شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
وقتی که حساسیت به ریتم کلمات نویسنده می سازد
سه گانهای که ریچارد فورد سالها پیش درباره یک نویسنده ورزشی که به دلال معاملات املاک تبدیل شده بود، نوشت ۲۱ سال از عمر او را به خود اختصاص داد و برای او شهرت به ارمغان آورد. ولی ریچارد فورد استاد داستان کوتاه هم هست و به تازگی مجموعه جدیدی را ویرایش کرده است. سوفی هریسون گزارشگر روزنامه گاردین با او دیدار میکند:
در یک بعد از ظهر روشن و آفتابی در ادینبورگ، ریچارد فورد رماننویس برنده جایزه پولیتزر یک پلیور بنفش تازه و یک پیراهن مردانه سفید نو و یک شلوار که فقط اندکی از جوراب شیکش را نمایان میکند، پوشیده است. اصلا این خطر او را تهدید نمیکند که احیانا او را با شخصیت داستانی معروفش یعنی «فرانک باسکومبه» یکی بگیریم; این شخصیت داستانی هم در طول سالیان دراز زندگی ادبی خود همیشه لباسهای بی کلاس پوشیده و لباسهای خود را از ژورنالها انتخاب کرده است. فورد سال گذشته با انتشار رمان «لی آو د لند» تریلوژی خود در مورد فرانک باسکومبه را تکمیل کرد. باسکومبه یک ورزشینویس سابق بود که به دلال معاملات املاک تغییر شغل داد; او قابل باورترین شخصیت داستانی در ادبیات آمریکا است. تازهترین پروژه ریچارد فورد که چاپ ویراست جدید «داستانهای کوتاه آمریکایی گرانتا» است اخیرا منتشر شده است. او به تازگی به بریتانیا سفر کرده تا بخشی از کتاب خود را بخواند و روز بعد به آمریکا باز خواهد گشت. او شکیل و زیبا صحبت میکند; لهجه غلیظ جنوبی او به گونهای است که انگار علائم سجاوندی را از لابه لای کلماتی که ادا میکند، میشنوی!
حساسیت او به ریتم کلمات شاید تنها دلیلی باشد که بخواهیم فورد را که در سال ۱۹۴۴ در جکسون واقع در میسی سی پی به دنیا آمد، یک نویسنده جنوبی بدانیم; البته او هرگز این برچسب را در مورد خود به کار نبرده است. او به هنگام نویسندگی بر روی پاراگراف هایش کار میکند، ویرگولها را عقب و جلو میکند، و صدای کلماتی را که به کار برده هر بار امتحان میکند: «بعضی وقتها جملهای مینویسم ولی کلمه مناسبی را برای آن وسط وسطها پیدا نمیکنم; خودم میدانم که در واقع دارم به دنبال کلمهای میگردم که یک حرف A بلند و سه حرف بی صدا داشته باشد.» اگر نتیجه کار ظاهرا راحت به دست بیاید نویسنده باید حواسش باشد که فریب نخورد. میگوید: «نویسندگی خود به خود حاصل نمیشود، پیشانی آدم باید حسابی چین و چروک بخورد»، شاید به همین دلیل هم باشد که او درباره بعضی از عناصر زندگیاش خیلی مطلب ننوشته - مثلا درباره شکار و ماهیگیری - که به انجام دادن آنها علاقهمند بوده: «اگر من درباره چنین چیزهایی مینوشتم آن وقت مدام باید فکر میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم.»
ریچارد فورد به بیماری خوانشپریشی دچار است و از نظر خودش شاید به خاطر همین بیماری باید تمرکز بیشتری بر روی کارهایش داشته باشد: «من مجبورم با تلاش زیاد چیزهایی را که میشنوم و چیزهایی را که میخوانم به زور وارد تفکراتم کنم، در غیر این صورت همه اینها از دستم میروند. من گوشهای تیزی دارم; در گذر سالها یاد گرفتم که به انتخاب کلمات توسط دیگران و موسیقی صدای شان خوب گوش کنم; این کار کمک بزرگی است.»
کتابهای باسکومبه در طول ۲۱ سال به وجود آمده اند. فورد میگوید: «این کتاب با موضوع بزرگش دوره طولانیای را در بر میگیرد، مثل اینکه فیلی را از فضاببینی.» فورد در اینجا لحظهای مانند فرانک به نظر میرسد که با بی پروایی عبارات شگفتانگیز از خودش میسازد. به طور کلی، رمانهای باسکومبه - ورزشی نویس، روز استقلال، د لی آو د لند مانند کتابهای «ربیت» جان آپدایک و یا رمتنهای «زاکرمن» فیلیپ راث، بررسی همه جانبه وجوه یک شخصیت هستند. فرانک - که آدمی است با رفتارهای شیطنتآمیز ولی در عین حال با مزه، و تیز هوش و در عین حال کند ذهن - هرگز چیزی فراتر از خودش نیست، حتی هنگامی که کتابهایی که او را در خود جای دادهاند; دچار تغییر میشوند و به لحاظ حجم و پیچیدگی تغییر میکنند. او آدمی بسیار استوار و با ثبات است، و به قول توبیاس وولف: «پرندهای نایاب و تقریبا منقرض شده در دنیای ادبیات است.» ولی خالق این شخصیت در مورد ایده شخصیت تردید دارد. فورد میگوید: «من بعد از ۴۰ سال ساختن شخصیتهای داستانی و دادن ظاهر با ثبات و متقاعدکننده و منطقی به آنها به این نتیجه رسیدهام که ما به احتمال زیاد این کارها را در زندگی خود نیز انجام میدهیم: تمام مفهوم شخصیت همان دسترسی به رفاه و راحتی است. «البته در مورد فرانک باید گفت عدم رفاه و آسایش; بهرغم اینکه او از طبقه متوسط و میانسال است، ولی آدم خوشبختی نیست.
رمان نویسی ریچارد فورد در آن اوایل کار به نظر میرسید که در یک مسیر متفاوت باشد. اولین رمان او به نام «تکهای از قلب من» (۱۹۷۶) دو شخصیت دشوار مذکر را در جزیرهای واقع در رودخانه میسی سی پی قرار داده بود و به عنوان نویسنده مشاهده میکرد که بعد چه اتفاقی میافتد: خشونت، در میان یک سری اتفاقات دیگر. تکهای از قلب من تنها رمان فورد است که مکان و زمان آن در جنوب قرار دارد، این رمان در طی بررسی تفکر بر انگیز وسواس و از خود بیگانگی، به نظر میرسد موید این دیدگاه ریچارد فورد باشد که همه ما بیشتر از همه به خاطر مواجهه با رفتارهای اخلاقی در عمل، به سراغ ادبیات میرویم. فورد زمان و مکان رمان بعدیاش «نهایت خوش شانسی» (۱۹۸۱) را در مکزیک قرار داد; داستان این رمان حول شخصیتی به نام «کوئین» میگردد که یک کهنه سرباز جنگ ویتنام است و حال تلاش میکند تا برادر نامزد خود را که گرفتار زندان شده، آزاد کند. کوئین هر چند هزار بار جالب تر از فرانک باسکومبه است رفتار فیلسوف منشانه و غیرنمایشی خود را با دیگران سهیم میشود; او مانند بسیاری از قهرمانهای فورد، اهل تفکر هم هست هرچند در بیشتر مواقع اهل عمل است.
هر دو تای این رمانها با نقدهای مثبت منتقدان مواجه شدند ولی فروش متوسطی داشتند; تا اینکه در سال ۱۹۸۶ بود که رمان «ورزشینویس» منتشر شد و شخصیتی به نام فرانک باسکومبه پا به عرصه وجود گذاشت و ریچارد فورد به نویسنده معروفی تبدیل شد. زندگی فرانک حتی در آن سالهایی که نسبتا جوان بود هم قرین با موفقیت نبوده: پسرش فوت کرده، تلاشهایش برای نویسنده شدن با شکست مواجه شده، و ازدواجش نیز به شکست انجامیده است. قطعیتهایی که در حرفه ورزشینویسی خود داشت رو به نابودی است. نامزدش او را آدمی گیجکننده و ناامیدکننده تشخیص میدهد. فرانک در رمان «روز استقلال» (که ماجرای آن هم مانند رمان ورزشی نویس، در یک مکان کاملا تخیلی به نام «هادام» میگذرد) تقلا میکند بدون اینکه از استعداد خود برای بدتر کردن یک موقعیت بد، استفاده کند، یک تعطیلات ملی دیگر را به خوبی و خوشی بگذراند.
فرانک باسکومبه در آخرین قسمت از سه گانه مزبور، در حالی که ۵۵ سال از عمرش گذشته، به یک خانه ساحلی در نزدیکی ساحل «نییو جرزی» نقل مکان میکند. او در ارتباط با همسر فعلی و قبلی خود دچار موقعیتهای دردسرسازی میشود، و به لحاظ سلامت هم حال و روز خوش ندارد; او هم مانند خیلی از دیگر شخصیتهای معروف داستانی در ادبیات آمریکا دچار سرطان پروستات شده است. رمان «دی لی آو د لند» شاید تنها رمانی در تاریخ رماننویسی باشد که قهرمان داستانی آن به دلیل بیماری هر ۲۰ صفحه یک بار برای ادرار توقف بکند.
این کتاب از دو قسمت دیگر طولانی تر است; خود فورد بدون اینکه از او بپرسم میگوید: «۲۰۲ هزار کلمه. اولش پیش خودم به این نتیجه رسیده بودم که ۱۰۰ هزار کلمه مناسب است و اینکه جا دادن این همه کلمه در جای مناسبشان کار سختی است.» فورد علاوه بر رمان، داستانهای کوتاه هم مینویسد; مجموعههای داستانی او (که مجموعا سه جلد میشوند) به اندازه رمانهایش با تحسین مواجه شدهاند. یکی از داستانهای مجموعه «راک اسپرینگز» (۱۹۸۷) که در واقع اولین مجموعه داستانی او است، به همراه داستانهایی از دونالد بارتلمی و توبیاس وولف و ریموند کارور در مجموعه «رئالیسم کثیف» انتشارات «گرانتا» که در سال ۱۹۸۳ منتشر شده بود، چاپ شد. (منظور از «رئالیسم کثیف» داستانهایی بودند که «الکل و سرگردانی و بینظمی و مشکل» در آنها حرف اول را میزدند). دو مجموعه داستانی بعدی ریچارد فورد، «زنان با مردان» (۱۹۹۷) و «انبوه گناهان» (۲۰۰۲) از مشخصات اوزالیدی کارهای او به شدت فاصله گرفتند. کودکی خود فورد که در محیط کارگرری «یقه-آبی»ها گذشت ممکن است به این افسانه سازیها کمک کرده باشد، همانطور که ممکن است قضیه دوستیاش با ریموند کارور نیز به همینگونه بوده باشد. فورد و کارور در سال ۱۹۷۷ در جریان یک جشنواره ادبی در شهر دالاس با هم آشنا شدند، و تا زمان فوت کارور در سال ۱۹۸۸ با هم دوستان صمیمیای بودند. فورد در کتاب «ریموند خوب» که در آن خاطراتی را که از دوستیاش با ریموند کارور دارد، تعریف میکند، اینگونه مینویسد: «دوره پر و پیمان و پر از خوشی و پیچیدگی و داغی بود که ما در آن زندگی را حس نمیکردیم و نمیتوانستیم به عقب برویم و فقط به سمت جلو حرکت میکردیم.»
ریچارد فورد هم مانند ریموند کارور در خانوادهای کتابخوان بزرگ نشد. پدر او یک تاجر سیار بود که بعضی وقتها پسرش را تابستانها با خود به سفر میبرد تا به قول فورد مادرش فرصت استراحت پیدا کند. ریچارد تنها فرزند خانواده بود و زمانی که پدر و مادرش در دهه ۳۰ سالگیشان بودند به دنیا آمد. فورد ۱۶ سال بیشتر نداشت که پدرش بر اثر حمله قلبی در گذشت: «پدرم قبل از اینکه من واقعا آیندهای داشته باشم و در حالی که فقط زمان حال را داشتم، از دنیا رفت.» مادرش آنقدر عمر کرد که دو رمان اول فورد را ببیند; فورد میگوید مادرش خیلی از او حمایت میکرده: «او کتاب میخواند، کتابهای من را میخواند، ولی وقتی صحبت از نویسندهها میشد فقط همینگوی و فاکنر و جان هرسی را میشناخت که البته نویسندگان درخشانی بودند.» فورد در جوانی اهل کتاب نبود. در داستانهای او دعواها کتک کاریهای حیرتانگیزی وجود دارد. آیا در زندگی خود او خشونت زیاد وجود داشته؟ در جواب میگوید: «نه، اگر هم وجود داشته آنقدرها زیاد نبوده»، یعنی هیچ دعوایی وجود نداشته؟ در حالی که در صندلیاش جا به جا میشود با لحن شادی میگوید: «آها! دعوا! دعوا یک حرف دیگر است. من در سالهای نوجوانی زیاد دعوا میکردم، دعوا برایم یک چیز عادی بود.» این پسرک کتاب نخوان سرانجام به دانشگاه دولتی میشیگان رفت و بعد هم به دانشکده حقوق که البته بعد از یک سال آن را رها کرد و به نیویورک رفت تا با همسرش «کریستینا هنسلی» که در سال ۱۹۶۴ با او آشنا شده بود، زندگی کند.
فورد ازدواج کرد و نویسندگی را بلافاصله پس از ازدواج آغاز کرد: «تنها چیزی که من برای نویسندگی داشتم تشویقهای یک معلم از میشیگان بود چون او میدانست که من به داستان نویسی علاقهمندم، و البته همسرم کریستینا هم با شور و شوق از من حمایت میکرد.» این زوج پس از زندگی در نیویورک مدتی را در آمریکا سفر کردند و سپس به طور موقت در کالیفرنیا ساکن شدند. فورد در دانشگاه کالیفرنیا ثبت نام کرد و ئی. ال. داکترو (دکتروف ایرانی!) از استادان او بود.
فورد در این هنگام مدتی را به تدریس نویسندگی خلاق گذراند، البته او در مورد تدریس نویسندگی خلاق افکار متناقضی دارد (هرچند هنوز هم دورههای کوتاه مدت درس نویسندگی خلاق را در دانشگاههای مختلف برگزار میکند) ولی او در این کلاسها دانشجویان را به جای اینکه به نوشتن کتاب تشویق کند به آنها میگوید که کتاب بخوانند.
او در دانشگاه پرینستون با نویسندگانی چون جویس کرول اوتس و رابرت فاگلز کار کرد و از همکاری با آنها لذت برد ولی تجربه او از تدریس در سایر دانشگاهها برایش چندان خوشحالکننده نبوده; مثلا در بعضی از دانشگاهها همکارانش آدمهایی کسل کننده بودند که در مورد زندگیهایی که تجربهای در موردشان نداشتند افکارشان تعصب آمیز و توام با پیش داوری بود.
ریچارد فورد سالهای زیادی را در مونتانا که محل وقوع بیشتر داستانهای مجموعه «راک اسپرینگز» در آنجا میگذرد، زندگی کرد. کریستینا در این سالها بیشتر از همه در نیو اورلینز بود; او در اینجا با شهرداری همکاری داشت. فورد به یاد میآورد که چگونه با شوق و ذوق مسیر دو هزار و دویست مایلی را که چهار روز طول میکشید رانندگی میکرد.
یک روز اقامت در پاریس کافی بود تا مکان سه تا از داستانهای کوتاهش در مجموعه «زنان با مردان» در این شهر رخ بدهد («چرا پاریس؟ چرا پاریس؟ اصلا نیازی به این سئوال نیست، هست؟" این زوج هم اکنون در کنار دریا در شهر مین زندگی میکنند.
فورد برای نگهداری وسایل خود از شیوههای سودمندی استفاده میکند; او دفترهایی را که محتویات شان به خلق شخصیتی به نام «فرانک باسکومبه» انجامید در فریزر خود نگهداری میکند! دلیلش هم این است که اگر روزی حانهاش آتش گرفت آن دفترها نسوزند! در این فریزر البته دفترهای مربوز به رمان جدیدش که ماجرای آن در کانادا و در سالهای دهه ۱۹۶۰ میگذرد، نگهداری میکند. میگوید: «من همیشه با عنوان «کانادا»به این رمان اشاره میکنم ولی احتمالا نتوانم اسم آن را کانادا بگذارم.» یک نفر هنوز هیچ نشده ادعا کرده که زودتر از او نام کانادا را روی کتاب خود گذاشته است. به نظر فورد، کانادا از اشتباهاتی که آمریکا مرتکب شده پرهیز کرده است.
فورد میگوید: «حقیقت این است که نمیشود صادقانه و با حس مسئولیت درباره ادبیات حرف زد... بدون اینکه توجه کنی که ادبیات در مقایسه با این واقعیت که آدمها دارند به خاطر تصمیمهای مسخره ابلهانی که کشور آمریکا را اداره میکنند، جان خود را از دست میدهند، هیچ است.»
فرانک باسکومبه نماد خطاهایی است که از نظر فورد هموطنان او مرتکب شدهاند; اینکه در خواب به سر میبرند. فرانک ممکن است شخصیت دوست داشتنی باشد (هر چند همه خوانندگان این شخصیت را دوست نداشتهاند) ولی او یقینا آدم گیج و منگی است.
فورد میگوید: «به نظر من همه چیز یک انتخاب است و نه محصول و نتیجه نیروهایی که ورای کنترل ما هستند. بهترین کار این است که با زندگی مثل کتابهای خودمان برخورد کنیم; اینکه انگار ما نویسنده آن هستیم.»
گاردین/ ۱ دسامبر ۲۰۰۷ / سوفی هریسون/ فرشید عطایی
منبع : روزنامه حیات نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست