دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
دیالوگ سنت و مدرنیته
آقای آقاجری معتقد است سنت و مدرنیته در یک معنا به دو دوره تاریخی در غرب اطلاق میشود؛ ولی به معنای عام، یک مفهوم سیال و نسبی است که به گذشته و آینده جوامع اشاره میکند. در چگونگی برخورد با سنت و مدرنیته سه دیدگاه مختلف وجود دارد که دیدگاه سوم، دیالوگ بین افق تاریخی سنت و افق تاریخی مدرنیته و نوسازی عناصری از سنت و تمدن گذشته برای ایفای نقش در آینده است. وی خود را همسو با دکتر شریعتی متعلق به گفتمان فرامدرن میداند که از گفتمان سنتگرایانه و پسامدرن متمایز است.
▪ شما چه مفهومی از سنت و مدرنیته را در ذهن دارید و این دو را از چه جنسی میبینید؟
ـ سنت و مدرنیته را از یک دیدگاه میتوان به عنوان دو دوره تاریخی مشخص تلقی کرد. مدرنیته از دوران رنسانس به بعد در تاریخ اروپا آغاز میشود و ماقبل این دوران را سنت خواندهاند. در این چارچوب معنایی، مدرنیته به عصری گفته میشود که انسان در آن به عنوان فاعل شناسایی و اقتدار، به گونهای خودبنیاد همه عالم و آدم را تبدیل به اُبژه معرفتی و اقتدار خود میکند. در این دوران، بشر مبنای همه چیز میشود و طبیعت، جهان اخلاقی، روابط قدرت و علم و تکنولوژی خاستگاه بشری پیدا میکنند و همه چیز در خدمت بشر قرار میگیرد. اما در یک بافت معنایی دیگر، سنت و مدرنیته (گذشته و آینده) عنوان مفاهیم عامی هستند که اشاره به دوران تاریخی مشخصی نمیکنند و مفاهیمی سیال، نسبی و متغیر هستند. به این مفهوم، مرز ثابت و مشخصی بین سنت و مدرنیته نمیتوان کشید و در واقع آنچه امروز مدرن تلقی میشود، چه بسا در آینده به حوزه سنت رانده شود. اگر بخواهیم با واقعیتهای جامعه ایرانی سخن بگوییم، سنت عبارت است از تمام آن ارزشها، نهادها، ساختارها و افق اندیشه و زیستی که ایرانی تا حدود قرن نوزدهم میلادی در آن به سر میبرده است. ما در تاریخ ایران تا قرن نوزدهم شاهد گسستهایی در فرایند تاریخی خود از جهت نگاه به عالم و آدم نبودهایم و اگر تغییراتی بوده، بیش از آنکه نشانه گسست باشد، نشانه نوعی تحول استمراری است. اما از آن زمان به بعد، به دلیل برخورد و تماس با پارادایم جدید غرب، دچار نوعی گسست معرفتشناسی شدهایم و در نتیجه مسأله سنت و مدرنیته از موضوعات اساسی متفکران جدید ایرانی شد.
به اعتقاد من، نمیتوان میان آنچه که متعلق به سنت است با مدرنیته خط فاصل قاطع و مشخصی کشید. حتی در تاریخ اروپا، رنسانس به معنای بازگشت و نوسازی گذشته است. در خصوص سنت که زبان و تاریخ دو رکن اساسی آن میباشند، سه دیدگاه مختلف وجود دارد: دیدگاه اول، دیدگاه محافظهکارانه است که هرگونه فاصلهگیری از افق تاریخی زبانی سنت را هم ممتنع و هم زیانمند میداند. دوم، یک دیدگاه کاملاً ارادهگرایانه است که تصور میکند میتوان با صدور بخشنامه، گذشته را نفی کرد و دلخواهانه داعیههای تازهای را جایگزین آن نمود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، گرفتار عصر تحول هستیم. ضرورتهای تازه و ارتباطات جدید با زیستجهانهای دیگر، ناگزیر این اجازه را به ما نمیدهد که به طور صددرصد در آن زیستجهان سنتی زندگی کنیم. اینجاست که مسأله التقاط افقها به عنوان سومین نظریه مطرح میشود. دیالوگ بین افق تاریخی مدرن و افق تاریخی سنت، تنها راه ممکن و مفید در پیش روی ماست. نه انقطاع از سنت ممکن است و نه تسلیم در برابر سنت. یک فاصله انتقادی از سنت و گفتوگو با سنت برای نوسازی و روزآمد کردن دستمایهها و عناصری از سنت و فرهنگ و تمدن گذشته ایرانی - اسلامی ما که همچنان خاصیت ایفای نقشهای سازنده و مناسب برای زیست انسان در قرن بیست و یکم را داراست، تنها راه حل ممکن میباشد.
▪ در مرامنامه مدرنیته، فرد قصد دارد که سوژه و فاعل شناسایی جهان جدید باشد؛ ولی او تبدیل به ابژه و ابزار تعقل و علوم جدید شد. علل بهوجود آمدن چنین بحرانی را چه میدانید؟
ـ این موضوع از قرن نوزدهم مورد انتقاد متفکران گوناگون جهان غرب قرار گرفت. علم و تکنولوژی قرار بود در خدمت انسان باشد و بتواند با حل مسائل معیشتی انسان، به آزادی او کمک کند تا انسان بر سرنوشت خود مسلط شود؛ اما نهایتاً تولید سرمایهداری، شیءگونهای و کالاشدن، همه ارزشها را بر انسان تحمیل کرد. پرسشی که در اینجا مطرح میباشد، این است که آیا آنچه اتفاق افتاده است محصول تکنولوژی است یا محصول ارزشهایی است که تکنولوژی را راه میبرد؟ متفکران در برابر این پرسش به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته فتوا به قتل تکنولوژی میدهند و خواهان یک جهان غیرتکنیکی هستند؛ مثل هایدگر. اما دیدگاه دیگر، آنچه را اتفاق افتاده ذاتی تکنولوژی نمیداند؛ بلکه تکنیک را یک ابزار میداند که با توجه به نظام ارزشیی که راهنمای دولت و ساختهای سیاسی - اقتصادی است، میتواند در خدمت بشر یا علیه بشر باشد. من طرفدار دیدگاه دوم هستم و فکر میکنم که ساخت اقتصادی - اجتماعی و سرمایهداری و نیز ارزشهای بنیادی و متافیزیکیی که این تکنیک مبتنی بر آن بوده است، هر دو در این پیامدها مؤثر بودهاند. در دیدگاه اومانیستی بعد از دوره رنسانس، بشر در مقابل طبیعت قرار میگیرد و اندیشه تسخیر جهان به عنوان یک هدف در نظر گرفته میشود. عالم عاری از خدا و برهم خوردن روابط همدلانه و وحدتآمیز میان انسان با خدا و طبیعت، موجب شده است که انسان در استثمار طبیعت برای خود مرزی قائل نباشد. به عبارت دیگر، در عصر مدرن، مقوله تکلیف مورد غفلت قرار میگیرد و اصل اساسی، حقوق بشر میشود. بشر زمانی میتواند تکنولوژی را در کنترل خود قرار دهد که بار دیگر در مبانی متافیزیکی و بنیادهای ارزشی خود تأمل کند و متوجه مسؤولیت نهایی خودش در برابر جهان بشود. امروز اصل نهایی، منافع و مصالح بشر نیست؛ بلکه منافع و مصالح کمپانیها و صاحبان صنایع و سرمایه بزرگ است. اصل سود باید جای خودش را به اصل مصلحت عمومی و واقعی بشر بدهد و این امر تحقق پیدا نخواهد کرد مگر اینکه سرمایهداری موجود دستخوش تغییر و تحول شود.
▪ محوریت فرد یکی از مسائل اساسی در جهان مدرن است. بسیاری معتقدند که دیگر نمیتوان نظامی را بر پایهای غیر از سودطلبی طرحریزی کرد. به نظر شما آیا جز این میتوان با افراد برخورد کرد؟
ـ سود به معنی عام کلمه میتواند دربرگیرنده بسیاری از مفاهیم باشد. حتی در چارچوب تفکر مذهبی هم میتوانیم دنیا را تشبیه به بازاری کنیم که مبدأ رفتارها، منطق سودطلبی است. البته سودی که منطق دینی مطرح میکند، سود شخصی و جزئی و محدود نیست؛ در حالی که مکتبهای سودانگارانه (یوتیلیتاریانیسم) سود را امری شخصی، جزئی و محدود میدانند. وقتی بشر در مواجهه با دیگران و جهان، اصل راهنمای خودش را سود شخصیِ جزئی قرار دهد، کنشها تبدیل به کنشهایی کور و تخریبی میشود. در مکتبهای سودانگارانه تنها به آن ساحت وجودی انسان توجه میشود که مشترک با حیوان است؛ یعنی ارضای نیازهای درجه اول و غریزی انسان؛ حال آنکه نیازهای درجه دوم بشر، همچون زیباییشناسی و کمالطلبی و حس خلود و جاودانگی، بسیار فراتر از نیازهای اولیه است. اتفاقاً بحثی که امروز در دنیا وجود دارد و در سازمان ملل هم مطرح است، این است که ما به جای تکیه یکسویه و افراطی بر روی حقوق، از تکلیف و مسؤولیت شخص هم سخن بگوییم. طرح این مسأله بدان علت است که با یک عقل دوراندیش و نگاهی کلی و مصلحتبینانه به بشر، تبیین شود که دایره سودطلبی خود را گسترش دهد. بحثی که امروز موضوع انتقاد شدید متفکران رادیکال، انتقادی و پسامدرن غربی شده است، این است که این عقل، عقل خودانگار شخصی است که مصالح و منافع بلندمدت جمعی و جهانی انسان را فدای مصالح خرد کوتاهمدت و شخصی میکند. این عقل سودانگار شخصی، نتایج بحرانی خودش را امروز بر بشر آشکار کرده است.
در واقع، کاری که متفکران پسامدرن میکنند، تبدیل عقل به یک امر کاملاً نسبی و سیال است که معیار عام برای هیچ چیزی نمیتواند باشد و اینگونه نقادی از عقل هم راه به جایی نخواهد برد و بشر را گرفتار سرگردانی و بحران تازهای خواهد کرد که هیچ جهان انسانی و مطلوبی را فراهم نمیسازد. از نگاه پسامدرنها، دوران ماقبل مدرن و مدرن در یک مسأله مشترک است و آن اینکه هر دو به نوعی کلیتهای ثابت و امر عام و توتالیته قائل هستند؛ منتها توتالیته دوران ماقبل مدرن، یک نوع توتالیته مذهبی است و توتالیته دوران مدرن، عقل جدید است. باید توجه داشت که با منطق پسامدرن نمیشود به طور ایجابی جهان جدیدی ساخت؛ بلکه پسامدرن تنها به عنوان یک راه آسیبشناسی برای مدرنیته تلقی میشود و از همین رو میتواند موضوعی برای تعقل و مطالعه باشد.
در جای دیگر گفتهام که اگر شریعتی را با سه گفتمان موجود در ایران (گفتمان سنتگرا، مدرن و پسامدرن) مقایسه کنیم، باید بگوییم شریعتی یک متفکر فرامدرن است، نه پسامدرن. گفتمان پسامدرنیته به هیچگونه اصولی قائل نیست؛ در حالی فرامدرنیته به دنبال این اصول است. دوم اینکه فرامدرنیته در صدد است با مواجهه انتقادی نسبت به مدرنیته، دستاوردهای مثبت آن را حفظ کند و در یک حرکت استعلایی آن را بالا ببرد و به مدرنیته تکامل بخشد. البته تکاملبخشی آن در ادامه عقل روشنگری، آنچنانکه متفکران انتقادی و طرفداران مکتب فرانکفورت میگویند، نیست. متفکران انتقادی به نحوه تحقق و اجرای پروژه روشنگری انتقاد دارند و میگویند این پروژه به طور تمام و کمال تحقق پیدا نکرد. من خود را وابسته به گفتمان فرامدرنیته میدانم و معتقدم که مدرنیته با اصلاحات جزئی و رفرمیستی امکان رهایی از بحرانهای خودش را ندارد. حتی اگر نظام سرمایهداری نفی بشود و نوعی فرماسیون سوسیالیستی بر ساختار اقتصادی - اجتماعی جهان حاکم بشود، ما از بحرانهای پروژه روشنگری خارج نخواهیم شد؛ مگر اینکه در آن مبانی متافیزیکیی که میان انسان با طبیعت و هستی جدایی میافکند و بشر را در وادی غفلت از هستی فرو میبرد، تجدید نظر شود. این بخش از نقادی نسبت به مدرنیته تا حدودی در گفتار هایدگر منعکس شده است.
در گفتمان فرامدرن ما باید پیوند گسیختهشده میان انسان با هستی و طبیعت و خدا را برقرار کنیم. بشرانگاری محض و سوژه خودبنیادی که میخواهد خداوند جهان باشد، نتیجهاش نفی هرگونه ساحت معنوی و ماوراءالطبیعی است و در جریان آن، بشر به چارچوب حیات اینجهانی محدود میشود و گرایشهای پایدار انسان، مثل گرایش بینهایتطلبی و حس خلود، و پرسشهای اساسی انسان در خصوص خلقت و حیات خودش مورد غفلت قرار میگیرد. گفتمان فرامدرن میکوشد تا برای این گونه پرسشها پاسخ بیابد و رجوع ساده به عقل روشنگری، ناتوان از پاسخ به این پرسشهاست. علم، تکنیک، عقل و تمام آنچه در تاریخ جدید مغربزمین موجب پیشرفتهایی برای بشر شده است، اگر از ذات وجود و عالم معنوی منقطع شود، رسیدن به بحران امرگریزناپذیری است؛ لذا هم باید آن مبانی فلسفی و متافیزیکی اصلاح بشود تا تمام ارزشها و حقایق و عوالم معنوی در ذیل انسان قرا نگیرد و انسان خود تبدیل به بت جدیدی نشود و هم ساختارهای اقتصادی - اجتماعی که علم و تکنولوژی و سایر ابزارهای نوین در آن به جریان میافتند به گونهای باشند که کارکرد مناسب برای تحقق و تجلی آن ارزشها بشود.
کسانی که به نقد و نفی مدرنیته میپردازند، عنوان میکنند که عقل در جهان مدرن هیچ رقیبی برای خودش نمیشناسد و قصد دارد به تمام حوزهها تسرّی یابد؛ در حالی که این عقل، عقل پوزیتیویستی است که امروز دیگر حاکم نیست. عقلی که امروز در جهان جدید از آن سخن میرود، عقل متواضع است که ناتواناییهای خودش را قبول میکند. با این تفسیر، به نظر شما آیا چنین نقدی بر مدرنیته اصولی و منطقی است؟
عقل مدرن یک شأن و ساحت از عقل است، نه تمام ساحات و شؤونات آن. اگر عقل به معنای جزئی آن بخواهد در مقام خدایی بنشیند و عرصه را بر عوالم ایمانی و ارزشی تنگ بکند، نتیجهای جز نسبیتانگاری و نیهیلیسم ندارد. ما از عقلی سخن میگوییم که تمام هستی را در ذیل خود قرار نمیدهد؛ بلکه هستی را به عنوان مظهر حقایقی مستقل از انسان تلقی میکند که وظیفه عقل نیل به حقایق است. اگر جهان در عقل انسان خلاصه شود و عقل انسان هم در عقل جزئی خلاصه شود و انسان بخواهد بهوسیله آن سعادت خود را از صفر بنا بکند و اخلاق و نظام ارزشی را بسازد، در آن صورت این انسان هیچ مرجعی را نخواهد شناخت که در مقابل او احساس مسؤولیت کند و همچنین معیار مشخصی هم برای سنجش خودش با آن نخواهد داشت. اینجاست که بحث عقل و ایمان یا عقل و دین مطرح میشود: آیا میتوان ایمان را به ابژه عقل تبدیل کرد و بشر خود را در جهان، سرچشمه خرد و ارزش تلقی بکند؟ برای اینکه عقل از دام این خودویرانگری رهایی پیدا بکند، باید در هستی، حقایق مستقلی را هم به رسمیت بشناسد تا برای استعمال عقل در حوزههای مختلف، معیار و موازینی وجود داشته باشد. عقل وسیلهای است که انسان به کمک آن میتواند به حقیقت دست پیدا کند. عقل سازنده حقیقت نیست و نمیتواند باشد؛ چون در این صورت حقیقت یک امر نسبی تاریخی میشود که بهتناسب تغییر و تحولات عقل، حقیقت نیز متغیر خواهد بود.
▪ بسیاری از متفکران، با فرا رسیدن مدرنیته، به پایان عصر دینی - اخلاقی معتقدند. آیا شما دین را به مثابه یک خلأ روحی در مدرنیته نمیدانید؟
ـ البته پاسخ من مثبت است؛ اما اضافه میکنم که در چند قرن اخیر تقسیمهای فراوانی از این گونه شده است و همه این تقسیمبندیها ناشی از این توهم است که تاریخ به پایان رسیده است. برای مثال، در تقسیم سهگانه آگوست کنت، پوزیتیویسم کاملترین و آخرین مرحله حیات بشری بود؛ حال آنکه تحولات پس از پوزیتیویسم نشان داد که این برخورد، سهلانگارانه است. به گمان من هیچگاه عصر دین به پایان نخواهد رسید؛ البته اگر دین را محدود به یک صورت و فرم خاص نکنیم و یا تعریفی تنگ و سطحی از دین نداشته باشیم. بسیاری از مفسرین، مارکسیسم را هم نوعی دین تلقی کردهاند... . دین به عنوان یک مجموعه خاص مناسکی و به عنوان یک نهاد اجتماعی، مشمول احکام جامعهشناختی - تاریخیی است که بر تمام نهادها حاکم است؛ اما اگر جوهره دین را نوعی تفسیر و کنش ادراکی و روحی انسان با جهان تلقی کنیم، خواهیم دید که دین یک نیاز ریشهدار و ثابت در وجود بشر است که نمیتوان هیچگاه انتظار نابودی آن را داشت.
▪ آیا شما به نوعی وحدتگرایی در غایت تاریخ معتقدید (نظریه فوکویاما) یا به نوعی کثرتگرایی (نظریه پوپر و آلن تورن)؟ به نظر شما جهان در قرن بیست و یکم به چه سمتی پیش خواهد رفت؟
ـ اگر مقصود از کثرتگرایی این باشد که بهتدریج علم و تکنولوژی پیشرفت میکند و سقف دانش بالا میرود و انسانهای بیشتری به کاروان تمدن و تکامل بشری میپیوندند، باید حکم به کثرتگرایی داد، به این معنی که هماهنگی و یکسانی انسانی، محصول جوامع بسته و ساده سنتی است. از سوی دیگر، عصر تکنیکی و اطلاعاتی امروز، خطر یکسانسازی همه انسانهای روی زمین را بسیار جدی کرده است. بعضی از متفکران، این بحران را « توتالیتاریسم فرهنگ جدید» میخوانند. تولید انبوه و تکنولوژی جهانی و واحدی که همه جوامع را به طور یکسان تحت تأثیر قرار میدهد، بهوجودآورنده این بحران است. البته کسانی مثل آلوین تافلر که از نظریهپردازان امروز آمریکاست، در تحولات جدیدی که در جهان از جهت تکنیک و علوم ارتباطی در حال وقوع است، نوعی سمتگیری به طرف تفرد و صورتهای فردی و اندیویدوالیستی حیات اقتصادی و اجتماعی دارند و عامل آن را کامپیوتر میدانند. به نظر من آنچه در آینده به وقوع خواهد پیوست، ترکیبی از هر دو میباشد. ما از یک حیثیت به سمت تنوع و تکثر سیر میکنیم و احساس هویتهای ملی و قومی تقویت میشود، و از طرف دیگر شاهد نزدیک شدن بشر به یک سلسله امور مشترک هستیم که به آنها امکان گفتوگو و مفاهمه میدهد. در نهایت، تاریخ بشر ناگزیر است که شاهد یک خانواده واحد و دارای اصول مشترک باشد که در عین حال دیگر نمیتواند مثل جوامع اولیه و سنتی باشد. تنها راه بقا، انترناسیونالیسمی است که پایههایش بر به رسمیت شناختن هویتهای ملی و ناسیونالیستی و هماهنگی مبتنی بر صلح و گفتوگوی میان ملتهاست.
اما مسائلی که احساس میکنم در قرن بیست و یکم به وقوع خواهد پیوست، از جمله خلأ معنوی است که علائم آن را ما امروز در شرق و غرب میبینیم. در کنار این معنویتخواهی، روند همگرایی و تعامل و گفتوگو میان انسانها و جوامع تقویت خواهد شد. در عین حال باید در مورد سادهسازی و سطحینگری نسبت به موضوع هم هشدار داد؛ زیرا در جهان امروز هنوز قدرتهای بزرگ و کانونهای سلطه و سرمایه وجود دارند و نباید پنداشت که قرن بیست و یکم جهانی عاری از جنگ و خشونت و مبتنی بر صلح و تفاهم خواهد بود. البته امروز جنگطلبی، خشونت، استعمار و امپریالیسم در فرهنگ جهانی تا حدود زیادی به یک ضدارزش تبدیل شده است. علاوه بر این روند، بحرانهایی که سرمایهداری همچنان با آنها دست به گریبان است و مشکلات ناشی از فاصله عظیم دو اردوگاه بزرگ بشری، یعنی اردوگاه محرومان و گرسنگان در مقابل اردوگاه شمال، هنوز یکی از خطرهایی است که جهان را تهدید میکند. به نظر من علیرغم فروپاشی الگوهای روسی و استالینی، روند جهانی ناگزیر است به سمت نوعی سوسیالیسم میل بکند. اگر بخواهم روند قرن بیست و یکم را خلاصه کنم، میگویم ما به سوی نزدیک شدن به سه خواسته اساسی بشر در تاریخ حرکت میکنیم که آزادی، برابری و عرفان است.
● اشاره
۱) در این مقاله به دو تعریف از سنت و مدرنیته اشاره شده است که یکی ناظر به دو دوره تاریخی مشخص در غرب و دیگری ناظر به گذشته و حال در هر شرایط تاریخی و اجتماعی است؛ اما این دو تعریف هیچکدام از دقت لازم برخوردار نیست و ژرفای مسأله سنت و مدرنیته را بازنمیتاباند. هرچند در تاریخ غرب و در کشور ما این دو واژه بارها به همین معانی تاریخی و زمانمند بهکار رفته است،(۱) ولی از منظر اصطلاحی و جامعهشناختی نه متضمن معنای تاریخی (دوره مشخص یا عام) است و نه اختصاص به جامعه و تمدن غرب دارد. واژه « مدرنیته» در این معنا به گونهای از مناسبات جمعی و زیستِ اجتماعی اشاره دارد که با مقولاتی چون صنعتی شدن، سکولاریزاسیون، بروکراسی و شهرنشینی در پیوند است(۲) و با این شاخصها میتوان جامعه سنتی را از جامعه مدرن بازشناخت. این معنا، معنایی از مدرنیته است که از سوی جامعهشناسان بزرگ قرن نوزدهم و بیستم، همچون دورکیم، ماکس وبر، مارکس، توینس و زیمل مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و هماکنون نیز مورد بحث و گفتوگوست. بنابراین بحث از سنت و مدرنیته، بحث در مورد دو گونه حیات اجتماعی است که هر کدام مبانی فلسفی و پیامدهای انسانی ویژهای دارد. البته مؤلف در طول بحث تا حدودی به این معنا از سنت و تجدد نزدیک شده است؛ ولی در مجموع به یک تعریف روشن تکیه نکرده است.
۳) نویسنده محترم دیدگاههایی را که در برابر سنت قرار دارد به سه دسته « محافظهکارانه، ارادهگرایانه و دیالوگگرایانه» تقسیم میکند؛ ولی تعریفی که از دو گروه اول ارائه میکند چنان است که تقریباً عموم متفکران کنونی را خارج مینماید. امروزه کمتر اندیشمندی را میتوان یافت که هرگونه فاصلهگیری از افق تاریخی سنت را ممتنع و زیانمند بداند، یا معتقد باشد که میتوان گذشته را با صدور بخشنامه نفی کرد و دلخواهانه داعیههای تازهای را جایگزین آن نمود. اختلاف اساسی میان جریانات فکری کشور ما (و نیز در جهان غرب) در نوع برقراری دیالوگ میان سنت و مدرنیته است و همینجاست که نویسنده بهجای تبیین موضع خویش، با این بیان کلی بهسرعت از موضوع میگذرد که: « یک فاصله انتقادی از سنت و گفتوگو با سنت برای نوسازی و روزآمد کردن دستمایهها و عناصری از سنت و فرهنگ و تمدن گذشته ایرانی و اسلامی...». وقتی که منظور از سنت، کلیه عناصری است که به گذشته فرهنگی و تمدنی ایران باز میگردد، در این صورت نه هیچکس با نگرش انتقادی نسبت به آن مخالف است و نه با نوسازی آن برای زیست امروزی سر ناسازگاری دارد. همه نکته در اینجاست که کدام مؤلفهها را باید بازسازی کرد و در این بازسازی چگونه و از چه عناصری باید بهره گرفت. نویسنده هیچ طرح روشنی برای این فرایند نوسازی مطرح نکرده است.
۴) نکته مثبت در این مقاله، پرهیز از تحلیلهای سادهانگارانه نوگرایان نسبت به ماهیت مدرنیته و تمدن جدید غرب و توجه به مبانی فلسفی این پدیده اجتماعی است. با آنکه ایشان سعی کرده است در مقام نقد مدرنیته از دیدگاههای مکتب انتقادی، اگزیستانسیالیسم و پست مدرنیسم فراتر رود و از یک پایگاه دینی و اسلامی به این مقوله نظر افکند، اما به دلیل فقدان پایههای مستقل ایدئولوژیک، در مجموع در همان سطح بازمانده است و مطالب ایشان بیشتر به آمیزهای از آرا و اندیشههای مکاتب فوق میماند تا طرح و نظریه روشنی که از ایشان به عنوان یک روشنفکر مسلمان انتظار میرود. عناصر اصلی اندیشه نویسنده که از آن به « فرامدرن» تعبیر میکند و آن را طرحی تازه در مقابل اندیشههای فوق میداند، به شرح زیر است:
الف) ایشان با نقد اندیشه اومانیستی غرب، معتقد است که در کنار حقوق بشر باید از تکالیف و مسؤولیتهای انسان نیز سخن گفت و بهجای اصل سود، به اصل مصلحت عمومی پناه برد. اما باید گفت که دو مقوله « تکلیف» و « مصلحت عمومی» اگر بخواهد در چارچوب انسانشناسی و عقل مدرن تعریف شود (چنان که فیلسوفان غرب از عصر روشنگری تا کنون تبیین کردهاند) نتیجهای جز آنچه تا کنون در غرب دیدهایم نخواهد داشت و اگر تبیین تازهای از این مقولات منظور باشد، نیاز به پایههای فکری و اعتقادی دیگری دارد که ایشان هیچ افق نوینی را نشان نداده است.
ب) نویسنده در نقد دیدگاههای سودانگارانه، به نیازهای درجه دوم بشر اشاره میکند و نیازهای زیباییشناختی، کمالطلبی و حس خلود و جاودانگی را برمیشمرد. پوشیده نیست که این نیازها نیز عیناً در فلسفه روشنگری مطرح شده و دقیقاً در چارچوب اومانیسم و عقل مدرن معنا و مفهوم مییابد. اساساً تحویل و فروکاهش حقایق بنیادین هستی به مجموعهای از نیازهای انسانی، محصول اندیشه سوژهنگر مدرن است که انسان را به فاعل شناسایی و اقتدار فروکاسته است.
ج) توجه نویسنده به بحران عقل در مدرنیته میتوانست سرآغازی نیکو برای نوسازی یک نظام فکری ناب و نوین باشد. ایشان با انگشت نهادن بر عقل خودانگار مدرن و عقل نسبی و سیال پسامدرن، هیچیک از این دو را برای نجات بشر از سرگردانی کنونی کافی نمیداند؛ ولی هیچ اشارهای هم به معنا و مفهوم عقل از نگاه خود نکرده و نشان نداده است که در برابر مقولاتی چون عقل نظری، عقل عملی، عقل ابزاری و عقل اکتشافی و هرمنوتیکی چه موضعی دارد. نکته اینجاست که مشکل اصلی غرب، در بحران حقیقت است و پروژه حقیقتزدایی در غرب را که با نقادی عقل پیگیری شد، تنها با بازشناسی و بازیابی حقیقت و عقل میتوان اصلاح کرد. توجه جناب آقاجری را به این نکته باید معطوف داشت که اندیشه موسوم به فرامدرن، پیش و بیش از آنکه به تبیین مقولاتی چون آزادی، برابری و عرفان نیازمند باشد، باید تکلیف خود را با مقولات بنیادین فلسفی و انسانشناسی یکسره کند.
د) نقد انگاره غرب از دین و ایمان و بازگرداندن آن به جایگاه حقیقی خویش میتواند دریچه دیگری برای سامان دادن به نظام فکری ناب و نوین باشد. نویسنده محترم گام نخست در این راه را بهدرستی برداشته و از دشواریهای نگرش مدرن نسبت به دین و دیانت خبر داده است؛ اما در آنجا که به نظریه بدیل اشاره میکند، مفهوم دین را چنان عام و گسترده میگیرد که حتی مارکسیسم را نیز میتوان در آن گنجاند. نویسنده، دین را نوعی تفسیر و کنش ادراکی و روحی انسان با جهان تعریف میکند و دین را به عنوان مجموعه خاص مناسکی و نهاد اجتماعی مشمول احکام جامعهشناختی و تاریخی میداند. باید یادآور شد که این انگاره از دین دقیقاً همان چیزی است که مدرنیته در دو سده گذشته تبلیغ کرده و نویسنده در همین مقاله از آن به عنوان ایمانی که ابژه عقل است انتقاد کرده است.
ه) ایشان دیدگاه فرامدرن را که قرار است به همه پرسشهای بازگفته و بر جای مانده پاسخ گوید، به مرحوم شریعتی بازمیگرداند. تمسک روشنفکران چپ دینی به شریعتی در سالهای اخیر، بیشتر نشان از فاصلهگیری از روشنفکران لیبرال (طرفداران نهضت آزادی و دکتر سروش) دارد و از این جهت شریعتی میتواند نماد و نشانهای برای اصلاحطلبان چپگرا باشد. اما حقیقت آن است که نه نیازها و شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان شریعتی با عصر کنونی قابل مقایسه است و نه درونمایه آثارش بازگوی یک طرح روشن و مثبت برای حل معضلات کنونی است. بازماندن روشنفکران چپ در چارچوب طرح شریعتی، احتمالاً در آینده مشکلات نظری و عملی جدّیی را فرا روی آنان قرار خواهد داد. به نظر میرسد که آقای آقاجری و همفکرانشان باید به اندیشه امام۱ و انقلاب اسلامی که کلیه پارادایمهای روشنفکری در سده گذشته را دچار تحول و تزلزل ساخت، بازگشته، در مبانی آن بیشتر تأمل کنند.
۵) آنچه ایشان درباره آینده جهان بازگفته است، نکاتی درخور تأمل دارد. بررسی این مسأله را به مقاله « آیا جهان به سمت سوسیالیسم حرکت میکند؟» (۳) و مباحث پیرامون آن وامیگذاریم.
(۱)در این معنای عام، واژه « مدرنیته» (modernity) معمولاً در مقابل سه واژه antiquity (عهد عتیق)، classical (کلاسیک، باستانی) و tradition (سنت) به کار رفته است.
(۲)برای اطلاع بیشتر رک.: A dictionary of cultural and critical theory, ed. Michael, Payne, Black Well, ۶۹۹۱.
(۳)این مقاله در شماره ۱۸ بازتاب اندیشه خواهد آمد.
(۲)برای اطلاع بیشتر رک.: A dictionary of cultural and critical theory, ed. Michael, Payne, Black Well, ۶۹۹۱.
(۳)این مقاله در شماره ۱۸ بازتاب اندیشه خواهد آمد.
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست