یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نسبیت در اخلاق جهانی


نسبیت در اخلاق جهانی
از بعد نظری در اخلاق { به عنوان مجموعه بایدها و نبایدها } وقتی به کنکاش در مورد چگونگی ایجاد و دوام یک ارزش اخلاقی می پردازیم به عوامل متفاوت و متنوعی بر می خوریم که هر یک در جای خود ابعاد و مسایل زیادی را به همراه دارد ، این مسئله از منظری کلان وقتی در سطح جهانی مورد بررسی قرار بگیرد موجب بحثای زیادی خواهد بود که ما به طور اختصار به برخی از آنها اشاره می کنیم.
● عوامل دوام ارزشهای اخلاقی
شاید به توان گفت که اولین و مهمترین عامل ایجاد و دوام ارزش ها و ماندگاری آنها سنتها ، باورها و اعتقادات یک فرد یا گروه باشد که به دو دسته تقسیم می شود اجتماعی و ایدئولوژیک. از جنبه اجتماعی باورها و اعتقادات خود را در غالب قوانین و مقررات نشان می دهند که برای تسهیل در روابط اجتماعی و برآوردن نیازها ی افراد ایجاد می شوند و تعیین کننده نوع رفتار فرد یا گروه در جامعه است و در واقع خط مشی را در جامعه تعیین می کند. اما برخی دیگر از باورها و اعتقادات بر اجتماعی نیستند. می توان گفت حاصل نگرشی خاص نسبت به مسایل اند که منشا آن نیز فرد یا گروه نیست ،به عبارتی فرای آنهاست و به طور خلاصه خود را در غالب دین و باورهای دینی و ایدئولوژیکی نشان می دهد و در واقع حاوی بایدها و نباید هایی است که در بردارنده وعدهها و وعیدهاییست که بر اساس زندگی ورای این جهان تبیین شده است . به طوریکه نتیجه اعمال را در جهانی دیگر خواهیم یافت.
عامل دیگری که آن هم از جمله موارد تعیین کننده در ایجاد و دوام ارزش اخلاقی در جامعه است بافت روان شناختی جوامع است . به بیان دیگر تعاریف و تبیین هایی که فرد یا گروه نسبت به جهان پیرامون خود دارد و آن را در مسیر زندگی خویش کسب کرده است . البته نقش تفکرات و اندیشه ها در این جا پررنگ است .
از سوی دیگرنقش شرایط زمانی و مکانی را نیز نمی توان نادیده انگاشت . برای بهتر روشن شدن این موضوع می توان به دستاوردهای بشری در زمینه بهره گیری از فناوری های پیشرفته در کشورهای مختلف اشاره کرد . زمانی بود که انسان هنوز به این حد از پیشرفت دست نیافته بود که بتواند با به خدمت گرفتن ابزار و صنعت نیاز های خود را مانند امروز مرتفع سازد . او مجبور بود با محیط خود سازگاری پیدا کند و لی امروزه محدودیتهای محیطی روز به روز کمتر و کمتر شده است . از سوی دیگر نوع زندگی ها در گذشته با توجه به امکانات و شرایط متفاوت است . طبعا در گذشته عقاید و باورها ، ارزشها ، افکار به شکل امروزی وجود نداشت .
● تحول ارزش ها
با رشد و توسعه جوامع، ابزارهای رسانه ای و ارتباطی نیز رشد و گسترش یافته به نحوی که با گذشت قریب پنجاه سال شاهد جهش در حوزه ارتباطات بوده ایم . در جریان ارتباطات نیز ارزشهایی ایجاد یا دستخوش تغییر و تحول شده اند . نمونه بسیار بارز و تاثیر گذار آن را در شبکه جهانی اطلاعات رایانه ای شاهد هستیم ، که روز به روز در حال گسترش و نوآوری می باشد . همچنین در برخی کشورها رسانه های جمعی به طور خاص تلویزیون از مواردی اند که با این که چند دهه بیشتر از ورود آنها به زندگی انسان نمی گذرد شاهد هستیم که به نوبه خود تلقین کننده ارزشها و ضد ارزشها شده به نحوی که در نوع و روش زندگی انسانها بسیار تاثیر گذار بوده است . در حالیکه تا قبل از ورود این پدیده تکنولوژیکی این ارزشها یا وجود نداشت یا به شکل دیگری مطرح بودند.عوامل و نمونه هایی از این دست بی شمارند .
با توجه به مطالب فوق روشن می شود که در ایجاد و دوام ارزشها ی جامعه علل و عوامل زیادی دخیل هستند و برای تقدیر و سنجش این ارزشها نیازمند بررسی همه جانبه آنها هستیم .
در اخلاق بحث نسبیت از این لحاظ که عملی ممکن است در فرهنگی ضد ارزش باشد ولی در فرهنگ دیگر بار ضد ارزش نداشته باشد از مسایل و مباحثی است که فراوان دامن زده شده و در ادامه نیز استدلالها و توجیهاتی در رد یا اثبات آن ارائه گردیده است .
● یک قیاس برای نسبیت در اخلاق
نگارنده براین عقیده است که مسئله نسبیت با توجه به تعریف فوق از راه قیاسی که ارائه خواهد شد قابل هضم تر و ملموس تر خواهد بود و راه را برای بحث اخلاق جهانی هموارتر خواهد کرد.
بر اساس نظریه ی زبانشناس مشهور فرانسوی فردیناندو سوسور هر نشانه ((sign در نظام زبانی از یک دال (signifier) و یک مدلول (signified) تشکیل شده است. دال همان شکل نوشتاری واژه، صدای واژه، انگشت در حال اشاره به یک شی و... است و مدلول مدخل مورد اشاره. در حقیقت نشانه چون سکه ایست که یک روی آن را دال و روی دیگرش را مدلول تشکیل می دهد معنای هر نشانه نیز ماهیتی انتزاعی دارد که در ذهن شکل می گیرد. رابطه ی نشانه و معنا رابطه ای تصادفی است بدین معنی که ما نشانه ها را به خاطر رابطه شان با سایر نشانه ها و نه خود نشانه ها تشخیص می دهیم.
مهم ترین رابطه موجود بین نشانه های یک زبان رابطه افتراق است؛ به عبارت دیگر هر نشانه در نظام زبانی دارای معناست نه بخاطر ارتباطش با یک دال خاص بلکه به خاطر اینکه هر نشانه هیچکدام از نشانه های موجود دیگر درآن زبان نیست. برای مثال واژه ی "شب" در زبان فارسی دارای معناست نه بخاطر اینکه با حقیقتی چون شب ارتباط دارد بلکه بخاطر اینکه این واژه "لب"، "تب" و ... در زبان فارسی نیست.در حقیقت برای اینکه بدانیم یک نشانه یا واژه در زبان چیست آن را با نشانه ها یا واژه های دیگر آن زبان مقایسه می کنیم؛ زبان از طریق رابطه ی موجود بین نشانه ها عمل می کند و نه از طریق نامیدن اشیا و مدخل ها.
آلن (۲۰۰۳) معتقد است که معنای نشانه ها تنها به خاطر وجود رابطه تصادفی و از همنشینی با سایر نشانه هاست. هیچ نشانه ای در نظام زبانی به خودی خود دارای معنا نیست. نشانه ها در نظام زبانی وجود دارند و معنایشان از طریق شباهت و افتراق با سایر نشانه های زبان به وجود می آید. به عبارت دیگر تفاوت داشتن نشانه ها از یکدیگر نه تنها به معنای غیر ارجاعی بودن ماهیت نشانه هاست بلکه بدین معناست که معنای هر نشانه ناشی از وجود تعداد زیادی رابطه ممکن است. نشانه در زبان واحدی نسبی، غیر ثابت و غیر واحد است که درک آن ما را به شبکه ی گسترده ای از شباهت ها و تفاوت ها رهنمون می سازد که نظام در زمانی زبان را شکل می دهد. بنابراین هر واژه و جمله در زبان متاثر از ظرفیت ها و امکان چند گانه معنا هستند.
بر اساس چنین دیدگاهی که بر غیر ارجاعی بودن ماهیت نشانه تاکید دارد می توان گفت که هر متن نه به اشیا دنیای خارج بلکه به نظام زبانی، ادبی و... که متن در آن تولید می شود بستگی دارد. به عبارت دیگر هر متن نه به مثابه ظرفی برای معنا بلکه فضایی است که تعداد بیشماری از روابط بالقوه را در خود جای می دهد؛ فضایی شامل واژه ها و جمله ها که هر کدام تحت تاثیر پتانسیل های چند گانه ی معنا هستند. بدین ترتیب درک هر متن تنها از راه قیاس میسر می گردد که خود نیازمند آنست که خواننده از ساختار درونی متن خارج شده و پا به روابط بالقوه ی متن با دیگر متون و ساختارهای زبانی بگذارد تنها از این روی که واژه ماهیتی اساساً نسبی دارد. بر همین اساس متن در مفهوم جدید آن تهی از هر گونه معناست و در واقع "بینامتن" است. در این صورت عمل خواندن متن نیازمند ورود به شبکه ای گسترده از روابط متنی است و تفسیر متن یا همان برداشت معنا نیازمند گذر از متنی به متن دیگر است و به همین جهت هیچگاه معنا در متن ثابت نیست و معنا نه در متن بلکه بین متن و متونی که متن به نوعی با آن در ارتباط است وجود دارد .
اگر ما با قیاس فوق، به اخلاق و ارزشهای اخلاقی بنگریم خواهیم دید که همانطور که هر متن مجموعه ای زبانی و ادبی است و مانند فضایی است که تعداد بی شماری از روابط را در خود جای داده است . پس خواندن متن نیازمند ورود به شبکه ای از روابط است . در اخلاق نیز ارزشهای اخلاقی برآمده از مجموعه ای از عوامل و عللی می باشند که بامشارکت هم آن ارزشها ایجاد می شوند و تقدیر و سنجش ارزشها نیز باید با توجه به یک سری از علل و عوامل روی دهد . از سوی دیگر در هر صورت در مبانی اخلاقی اختلافات و تعارضاتی را شاهد هستیم که مانع ایجاد نوعی وحدت است . پس با مبانی اخلاقی نمی توان به سمت وحدت ارزشها رفت .بلکه می توان با ارزشها نظامی را به وجود آورد که تعارضات و اختلافات را به حد اقل برساند . بدین صورت که ما می توانیم مانند ورود به یک کتابخانه به ساحت ارزشها وارد شویم . همان طور که در یک کتابخانه کتابها به تفکیک موضوع و عنوان هریک جایی را برای خود در نظر گرفته اند و یک کل را به وجود آورده اند.
اگر مابه ارزشها نیز به دید کتابخانه بنگریم و جایگاه هر ارزش را تعریف کنیم می توانیم به یک وحدت دست یابیم که مجموعه این ارزشهای معین و تعریف شده ، خود می تواند پدید آورنده اخلاق باشد.
رسول بزرگواری
کارشناس ارشد فلسفه غرب دانشگاه اصفهان


همچنین مشاهده کنید