دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا
همزادهای موازی

تفاوت این همزادهای موازی با ما در این است که آنها برعکس ما هستند و وقتی ما از زندگی آزرده و افسردهایم، آنها شاد و خوشحالاند و وقتی ما احساس یأس و ناامیدی میکنیم و دیگر چیزی برای از دست دادن در خود نمیبینیم آنها برعکس در اوج امید و غنائی به زندگی کاملی میاندیشند.
همزادهای موازی دیدنیاند و هرچند بسیاری معتقدند که ما فقط در رویاهای شبانه میتوانیم آنها را ببینیم ولی در بیداری و زندگی هشیارانه هم میتوان احساس همزادها را در درون خود تجربه کرد و از چشمان آنها به زندگی نگاه کرد. وقتی حس متفاوت زندگی همزادها کنار هم گذاشته میشود ما میتوانیم درخشش امید و شاهکار خالق هستی را از لابهلای رفتار و تفکر آنها بهیکباره کشف کنیم و همین کشف یکباره است که سلسله داستانهای همزادهای موازی را لایق نام ”حکایات روشنائی“ میکند.
بیائید با هم اولین داستان همزمان همزادها را بخوانیم. داستانهائی که با هم رخ میدهند و اتفاقات عین هم هستند اما به خاطر تفاوت نگاه افراد درگیر در این داستانها یک شرایط ثابت و مشابه معانی متفاوت و مختلفی را آشکار میسازد.
زهرا گوشی تلفن را زمین گذاشت و بلافاصله با صدای بلند شروع به گریه کرد. او در آغاز روز انتظار شنیدن این خبر سنگین و تکاندهنده را نداشت. روی زمین نشست و زارزار با صدای بلند بر بخت بد خویش لعنت فرستاد. همسرش به او زنگ زد و گفت که از کار اخراجش کردهاند و باید بهدنبال شغلی دیگر باشد. تمام آرزوهای زهرا بهیکباره دود شده بود و به هوا رفته بود. یکسال بیشتر نبود که او زندگی مشترک خود را با حامد شروع کرده بود و اکنون که تازه پسانداز کافی برای بهبود وضع زندگی جمع کرده بودند خبر اخراج حامد مانند پتک سنگینی بر سر زهرا فرود آمده بود. او با ناراحتی بهسوی آشپزخانه رفت. زیر اجاق قابلمه غذائی را که در حال آماده شدن بود، خاموش کرد و در گوشه اتاق روی زمین نشست و زانوی غم در آغوش گرفت و شروع به فکر و خیالهای منفی و سیاه کرد. از اینکه بقیه دوستان و آشنایان راجع به زندگی آنها چه میگویند بسیار غصه خورد و بعد از آن در مورد مشکل یافتن کار مناسب و همشأن خودش و حامد فکر کرد. با خودش گفت که دیگر باید سر کار برود و کارهائی را که میتوانست انجام دهد، روی کاغذ یادداشت کرد و در مورد تکتک آنها فکر کرد. به خاطرش آمد که باید امروز سر تمرین بدنسازی میرفت. اما با بیحالی شانههایش را بالا انداخت و با خود گفت: ”دیگر بدنسازی چه فایدهای دارد!؟ وقتی حامد بیکار میشود دیگر پرداختن به این تفریحات غیرضروری کار بیهوده و بیمعنائی است“. زهرا زیر لب افسوس خورد و گفت: ”خدایا! چند ماه میتوانیم با پساندازمان زنده بمانیم!“ و بعد زارزار گریست. او تا غروب هنگام آمدن حامد همینطور یکریز گریه کرد و غصه خورد.
غروب که حامد به خانه برگشت با چشمان گود افتاده زهرا و محیط گرفته خانهای روبهرو شد که با خانه دیروز تفاوت میکرد. حامد هم ناگهان حس کرد که غم عالم بر دلش هوار شد و او هم بیآنکه با زهرا صحبتی کند به اتاقش رفت. در را بست و روی زمین دراز کشید و بهکارهای بیارزش و پستی که باید از این به بعد به آنها تن در دهد، فکر کرد. محیط منزل زهرا و حامد بسیار حزنانگیز و گرفته است.
”همزاد حامد“ گوشی تلفن را زمین گذاشت و کمی غمگین شد. اما بعد بلافاصله زیر لب زمزمه کرد: ”خیر و صلاح هر انسانی در همان اتفاقی است که همین الان در حال رخ دادن است. پس در اخراج حامد از این کار، خیر و برکتی فراوان برای زندگی او و زهرا نهفته است که باید این خیر و برکت درک و احساس شود و از خالق هستی به خاطر این خیر و برکت تشکر شود“. بههمین خاطر ”همزاد زهرا“ بلافاصله با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و گفت: ”خداوندا! نمیدانم چه تقدیری برای من و ”همزاد حامد“ رقم زدهای!؟ ولی هر چه هست چون تو مقدر ساختهای پس خیر است و من چشم انتظارم تا برکت آنرا از همین الان در زندگیام شاهد باشم. ”همزاد زهرا“ هیچوقت از شنیدن اخبار به ظاهر سنگین و تکاندهنده یکه نمیخورد. او چون بر این باور بود که خالق هستی هرگز اتفاق بد و نامیمونی را به زندگی آنها راه نخواهد داد انتظار هر نوع خبر سنگین و تکاندهندهای را در هر لحظه از زندگیاش داشت. ”همزاد زهرا“ نفسی عمیق کشید از جا بلند شد و دستانش را بهسوی آسمان بلند کرد و گفت: ”خالق بزرگ چشم انتظارم تا ببینم امروز چه هدیهای برای من و همسرم مهیا ساختهای؟!“ چند لحظه پیش ”همزاد حامد“ همسرش به او زنگ زده بود گفته بود که به خاطر تعدیل نیرو مدیران شرکت، عذرش را خواستهاند و او باید بهدنبال شغلی دیگر باشد.
”همزاد زهرا“ احساس میکرد که با این فرصت ایجاد شده، او و همسرش ”همزاد حامد“ میتوانند برای تحقق آرزوهای مشترک خود امیدوارتر باشند و فرصت بیشتری در اختیار داشته باشند. او هنوز یک سال بیشتر نبود که زندگی زناشوئی خود را با ”همزاد حامد“ شروع کرده بود و اکنون نسبت به روز اول به اندازه کافی پسانداز برای روز مبادا جمع کرده بودند. خبر بیکار شدن ”همزاد حامد“ مانند زنگی دلنشین در سر ”همزاد زهرا“ میپیچید و زندگی متفاوت و پر شر و شوری را به او نوید میداد. او با خوشحالی بهسوی آشپزخانه رفت. زیر اجاق ظرف غذائی که در حال آماده شدن بود، خاموش کرد و با خود گفت که امروز باید غذائی متفاوت برای ”همزاد حامد“، همسرش، فراهم کند. غذائیکه شایسته این روز بزرگ در زندگی آنها باشد. او تصمیم گرفت با همسرش امروز بیرون غذا بخورند و از این فرصت بهدست آمده استفاده کنند و لذت ببرند.
بلافاصله به خاطرش آمد که وقت تمرین بدنسازی است و باید سریع خودش را به کلاس برساند. با خودش گفت که امروز در منزل تمرین میکنم و در حین تمرین راجع بهکارهائیکه میتوانیم با همین امکانات با همسرم انجام دهیم فکر میکنم.
تفکر یک کار دو نفره و مشترک با همسرش ”همزاد حامد“ دلش را سرشار از شادی و خوشی میساخت. با خود گفت که از فردا همسرش هم میتواند در تمرینات بدنسازی همراه او باشد و از فرصتهای آزاد زندگی بهتر استفاده کند.
”همزاد زهرا“ گفت: ”خدایا! از اینکه این فرصت تغییر را در اختیار ما قرار دادی هزاران بار تو را سپاس میگویم“ و بعد از فرط شادی بیاختیار اشک شوق در چشمانش جاری شد. او تا غروب، وقت آمدن ”همزاد حامد“، سر از پا نمیشناخت.
غروب که ”همزاد حامد“ به خانه برگشت با چشمان شفاف و شاد و براق همسر و محیط پرانرژی خانهای روبهرو شد که با خانه دیروز زمین تا آسمان فرق میکرد. ”همزاد حامد“ به یکباره احساس کرد که دیگر غصه بیکاری مثل قبل سنگین و طاقتفرسا نیست و برعکس یک خبر خوب و شادیبخش محسوب میشود. ”همزاد زهرا“ به او گفت که باید با شام خوردن در بیرون منزل تفاوت این روز را با روزهای دیگر جشن بگیرند. او فرصتی خواست تا استراحت کوتاهی داشته باشد و خودش را برای رفتن به بیرون آماده کند. ”همزاد حامد“ به اتاقش رفت در را بست و چند دقیقهای روی تختش دراز کشید و به آینده روشنی که منتظرش بود اندیشید. سپس بلافاصله از جا برخاست و گفت: ”خداوندا تو را به خاطر این همه خوشبختی سپاس میگویم! “ فرشتگانی که بالای خانه آنها پرواز میکردند بهخوبی میدیدند که محیط منزل این جفت همزاد، مملو از امید و شادی است.
علی محمدی
منبع : مجله موفقیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست