شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
نگاهی به فلسفه سیاسی اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی
● درآمد :
ژیژك نامی برای یك فقدان(Lack) است. یك خلأ میان سه نظم واقعی، خیالی و نمادین: هگل(شلینگ)، ماركس و لاكان. باور متافیزیكی او به آنتاگونیسم امر واقعی در نتیجه باور به بنیاد ایدهآلیسم آلمانی در روایت لاكانی او از این تضاد، كوششی است برای بر ساختن یك دریچه رهایی و نقد ایدئولوژی لااقل در ساحت خیال. «او خود گونهای ساحت مقاومت مازاد نسبت به هرگونه برچسبی است؛ خلائی برسازنده و بنیادی كه فرآیند ژیژك شدن را از میان این سه نظم پیش میبرد» و لاجرم همچون امری ناگفتنی ناشناس باقی میماند. تری ایگلتون او را «خطرناكترین استعداد درخشان» كه در اروپای قارهای پدیدار شده نامیده است.
● نقد ایدئولوژی همچون «آگاهی خطا»
ایدئولوژی در تعریف كلاسیك ماركسیستی، آگاهی خطاست: گفتمانهایی كه افكاری خطا را با «نیروی فریبكاری» (به قول امبرتو اكو) حقیقی جلوه میدهند و انسانها با باور به آنها در بازسازی آنها نقش بازی میكنند. ژیژك با رد این دریافت از ایدئولوژی معتقد است اولا باور به گونهای راه حقیقی برای خطا خواندن ایدئولوژی ادعایی ایدئولوژیك است، ثانیا این مفهوم ایدئولوژی برای توصیف زندگی اجتماعی امروز نامناسب است. «نظامهای تحت سلطه رسانه» (هابرماس) و كلبی مشربی سیاسی سوژهها این تلقی را نابسنده میسازد. امروزه سوژهها به خوبی آنچه را كه مایكل مور «حقیقت دردناك» مینامد، میدانند، اما به گونهای عمل میكنند كه گویی نمیدانند.
ژیژك نمیگوید كه ما در دوران «بعد از ایدئولوژی» زندگی میكنیم، چنانكه تونی بلر، دانیل بل و ریچارد درورتی مدعیاند، بلكه همین ادعا دلیل روشنی بر حضور ایدئولوژی است.
● باور و كلبی مشربی ایدئولوژیك
چنانكه پیتر اسلوترودیك، نظریهپرداز سیاسی معاصر آلمانی معتقد است، امروز ایدئولوژی «آنچه آنها ندانسته انجام میدهند» نیست، بلكه «آن چیزی است كه آنها میدانند اما به هر طریقی انجام میدهند.» پس سوژههای مدرن با كلبی مسلكی خود را گول میزنند و به عبارتی در كنشهای خود كلبی مسلكند. ژیژك میگوید كه این كلبی مسلكی نشان از كارایی بیشتر ایدئولوژی سیاسی دارد. بنابر این ایدئولوژیها گفتمانهایی برای «بندگی خواست مردم» (بوئتی) نسبت به سیاستهای قابل اعتراض هستند. بنابراین باور سوژه به ایدئولوژی همچون ایمان یك بتپرست به خدایانش است: «من به خوبی میدانم كه بیل كلینتون، باب هاوك، حزب و بازار همیشه ناعادلانه عمل میكنند، اما به گونهای عمل میكنم كه انگار این را نمیدانم.»
آلتوسر فرآیند هویت بخشی(identification) سوژه درون نظامهای ایدئولوژیك را هنگامهای میداند كه سوژه ، مخاطب استیضاح(interpellation) سوژه بزرگ( خدا، حزب و مردم God,Party,People) قرار میگیرد. ژیژك این دیگریهای بزرگ را دالهای بدون مدلول مینامد. دالهای بزرگی كه كسی نمیداند به چه چیز ارجاع دارند. این بحث شبیه باور دروغین ابتدایی در فرآیند روانكاویست، اینكه: روانكاو به مثابه دیگری بزرگ، معنای نشانهها را میداند. ژیژك باور مردم به ایدئولوژی را شبیه این باور دروغین میداند. اگر سوژهها معنا و هویت این دالهای بزرگ را نمیدانند به این دلیل است كه باورهای سیاسی آنها به واسطه باورشان به این دالهای بزرگ ساخته میشود. به عبارتی باور به این دالها هم چون آسایشی روانكاوانه به سوژه كمك میكند كه كلبی مشربانه به زندگی بیخیال خود ادامه دهد. به عبارتی سوژه در رفتارش به گونهای رفتار میكند گویی این دیگریهای بزرگ هستند كه همواره جای او فكر میكنند.
● ژوئیسانس(۲ ) به مثابه فاعل سیاسی
ژیژك تفسیری پاسكالی از بیان آلتوسری مادیت یافتن ایدئولوژی در كنشهای سیاسی هر روزه مردم ارائه میكند. نزد پاسكال فرد شكاك برای ایمان آوردن باید به زانو افتد و دعا كند. چنانكه ژیژك خاطرنشان میكند، این بیان پاسكال گونهای رفتارگرایی نیست، بلكه بیان عمیقی از آن است كه فرد دعا میخواند زیرا از پیش ایمان داشته است، بنابراین فرد به زانو میافتد بدون آنكه بداند ایمان دارد. از این حیث ژیژك، تنها به اهمیت نحوه شكلگیری دانش سیاسی اشاره نمیكند، بلكه به اهمیت «درونی شدن» امر سیاسی اشاره میكند. (همچون كارل اشمیت جوان)
به بیان ژیژك، فلسفه سیاسی تا كنون به اهمیت «سرپیچی درونی» كنشهای فرهنگی در اجتماعات نپرداخته است. این كنشها اعمالی هستند كه در زندگی روزمره آن اجتماع ممنوع است اما در شرایط استثنایی پذیرفتهاند. اموری چون سكس، مرگ، مدفوع كردن یا خشونت. این امور در خود ژوئیسانس دارند. ژوئیسانس معمولا در انگلیسی به كیف(enjoyment) در برابر لذت(pleasure) ترجمه میشود و منظور كیف مدام یا كیف فرارونده از حدودی كه سوژه تواناییاش را دارد میباشد. (۳)
به بیان ژیژك فرهنگ سیاسی با سازماندهی رابطهای ویژه با ژوئیسانس( برای مثال در ملل اولیه از طریق ورزشهای خاص، نوشیدنیهای ویژه یا مواد مخدر و…) تجارب سوژه از رویدادها و كنشها را به مثابه خواست دالهای بزرگ (مثل خدا، ملت و مردم) نشان میدهند. ژیژك چون برك معتقد است، با این روش است كه گروههای سیاسی از طریق راههایی به ظاهر غیرسیاسی و فرهنگی خود را از دیگران و دشمنانشان متمایز میكنند و از همین طریق است كه سوژهها گرچه از ملت(Nation) خود تصور روشنی ندارند اما از اینكه ملتی در خود هستند كیف (jouis) میكنند.
● منطق بازتابی احكام ایدئولوژیك
ژیژك چون آلتوسر معتقد است كه ایدئولوژیها قصد ساختن شناخت صحیحی از واقعیت سیاسی به سوژه را ندارند بلكه میخواهند به زندگی در واقعیت سیاسی جهت دهند. به عبارتی هدف یك گفتار سیاسی استوار كردن جماعت یا وحدت زندهای میان سوژههاست (شبیه اجماع عام كانت یا خواست همگانی روسو). بنابراین احكام سیاسی بازتابی هستند، یعنی به همان اندازه كه درباره واقعیت سیاسی سخن میگویند درباره نحوه ارتباط سوژه با این واقعیت نیز هستند. به عبارت دیگر، نزد ژیژك، گزارههای سیاسی گونهای خاص از گزارههای اجرایی(performative) هستند. زیرا مثلا وقتی سوژه میگوید: «ملكه، ملكه است» اگرچه به اعتمادش به یك نظام سیاسی خاص تاكید كرده اما این بدان معنا نیست كه این نظام سیاسی را بدون ارتباط به حقایق بنیادین غیرسیاسی پذیرفته است. بنابراین احكام ایدئولوژیك برای اینكه صحت و سلامت خود را نشان دهند باید به گونهای عمل كنند كه به مثابه توصیفاتی عینی از جهان چنانكه هست، پذیرفته شوند، شبیه وقتی كه كسی میگوید جلسه تمام شد، در واقع نیز این اتفاق میافتد.در«ابژه والای ایدئولوژی» ژیژك به تحلیل ماركس از «شاه بودن» در سرمایه اشاره میكند تا منظور خود را نشان دهد. یك شاه، شاه است زیرا رعیتهای او باور دارند و همچون یك شاه با او رفتار میكنند. در شاه لیر شكسپیر نیز، مردم تنها زمانی لیر را شاه خواهند دانست كه به شاه بودن او همچون یك حقیقت عمیق(كه نتوان با آن كاری كرد) باور داشته باشند.
● ابژه والای ایدئولوژی
ژیژك ( قابل مقایسه با ساخت شكنی دریدا) در فلسفه سیاسی خود بر این باور است كه نظامهای سیاسی تنها زمانی میتوانند یك هویت جمعی را استوار سازند كه ایدئولوژیهایشان سوژهها را در رابطه با مازادها و اضافهها راضی نگه دارد. به عبارتی یك نظام سیاسی زمانی میتواند شالودهاش را استوار سازد كه بتواند آن بخش از امر واقعی كه در ساخت نمادین نمیگنجد را بپوشاند. از همینجاست كه به منشا علاقه ژیژك به تحلیل امر والا در نقد قوه حكم كانت پی میبریم. كانت در این بخش از فلسفهاش به نحوه رویارویی سوژه با امر والا میپردازد كه تحلیل این تجربه سوژه برای ژیژك بسیار جذاب است. به عقیده ژیژك، كانت در تحلیل خود تجربه والا را به دو بخش(moment) تقسیم میكند.
▪ در بخش نخست: امر والا به مثابه یك ابژه نیرومند و قدر قدرت، سوژه را به نحو دردناكی تحت فشار گذاشته و محدودیت تواناییهای مفهومی او را نشان میدهد.
▪ در بخش دوم: این اعمال فشار نشانه و شاهدی بر ناتوانی و نابسندگی ادراك بشری در فراگرفتن همه آن چیزهایی است كه كانت تصورات عقل مینامد( در نظام كانت: خدا، جهان، عالم، آزادی و خیر)
به نظر ژیژك هر ایدئولوژی موفقی نیازمند آن است كه حول یك چنین ابژه والایی تارهای خود را بتند. این ابژههای والا همان اموری هستند كه مفاهیم مركزی هر ایدئولوژی نام آنهایند. اموری كه در ایدئولوژی نامهای غیرعادی هستند مثل خدا، پیشوا، شاه و … به نام این نامها (در صورت لزوم)می توان از قوانین عادی اخلاق تخطی كرد. وقتی سوژهای به یك ایدئولوژی باور دارد این به معنای آن نیست كه سوژه در مورد ابژه والای آن ایدئولوژی حقایق را میداند. (گرچه ژیژك در نهایت معتقد است چنین حقیقتی وجود دارد. ) موضع ژیژك در مقایسه با كانت ریشهایتر است، سوژه كانتی در مواجهه با امر والا تنها به بازسازی شكست خود و توصیف این محدودیت میپردازد در حالی كه نزد ژیژك، ناتوانی سوژه در توصیف امر والای ایدئولوژی منجر به بیایمانی او به ایدئولوژی نمیشود. به عبارت دیگر، ایدئولوژی جهان را به گونهای به سوژه نشان میدهد كه انگار آن ناتوانی به مثابه شاهدی بر بزرگی و تعالی آن امر والا تلقی میشود. این ساز و كار در تلقی ایدئولوژیها از مفاهیمی چون آزادی، ملت و... آشكار است . ژیژك در اصطلاح لاكانی امر والا را واقعیت مینامد(Reality) دقیقا به این معنا كه این واقعیت بیرون از جریان امور معمولی و رویدادهاست.
ژیژك همچون لاكلائو معتقد است كه در رقابت میان ایدئولوژیهای سیاسی، هدف هر ایدئولوژی آن است كه چشمانداز خود را مهمتر جلوه دهد (درباره عدالت و…). بنابراین هر گروه سیاسی به منظور پیشبرد موفقیتش باید یك ابژه والای خارج از سیاست را كه درون فرهنگ تجسم یافته بیابد(مثل گرایش به ملت یا دیكتاتوری پرولتاریا). یا اینكه باید ابژههای پیشین را با ابژه جدید جایگزین سازد. چنانكه ارنست كانتورویچ نشان داده است كه در سلطنت مطلقه بدن نمادین شاه به مثابه تجسم ابژه والا امری پرسش ناپذیر تلقی میشد. (گرچه شخص شاه قابل اعتراض بود اما مقام او چنین نبود.)ژیژك نیز استالینیسم را به همین شیوه نقد میكند. در استالینیسم «حزب» چنین شان والایی دارد. از این رو در نظام استالینیستی با وجود پروپاگاندای رژیم، تضاد طبقاتی پایان نپذیرفته است بلكه تضاد میان طبقات به تضاد بین حزب به مثابه نماینده مردم یا همه و كسانی كه با آن مخالفند بدل شده است. كسانی كه ایدئولوژی آنها را خیانتكار یا دشمن مینامد.
۱) ژوئیسانس به مثابه تخطی از اصل لذت (تا جایی كه میتوانی لذت ببر) میباشد و از این رو ملازم با درد است. منع ژوئیسانس ذاتی نظام نمادین است و از این رو ژوئیسانس ذاتا سرپیچیگر و خاطی است.
۲) برای توضیح مفصل درباره این مفهرم ر.ك: رخداد، مجموعه مقالات ا. ژیژك، ویرایش م. فرهادپور
ّمحسن آزموده:
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست