چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


<حسد> و سیاست و مرگ عدالت


<حسد> و سیاست و مرگ عدالت
<حسد> تازه‌ترین کار مسعود کیمیایی حکایتگر مصائب خردورزان و جهالت دیرین حاکمان است. کیمیایی در این رمان - که قواعد رمان‌نویسی را فراتر رفته - بازآفریننده سرگذشت عین‌القضات همدانی به‌عنوان نمونه‌ای از رنج و تنهایی خردورزان و بردار شدن عاشقانی حلا‌ج‌گونه است. از کتاب عاشقانه‌های ناب و ادراکات خوش فهمی فرو می‌ریزد تا قصه‌ای از پایداری و عصمت عشق و رنج را در برابر قساوت، حسدورزی و فساد بازگو کرده باشد. <حسد> قصه هبوط و صعود آدمی است و اینکه دانایی و تعقل چگونه با عشق و تصوف درمی‌آمیزد و حرمت می‌یابد و سیاست در کدام آبراهه اخلا‌ق و شرافت به آب می‌دهد و به جانب تیرگی و نگون‌بختی روانه می‌شود. نوشتن از <حسد> نوشتن از رمانی است که بر مدار توصیف، تصویرگرایی عینی و ذهنی و گفتار می‌گردد. کیمیایی در این اثر خالی از ذهن تصویرساز نیست و پلا‌ن‌های دیدنی - نه فقط خواندنی - پرشماری را ساخته است.
اما بیش از همه باید گفت نویسنده <حسد> به کلمه و گفتار تکیه دارد؛ کلماتی که گاه به گفتار درآمده و گاه از درون ذهن برکشیده‌اند. ماجرا در همدان و به قول نویسنده، در سال‌های تقسیم شده میان سلجوقیان و اعراب در اواخر قرن پنجم هجری می‌گذرد. آغازگر رمان، صحنه‌ای هولناک و تا حدی سوررئالیستی است. مردی نابینا در کوچه‌ای از جوانی کمک می‌جوید تا او را به خانه انتهایی کوچه ببرد. جوان را باطنی می‌پندارد. به انتهای کوچه می‌رسند و جوان که متوجه دگرگونی حال نابینا و خطری در اطراف شده، سعی می‌کند از نیرنگ مرد بگریزد اما دیگر دیر شده و پنجه‌های تیز نابینا بر پشت او فرو می‌رود و به داخل خانه‌ای مخوف و تاریک پرتش می‌کند و دیگرانی وی را بر چاه می‌افکنند. این اتفاق در روزهایی می‌افتد که مردم به سراغ قاضی اندیشمند و عادل زمان خود رفته‌اند و خبر ناپدید شدن مردان‌شان را داده‌اند و از او تدبیر خواسته‌اند. قاضی از مخالفان خلا‌فت بغدادیان و حکومت سلا‌جقه است.
نویسنده در تشریح اوضاع زمانه، زنی را باز افتاده به چنگ نابینا بر سر همان کوچه تصویر می‌کند که پابه‌پایش تا نزدیکی خانه پررمز و راز می‌رود و درست یک قدم مانده به سرنوشتی شوم و مرگبار، با چابکی می‌گریزد و مردم را ندا می‌دهد. چیزی نمی‌گذرد که همه دادخواهان وارد خانه می‌شوند و با سکوتی تیره و مرگبار مواجه می‌شوند. آنها در خانه‌ای که آسمانی جدا و مشوش و بویی از خون و خونابه دارد و قدم‌هاشان بر سطوحی لزج می‌لغزد، به دنبال گمشدگان‌شان آمده‌اند. راز و کابوس و وحشت از دیوارهای سیاه و دالا‌ن‌های تاریک خانه می‌ریزد و همه جا غریب و هولناک می‌نماید. زن و مردی کور را در دالا‌نی می‌یابند و به نمایندگی جنایتکاران نزد قاضی می‌برند. قاضی شکایات را می‌شنود و سه روز به زن و مرد مهلت می‌دهد تا بعد از آن عدالت را جاری کند. اما سوارانی بر خانه قاضی هجوم می‌برند و همه جا را به آتش می‌کشند و قاضی را به دار. فصل یا پاره آغازین کتاب در جایی خاتمه می‌یابد که می‌بینیم فرزند او در مامنی در خانه و میان انبوه کتاب‌ها و علومی سرشار جان به در برده و او همان عین‌القضات است در پاره دیگر کتاب.
عین‌القضات در میان عام و خاص مظهر عشق و عقل و دانش و حکمت است. او در سی سالگی است و شهره به عدالت‌طلبی و تظلم‌خواهی و خردورزی. بقای او در دل آتش کین‌ورزان و جاهلا‌ن موجب تداوم حیات عدالت و اسباب رهیدن عوام از جهل است. او در میان کتاب‌ها زنده ماند و زندگی‌اش بر دانش و تعقل استوار گشت. قاضی در دنیاگریزی و تک‌افتادگی‌اش دنیایی جنون‌زده و صوفیانه دارد. از عوام می‌نالد و تنهایی و پریشانی را می‌جوید. اهل خرقه و جنون است و عام را ریسمانی سیاه بر تن اندیشه می‌داند. وقتی گوهرخاتون از همسران سلطان محمد سلجوقی نزد او می‌آید و خواستار رسیدگی قاضی به اسناد مالی و خراج‌گذاری‌ها می‌شود و برقراری عدالت و ستاندن حقوق مردم را می‌طلبد، بوی عشق و زندگی بر مشامش می‌نشیند و چشمان پرحیا و پرمهر خاتون را مهربان و انیس و درمانگر می‌بیند. با مرگ شاه، وزیر درگزینی که دل در گرو خاتون دارد، حسد بر عین‌القضات را آغاز می‌کند و بر وی تهدید روا می‌دارد که از خاتون پرهیز کند. درگزینی وزیر و سیاست‌پیشه است و عشق را نفهمیده و پی عشق به حسدورزی رسیده است. قاضی را به اعراب (بغداد) نسبت می‌دهد و همنشینی او را با مخالفان سیاسی در جلسات سماع، براندازی نام می‌نهد و خیال دردسر در سر می‌پرورد.
بر جرم نکرده قاضی که عشق‌ورزی و پاسخ به محبت خاتون بود، سیاست‌ورزی نیز افزوده می‌شود و حسد از هر سو بر او تنگ می‌گیرد. قاضی اما عاشق و مجنونی دور از فهم درگزینی است و سر بر زمین ندارد و جز تنهایی کس به خانه ندارد. او هیچ یاد از کودکی و هیچ خاطره از بازی و عشق به زن ندارد. در پستوهای درونش به بازگشت به زندگی، به فرود آمدن از هزار سالگی و به بازگشت به عام و زندگی با خاتون نیاز دارد اما تا بازگشت به دنیا و راه کج کردن به قد یک عمر فاصله است و وزیر حاسد نیز در میان. خاتون بی‌پروای وزیر و به رسم عاشقان، حرف دل با قاضی در میان می‌گذارد. سخنان او در خانه به گوش‌هایی می‌رسد که درگزینی را نزد دیوانیان می‌برد و امیال سیاسی و مرام ضد سلجوق و پریشان‌حالی قاضی را دستمایه اتهام قرار می‌دهد تا منصب قضاوت از او بستاند و وی را به حبس و یا بر دار کند. حسد راه بر اندیشه نیز می‌بندد. قاضی مال زندگی نیست. او این زندگی را نخواسته و هیچ‌گاه به آدابش نرفته و همواره محبوس خرد بوده و عمر جز به فهم و دانستگی نگذرانده است.
عشق خاتون نیز معنی زندگی می‌دهد. با این حال به بند کشیده می‌شود و به ورطه آشنای تنهایی و پریشانی می‌رود. خاتون نمی‌خواهد علم را فدای عشق کند. پس با وزیر شرط می‌کند که اگر قاضی را از بند رهاند - و علم رهید - به او رو کند. اگر عشق در راه خرد قربانی شود، انسان با عشق زنده می‌ماند و عشق واقعی که فهمیدنی است، حسد را کور می‌کند. حسادت قاضی را روانه زندان بغداد می‌کند. مرگ کم‌کم به عین‌القضات نزدیک می‌شود، در حالی که عقلا‌ و خردورزان جملگی بر دایره فهمند ولی عاجز. خواهش‌های خاتون از وزیر، کینه و حسد را در او عمق می‌دهد تا اینکه سرآخر با او یکی می‌شود. قاضی به جرم افکار الحادی و صوفیانه در حبس مو سپید می‌کند و تکیده می‌شود تا اینکه وزیر وی را به همدان بازمی‌گرداند و او را در آگاهی و تعقل مطلق بر در مدرسه‌اش چو منصور بر دار می‌کنند. قاضی فنا در خدا و خاتون فنا در او می‌شود تا هر دو به یک راه رفته باشند؛ راه بقا.
‌<حسد> مسعود کیمیایی روایتی فخیم و کلا‌مین از عشق و حسد، خون و جنون، فساد و سیاست، جوانی و دانایی پیرسالی و جهل و خرد است. <حسد> که پیداست جامه‌ای داستانی بر تن یک فیلمنامه است، پر از اصطلا‌حات و قطعات صوفیانه و عبارات و واژه‌هایی تامل‌برانگیز و پرسکوت است. گفتارها و توصیفات حسد را بی‌سکوت و تعمق نمی‌توان خواند و وقتی با آن آهسته و فهم‌محور پیش بروی، متوجه نغز و کنایه و بداعت ساختاری جمله می‌شوی و از چینش کلمات در کنار یکدیگر به بنایی زیبا و خلا‌قانه برمی‌خوری. گفت‌وگوها و کلمات کتاب به زبانی کهن و ادیبانه اما با گذر از صافی ذهن و دستگاه ترکیب‌ساز کیمیایی بر کاغذ آمده است. کلا‌م رمان منثور اما به غایت منظم و موزون و تراش خورده است. کلمات مسعود کیمیایی انتخاب و ساخته او هستند و البته در جاهایی به فراخور متن به متون دیگر گریز زده‌اند. بسیاری از جملا‌ت عین‌القضات همسنگ با شخصیت‌پردازی او نیاز به تاویل و تفکر آنی دارد.
قاضی با دنیای پیچیده و تنهایی عارفانه‌اش همان را بر زبان جاری می‌کند که در سر ساخته است و همین قسم شخصیت‌پردازی، مخاطب را در برابر گفتار و اعمال او متوقف و مفسر می‌سازد. ‌
ذکر پاره‌ای توصیفات غنی کتاب نیز به‌عنوان نقاط قوت اثر شایسته و لا‌زم است. کیمیایی که در فیلم‌ها و رمان قبلی‌اش به مفاهیمی چون عشق، پریشانی، جهالت، سیاست و ایستادگی به نوعی دیگر و با زبانی امروزی پرداخته بود، در <حسد> شکلی کاملا‌ متفاوت را تجربه کرده است. نگاه به حال درون، نگرش انسان به هستی و عالم دیگر، خداباوری و فنا فی‌الله، عشق‌گریزی عاشقانه و صوفیانه و مفاهیمی از این سنخ موجب شده است تا تصاویر و توصیفات متفاوتی از معانی فوق در قالب رمان ارائه شود. توصیف‌های درخشان و مینیاتوروار نویسنده از فرش اتاق خاتون که چون باغی زنده و دل‌انگیز حیات دارد و یا صحرای کویری که فراتر از یک بستر جغرافیایی به وصف درمی‌آید و به شعر می‌ماند، نمونه‌هایی از تصویرگرایی توام با شاعرانگی رمان است که عین و ذهن یا درون و برون را توامان به روایت درمی‌آورد.
نکته پایانی اینکه <حسد> بی‌تردید دنبال‌کنندگان آثار کیمیایی را مبهوت و متحیر خواهد کرد. با وجودی که شخصیت تاریخی عین‌القضات، فراز و فرود زندگی وی، زمینه‌های مشابه حیات فکری او با اندیشمندان ایرانی در طول تاریخ و نیز تشابه اجتماع و سیاست قرون گذشته با قرون پیش و پس از آن و... مخاطب را به پاره‌ای دلبستگی‌ها و حرف‌ها و دغدغه‌های آشنای صاحب اثر نزدیک می‌کند اما <حسد> را باید اثری متمایز و شاید محصول کیمیایی پخته و ۷۰ ساله‌ای دانست که سال‌های عمر خود را به خرد و خلا‌قیت و شناخت سپری کرده است.
جواد ماه‌زاده
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید