چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

درداندیشی در شعر قیصر


درداندیشی در شعر قیصر
همان طور که بر همه ما عیان و آشکار است واژه هایی مثل «درد» و «رنج» بدون این که از طراوت و سرزندگی شعر قیصر امین پور بکاهند و یا آنها را به اشعاری کسل کننده بدل کنند، از الفاظ و عبارات پربسامد در شعر قیصر هستند. زندگی قیصر امین پور بخصوص در سال های پایانی عمرش آمیخته با دردی مهیب بود. او درد را در سال های آخر عمرش لحظه به لحظه در بستر ریاضتی شگفت زندگی کرد. خودش می گوید: «من‎/ سال های سال مردم‎/ تا این که یک دم زندگی کردم‎/ تو می توانی‎/ یک ذره‎/ یک مثقال‎/ مثل من بمیری »
دردهای امین پور از جنس دردها و دغدغه های بسیاری از شاعران دیگر نبود. دردهای او «چامه» و «چکامه» نبودند که قیصر آنها را چون دیگران « به رشته سخن» در آورد. دردهای او «نهفتنی و نگفتنی» بودند، یعنی از جنس سخن و واژه نبودند که بتوان آنها را به سادگی گفت و سرود. او حرف های آن شاعران دیگر را سطحی تر از آن می دید که خود لب به سرودن آنها بگشاید: «این دردها به درد دل من نمی خورند‎/ این حرف ها به درد سرودن نمی خورند‎/ شیواست واژه های رخ و زلف و خط و خال‎/ اما به شیوه غزل من نمی خورند.‎.‎.‎/غم می خورند شاعرکان مثل آب و نان‎/ اما دریغ جز غم خوردن نمی خورند!». درد قیصر، در معنی متعالی خویش، دردی ازلی بود. «هفتاد پشت ما از نسل غم بودند‎/ ارث پدر ما را اندوه مادرزاد» و یا در جای دیگر می گوید: «قوم و خویش من همه از قبیله غم اند‎/ عشق خواهر من است، درد هم برادرم».
او در حالی که «الفبای درد از لبش می تراود» در هجوم این همه درد، همواره به «عشق» پناه می برد و فکر می کند که «عاقبت هجوم ناگهان عشق ‎/ فتح می کند‎/ پایتخت درد را» و همه جا، حتی در میان انبوه کاغذها و پوشه مدارک اداری و غیر اداری و.‎.‎. به دنبال «یادداشت های درد جاودانگی» است که هم نام یک کتاب است و هم به درد ازلی انسان ایهام و اشارت دارد: «پس کجاست ‎/ چند بار‎/ خرت و پرت های کیف بادکرده را‎/ زیر و رو کنم:‎/ پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار‎/ کارت های اعتبار.‎.‎.‎/ صورت خرید خواروبار‎/ صورت خرید جنس های خانگی.‎.‎.‎/ پس کجاست‎/ یادداشت های درد جاودانگی »
قیصر شاعری بود که همواره دردهای انسانی و اجتماعی اش را فریاد می زد: «نعره زدم عاشقان گرسنه مرگند‎/ درد مرا قوت لایموت گرفتند!» اما حاشا که هرگز از درد جسمانی خویش که هر روز و هر لحظه وجود او را چون شمع ذوب می کرد ننالید و از آن دم نزد: «درد تو به جان خریدم و دم نزدم‎/ درمان تو را ندیدم و دم نزدم‎/ از حرمت درد تو ننالیدم هیچ‎/ آهسته لبی گزیدم و دم نزدم». اما در مقابل دردهای اجتماعی قیصر، اگر چه مثل مردم زمانه محصور در دغدغه های رایج نان و آب و.‎.‎. نبود، اما درد مردم زمانه بود؛ دردی ژرف و مقدس. او نمی خواست و نمی توانست در سطح بلغزد و دردهای اجتماعی را جار بکشد و شعارگونه تکرار کند. او مثل هر روشنفکر اصیلی از دردها و دغدغه های عامیانه برکنار بود، اما عمیقاً درد مردمی را که «چین پوستین شان » و «رنگ روی آستین شان» و «نام هایشان» و «جلد کهنه شناسنامه هایشان» درد می کرد، از نزدیک می فهمید، ولی در عین حال، دردهای او فراتر و ژرف تر از این همه بود: «دردهای من‎/ گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست‎/ درد مردم زمانه است.‎.‎.‎/ من ولی تمام استخوان بودنم‎/ لحظه های ساده سرودنم‎/ درد می کند.‎.‎.‎/ دردهای پوستی کجا ‎/ درد دوستی کجا »

[محمد رضا ترکی]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید