پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

دو حکایت از اسرارالتوحید


دو حکایت از اسرارالتوحید
● با مدعی
در آن وقت که شیخ ما ابوسعید به نشابور بود و آن دعوت های شگرف و سماع ها می کرد و شیخ جمع را پیوسته طعام های با تکلف چون مرغ مسمن غفربه، چاقف و لوزینه و حلوای به شکر می داد، قرایی غقراء: قاری، قرائت کنندهف مدعی پیش شیخ آمد و گفت: ای شیخ، من آمده ام تا با تو چهله ای غچهله: چهل روزی که درویشان، به رسم، در گوشه ای نشینند و روزه دارند و عبادت کنندف برآرم.
آن بیچاره، از ابتدای حالت شیخ و آن چهل ساله ریاضت شیخ خبر نداشت. می پنداشت که شیخ، همه عمر همچنین بوده است. با خود اندیشه کرد که: شیخ را به گرسنگی بمالم و در پیش خلق فضیحت غرسواف کنم و من پدید آیم.
چون آن مدعی این سخن بگفت، شیخ گفت: مبارک باشد.
سجاده بیفکند و آن مدعی هم سجاده در پهلوی شیخ بیفکند و هر دو بنشستند؛ و آن مدعی به قراری که چهله داران طعام خوردندی می خورد، و شیخ اندک و بسیار هیچ نمی خورد و افطار نمی کرد و هر روز بامداد که روشن شدی شیخ به قوت ترغسرحال ترف بودی و فربه تر و سرخ روتر می بود و پیوسته در نظر خود دعوت های باتکلف می فرمودی؛ جمع را همچنان طعام های لذیذ می داد و سماع می کردندی و شیخ همچنان رقص می کردی و حالت او از آنچه بود اندک و بسیار هیچ تغییر نپذیرفته بود، و آن مدعی هر روز ضعیف تر و نحیف تر می بود و زرد روی تر و بی قوت تر می گشت و هر باری که شیخ بفرمودی که تا پیش او سفره صوفیان بنهند و آن مدعی آن طعام های بالذت بدیدی، به چهله دیگر بر وی کار کردی؛ تا چنان شد از ضعیفی که به نماز فریضه دشوار می توانست خاست.
از آن دعوی پشیمان گشت و بدانست که او هیچ نمی دانسته است.
● بگذار و بگذر
و از اصحاب شیخ ما کسی روایت کند که: یک شب، شیخ ما در صومعه خویش می نالید تا بامداد، و من همه شب از آن سبب رنجور و گرفته بودم و از آن تفکر تا بامداد در خواب نشدم. دیگر روز، چون شیخ بیرون آمد، من از وی سوال کردم که: ای شیخ، سبب ناله دوشینه چه بود؟
گفت: دی در دست دانشمندی جزوی دیدم؛ از وی بستدم و فرو نگریستم. دوش، همه شب، به درد دندان ما را عقوبت می کردند و می گفتند: چرا آنچه طلاق داده ای باز آن غگرد آنف می گردی؟
منبع : روزنامه کارگزاران