب کند.
حتی مدافعان آنچه من «برابری ساده» خواهم نامید معمولاً در ذهن خود جامعه‌ای یکدست و هم‌رنگ را مد نظر ندارند. اما آنها (از برابری) چه درسر دارند؟ اگر برابری را نمی‌توان به معنای تحت‌الفظی آن فهمید، پس چه معنایی می‌توان برای آن تصور کرد؟ هدف بی‌واسطه من طرح پرسش‌های فلسفی متعارف نیست. پرسش‌هایی از این دست: ما از چه لحاظ همتایان برابرِ یکدیگر هستیم؟ و به لطف چه ویژگی‌ای ما بدان ملاحظات برابریم؟
معنای ریشه‌ای برابری، معنایی سلبی است؛ برابری‌خواهی در خاستگاه‌های خود یک سیاست الغایی است. هدف برابری‌خواهی نه حذف همه تفاوت‌ها بلکه حذف مجموعه‌ای خاص از تفاوت‌هاست و مجموعه‌ای از تفاوت‌ها در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت. اهداف برابری‌خواهی همواره اهداف خاصی است. (مبارزه با) امتیازات اشرافی، ثروت سرمایه‌داران، قدرت دیوان‌سالاران، تبعیض نژادی یا جنسی. در هر یک از این موارد اما مبارزه شکل تقریبا واحدی دارد. آنچه محل نزاع است توانایی گروهی از مردم جهت سلطه یافتن بر دیگران است. پس وجود ثروتمندان و فقیران در جامعه سیاست برابری‌خواهانه را ایجاد نمی‌کند، بلکه این واقعیت موجد سیاست برابری‌خواهانه است که ثروتمندان «فقرا را زیر چکمه‌های خود لگدمال می‌کنند»، فقرشان را بدان‌ها تحمیل می‌کنند و آنها را به رفتاری متفاوت از خویش فرمان می‌دهند. به همین نحو، این نه وجود اشراف و عوام یا صاحب‌منصبان و شهروندان عادی (و بی‌گمان نه وجود نژاد‌ها و جنسیت‌های مختلف) است که خواست عمومی الغای تفاوت اجتماعی و سیاسی را ایجاد می‌کند؛ بلکه نحوه رفتار اشراف با فرمان‌برداران، نحوه رفتار صاحب‌‌منصبان با شهروندان عادی و چگونگی برخورد قدرتمندان با آنهایی که از قدرت بی‌بهره‌اند است که خواهش حذف تفاوت اجتماعی و سیاسی را موجب می‌شود.
تجربه فرودستی- و بیش از همه فرودستی شخصی- در پس رؤیای برابری نهفته است. مخالفان این آرمان اغلب ادعا می‌کنند که عواطف و احساساتِ محرکِ سیاست برابری‌خواهی، حسادت و کین‌توزی است، و کاملاً پیداست که چنین عواطفی درون هر گروه زیردستی شدت می‌یابد. تا حدودی همین عواطف سیاست برابری‌خواهانه را شکل خواهند داد: آن «‌کمونیسم خام» که مارکس در دست‌نوشته‌های اولیه‌اش توصیف کرد از این قرار بود که در واقع هیچ نیست مگر صورت قانونی‌دادن به حسادت. اما حسادت و کین‌توزی احساساتِ نامطبوعی هستند؛ هیچ‌کس از این احساسات لذت نمی‌برد؛ و من فکر می‌کنم جا دارد که بگوییم برابری‌خواهی چندان به معنای به اجرا گذاشتن آن احساسات نیست بلکه تلاشی است آگاهانه برای گریختن از وضعیتی که آن احساسات را به وجود آورده یا آن‌ها را مهلک کرده است- زیرا به تعبیری می‌توان گفت قسمی حسادت در سطح زندگی اجتماعی وجود دارد که پیامد‌های جدی در بر ندارد. من ممکن است به بخت خوب همسایه‌ام یا صدای باریتون عالی او یا حتی به توانایی او در جلب دوستان مشترک‌مان رشک برم، اما هیچ‌یک از این‌ها مرا به سازمان‌دهی یک جنبش سیاسی وا‌نمی‌دارد.
غایت برابری‌خواهی سیاسی جامعه‌ای است رها از یوغِ سلطه. این امیدی است زنده و با طراوت که با کلمه برابری نامیده می‌شود: جامعه‌ای که دیگر در آن نشانی نباشد از چرب‌زبانی و مجیز‌گویی، مداهنه و کاسه‌لیسی، تملق و چاپلوسی: و نه هیچ ترس و لرزی [‌از حاکم]؛ دیگر نه قدَر قدرتی؛ نه اربابی؛ و نه برده‌ای. امیدی اما به حذف این تفاوت‌ها نیست؛ هیچ یک از ما نباید یکسان باشیم یا از چیز‌های واحد مقادیر یکسانی داشته باشیم. مردان و زنان (‌نظر به همه‌ی غایاتِ مهمِ اخلاقی و سیاسی) هنگامی با یکدیگر برابرند که هیچ‌کس افسار یا زمامِ ابزار سلطه را به دست نداشته باشد. اما ابزارهای سلطه به‌طرق مختلف در جوامع متفاوت ساخته می‌شوند: اصل و نسب، ملک و املاک، سرمایه، تحصیلات، فیض الاهی، قدرت دولتی- همه این‌ها بالاخره زمانی برخی از افراد را قادر به سلطه بر دیگران ساخته‌اند. سلطه همواره به میانجیِ قسمی مجموعه خیرها و مواهب اجتماعی به وجود می‌آید. گرچه این تجربه شخصی است، هیچ چیز در خودِ اشخاص نیست که خصلت آن سلطه را تعیین کند. از این‌روی، باز هم، برابری آن‌گونه که ما آرزوی‌اش را در سر می‌پروریم مستلزم سرکوبی اشخاص نیست. ما بایستی خیرها و مواهب اجتماعی را درک کنیم و بر آن‌ها نظارت داشته باشیم؛ ما نباید ابنای بشر را به زور برابر کنیم.
هدف من توصیف جامعه‌ای است که در آن هیچ خیر یا موهبت اجتماعی‌ای به عنوان ابزار سلطه به کار نیاید یا نتواند به کار آید. برای توصیف اینکه چگونه می‌توان آغاز به آفریدن چنین جامعه‌ای کرد البته تلاشی نخواهم کرد. زیرا توصیف آن به اندازه کافی دشوار است: برابری‌خواهی‌ای عاری از تخت پروکروتسی؛ برابری‌خواهی‌ای زنده و گشوده که به دنبال معنای تحت‌الفظی کلمه نیست بلکه در پی تمهیداتِ غنی‌تر رؤیای برابری است؛ برابری‌خواهی‌ای که سازگار است با آزادی. در عین حال، هدف من ترسیمِ حدود کلیِ آرمان‌شهری نیست که در ناکجاآباد جای دارد یا آرمانی فلسفی که همه جا به کار آید. یک جامعه برابران در مشتِ خودِ ما است. امکانی عملی است در این‌جا و اکنون که از پیش در برداشت‌های مشترک ما از خیرها و مواهب اجتماعی پنهان است. برداشت‌های مشترک ما: رؤیای برابری در پیوند است با جهان اجتماعی‌ای که در بطنِ آن پرورش یافته است. این رؤیا با همه جهان‌های اجتماعی در ارتباط نیست یا حداقل ضرورتاً این‌گونه نیست. این رؤیا مناسبت دارد با برداشت خاصی از اینکه افراد بشر چگونه با یکدیگر ارتباط داشته باشند و چگونه از وسایل ارتباطی خود استفاده کنند.
استدلال من از بیخ و بن خاص‌گرا است. من ادعا نمی‌کنم که هیچ‌‌‌گونه فاصله زیادی گرفته باشم از عالم اجتماعی‌ای که در آن بسر می‌برم. یکی از راه‌های آغاز به کار معظمِ فلسفی- شاید هم راه اصیل آن- این است که از غار برون آییم، شهر را ترک گوییم، از کوه بالا رویم، و منظری کلی و عینی برای خود دست و پا کنیم (‌کاری که هرگز از مردان و زنان عادی برنمی‌آید). آن‌گاه چنین کسی قلمروِ زندگی روزمره را از فاصله‌ای بس دور توصیف می‌کند، پس چنین دیدگاهی نما و خطوطِ خاص و مرزهای دقیق را از دست می‌دهد و به قالب شکلی عام در می‌آید. اما هدف من این است که در غار بمانم، در شهر باشم و بر روی زمین بایستم. راه دیگر فلسفیدن این است که برای شهروندان و هم‌نوعان، جهانِ معناهایِ مشترک‌ خود را تفسیر و تاویل کنیم. عدالت و برابری را، به احتمال زیاد، می‌توان به عنوان مصنوعات فلسفی عمل آورد و روشن کرد، اما یک جامعه‌ی عادلانه و برابری‌خواه را نمی‌توان. اگر چنین جامعه‌ای نقداً این‌جا وجود ندارد- چنان‌که گویی در مفاهیم و مقولات ما پنهان است- ما هرگز آن را به شکل انضمامی نخواهیم شناخت یا به‌واقع به آن تحقق نخواهیم توانست بخشید.
مترجم: صالح نجفی
منبع : خبر آنلاین


همچنین مشاهده کنید