جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


سالینجر زده شده ایم!


سالینجر زده شده ایم!
همه کسانی که آثار سالینجر را دنبال می کنند، می دانند که بعد از سالها، سه اثر از این نویسنده(البته فقط در ایران) ترجمه شده است؛ یک رمان به نام «جنگل واژگون» و به تازگی دو مجموعه داستان به نام «نغمه غمگین» و «هفته ای یه بار آدمو نمی کشه».
«بابک تبرایی» یکی از چند مترجمی است که این آثار را ترجمه کرده است. وی کارشناس ارشد ادبیات نمایشی است و هشت سال است به ترجمه آثار داستانی مشغول است.
ترجمه هشت فیلمنامه، چهار نمایشنامه و چندین اثر ادبی که «دم را دریاب» اثر «سال بلو»، «جنگل واژگون» و پنج داستان از مجموعه «نغمه غمگین» تازه ترین آنها هستند، جزو کارنامه این مترجم جوان است.
در خصوص آثار سالینجر و مجموعه داستان «نغمه غمگین» سؤالهای زیادی از تبرایی پرسیدم و این مترجم هم پاسخ داد، اما در انتهای مصاحبه، تبرایی جمله ای گفت که بهتر است در مقدمه آورده شود. او گفت: «امیدوارم صحبتهایی که در خصوص سالینجر شد، موجب آزردگی دوستدارانش نشود و بعد هم می گویم، بخوانیم، بخوانیم و بیشتر بخوانیم».
▪ آقای تبرایی !فکر می کنید اگر سالینجر بفهمد در گوشه ای از دنیا داستانهایش بی اجازه او چاپ می شوند، چه واکنشی نشان می دهد؟!
ـ سؤالتان را با یک سؤال دیگر جواب می دهم؛ دقیقاً کدام کتاب در ایران با اجازه نویسنده ترجمه و چاپ می شود؟!
▪ منظور من این است که این مجموعه داستانها قبلاً توسط نویسنده در قالب کتاب چاپ نشده است.
ـ همه این داستانها به صورت پراکنده در مجلات آمریکایی چاپ شده، اما هیچ کدام از کارهای خارجی که در ایران ترجمه می شوند، مجوز نویسنده را ندارند، مگر اینکه مترجم شخصاً با نویسنده در تماس باشد که این مسأله هم پایان خوشی ندارد، مثل ترجمه رمان «اپرای شناور» اثر جان بارت که توانست جایزه روزی روزگاری را هم از آن خود کند، اما مضمون پیامی که از جان بارت در مراسم خوانده شد، دلالت بر نارضایتی نویسنده از ترجمه اثر می کرد، اما در خصوص سالینجر باید بگویم، این نویسنده جزو کاراکترهای محبوب زندگی من نیست، اگر چه که او قصه نویس خوبی است، اما دلایل محبوبیتش در دنیا بیشتر به مسایل فرامتنی برمی گردد تا به قصه های خوش ساختش، به هر حال در پاسخ به سؤال شما باید بگویم وقتی نویسنده ای داستانهایش را در مجلات معتبری چاپ می کند، هیچ منعی برای چاپ آن، در قالب کتاب در کشوری که در آن قانون کپی رایت حاکم نیست، وجود ندارد.
▪ گفتید محبوبیت سالینجر به مسایل فرامتنی برمی گردد، نه داستانهایش؛ منظورتان چیست؟
ـ من فکر می کنم در طول سالها تلقی ای از مفهوم نویسنده در ذهن دوستداران ادبیات شکل گرفته که براساس آن مفهوم، نویسنده را در دو قطب می بینند؛ نویسنده ای که دل به ماجرا می زند، و برای آن که بتواند خوب بنویسد، همه چیز را تجربه می کند و زندگی سرشار از ماجراجویی را برخودش تحمیل می کند. همینگوی جزو این نویسنده هاست.
از طرفی نویسندگانی هستند که با دنیای خارج قطع ارتباط می کنند و در خلوت خودشان درد می کشند و می نویسند مثل کافکا.به نظر می رسد به خاطر دو قطبی بودن، سالینجر این قدر محبوب واقع شده، چون او نویسنده ای استثنایی است که در هر دو قطب جا می گیرد. در دوره ای از زندگی اش به جنگ می رود، از جنگ و آسیبهای روانی اش می نویسد و در دوره ای از زندگی اش عزلت نشینی را انتخاب می کند.
به هر حال در زندگینامه ای که دخترش براساس بیوگرافی پدرش منتشر کرده، این مسأله که همه می گویند سالینجر در طول ۸۰ سال زندگی اش با دنیا قطع ارتباط کرده را تکذیب می کند و تجربیات جالب و گاهی غیرقابل باوری از پدرش به مخاطب ارائه می دهد. به هر حال من فکر می کنم قصه های سالینجر به خاطر کاراکتر عجیب و غریبش محبوبند که این مسأله زیاد جالب نیست، چون اثر باید حرفی برای گفتن داشته باشد. نویسندگی در درجه اول، شغل است و در درجه دوم می تواند سبک زندگی باشد.
▪ یعنی شما می گویید داستانهای سالینجر به خاطر شخصیت سالینجر، محبوبند؟
ـ بله! دلیل محبوبیت آثار سالینجر بیشتر به خاطر خودش است. حتی در جلساتی که به بهانه نقد داستانهای سالینجر برگزار می شود بیشتر در مورد خودش صحبت می کنند تا داستانهایش و همیشه هم در همه جا گفته اند، مجموعه داستان«دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» از داستانهای کوتاهی که به تازگی از این نویسنده ترجمه شده است، بهتر است. در حالی که من این نظر را ندارم.
▪ شاید به خاطر برتر بودن آن نه داستان نسبت به سایر داستانهای کوتاهش است که سالینجر آنها را چاپ کرده و بقیه را چاپ نکرده است؟
ـ به نظر من باید این مسأله را رها کرد، چقدر مهم است که سالینجر خودش داستانی را در قالب کتاب چاپ کرده است یا نه؟ مهم این است که داستانها خوانده شود و در موردشان صحبت کنیم. مثلاً چقدر داستان «تقدیم به ازمه با عشق و نکبت» از کتاب «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» فراتر از داستان «دختری که می شناختم» است؟ به نظر من همه داستانهای مجموعه «نغمه غمگین» یا «هفته ای یه بار آدمو نمی کشه» داستانهای خوش ساختی اند که تکنیکهای جالبی در آنها به کار رفته. زبان آنها زبان خوبی است، اگرچه این زیبایی زبان طی ترجمه از بین می رود، چون زبان ابزار تفکر نیست؛ زبان خود تفکر و احساس است و من به لحاظ قصه و اصول داستان نویسی و اتمسفر کلی تفاوت چشمگیری بین آن نه داستان و داستانهای این مجموعه نمی بینم.
▪ مجموعه داستانهای «نغمه غمگین» قبل از آثاری که سالینجر چاپشان کرده،نوشته شده اند؟
ـ بله این داستانها مربوط به سال ۱۹۴۰ است. به هر حال نزدیک به ۵۰ سال است که استاد داستان نمی نویسد!
▪ و فکر می کنم یکی دیگر از دلایل محبوبیت سالینجر، کم نوشتن این نویسنده است.
ـ خب من می گویم نویسندگان شاخص بسیاری هستند که ما نمی شناسیم و این دلیل برتری سالینجر، نسبت به این نویسندگان نیست. سالینجر بدون شک داستان نویس خوبی است، اما به جرأت می گویم در مورداین نویسنده اغراق و زیاده روی شده و همه اینها بر می گردد به تصویری که ما از مفهوم نویسنده و شخصیت سالینجر در ذهنمان داریم.
▪ پس شما معتقدید، داستانهایی که به تازگی از سالینجر چاپ شده، تفاوت چندانی با داستانهایی که خود او چاپ کرده است، ندارد؟
ـ به هر حال هر چه یک نویسنده پیش برود، مفاهیم ذهنی اش کامل تر می شود. قصه های مجموعه «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» اگرچه پخته ترند و از انسجام بیشتری برخوردارند اما شهامت نویسنده در فرا رفتن از عرف و مرزها، در داستانهای مجموعه «نغمه غمگین» و «هفته ای یه بار آدمو نمی کشه» بیشتر نشان داده شده است.
▪ همچنین در مجموعه «نغمه غمگین» دو محتوای عشق و جنگ که از مفاهیم تکرارشونده سالینجر در داستانهایش هم هست بیشتر دیده می شود و نویسنده در این داستانها به این دو مفهوم بیشتر پرداخته است.
ـ بله! در دهه ۴۰ که سالینجر به اروپا سفر می کند و در جنگ جهانی حضور پیدا می کند دغدغه قصه نویسی جنگ و عشق است. اما در دهه ۵۰، وارد وادی های عرفانی و فلسفی می شود که اوج آن در فرانی و زویی است. این فضاها به شدت دوست داشتنی و البته به شدت متظاهرانه است؛ البته در این جا از دوستداران آقای سالینجر عذرخواهی می کنم که لفظ متظاهرانه را به کار بردم، اما به نظرم این مسأله در آثارش دیده می شود.
▪ در خصوص ترجمه آثار سالینجر بگویید؛ سالینجر نویسنده ای است که زبان خاصی برای روایت داستانهایش استفاده می کند؛ زبان گفتاری همراه با دیالوگ نه زبان نوشتاری. این نوع زبان چه طور ترجمه می شود؟
ـ مهمترین مشکل ترجمه آثار سالینجر، این است که آثار او نزدیک به ۷۰ سال پیش نوشته شده و اثری که ۷۰ سال پیش نوشته شده، زبان خاص خودش را دارد. همه اینها را بگذارید در کنار زبان خاص سالینجر. لحن خاص سالینجر در داستانهای کوتاهش زیاد برجسته نبود، اما در رمان «جنگل واژگون»، سالینجر از لحنی صمیمی، خودمانی و ادیبانه استفاده می کند که ترجمه اثر را بسیار مشکل می کند.
▪ اما احساس می شود «جنگل واژگون» از بعضی از داستانهای مجموعه «نغمه غمگین» روان تر ترجمه شده است؟
ـ کدام داستان منظور شماست؟
▪ مثلاً داستان «دختری که من می شناختم».
ـ روان نبودن آن داستان عمدی است چون شخصیتهای داستان با لهجه و غیر متعارف صحبت می کردند، باید این غیر متعارف بودن و لهجه دار بودن شخصیتها نشان داده می شد. همین مسأله به روان بودن روایت داستان لطمه زده است.
▪ آقای تبرایی !بهتر است بحث در خصوص سالینجر را همین جا تمام کنیم. به طور کلی شما چه طور، آثار ترجمه را انتخاب می کنید؟
ـ متأسفانه یا خوشبختانه همان اتفاقی که برای همه مترجمان فلک زده رخ می دهد، برای من هم اتفاق می افتد !وقتی از راههای قانونی و غیرقانونی به یک کتاب دسترسی پیدا می کنم، جذاب بودن و قوت بعضی از داستانها وسوسه ام می کند، اثر را ترجمه کنم تا تعداد بیشتری بتوانند آن داستان را بخوانند. مثلاً وقتی «دم را دریاب» اثر «سال بلو» را خواندم، به نظرم آمد که مخاطبان داستان خوان ایرانی باید این اثر را بخوانند تا با نویسنده آن که یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است، آشنا شوند. به هر حال معمولاً به اثری که علاقه مند می شوم، ترجمه اش می کنم.
▪ در حال حاضر، مخاطبان از داستانهای خارجی بیشتر از آثار نویسندگان خودمان استقبال می کنند، فکر می کنید این وضعیت تا کی ادامه داشته باشد؟
ـ ببینید، در حال حاضر تیراژ کتابها به کمتر از هزار نسخه رسیده است. از طرفی نویسنده برای نوشتن یک داستان صد صفحه ای، حداقل دو سال زحمت می کشد، اما بابتش ۱۵۰ هزارتومان می گیرد. با این وضعیت تقریباً وجود نویسنده حرفه ای در میان نسل امروز تقریباً محال است. وقتی این تمرکز وجود نداشته باشد، آثاری که ارائه می شود، چنگی به دل نمی زند و انتظار مخاطب را از یک داستان برآورده نمی کند. البته در خصوص آثار ترجمه هم تنگناهایی وجود دارد. کتاب ترجمه شده یا حتی تألیفی برای کسب مجوز باید به اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی برود. اداره ارشاد هم ۸ ماه معطل می کند تا به یک کتاب مجوز بدهد یا ندهد. به نظر من وضعیت امروز کتاب و نشر ایران شبیه به یک شوخی تلخ و دردناک است. اگر این وضعیت ادامه داشته باشد، هیچ امیدی به آینده ادبیات کشور ما وجود ندارد و همچنان در همین وضعیت بدی که هستیم، باقی خواهیم ماند.
▪ پیشنهاد شما برای به سامان رسیدن این مسأله چیست؟
ـ ببینید! دسترسی به منابع خارجی برای مترجمان ما بسیار سخت است. وقتی مترجم با مشکلات بسیار اثری را ترجمه می کند، این اثر به راحتی توسط یک سازمان به دلایل بسیار ناچیز، مجوز نمی گیرد. هر سازمانی که سیاستگذاری می کند و اجازه نشر یک اثر را می دهد باید حداقل پیشنهادهای خودشان را در خصوص انتخاب آثار، برای ترجمه ارائه دهند تا مترجمان هم با امنیت شغلی و روانی، ترجمه کنند. در حال حاضر در بعضی کشورهای عربی، نهادهایی برای ترجمه آثار غربی به زبان عربی بسیج شده اند. در این نهادها، مترجمان با حقوق بالا و کتابهایی که در اختیارشان قرار می گیرد به صورت کنترل شده و دولتی، آثار را ترجمه می کنند. چه خوب است این نظام مدون برای مترجمان کشور ما هم وجود داشته باشد!
خدیجه زمانیان
منبع : روزنامه قدس