جمعه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۴ / 16 May, 2025
مجله ویستا
وضعیت نا خود آگاه فرهنگ

اینها سئوالاتی است که سالیان درازی ذهن روشناندیشان غربی از نیچه گرفته تا هایدگر را به خود مشغول داشته است. اما جالب آن است که روشنفکران امروز دچار این وضعیت شدهاند. وضعیتی که شاید بتوان آن را ناخودآگاه فرهنگ نامید.
باید باور کرد همانطور که از نام این عبارت (ناخودآگاه فرهنگ) پیداست، وجوه بسیاری از آن برای روشنفکران مغفول مانده و خود آنان نمیدانند چرا رویکردشان نیهیلیستیک است. بنابراین بهتر است ابتدا تبیینی از نیهیلیسم ارائه دهیم و در این میان مانند مدعیان اصلاح جامعه، بالفور درصدد تجویز نسخه برنیاییم.اولین بار نیچه این واژه را در ترمینولوژی فلسفی غرب وارد کرد.
مبنایی که بر اساس آن متافیزیک غربی به سرانجام خود میرسد که همان نیهیلیسم باشد. نیهیلیسم به معنای سلطه کامل تکنولوژی (و علم) و ظهور انسانمداری و فراموشی کامل است. نیچه مبنای نیهیلیسم را خود مسیحیت برمیشمارد; آنجا که با اراده معطوف به مرگ، زندگی به کناری نهاده میشود، مرگ مسیح تقدیس میگردد و دوری از دنیا و انزواگرایی ستوده میشود. بنابراین نگاهی «پشت به دنیا» تجویز میگردد که آغاز هرگونه رویه نیهیلیستیک به شمار میآید.
اما متافیزیک غرب در ادامه مفهوم subject (سوژه، نهاد) را وارونه میکند. مفهومیمرکزی که هر چیز دیگری با نسبت خود به آن مرکز، معنا مییابد. این مفهوم مرکزی همان سوژه (نهاد) است. مفهومیکه در معنای کاملا متضاد خود با قرون وسطی مورد توجه قرار گرفت.
در قرون وسطیsubjectum به معنای امر عینی بود که مدنظر انسان قرار میگرفت وobject به معنای امر ذهنی که غیرواقعی به نظر میآمد: مانند کوه طلا. این دگرگونی معانی باعث شد که متافیزیک حاکم بر روح اروپایی عوض شود. نتیجه بالفور مدرنیزاسیون، فردگرایی و ذهنگرایی بود.
فردگرایی ناشی از مدرنیته باعث میشود که تمامیمبانی سنتی و تاریخی متافیزیک غرب زیر سئوال برود. این نوع فردگرایی علاوه بر آنکه آزادی خاصی به وجود میآورد و فرد را مسئول کارهایش میکند، از سوی دیگر نوعی بیبنیادی به وجود میآورد: به قول هایدگر «بیبنیادی شیوهای از بودن که به اصطلاح سراپا تعبیر است.»این «بنیاد بیبنیاد مغاکوار» آنچنان فرد را تنها میکند که در این تنهایی نه دیگری اهمیت مییابد، نه خود و نه ساحت وجودی انسانها.
شاید در بنیاد این بیبنیادی یک چیز بیش از همه توجه روشنفکر را معطوف به خود نماید: «ارادتی به ایدهها.» ایدههایی که کلیت را میپرورند و آن را ملتزم با نوعی جدایی از اجتماع مینمایند.این جدایی از اجتماع البته یکدفعه به وجود نمیآید. روشنفکر میبیند که توده از خواستهای او متابعت نمیکند، عامه مردم دیدگاههایی دارند که مستقل از آرزوهای روشنفکر پیش میروند; انتخابهایشان در تعارض با انتخابهای روشنفکر قرار میگیرد; بدنه اجتماعی آنچنان که فوکو مدتها پیش آن را گوشزد کرده بود، با صدایی بیصدا اعلام میکند که دیگر نیاز به روشنفکر ندارد.
به قول فوکو توده فریاد برمیآورد که بدون احتیاج به روشنفکر قادر است راه خود را بپیماید. از این رو، روشنفکر نیز دچار نوعی سرخوردگی میشود; به دنیای تنهاییهایش پناهنده میگردد; از دنیای توده دل میبرد، آرمانهای خود را مانند شاملو در درون بطن عمومیجامعه نمییابد; خودش را درگیر وضعیت عمومینمیکند. گفتوگویی انتقادی در حوزه عمومیصورت نمیپذیرد; چرا که توده از این گفتوگوهای انتقادی خسته شده است; دل به آن نمیسپارد; تن بدان نمیدهد و به این ترتیب سرخوردگیهماره بیشتر میشود. این سرخوردگی تا آنجا خود را ادامه میدهد که شکلی ملامتبار به خود میگیرد. روشنفکر خود را شماتت میکند که کجای کارش میلنگد که نمیتواند دست در دست توده بگذارد و او را به سوی وضعیت آرمانی رهنمون نماید.
اینجاست که تبعات زندگی روشنفکری به وجود میآید; خستگی، ملامت، اندوه، پناه بردن به دنیاهای غیرواقعی، توهم، آزار، خودزنی و... همه جزو تبعات این وضعیت لجام گسیختهاند. روشنفکر تبدیل به سوژههای چندپاره میشود; از سویی زندگی خصوصیاش با درآمد ناچیز ناشی از نشر و ترجمه کتابهایش به پیش نمیرود، از سویی دیگر آنقدر غرور دارد که نمیخواهد مانند همگان همانهایی که روشنفکر روزی در آرزوی نجات دادنشان بود به زندگی ادامه دهد.
همه چیز خستهکننده و ملالآور میشود. اما آیا همین جا نیست که به قول والتر بنیامین جرقههای امید از خاکستر ناامیدی برمیخیزد؟ آیا روشنفکر کماکان باید دیدگاهها، اهداف، آرزوها و ارزشهایش را معطوف به توده نماید؟ گریزگاه دیگری نیز وجود دارد و آن عبارت است از پناهنده شدن به دنیای ایدهها. به قول ارسطو «علم، علم به کلیات است.» اگر روشنفکر جهان کلیات را بنگرد و آن را سرلوحه قرار دهد، سرنوشتی دیگرگون مییابد.
جهان کلیات و ایدهها جهانی به راستی جدا از پیکره زیستمندی انسانهاست. جهان ایدهها هیچ تصویر اومانیستی در دل خود ندارد. روشنفکر میتواند کماکان در جا بزند; در آرزوی به دست آوردن دل توده به ملامت خویش بپردازد و باز هم مانند مرغ سرکنده از این سو به آن سو روان شود، اما رویه دیگری هم وجود دارد.
او هم خود را مصروف جهان ایدهها نماید. ایدههایی که یک رو انتزاعیاند; ایدههایی که زمینه تفلسف را فراهم میآورند. او میتواند به جای آنکه در سودای برقراری دیالوگ با توده باشد، در متن افلاطون و گادار و دریدا و اکاوی بپردازد.
او میتواند با فیلسوفان گفتوگو کند از لذتمتن برخوردار شود. او میتواند به راستی این گفته کانت را مد نظر قرار دهد که دانستن متضمن شجاعت است. روشنفکر از آنجا که توانایی شاید شجاعت گفتوگو با کانت را ندارد (چرا که بخش اعظم سخنان او را نمیفهمد) دل به عوامزدگی میسپارد.
شعرهایی میسراید که توده از آن لذت برد. او در خلوت و تنهایی خود چیزی برای ارائه ندارد. آنقدر برونگرا شده است که تمام آرمانهایش را در دنیای انسانها میجوید و نه دنیای ایدهها. جالب آن است که کانت در بحبوحه انقلاب فرانسه به جای آنکه متمایل به ژاکوبنها یا طرفداران دانتون یا سلطنتطلبان شود، گوشه انزوای خود را اختیار کرد; ۱۳ سال اندیشید و در عرض ۳ ماه، کتاب سترگ خود، «سنجش خردناب» را به رشته تحریر درآورد. او آرمانهایش را در دنیای بیرونی انسانها نمیجست.او والاترین ایدهها را به شکل فراتاریخی مطرح کرد. او مقولات فاهمه را به عنوان عنصر مشترک محمول بر پدیدههای حسی کشف کرد و نگاه هستیشناسانه را به سمت معرفتشناسی سوق داد.
کانت البته از جانب دنیای انسانی نیز مورد تغافل قرار نگرفت. دیدگاههای او در باب اخلاق و آزادی سرلوحه انقلابیون فرانسه قرار گرفت و تا مدتهای مدید که تاکنون ادامه دارد فلسفه سیاسی را تحت تاثیر در نظرات خود قرار داد. اما آیا میتوان گفت اگر کانت آنقدر مسحور بازییهای سیاسی آن روز میشد که دنیای انتزاعی خود را رها میکرد و وارد بازیهای سیاسی دوران انقلاب فرانسه میگردید، چیز با ارزشی از او باقی میماند؟
فراموش نشود روشنفکر (باید ابعاد ناخودآگاه خود را دریابد بیش از آنکه معطوف به دنیای بیرونی باشد، به جهان ایدهها احترام بگذا رد و اگر توانایی آن را ندارد که به جهان ایدهها به قدر مکفی بپردازد، عطای روشنفکری را به لقایش ببخشد.
جامعهای که سنت فلسفی چندانی ندارد و دائما از این سو به آن سو غوطه میخورد، بیش از آنکه نیازمند روشنفکرانی منتقد و معترض به وضعیت سیاسی باشد، خواهان متفکرانی است که زیربنای فلسفی را فراهم آوردند و همه چیز را از بن بسازند. شاید جامعه روشنفکری نیازمند متفکرانی است که باید دوباره متولد شوند.
منبع : روزنامه حیات نو

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست