سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اخلاق فمنیستی


اخلاق فمنیستی
نقادان، به اخلاق فمینیستی با تردید می نگرند و معتقدند که اخلاق فمینیستی نسبت به منافع زنان، تعصب می ورزد. اخلاقیون فمینیست در پاسخ می گویند این اخلاق سنتی است که متعصب است. آنان براین باورند که برای قرن ها، اخلاقیون سنتی مدعی بودند که برای همه بشریت سخن می گویند در حالی که فقط اصولاً برای مردان، آن هم برای مردانِ خاصی سخن می گفتند. در مقابل، هر چند اخلاقیون فمینیست آشکارا می پذیرند که از منظر تجربه زنان حرکت می کنند، اما هدف بزرگتر آنها این است که اخلاقی را پی ریزی کنند که عام تر و عینی تر باشد؛ به گونه ای که هم آرای اخلاقی زنان و هم نظریه های اخلاقی مردان را در بر گیرد.
اخلاق فمینیستی گر چه رویکرد واحدی است، اما رهیافت های زنانه بسیار متنوعی را در زندگی اخلاقی در بردارد . رهیافت های رنانه به اخلاق، با تأکید بر روابط شخصی و اخلاق مراقبت(۲) به ارزش روابط انسانی ،اهتمام می ورزد . رهیافت های مادرانه بر ارتباط خاص، بین مادران و بچه ها به عنوان الگوی تعامل اخلاقی، تأکید می ورزند رهیافت های زنان همجنس گرا به جای وظیفه، بر انتخاب تأکید دارند و در پی تعریف شرایطی هستند که در آن شرایط ، زنان همجنس گرا بتوانند رشد یابند. وبالاخره رهیافت های خاص فمینیستی به اخلاق، بر وظیفه سیاسی دگرگونی نظام ها و ساختارهایی که بر حاکمیت مردان و زیردست بودن زنان در حوزه های عمومی و خصوصی مبتنی است، تأکید می ورزند.
۱) اخلاق زنانه
رهیافت های زن محور به اخلاق، همانند بحث های مربوط به جنسیت و اخلاقیات، سابقه دار هستند. متفکرانی، مثل ماری ولستن کرافت،(۳) جان استوارت میل (۴)، هاریت تایلر(۵)، کاترین بیچر(۶)، چارلوت پرکینزگیلمن(۷)، الیزابت کدی استانتن(۸) و دیگران « مسئله زن» را در قرون هجدهم و نوزدهم، بررسی کردند. آن ها این سئوال را مطرح کردند که آیا اخلاق، جنسیتی است؟ آیا اخلاق و ویژگی های روان شناختی درفرهنگ، ریشه دارد یا درا مور زیست شناختی؟ این متفکران، راه را برای این بحث در قرن بیستم گشودند که آیا زیست شناسی ِ زنان وتجربه مادری، آن ها را برای حمایت از اخلاق مراقبت، مستعد می کند، در حالی که زیست شناسی ِ مردان و تجارب عمومی، موجب اعتقاد آنها به اخلاق عدالت می شود.
قرنها، بیشتر کتاب های مهم اخلاق توسط مردان نگارش یافته است و چنان که انتظار می رود آن ها ]تنها[ ازدیدگاه مردانه، سخن گفته اند. پاسخ رهیافت های روبه رشد زنانه به اخلاق، این است که خصایص سنتی زنانه، مثل مراقبت، دلسوزی، خیرخواهی،پرورش دادن مهرورزی، به لحاظ اخلاقی، از خصایص سنتی مردانه ای،مثل عقلانیت،‌عدالت و استقلال، کم اهمیت تر نیستند. درا ین میان، کارل گیلیگان(۹) (۱۹۸۲) که روان شناس است، اظهار داشت زنان به هر دلیلی،‌مایل اند با لحن مراقبت که بر روابط عینی و واقعی مبتنی است، سخن بگویند، نه با لحن عدالت که بر اموری انتزاعی اهتمام دارد. برای مثال گیلیگان در گزارش زنان در مورد سقط جنین، مشاهده کرد که آن ها بیشتر دغدغه نیازهای شخصی و شغلی را دارند تا این که به فکر حق ِ جنین برای زندگی، یا حق زن برای انتخاب فرزند باشند . هر چند گیلیگان تصریح می کند که اخلاق مردان و اخلاق زنان را کاملاًاز هم جدا نمی داند، اما بسیاری از نقادان، رهیافت او به اخلاق را نه تنها عمیقاً جنسیتی می دانند، بلکه معتقدند که اخلاق او شدیداً زنانه شده تا با اخلاق ظاهراًمردانه لورنس کلبرگ (۱۰) که او نیز روان شناس بود، مقابله کند.
کلبرگ، استاد گیلیگان، معتقد بود که معنا و رشد اخلاقی، شش مرحله دارد و مردان مستعدند دست کم تا مرحله پنجم این نردبان، یعنی تا « موقعیت حقوقی قرارداد اجتماعی » بالا روند، در حالی که زنان در مرحله سوم این نردبان، یعنی در « موقعیت پسر خوب- دختر ناز» که در بین افراد، مشابه است، توقف می کنند. گیلیگان با تردید در این که زنان به هر نحوی پایین تر از مردان در اخلاق باشند، این فرض را مطرح کرد که اگر زنان در معیار کلبرگ، ضعیف عمل کرده اند، فقط به این دلیل است که این معیار، طوری اندازه گیری شده بود تا مردان را بسنجد، نه آن که رشد اخلاقی انسانی را اندازه بگیرد. بدین لحاظ، او آن را معیاری نامناسب برای قضاوت درباره رشد اخلاقی زنان معرفی کرد. گیلیگان معتقد بود که مردان نوعاً استقلال بیشتر خود و اتکا بر اخلاق ِ عدالت را نشان رشد اخلاقی خود می دانند، اما زنان مایل اند وابستگی بیشتر خود و اتکا بر اخلاق مراقبت را نشان دهنده رشد اخلاقی خود بدانند.
اخلاق ارتباطی ِ نِل نودینگز(۱۱)، نمونه دیگری از رهیافت زنانه به اخلاق است.
نودینگز(۱۹۸۴) می گوید که در هر ارتباط انسانی خوب، دو طرف وجود دارد : طرفی که مراقبت می کند و طرفی که از او مراقبت می شود. مراقبت کننده ها باید خود را مجذوب مراقبت شونده ها کرده و به افکار، اعمال و نیازهای آن ها بیندیشند. متقابلاً مراقبت شونده ها باید از عنایت مراقبت کننده ها استقبال کنند و با رضایت خاطر، آن ها را در نیازها، امیدها و موفقیت های خود سهم سازند. نودینگز معتقد است که مراقبت، بیشتر به برخی الزام ها نسبت به افراد خاصی بستگی دارد تا وظایف عمومی نسبت به نوع انسان. بنابراین، اقدام های واقعی بیش از اغراض انتزاعی ، مراقبت واقعی را تعریف می کنند.
اما می توان بنا به دلایلی گفت که نودینگز،‌همچون گیلیگان مراقبت را خاص زنان می داند، هر چند نودینگز ادعا می کند که مراقبت باید مسئولیت همه انسان ها باشد،اما در بیشتر مثالهایش، مراقبت کنندگان، زنانی هستند که بعضی از آن ها به عمل مراقبتشان تا هر اندازه که حس هم دردی اقتضا می کند، ادامه داده و حتی هستی خود را بر سر این کار می نهند. از این رو بسیاری از نقادان، از نودینگز و گیلیگان به دلیل تأکید فوق العاده بر نقش مراقبتی زن، انتقاد می کنند، چنان که شیلامالت (۱۲) اظهار می دارد (۱۹۸۸)، چون امکان این نیست که مراقبت بین زن و مرد در جامعه ای که هنوز مرد سالار است، به طور مساوی انجام شود،‌مراقبت برای زنان خطرناک خواهد بود. تا وقتی که مساوات کامل اجتماعی، سیاسی و روانی بین جنس ها برقرار نشود، مردان خواهان آن هستند که زنان بدون هیچ خدمت متقابلی ازسوی آن ها، از آنان مراقبت کنند.
۲) اخلاق مادری
هم چنین نقّادان، نسبت به اخلاق مادری که رهیافت فمینیستی دیگری به اخلاق است، اظهار تردید می نمایند. ویرجینیا هِلد(۱۳) (۱۹۹۳)، کارولین وایت بک (۱۴) (۵/۱۹۷۴ ) و ساراردیک(۱۴) (۱۹۸۰) همگی ارتباط مادر و فرزندی خوب را الگوی اطمینان بخش هر ارتباطی مدانند. آن ها الگوی سنتی « متعهد – معقول»(۱۵) را کافی نمی دانند. علاوه براین، باید دانست که روابط و تعاملات انسانی، اغلب بین بزرگسالانی ( نوعاً مردان) که به طور یکسان از استقلال، اقتدار و اطلاعات برخوردارند، اتفاق نمی افتد، بلکه بیشتر بین کسانی که با هم شرایط یکسانی ندارند، رخ می دهد، مانند روابط بین فرزند و والدین، دانشجو واستاد، متخصص و ارباب رجوع، پزشک و بیمار و کارفرما و کارگر. اما در مراقبت هر چند رابطه هم چنان غیر یکسان است، ولی ارتباط مادر و فرزندی، یک ملاک هنجاری برای ارزیابی روابطی است که ضرورتاًغیر متوازن هستند. به جرأت می توان گفت که مادران بیشترین علاقه قلبی را به فرزندانشان دارند. آن ها می کوشند که از فرزندان محافظت کرده و به آن ها آموزش دهند و آن ها را از جنبه اجتماعی، موفق و قابل قبول بار آورند. در این فرآیند، آن ها هم به خود و هم فرزندانشان می آموزند که حساس، مسئول و آگاه از نیازهای دیگران باشند( ردیک ۱۹۸۴).
اما هم فمینیست ها و هم غیر فمینیست ها در موردرهیافت های مادرانه به اخلاق، مناقشه می کنند. نقّادان ِ غیر فمینیست از کاربرد یک رابطه ویژه به عنوان الگوی اخلاقی به جای همه روابط، اعتراض دارند، به خصوص ارتباطی که به نظر می آید شامل مردان و زنان نازا نمی شود. هم چنین نقّادان فمینیست راجع به کفایت رابطه مادر و فرزندی مناقشه می کنند. به نظر آن ها، در یک جامعه مردسالار، مادران همواره زنانی غرق خطا، توقعات و مطالبات شمرده می شوند. آن ها تردید دارند که لازم باشد غیر از زنانی خاص، همه از مادرانی که همه هستی خود را فدای فرزند کرده و برای خدمت به او نیازهای خود را نادیده می گیرند، پیروی کنند، بلکه مردم باید رابطه دوستی خوب را سرمشق روابط خود قرار دهند. از دیدگاه آنان گرچه الگوی دوستی، مثل الگوی مادر و فرزندی، نسبت به رابطه انتزاعی « متعهد- معقول» به تجربه اخلاقی ما سازگارتر است اما بر خلاف الگوی روابط مادر- فرزندی، در دست یابی به ارتباطی که بین طرفین آن شرایط یکسانی برقرار است، موفق تر است.
۳) اخلاق همجنس گرایی زنانه(۱۶)
رهیافت زن محوری که به طور خاص برای زنان طراحی شده است، رهیافت همجنس گرایی زنانه به اخلاق است. اخلاقیون ِ مساحقه گرا، بی هیچ خجالتی نه تنها بدون پوزش فقط بر زنان، بلکه بر عشق جنسی زنان به زنان تأکید می ورزند. رهیافت های همجنس گرایی زنانه، متنوع و پیچیده اند و نمی توان آن ها را تحت یک عنوان کلی قرار داد. اما بیشتر رهیافت های همجنس گرایی زنانه، به جای سئوال اخلاقی و سنتی ِ « آیا این عمل خوب است؟ » این سؤال را مطرح می کنند که « آیا این عمل به جست و جوی من نسبت به آزادی و خودآگاهی کمک می کند؟ ». اخلاقیون مساحقه گرا گرچه به جای وظیفه همجنس گرای زنانه، بر انتخاب تأکید دارند، اما نسبیت گرا نیستند، چنان که سارا لوسیا هوگلند(۱۷) اظهار می دارد که اخلاق مساحقه، به جامعه، اهتمام دارد؛ وقتی که یک زن همجنس گرا برای خود انتخاب می کند، برای دیگر زنان همجنس گرا انتخاب می کند و آن ها نیز به نوبه خود برای او انتخاب می کنند. از این دیدگاه، اهتمام اخلاق این نیست که زن همجنس گرا به آن چه مطلقاً صواب می داند، عمل کند، بلکه جامعه همجنس گرایان زن، ارزش های اخلاقی را شکل می دهند، از این رو، ارزش و معنای اخلاقی در فضای موجود، بین یک فرد و دیگران به وجود آمده و دوام می یابد. اخلاقیون مساحقه گرانمی خواهند اشخاصی باشند که به شرکت درروابط سلطه گری و سلطه پذیری عادت کرده اند»، و به قول لوگنز می خواهند افرادی شوخ و بذله گو باشند که توان قدرت سفر به داخل و خارج ِ جهان دیگران را داشته باشند. زنان همجنس گرا هر قدر بیاموزند که چگونه در جهان بینی های متنوع ، سیر کرده و لذت ببرند، اخلاق را به قول هاگلند به عنوان « ابزار کنترل» به کار نمی برند.
۴) اخلاق فمینیستی
رهیافت های فمینیستی به اخلاق، چه ویژگیهایی دارند؟ پاسخ این است که آن ها قویاً بر سیاست تأکید می ورزند. سوزان شروین(۱۸) می گوید که رهیافت فمینیستی به اخلاق « دیدگاهی مشخصاً سیاسی رابه کار می گیرد و پیشنهاداتی ارائه می دهد مبنی بر این که چگونه با مورد توجه قرار دادن الگوهای سلطه گری وستم بر زنان، باید اخلاق را اصلاح کرد؟» اخلاقیون فمینیست آن مقدار که بر « قدرت» تأکید می ورزند به این که ]به لحاظ اخلاقی [ چه خوب است، توجه ندارند. آن ها به شیوه هایی که موجب تداوم وضع کنونی ستم بر زنان در رهیافت های سنتی به اخلاق می شود، توجه می کنند.
بسیاری از فمینیست ها راجع به شیوه هایی که موجب می شود اخلاق سنتی، از زیردست بودن زنان، حمایت کند، بحث می کنند، مثلاً الیسون جاگار(۱۹) در مقاله اش با عنوان « اخلاق فمینیستی » (۱۹۹۲) پنج طریقی را که باعث چنین چیزی میشود، مطرح کرده است. درطریق نخست، اخلاق سنتی به قیمت حقوق و منافع زنان برحقوق و منافع مردان تأکید میکند. در حقیقت، اخلاق سنتی حتی زنان را تشویق می کند که فضایلی موهوم، مثل شکیبایی و فداکاری را که به سلطه پذیری بیشتر آن ها می انجامد، در خود پرورش دهند. در دومین طریق، اخلاق سنتی نادیده گرفتن حقوق زنان را این طور توجیه می کند که مسائل اخلاقی، به ندرت در جهان زنان که محیط خانه است، مطرح می شود.
از این رو برای مثال، کار دو برابر روزانه، زحمات بارداری و زایمان و آسیب پذیری های جنسی، غالباً به عنوان امور خصوصی کم اهمیت اخلاقی،مطرح نمی شوند. در سومین شیوه، اخلاق سنتی غالباً با اظهار این مطلب که زنان از جهت اخلاقی پایین تر از مردانند، غیر از آسیب زدن به زنان، توهین نیز می کنند. از زمان ارسطو و افلاطون تا زمان فروید و امروز، فیلسوفان ِ مرد، زنان را تنها برای محدوده ای از اندیشه و عمل اخلاقی ،‌مستعد دانسته اند. شیوه چهارم، این است که اخلاق سنتی تمایل دارد ویژگیهایی، مثل « استقلال، عدم وابستگی، تعقل، اراده ، احتیاط(۲۰)، رعایت سلسله مراتب(۲۱)، سلطه گری(۲۲)، فرهنگ تعالی (۲۳)، تولید(۲۴)،زهد(۲۵)، جنگ و مرگ و رعایت سلسله مراتب » که به طور سنتی مردانه شمرده می شوند را بیش از ارزش واقعی آن ها ارزیابی کند؛ و از سوی دیگر ویژگیهایی، مثل « وابستگی به دیگران، اشتراک، ارتباط، سهیم شدن، عاطفه، بدن، اعتماد(۲۶)، عدم سلسله مراتب(۲۷)، طبیعت،‌نفوذ،‌شادی ، صلح وزندگی » را که به طور سنتی، زنانه شمرده می شوند، کمتر از ارزش واقعی آن ها ارزیابی می کند. و بالاخره پنجمین راه این است که اخلاق سنتی با به کار گیری نوعی تفکر مردانه که از ویژگی های آن، وجود قواعد کلی، انتزاعی بودن و بی طرفی است، به شیوه های تفکر زنانه که عاطفی، مبتنی بر روابط آن ها، جزیی و یک سو نگر است،‌توجه نمی کند.
جاگار به عنوان درمانی برای جنس گرایی ِ اخلاق سنتی، رهیافتی فمینیستی به اخلاق را پیشنهادمی کند که اجمالاً به شرح ذیل است:
۱) این رهیافت، ابتدا با تصدیق این مطلب آغاز می شود که زنان و مردان، تجارب و موقعیت های متفاوتی در زندگی دارند.
۲) رهنمودهایی برای عمل ارائه می دهد که به جای تقویت ِ سلطه پذیری نظام مند فعلی زنان، آن را از بین می برد.
۳) رهنمودها و رهیافت های علمی ای ارائه میدهد تا هم در مسائل حوزه عمومی و هم در مسائل حوزه خصوصی به کار رود.
۴) تجربه اخلاقی همه زنان را نقّادانه جدی می گیرد. بنابراین،‌رهیافت های فمینیستی به اخلاق، برخلاف رهیافت های زنانه و مادرانه، از زنان نمی خواهد تا مراقبت کنندگان نمونه ای باشند، و همچون رهیافت های فمینیستی، همه زنان و مردان را دعوت نمی کند تا بر ستم ها و عدم تساوی های جنسیتی فائق آیند، بلکه ارزش را به همه انسان ها عرضه می کنند، زیرا مراقبت، عدالت و ارزش اخلاقی، تنها در جهان ِ واقعاً‌ متوازن و متساوی ،‌پرورش می یابند.
● ملاحظات
بر صاحب نظران و کسانی که با قلمرو علم اخلاق و فلسفه اخلاق آشنایند، آشکار است که آن چه تحت عنوان اخلاق فمینیستی مطرح شده و می شود نه تنها ارزش علمی ندارد، بلکه نوعی تحریف و تخریب علم اخلاق نیز به شمار می رود. به بیان دقیق تر آن چه در اخلاق فمینیستی مطرح است مجموعه ای نامنسجم، بسیار ناقص و سطحی، از ادعاهای غیر مستدل است که براساس سوء ظّنی شدید نسبت به اخلاق سنتی، و تعصبی نابخردانه و غیر واقع بینانه نسبت به شأن و جایگاه زن در نظام اجتماعی و فرهنگی برپا شده است. ازاین رو در این جا تنها به پاره ای از اشکال های کلی این مجموعه نامنسجم و سطحی، اشاره می شود.
۱) دراین مجموعه، نه اثری از مبانی و اصول مبرهن اخلاقی یافت می شود، نه ردپایی از فضایل و رذایل خردپسندِ عام وسعادت آور. همان گونه که متخصصان اخلاق و فلسفه اخلاق بارها تأکید کرده اند، اصول و فضایل اساسی اخلاق، اصول و فضایلی عام و مشترک اند که درباره انسان از آن جهت که انسان است نه از آن جهت که مرد یا زن است، به کار می روند. اصولی، مانند حسن راست گویی، وفای به عهد، احترام به همنوع، رعایت و احترام قوانین و مقررات، قبح تجاوزبه مال و جان و ناموس دیگران و فضایلی، مانند شجاعت، سخاوت، سخت کوشی، پاکدامنی، مهربانی ،‌وفاداری، امانت داری و... اصول و فضایلی هستند برای همه انسانها، و اختصاصی به زن یا مرد ندارند. از این رو آن چه تحت نام « راه چهارم» در این مقاله به اخلاق سنتی نسبت داده شده،نادرست است، زیرا براساس اخلاق سنتی، از نظرفضایل و ارزش های اصیل، تفاوتی میان زن و مرد وجود ندارد. گر چه با توجّه به خصوصیات هر یک از مرد و زن، برخی از فضایل از مرد شایسته تر و برخی بر زن زیبنده تر است، اما نمی توان گفت فضایل و رذایل به دو دسته زنانه و مردانه تقسیم می شوند یا فضایل مردانه، بر فضایل زنانه، رجحان دارد یا برعکس. عفت و پاکدامنی، شجاعت و صلابت، مهربانی و عطوفت، عدل و انصاف، از زن ومرد شایسته است و به مرد یا زن، اختصاصی ندارد.
۲) از مهم ترین اشکال های رهیافت فمینیستی به اخلاق، این است که در چنین رهیافتی اساساً میان اخلاق به عنوان صفات و کیفیات و ویژگی های نفسانی و رفتاری و علم اخلاق به مثابه مجموعه ای از اصول و هنجارها، فضایل و رذایل بنیادی که هدفش کمال بخشیدن به انسان است، و نیز میان این دو و رویه و عمل اخلاقی ِ رایج در جوامع گذشته و حال، خلط شده است. چه بسا اخلاق در جامعه ای، فمینیستی و زن مدار باشد، اما مقدار پای بندی همه افراد آن جامعه یا برخی از آنان به اصول و ارزش های فمینیستی اخلاق، ناچیز باشد. آیا می توان از عملکرد و رویه اخلاقی این دسته از مردم، بر نادرستی اخلاق فمینیستی استنتاج کرد؟ آیا نظریه پردازان اخلاق فمینیستی چنین استنتاجی را می پذیرند؟ روشن است که خطایی منطقی درا ین استنتاج وجود دارد. عین همین مطلب، درباره اخلاق سنتی، صادق است. ممکن است در جامعه ای، به اخلاق سنتی مقبول در آن جامعه یا بخش هایی از آن به طور کامل عمل نشود یا گروهی از انسان ها پاره ای از احکام اخلاقی را که حقوق و منافع آنان را تأمین می کند اجرا نمایند، ولی از پاره ای دیگر که نوعی الزام و تکلیف بر آنان وارد می کند،‌سرباز زنند، مثلاً حقوق خود را استیفا کنند، اما از ادای حقوق دیگران شانه خالی نمایند، در حالی که آنان باید بنابر نظام اخلاقی،‌حقوق دیگران را ادا کنند.
اشتباه فاحِش رهیافت فمینیستی به اخلاق آن است که میان اخلاق یک قوم یا یک ملت در برهه زمانی خاص یا مکانی خاص و عملکرد همه یا گروهی از آنان، تلازم منطقی برقرار کرده و به نادرستی از اعمال خطای افراد، نتیجه گرفته است که این اخلاق سنتی است که چنین وضعی دارد.بنابراین، آن چه تحت نام « راه اول» در این مقاله ذکر شده و براساس آن فضایلی، مثل شکیبایی و فداکاری، صرفاً به دلیل سوء استفاده برخی از مردان، فضایلی موهوم قلمداد شده است، نادرست می باشد، زیرا به طور مسلم، براساس هنجارهای اخلاق سنتی، سوء استفاده از فضایل دیگران، کاری ناشایست اما منطق، عقل، وجدان، فطرت و عرف، هیچ یک اجازه نمی دهند که به دلیل آن که برخی از انسان ها از فضایل اخلاقی دیگران سوء استفاده می کنند، آن فضایل را موهوم و بلکه رذیلت به حساب آوریم. بنابراین، موهوم دانستن شکیبایی و فداکاری، خطایی است که از خلط میان عملکرد برخی انسان ها با اصل اخلاق و فضیلت ناشی شده است.
۳) اشکال دیگر رهیافت فمینیستی به اخلاق این است که مفهوم « سنت» و « اخلاق سنتی» در این رهیافت، مبهم و غیر دقیق است. هیچ روشن نیست که کدام اخلاق سنتی است که ظلم و تعدّی بخشی از انسان ها را بر بخشی دیگر روا و نیکو می داند. نباید میان « سنت اخلاقی» و « اخلاق سنتی» خلط کرد و حکم یک « سنت اخلاقی » را بر « اخلاق سنتی » بار نمود. در یک تعریف ساده و متعارف، اخلاق کلاسیک یا اخلاق سنتی، اخلاقی است که
▪ اولاً : در آن، انسان ها از آن جهت که انسان اند در برابر خالق هستی (بنابر دیدگاه الهی )یا در برابر طبیعت (بنابر دیدگاه مادی )از شأن و منزلتی واحد، و حقوقی متناسب برخوردارند ( مبنای انسان شناختی ).
▪ ثانیاً: فضایل و ارزشهای اخلاقی، اموری « واقعی » اند که برخی از آن ها زمان و مکان شمول بوده وهمه انسان ها، اعم از زن و مرد را شامل می شوند (مبنای ارزش شناختی ). البته مقدار توجه و تأکید سنت های اخلاقی گوناگون نسبت به این فضایل و ارزش های واقعی و مطلق، و نحوه اجرا و اِعمال آن با توجه به تفاوت های فرهنگی،زیستی و اجتماعی، متفاوت است، اما همه آن ها در اصل وجود چنین فضایل و ارزش هایی مشترک اند. حال آنکه براساس مبنای انسان شناختی ِ رهیافت اخلاق فمینیستی، انسان زن در مقایسه با انسان مرد، از شأن و جایگاه والاتری برخوردار است، به گونه ای که حتی منشأ هستی ( خدا در بینش فمینیسم الهی یا طبیعت دربینش فمینیسم مادی) زن گونه است و از این رو زن از حقوق و امتیازات ویژه ای برخوردار است.
براساس چنین بینشی اگر حرمت و کرامت و عزت مرد در پای زن قربانی شود نه تنها اشکالی ندارد که عین فضیلت است، اما عکس این مطلب، ضد ارزش و رذیلت به شمار می آید، در حالی که براساس نگاه اخلاق سنتی، زن و مرد در شرایط مساوی، از حرمت و کرامت و عزت ِ برابر برخوردارند. افزون براین، براساس مبنای ارزش شناختی ِ رهیافت فمینیستی، فضایل و ارزش های اخلاقی،اموری واقعی و مطلق نیستند. فضیلت، واقعیتی نیست که باید زن آن را درک کند و بدان متصف شود، بلکه این زن بودن زن است که فضیلت ساز است. از همین روست که فضایلی، مانند عدالت و عفت آن گاه به گمان باطل ِ فمینیست ها با زن بودن و اقتضائات آن ناسازگار افتد،باید کنار گذاشته شوند.
نویسنده: رزماری - تونگ
مترجم: عباس - یزدانی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فمینسیم و دانش های فمینیستی ترجمه عباس یزدانی و بهروز جندقی ، نشر مطالعات و تحقیقات زنان، زمستان ۱۳۸۲
پاورقی ها
۱- Rosemarie Tong
۲- Ethics of care
۳- Mary Wollstonecraft
۴- John Stuart Mill.
۵- Harriet Taylo
۶- Catherine Beecher.
۷- Chalotte Perkins Gilman
۸- Elizabeth Cady Stanton
۹- Carol Gilligan.
۱۰- Lawrence Kohlberg
۱۱- Nell Noddings
۱۲- Sheila Mullett
۱۳- Virginia Held
۱۴- Caroline Whitbeck
۱۵- Sara Ruddick
۱۶- " rational – contractor" model
۱۷- Lesbian Ethics.
۱۸- Sarah Lucia Hoagland
۱۹- Susan Sherwin
۲۰- Alison Jaggor
۲۱- Wariness.
۲۲- hierarchy
۲۳- domination
۲۴- transcendence
۲۵- product
۲۶- ascetism
۲۷- Trust
۲۸- absence of hierarchy
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید