پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


پرسپکتیوها در نقد


پرسپکتیوها در نقد
به‌عنوان یك عضو، منتقد یك وظیفه را كه غالباً وظیفه‌ای مهم نیز به شمار می‌رود به دوش می‌كشد و آن فعالیت در محیط جامعه تئاتری خود با هدایت تئاتر، كمك به شكوفایی آن، تشویق خوبها و نارضایتی از بدهاست. یك منتقد، احتمالاً دارای قدرتی در دنیای اطراف خود می‌باشد و طبیعتاً قصد دارد از آن به طرز معقول و البته مفیدی بهره ببرد (حداقل من امیدوارم این‌چنین باشد). اما این قدرت ممكن است مثل هر چیز دیگری او را وسوسه كند. در جایی شنیدم یكی از منتقدان بنام به این دلیل به خود می‌بالید كه در سالهای اخیر با سركوب و نقد مكرر یكی از تئاترهای مشهور باعث پیشرفت و پرورش آن كار شده است. این درست كه مقابله با یك ضمیر ستیزه‌جو بسیار مشكل است، اما من به تنها چیزی كه فكر می‌كنم این است كه آن یادداشتهای منتقدانه تا چه اندازه احمقانه بوده است، چرا كه خوب نوشتن بدون اعتقاد واقعی به چیزی كه نوشته می‌شود، تقریباً غیر ممكن است. یكی از وظایف یك منتقد برای جامعه خود، این است كه نقد او به‌سان یك دفترچه راهنما برای مصرف‌كننده باشد. البته قصد من از طرح این نكته، نقض حق آزادی هنرمند نیست. من هیچ‌گاه از معماری كه به فرو ریختن سقف بنای خود اهمیتی نمی‌دهد، حمایت نمی‌كنم؛ الزامات ماد‌ّی پیش از تجملات پرزرق و برق به سراغ شما می‌آید. مردم می‌خواهند بدانند كه: «آیا از آن خوشت آمد؟» و این حق آنهاست كه بدانند. اما منتقدی كه خود را فقط یك راهنمای مصرف‌كننده می‌داند، بیش از آن هم از خود بروز نخواهد داد. یك راهنمای مصرف‌كننده لازم‌الاجرا و آمرانه بودن می‌تواند باعث افزایش آن دسته از منتقدان شیكاگویی شود كه به‌سان امپراتورهای رم در هنگام تعیین مرگ و زندگی گلادیاتورها، با بالا و پایین آوردن انگشت شست به نقد آثار مختلف می‌پردازند. واقعاً، این نقد نیست؛ این هوچیگری است.در خلال سالهای اخیر بخشی از كار منتقدان به جمع شدن دور هم و تصمیم گرفتن در مورد اینكه به كدام كار جایزه بدهند و در نهایت برگزاری جشن مفصلی برای تقدیم جوایز اختصاص یافته است. این هم هوچیگری است. این كار می‌تواند در مواقعی كه ملاحظات مالی در میان نباشد هم مفید باشد و هم راهگشا؛ مانند كاری كه تونیها (Tonys) انجام می‌دهند، یعنی این‌گونه شایعه شده است. جوایز باعث معرفی برترین هنرمندان، برترین آثار و در نهایت سالن تئاتر به مردم می‌شود؛ پیامهای تبلیغاتی را به خود جذب می‌كنند؛ آنها با این كار حس خودپرستی خود را ارضا می‌كنند و عامل تقویت شایسته‌ها می‌شود، اما این عمل آنها نقد نیست و منتقدان نباید این قبیل كارها را زیاد جدی بگیرند. «آلبرت ویلیامز» سه سال پیش در سخنرانی خود پیرامون «پرسپكتیوها در نقد» به نكتهٔ بسیار جالبی اشاره كرد. وی منتقد را به مثابهٔ شهروندی تئاتری قلمداد كرد كه به میزان تأثیر او بر جامعهٔ تئاتری خود ارزشیابی می‌شود. او در رابطه با نقدهای «ریچارد كریستیانسن» گفت: «كلام خاصی كه او ـ یا هر منتقد دیگری ـ به كار برده است، اهمیت چندانی در مقایسه با هیجان فزاینده‌ای كه در تمام مدت ایجاد كرده، حس كشف حقیقتی كه به وجود آورده، استانداردهای جدیدی كه برای برتر بودن به ثبت رسانده و مسیری كه تمام این موضوعات را در خلال سالیان گذشته فیلتر كرده است، ندارد. امروزه عدهٔ كمی از مردم «جورج ژان ناتان» (George Jean Nathan) را مطالعه می‌كنند، اما میراث آن هنوز بر جای مانده است (در نمایش یوجین اونیل Eugene O&#۰۳۹;Neil، كه او آن را مورد حمایت قرار داد در وضعیتی كه دیگران این كار را نكردند و همین‌طور در نسل جدیدی از هنرمندان و منتقدانی كه او خلق كرد و البته هنرمندان و منتقدانی كه شاگردان او تربیت كردند.)»اما برای رسیدن به همهٔ اینها، آن «كلام خاص» نقشی حیاتی و سرنوشت‌ساز دارند. من شخصاً از صمیم قلب دوست دارم میراثی را كه ویلیامز از آن سخن گفته به جا بگذارم، اما به اعتقاد بنده میراث اصلی من كه به خودی خود ارزشمند است، همان نقدهای من است، حتی اگر سایرین نظری خلاف آن داشته باشند. اما در طرف مقابل، منتقدان و بازبینهایی در تئاتر نیز وجود دارند كه با كار و تلاش فراوان هر هفته و حتی هر روز نسخه‌هایی از نقدهای خود را به چاپ می‌رسانند كه پس از مرگ آنها نیز با رغبت خوانده می‌شوند، منتقدانی كه كارهایشان (نه فقط تأثیرات آنها، بلكه كلام خاص آنها) از بسیاری از نقدهای دیگران ماندگارتر شده است. «جرج برنارد شاو» (George Bernard Shaw) اولین شخص مورد نظر من از این دسته افراد است، همچنین «كنت تینان» (Kenneth Tynan)، «والتر كر» (Walter Kerr)، «اریك بنتلی» (Eric Bentley)، «رابرت بروستین» (Robert Brustein) كه همگی تأثیرات جدی و پرقدرتی در جامعهٔ تئاتری نسل خود و همین‌طور آیندگان بر جای گذاشته‌اند و همگی تحت تأثیر اندیشه‌های آلبرت ویلیامز بوده و بارها از او قدردانی كرده‌اند. منتقدان (یا به عبارتی منتقدان برتر) بالاتر از نویسندگان قرار دارند (منظورم آن دسته از افراد نیست كه نسبت به جایگاه خود به‌عنوان یك شهروند تئاتری و مسئولیتهایی كه در قبال جوامع خود و حتی جامعهٔ محلی تئاتر یا جامعه بزرگ جهانی تئاتر دارند بی‌اعتنا هستند.) بلكه آنهایی كه خود را عمیقاً صرف كلام خاصی كه می‌نویسند می‌كنند. در حالت مطلوب، نیاز مقدماتی ما همان خوانندگان ایده‌آل هستند (كه بزرگ‌ترین هدیه به شمار می‌روند)، آنهایی كه نقد بنویسند و چنان خوب این كار را انجام دهند كه اگر ما آنها را برای آثار دیگر می‌شنیدیم، آن را تحسین می‌كردیم و به آن غبطه می‌خوردیم. البته به عبارت دقیق‌تر، این مطالب باید با عنایت به خوانندگان معمولی، كه عمدهٔ خوانندگان را تشكیل می‌دهند تعدیل شود. هر چه تعداد خوانندگان معمولی به تعداد خوانندگان ایده‌آل نزدیك‌تر شود، به همان اندازه كار ما رضایت‌بخش‌تر خواهد بود و احتمالاً هزینهٔ كمتری را خواهیم پرداخت. اما وظیفه و البته مهارت ما به‌عنوان نویسنده، انتقال تمام دیده‌ها، شنیده‌ها، اندیشه‌ها و احساسات پیرامون تئاتر به طرزی روشن، صادقانه، متین، واضح و قابل فهم و در صورت امكان چشم‌پوشی از حقایقی كه صرفاً به ذهن شخصی ما خطور كرده در مقابله با حقایق بزرگ‌تر تئاتر و حتی حقایق بزرگ موجود در دنیاست. تصور نمی‌كنم، رابرت ویلیامز هم با این نظر مخالفت كند. تفاوت ما تنها در میزان تأكید بر موضوع است. اما چگونه می‌توان به تمام این قابلیتها (و یا حتی به اندازه‌ای از آن كه برای ما مقدور است) دسترسی پیدا كرد؟ زمانی كه من تازه وارد عالم نقد شده بودم، رابرت بروستین به من گفت كه تمام نقدهایی كه من می‌نویسم باید یك متن ساده‌فهم باشد، من تصور می‌كنم كه یك نقد باید یك بحث منطقی و البته منسجم باشد، نه یك مطلب فهرست‌وار. این یك شروع بسیار خوب است.اما این متن ساده گذشته از یك راهنمای مصرف‌كننده چه چیزی را باید در خود داشته باشد؟ یكی از سؤالات بسیار مفید در این رابطه سؤالی است كه كودكان یهودی در عید فصح می‌پرسند: «چرا امشب با تمام شبهای دیگر متفاوت است؟» طعم و مزه و جنس ویژهٔ این شب در تئاتر چیست؟ و یا اگر این‌طور نیست، فلسفهٔ وجودی این نوع تئاتر یا این گروه چیست كه نسبت به سایرین قابل تشخیص نیست؟ سه سؤال معروف دیگر (كه من نمی‌دانم مرتبهٔ اول چگونه پرسیده شده است) كه بر طبق شنیده‌های من منسوب به گوته است، عبارتند از: «هنرمند سعی در انجام چه كاری دارد؟ این كار را تا چه اندازه خوب انجام داده است؟ آیا این كار ارزش انجام آن را دارد؟ من ترجیح می‌دهم بپرسم، خود اثر سعی در انجام چه كاری دارد و تا چه اندازه در انجام آن موفق بوده است؟ از آنجا كه منابع هنر اساساً ذی‌شعور نیستند، منظور هنرمند اگرچه همواره قابل ارزیابی است، اما حكم نهایی را در مورد اثر نمی‌دهد.» «چگونه از منظور آن آگاه شوم؟» این جمله‌ای است كه «برنارد شاو» در مورد «خانه دلمردگی» بر زبان آورد و یا سخن «دی. اچ. لارنس» كه گفته است: «به قصه اعتماد كن، نه به قصه‌گو» اما سؤال سوم كه آیا كار، ارزش انجام را دارد، عمیق‌ترین سؤال از میان سه سؤال فوق است و البته مستلزم سؤال چهارمی با این مضمون نیز هست: چرا یك كار ارزش انجام را دارد و چرا ندارد؟ اینجا، دقیقاً جایی است كه ما به دنبال آن هستیم و ما را به سمت ایجاد رابطه بین اثر و جهان خارج رهنمون می‌سازد، موضوعی كه تمام منتقدان را به خود مشغول كرده است. «رابرت پن وارن» (Robert Penn Warren)، عبارتی در این باره دارد كه دارای ارزش فراوانی برای من است. او می‌گوید شاعر برای گفتن شعر به دنبال «ریشه‌ای از حقیقت»‌می‌گردد. بنابراین، من تصور می‌كنم تمام نویسنده‌ها نیز به همین شیوه عمل می‌كنند. برای ما به‌عنوان منتقدان تئاتر، حقیقت، نمایشی است كه شب گذشته به تماشا نشسته‌ایم؛ و آن ریشه، همان واقعیت انسانی است كه نمایش آن را برای ما روشن می‌كند، مانند دست و پنجه نرم كردن شكسپیر با راز و رمزهای سلحشورانه و طرح این سؤال كه معنای انسان بودن چیست و یا انزوای قهرمانان برنارد شاو، تنهایی متفكران ساكن دوردست و یا اینكه چگونه یك بازیگر زن مشهور در جست‌وجوی صداقت روزگار می‌گذراند درحالی‌كه دیگری صرفاً به دنبال خودنمایی است. اما آیا این خطر نمایش را تهدید نمی‌كند كه در لابه‌لای یك جریان فكری و منطقی هویت خود را گم كند؟ خیر، البته اگر شما این كار را به خوبی انجام دهید: ریشه، در بطن بازی است، نه پیش و یا پس از آن. این منتقد نیست كه آن را وضع می‌كند، بلكه او فقط آن را پیدا می‌كند. اما هیچ‌گاه اجازه ندهید، تمام این موضوعاتی كه پیرامون ریشه‌ها و حقایق مطرح شد، بر ذهنیات شما درپوش بگذارد. همگان می‌دانند كه فرمول استاندارد منتقدان عبارتند از: یك معرفی عمومی و مختصر، سپس طرح داستان، بعد احتمالاً مروری بر دیالوگها، بعد رتبه‌بندی بازیگران اصلی بر اساس صفات مناسب نقش، آوردن نام كارگردان در جایی از متن نقد، توجه به كار طراحان صحنه، یك پاراگراف نتیجه‌گیری و حالا می‌توانید با خیالی آسوده به خانه بروید! نمی‌توانم بگویم از این فرمول پیروی نكنید، اتفاقاً بسیار سودمند نیز هست. باید اقرار كنم من، خودم همواره از آن استفاده می‌كنم. اما سعی كنید به نحوی پا را از آن فراتر بگذارید و یا فرمول مشهور و مفید دیگری را امتحان كنید: كار خود را با فراخواندن لحظه‌ای از نمایش آغاز كنید كه بر كل آن و یا بر كمبودهایی كه بر سایر لحظات حاكم است، دلالت داشته باشد یا بهتر از همه، زمانی است كه شما بتوانید تمام قالبهای استاندارد را بشكنید و به شیوهٔ خود نقد كنید. «ایروینگ واردل» (Irving Wardle) منتقد پیشین روزنامهٔ «لندن ساندی تایمز» در كتاب جالب و كوچك خود در مورد نقد تئاتر می‌گوید:
«درواقع، تمام قالبها در عمل قابل استفاده هستند. من هنوز در پی یافتن منتقدی هستم كه خود را به وسیلهٔ سخنان كوتاه خود معرفی كند. درحالی‌كه راه برای داستانهای پریان، تقلیدهای بی‌مزه، ابیات پانتومیم‌وار، نمایشهای تك‌نفره، مطالب احساسی موجود در دفترچه خاطراتها و نامه‌های سرگشاده برای هنرمندان مورد توجه، به شدت باز است! تنها شرط این قالبهای كلیشه‌ای و هر قالب دیگری این است كه باید به‌عنوان مؤثرترین ابزار از سوی منتقد برای انتقال مفاهیم اثر و همین‌طور عقاید منتقد به كار گرفته شوند به جای اینكه بخت عرض‌اندام را به او بدهند.«كنت تینان» استاد بزرگ قالبهای غیر منتظره در نقد است، نقد او در مورد اثر «مجلس یادبود راهبه» كه درامی از «ویلیام فالكنر» (Wiliam Faulkner) در قالب یك مونولوگ با اجرای بازیگران نمایش «شهر ما» بود، تقلیدی زیركانه و بامزه از هر دو اثر به حساب می‌آمد.یك منتقد خوب، كسی است كه تعادل مناسبی بین تواضع و تكبر در وجود خود برقرار كند. وی به تواضع كافی نیاز دارد، برای اینكه بداند او صدای خدا و یا عقیدهٔ خداوند (و یا حتی نویسنده نیویورك تایمز كه فقط انعكاس‌دهندهٔ عقاید یك فرد است) نیست. البته او به تكبر كافی نیز نیاز دارد تا به این اعتقاد برسد كه اظهار نظرها و عقاید او برای خوانندگانش بسیار جالب و مورد توجه خواهند بود. در این رابطه «ایروینگ واردل» معتقد است:
«نقد واقع‌بینانه یك مرغابی م‍ُرده است. در قرن هیجدهم طرفداران ارسطو سعی فراوانی برای اجرای آن به انجام رساندند؛ كاری كه رئالیستهای سوسیال ژدانوف كردند. هر دو گروه اذعان داشتند كه تأثیر حمایت صرف از قواعد و قوانین منجر به ایجاد نسخه‌ای غیر قابل خواندن می‌شود كه بزرگ‌ترین بی‌انصافی در حق هنرمند است.» بنابراین، نگران استانداردهای نقد، به جز آنهایی كه از آن برای كارهای خود استفاده می‌كنید، نباشید. استانداردها، اساساً تدوینی خیال‌پردازانه از سلایق شخصی شما یا هر شخص دیگری هستند و همین‌طور نگران موافق نبودن سایرین نیز نباشید. به این نكته بیندیشید كه این اقدام دیگران باعث می‌شود چیزی را كه می‌خواهید عنوان كنید، مهم‌تر از هر چیز دیگری جلوه كند نه‌فقط برای شما، بلكه ممكن است دیدگاهی كه یك شخص از آن حمایت می‌كند برای دیگران قابل درك نباشد. «راندال جارل» (Randall Jarrdl) شاعر و منتقد مشهور می‌نویسد:
«دستیابی به فرصتی برای اغوای دیگران (و در برخی مواقع عمل به آن) نخستین اقدام بر ضد یك منتقد واقعی است. او اگر قصد استفادهٔ صحیح از هنر را دارد باید دقیقاً همانند یك هنرمند تن به خطر دهد.»
اما مطمئناً بر طبق گفتهٔ «اسكار وایلد» (Oscar Wilde)، «نقد، خود یك هنر است.» در حقیقت یك هنر در رابطهٔ هنر است. شخصی می‌گفت، هنر نگریستن به طبیعت از دریچهٔ یك طبع خاص، و نقد به عقیدهٔ من نگریستن به هنر از دریچهٔ یك طبع خاص است. من نیازمند نقد شخصی و ذهنی هستم، به این دلیل كه تجربه یك اثر هنری، یك تجربهٔ شخصی و ذهنی است و درخشان‌ترین خاطراتی كه از یك اجرا بر جای می‌ماند، لبریز از احساسات منتقد در مورد آن اثر است و همین‌طور به این دلیل كه عامل خواندنی شدن و در خاطر ماندن آثار یك منتقد، این است كه ما، در آثار آنها با خود آنها و یا حداقل با كسانی كه آنها در كارهایشان به ما نشان می‌دهند، مواجه می‌شویم.بدین ترتیب ما با برنارد شاو، لحن مصلح‌گونهٔ او، ذهن اغراق‌آمیز او، موذی‌گری او، بلندپروازی گستاخانه و لودگی او، استقلال چشمگیر عقاید او، عشق او به یك مبارزهٔ خوب؛ وسواس او و وجدان بیدار او از طریق آثارش مواجه می‌شویم و همین‌طور «كنت تینان» را یك سوسیالیست تجمل‌پرست، «والتر كر» را یك مردم‌محور خوش‌مشرب، «رابرت بروستین» (Robert Brustein) را «جرمیا»ی منتقدان تئاتر با نوعی از تعصب اخلاق‌گرایانه خاص خود می‌یابیم. همان‌طور كه اسكار وایلد می‌گوید، «نقد تنها صورت متمدن یك زندگی‌نامه شخصی است». من و اسكار طرفداران زیادی در رابطه با این موضوع داریم. «ای.بی.واكلی» (A. B. Walkley)، منتقد تئاتر برنارد شاو «مرد و سوپرمن» (Man and Superman)، یك‌صد سال پیش چنین نوشت:
«توصیف عقاید بدون در نظر گرفتن طبع شخصی خود كه تحت تأثیر قرار گرفته، بی‌توجهی نسبت به خواننده و مهم‌تر از آن نسبت به بخش مهمی از واقعیت، برای ناتوان ساختن خواننده در شكل‌گیری قضاوت او در مورد اثر است.» بر طبق گفتهٔ «ژان كات» (Jan Kott) منتقد لهستانی تئاتر و نویسندهٔ اثر «شكسپیر، معاصر ما»:
«به عقیدهٔ من یكی از محدودیتهای عمیق منتقدان آمریكایی این است كه آنها بدون در نظر گرفتن زندگی سیاسی، خانوادگی و اجتماعی خود، اقدام به نوشتن می‌كنند.» اندكی پیش از مرگ وی «پائولین كل» (Paulin Kael) منتقد فیلم كه به شخصه كار او را بسیار تحسین می‌كنم خطاب به یك گزارشگر اظهار داشت:
«عكس‌العملهای ما به یك فیلم برگرفته از تجربه، دانش، طبع ذاتی (و شاید حتی خصوصیات زیست‌محیطی ما) است. من سعی كرده‌ام كه گذشته و علایق خود را به گونه‌ای در كانون توجه قرار دهم كه خواننده به خوبی از خاستگاه عقاید و نظرات من آگاه شود.» و سرانجام «موریس دیكستین» (Morris Dickstein) منتقد ادبی عقیدهٔ خود را این‌گونه بیان می‌كند: «مانند تمام نوشته‌های خوب، نقد نیز یك اثر كاملاً شخصی است و غیر از آن نیست.» البته من سابقاً بحثی را مطرح كردم پیرامون این نكته كه ما منتقدان، این حق و البته مصونیت را داریم كه در مورد همكاران خود صحبت و آثارشان را نقد كنیم. همان‌طور كه «گواندولن» (Gwendolen) در نمایش «اهمیت سخت‌كوش بودن» می‌گوید: «در مواقعی این‌چنینی ر‌ُك و راست حرف زدن بیش از یك وظیفه اخلاقی است و درواقع تبدیل به یك دلخوشی می‌شود.» حال آیا این تكبر ضروری منتقد را در معرض خطری بزرگ‌تر از آنچه تا به حال بدان اشاره شد قرار می دهد؟ البته چنین است. این موضوع می‌تواند به راحتی او را به سوی بی‌بند و باری، خودبزرگ‌بینی، تن‌پروری و بحثهای پیش‌پاافتاده سوق دهد (بدین معنی كه شخص در مقابل متنی كه قرار است آن را نقد كند، بالا و پایین پریده و فریاد می‌زند «به من نگاه كنید»، «به من نگاه كنید!»). اسكاروایلد می‌نویسد:
«برای یك منتقد، یك اثر هنری، در حكم پیشنهادی برای كار جدیدی است كه لزوماً نیاز به برقراری ارتباطی روشن و واضح با اثر مورد نقد ندارد.» من با این عقیده مخالف هستم. تصور می‌كنم كه ما نیاز عمیقی به روراست بودن با اثر مورد نقد، بر اساس تواناییهای خود داریم. تواناییهای ما می‌تواند به میزان قابل توجهی راهگشا باشد. شخصی بودن و ذهنی بودن نقد به معنای خودانگارانه بودن آن نیست. عوامل، نیروها و ملاحظاتی وجود دارند كه می‌توانند به دور نگه داشتن این وسوسه‌ها كمك كند.
اول؛ لزوم تهیه نقد به‌عنوان یك راهنمای مصرف‌كننده می‌تواند راه‌حل مفیدی باشد به‌علاوه ما هم به مانند گزارشگران و خبرنگاران از دریافت و انعكاس حقایق احساس غرور می‌كنیم.
دوم؛ حقیقت حیرت‌انگیزی وجود دارد مبنی بر اینكه، یك نویسندهٔ خوب زمانی كه در مورد شخصی غیر از خود صحبت می‌كند، هنوز خودش است و یك منتقد خوب با صحبت پیرامون یك نمایش، مقصود خود را بیان می‌كند. در نهایت؛ تا اینجا من در مورد ذهنیتها در نقد بحث كردم، اكنون بگذارید با چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای اعلام كنم یكی از ضروریات یك نقد خوب، توانایی منتقد در دل كندن از خود و نگریستن به خود و یا یادآوری خود است به گونه‌ای كه از دیدن و شنیدن و تفكر (به منظور آزمودن دقیق ادراك و احساس و عقاید خود) برای برخورد واقع‌بینانه با ذهنیت خود بهره ببرد. این كلید حل معماست. موفقیت جامع و كامل در این كار، مافوق ظرفیت بشر است (برای تحقق این امر باید انعطافی همچون لاستیك داشته باشید!)، اما یك منتقد خوب، آگاهانه یا غیر آگاهانه با واكنش خود و آنالیز عواملی كه (در نمایشی، در وجود خود و یا در جهان اطراف) باعث ایجاد این واكنش شده‌اند، كار خود را شروع می‌كند، با احساس خود قدم برمی‌دارد، اما با دقت به علت ایجاد این احساس توجه دارد. آن منتقدی كه من می‌خواهم و یا سعی می‌كنم باشم، كسی است كه به این سؤال به خوبی پاسخ دهد: «نمایش چطور بود؟ آیا از آن خوشت آمد؟» و همچنین مبارزه جانانه‌ای در میان ریشه‌های موجود در حقیقت نمایش، خواهد داشت. تمام سعی من در بحث پیرامون اهداف سهل‌الوصول بوده است و البته به جرئت نمی‌توانم اقرار كنم كه خود من غالباً به آنها می‌رسم و یا حتی تاكنون رسیده‌ام. زمانی كه من با یك منتقد راجع به نقد گفت‌وگو می‌كنم، آنها معمولاً می‌گویند: «اگر تمام این روشها را به‌صورت آزمون و خطا، آزمایش كنیم، قطعاً از كار اخراج خواهیم شد!» می‌خواهم رازی را به شما بگویم، «من هم همین‌طور هستم!» اما من به این دلیل بهتر خواهم نوشت كه بدانم تمام این مهارتها وجود دارند و البته برخی از منتقدان نیز به آنها دست یافته‌اند و در آخر به قول «رابرت برانینگ» (Robert Browning): «یافته‌های انسان باید باعث افزایش درك او شود والا‌ّ فایده بهشت چیست؟» و اكنون می‌خواهم از شما بپرسم، اسطورهٔ نقد شما كیست؟ و یا بهتر بگویم كار كدام منتقد (نه لزوماً منتقد تئاتر) را تحسین می‌كنید و چرا؟

نوشته : جولیوس نوویک / مترجم : محمد مرشدی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر