پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا


فردوسی و خرد ـ خدایی


صاحب مرزبان نامه، در باب سوم از كتاب خود، حكایتی از احمد غزالی نقل می كند كه شنیدنی است. روزی احمد غزالی در اثنای وعظ بر سر منبر، خطاب به حاضرین گفت كه: «ای مسلمانان! از چهل سال پیش به شما پند و نصیحت می دهم. در این زمان دراز هر چه وعظ و نصیحت به شما كردم، فردوسی خلاصه آن را در یك بیت بیان داشته است و آن بیت چنین است:
ز روز گذر كردن اندیشه كن پرستیدن دادگر، پیشه كن
اگر شما نیز بر این عمل كنید، هیچ وعظ و نصیحت دیگر برای شما لازم نیست!۱
این حكایت كوتاه، گذشته از آنكه روحی سرشار از درس آموزی و خداجویی دارد، چندین نكته باریك تر را نیز پیش چشم ما می آورد:
نخست آنكه عارفان بزرگی همچون احمد غزالی، شاهنامه فردوسی را به چشم عنایت می نگریستند و حتی چهل سال وعظ خود را گاه در بیتی از آن، خلاصه می كردند. دیگر آنكه از این دست حكایات برمی آید كه شاهكار فردوسی در كمتر از یك قرن ـ یا یك نسل ـ به بالای منابر تبلیغ و وعظ نیز راه یافته بود. چنانچه، همگی شاهنامه، قصه پهلوانان بود و نبرد ایرانیان با تورانیان، این همه اقبال به آن در میان اهل معرفت، چه معنایی داشت؟ فردوسی، سروده نامور خود را با حمد خدا آغازیده و این سنت حسنه را در مطلع همه باب ها و فصول دیگر نیز تكرار كرده است. جز این، هر جا كه فرصت یافته و موقعیت را مناسب دیده، همچنان ستایش خردمندانه خدا را از یاد نمی برد. بدین رو شاید بتوان از میان همین ابیات ستایشگرانه، و خردورزانه، به نظرگاه او درباره خداوند جان و خرد، راه یافت و بر برگ و بار «خداشناسی» این مرز و بوم افزود. خود ـ خدایی یا خرد ـ خدایی پرسمانی است كه فردوسی، به آن پاسخ های روشنی داده است. خود ـ خدایی یعنی خدای را به درون خود كشاندن و قلمرو او را تا ذهن و زبان بشری، كوتاه كردن؛ یعنی بیرون را از خدا گرفتن و فقط جایی در درون بدو دادن. این نگره، از آن رو مرسوم و شایسته عنوان «خود ـ خدایی» است كه بدین ترتیب، خدا سازنده هستی، كه ساخته ذهن بشری است. انسان، او را می سازد و با او زندگی می كند و همچون همه اشیایی كه بدان نیاز دارد، در نگه داری آن می كوشد. اما این شیء هر چند گرانبها و ارزنده باشد، بیرون از خانه روح و ذهن صاحب آن، كر و فری ندارد. چنین خدایی، از وهم و گمان برتر نیست بلكه مصنوع وهم و گمان است و اگر خرد به او راهی ندارد، بدان رو است كه محبوس وهم است و مقهور گمان. خدایی این چنین، فراوان به كار اباحی گران و مذهب ستیزان می آید. مذهب و اندیشه های دینی، حتی اگر از وظیفه بازی در نقش «ایدئولوژی» نیز معاف و معذور باشد، هرگز چنین الوهیتی را بر نمی تابد و توصیه نمی كند. فردوسی مبلغ «خرد ـ خدایی» است؛ به چندین معنا. همه این معانی را در این گفتار كوتاه نمی توان بازگفت و یا حتی اشارت كرد؛ اما برای آغاز و سر به راه آوردن، نكاتی چند یادآوری می شود:
۱. به عقیده نگارنده، این دست مباحث را نباید موقوف به دانستن مذهب شاعر كرد. هر چند دانستن این حقیقت كه فردوسی، شیعه بود یا سنی، معتزلی می اندیشید یا اشعری، به عرفان گرایشی داشت یا نه، در علم به نظرگاه های دینی او بی تاثیر نیست، اما مشكلات بسیار و حتی شاید حل نشدنی، توقف چنان مسائلی را بر چنین اطلاعاتی، بر نمی تابد. موضوعاتی مانند «خداشناسی»، توقف چندانی بر مذهب شاعر ندارد؛ هر چند بی ربط و ضبط هم نیست. وقتی شاعری همچون فردوسی، از ایران و ایرانی می گوید و كتاب سروده خود را مشحون از ایران باستان و مذهب آن دوران می كند، شاید نباید توقع داشت كه نكته توحید گوید و سنگ وحدانیت خدا را به سینه زند. اما فردوسی، چنانچه بر می آید، به خداوند جان و خرد، نگاه توحیدی دارد و حتی از ادبیات كاملا سنتی و اسلامی در ستایش خدا سود می جوید. از آنجا روشن تر در مقدمه داستان «اكوان دیو» است كه به یكتایی و توحید، خستو می شود:
تو بر كردگار روان و خرد ستایش گزین تا چه اندر خورد
ببین ای خردمند روشن روان كه چون باید او را ستودن توان
همه دانش ما بیچارگی است به بیچارگان بر بباید گریست
تو خستو شو آن را كه هست و یكی است روان و خرد را جز این راه نیست
ایا فلسفه دان بسیار گو بپویم به راهی كه گویی مپوی
سخن هر چه بایست توحید نیست به ناگفتن و گفتن ایزد یكی است۲
اگر فردوسی كه بزرگترین شاعر و سخنگوی ملی ماست، در خداشناسی نیز می خواست ملی گرایی كند! نباید چندان گرد توحید آن هم به همین لفظ بگردد. بنابراین، همچنان كه اندیشه های حكمی فردوسی را نباید در ظرف های ملیت و قومیت ریخت، دانستن مذهب خاص (تشیع یا تسنن) او نیز كمك چندانی به چنین پرسمان هایی نمی كند.فردوسی و خرد ـ خدایی
كلید واژه «خرد» در شاهنامه به همسان «رندی» در دیوان حافظ است؛ با هزار و یك تفاوت در اجزاء و عناصر سازنده آنها. اما همان گرانیگاهی كه رندی در دیوان حافظ، اشغال كرده، خرد و خردمندی شاهنامه را آشیانه خود كرده است. این همه تكیه و تاكید بر خرد و خردگرایی، به قطع او را از جزم اندیشان اشعری مسلك، دور می كند: اگر چه مذهب رسمی و شناسنامه ای او، همین باشد. اما عقل و خردی كه شاهنامه را پر كرده است. از نوع اعتزالی آن نیز نیست. در شاهنامه، ابیاتی است كه نزدیكی فردوسی را به كسانی همچون واصل بن عطا و یا زمخشری و ابن ابی الحدید، شبیه و مانند می كند؛ همچون:
به بینندگان، آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را۳
شكایت ها و درشت گویی های او درباره دنیا و جبر و بی اختیاری انسان در شاهنامه بسیار است؛ ملی هیچ یك از این گونه سخ نان، پیوندی میان او و عقاید اشاعره برقرار نمی كند؛ زیرا چنین شكایت ها و جبرانگاهری هایی از شاعران، رسم شاعرانه ای است كه هیچ گونه بار معنایی، بر آن حمل نمی توان كرد. فردوسی گاه پهلوانان خود را اسیر قضا و قدر می كند و هیچ اختیار و انتخابی برای آنان نمی گذارد؛ ولی همه این گونه ابیات ایرانی است كه نام و نشانی از مذهب شاعران با خود ندارد؛ به ویژه آنكه در شاهنامه فردوسی، ابیات بسیاری را می توان یافت كه هیچ نسبتی با جبرانگاری ندارد:
فریدون فرخ، فرشته نبود به مشك و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیكویی تو داد و دهش كن فریدون تویی۴
خردی كه فردوسی، شاهنامه خود را با ستایش از آن آغاز می كند و تا پایان راه، این خرقه ارادت را از تن نمی اندازد. از نوع اعتزالی آن نیز نیست. اساسا معتزلی انگاشتن فردوسی، راه دشواری است كه البته بسیاری آن را پیمودنی می دانند. فردوسی در دیباچه شاهنامه، بیتی دارد كه به مذاق معتزلیان، بسیار خوش می آید و آن عدم امكان رؤیت خدا با چشمان سر است.
به بینندگان، آفریننده را نببینی، مرنجان دو بیننده را
ولی خیلی زود، در بیت بعد، سخنی می آورد كه رشته پیوند او را با معتزله نیز پاره می كند:
خرد گر سخن برگزیند همی همان را گزیند كه بیند همی
به بینندگان، آفریننده را نبینی، مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه كه او برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشه سخت كی گنجد او۵
اینكه خرد در سنجیدن و راه یافتن به خدا، مشكلات فراوان دارد و اساسا این راه به روی او بسته است، چندان با حسن و قبح عقلی كه معتزله طرفدار آن است، سازگار نیست. وی همین باور را در نقل ماجرای «جنگ رستم با اكوان دیو» تكرار می كند و در آنجا نیز خرد را در فهم هستی خدا، ظاهربین و سطحی نگر می خواند؛ ضمن آنكه مخالفت خود را با فلسفه نیز به رساترین بیان اظهار می كند.
ایا فلسفه دان بسیار گوی بپویم به راهی كه گویی مپوی
تو را هر چه بر چشم بر بگذرد بگنجد همی در دلت با خرد
چنان دان كه یزدان نیكی دهش جز آن است وز این برمگردان منش
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست به ناگفتن و گفتن ایزد یكی است
بنابر ابیات فوق، این سخن فلاسفه كه هر چه در معرفت ادراك حواس بگنجد، قابل قبول است، پذیرفتنی نیست؛ زیرا خداوند از مرتبه ادارك بالاتر و از دایره فهم عقلی، بیرون است.۶
با این همه، برای درك بهتر و فهم روشن تر الوهیت، راهی نیز جز خرد نمی شناسد و چنان پر و بالی به او می دهد كه تا قلعه معرفت بالا رو و در آنجا با ناشناخته ترین مرحله هستی، ملاقات كند.
خرد چشم جان است چون بنگری تو بی چشم جان، آن جهان نسپری۷
سپس خطاب به خرد می گوید:
تویی كرده كردگار جهان شناسی هم آشكار و نهان۸
فردوسی به تاسی از فرهنگ شیعی، خرد را نخستین آفریده خدا نیز می خواند:
نخست آفرینش، خرد را شناس نگهبان جان است و آن را سه پاس
چنان كه در این باره، روایات بسیاری در كتب روایی شیعی موجود است۹ و اگر جان را در نخستین مصراع شاهنامه بتوانیم به معنای «نفس» بگیریم، آنگاه می توان گفت كه آن مصراع گزارشی كوتاه از خلقت است: به نام خداوند جان و خرد.در بیان فردوسی، گاه تعابیر و نكاتی پیدا می شود كه از غور او در احادیث شیعی خبر می دهد. این مشابهت ها هم در مضمون و مفاهیم است و هم در نوع بیان و شكل و زاویه سخن. مثلا فردوسی تاكید دارد كه خداوند، از «ناچیز» «چیز» آفرید. ستودن خدا به این صفت كه از ستایشهای علوی در نهج البلاغه دارد.۱۰
كه یزدان ز ناچیز، چیز آفرید بدان تا توانایی أمد پدید۱۱
چنین بیان هایی، خواننده را مطمئن می كند كه فردوسی در ستایش خداوند به اندیشه ها و ادبیات دینی، سخت توجه داشته است. برخی نیز این گونه توجهات فردوسی را دلیل بر ایمان درست و عقیده راسخ او به تعالیم دین اسلام دانسته اند:
اینكه خداوند، هر چیز را از كتم عدم به وجود آورده، یك عقیده اسلامی است و درست مخالف عقاید زردشت. چه، در بند هشت می خوانیم كه «هر فرد از آن خود خویش از روشنی مادی، تن آتش روشن، سپید، گرد، آشكار از دور و از آن مینو كه پتیار (دشمن) را كه در هر دو آفرینش است (مادی و معنوی) ببرد.۱۲
فردوسی با همه درشت گویی كه درباره فلسفه دارد، هر چه درباره توحید گفته است، به زبان فلسفه است. «با بررسی و مطالعه افكار و نظریات او می توانیم تا حدودی به كیفیات دل و دماغ و استعداد وسیع و وسعت نگاه و بلندی افكار وی پی ببریم. اولین و آخرین درس وی درباره وحدانیت خدای پاك است. خدای او آن است كه روح و خرد را خلق كرده و زمان و مكان و خورشید و قمر و زحل و زهره و مشتری را به وجود آورده و مالك و مدبر آنهاست.
او خداوند آسمان در جهان است. خاك و آب و هوا و آتش، همه بر وجود او گواهی می دهند. او از دستور (وزیر‌) و كنجور و تاج و تخت و كمی و بیشی و ناكامی و خوشبختی و بدبختی بی نیاز است. او برای ما غذا و خواب و محبت و عداوت را خلق كرده است. ما از ستایش وی قاصریم زیرا او از نام و نشان بتر است. عقل انسانی فقط همان چیز را می پذیرد كه می بیند؛ اما خدای مطلق و پاك را نمی توان با چشم های مادی نگریست. حواس پنجگانه كه جای خود را دارند، فكر و گمان و وهم و تخیل آدمی نیز از گشودن معمای حقیقت او عاجزند. ما نمی توانیم با حواس، عقل، نفس، روح و غیر آنها، هستی پاك او را ستایش كنیم. عقل و روح مخلوق اوست و اندیشه محدود ما نمی تواند به او برسد.»
ستودن خدا به اوصاف بالا، در شاهنامه بسامد۱۳ بالایی دارد و گویی فردوسی، هرگز از یادكرد خداوند، به چنان صفاتی خسته نمی شده است. تاكید بر وحدانیت خدا در شاهنامه، گویی دفع دخل مقدری است كه فردوسی، آآن را برای خود لازم می شمرد؛ زیرا در مقدمه همه داستانهای شاهنامه، چنین وضعی را شاهدیم. «به دلیل پرداختن بیش از اندازه فردوسی به موضوع توحید، اگر شاهنامه او را «قرآن العجم» بخوانیم، گزاف نگفته ایم.»۱۴
وقتی می توان در شناخت هستی خداوند، عقل را به كار گرفت و از او مایه دار شد، چگونه است كه فرندان سرزمین فردوسی و بوعلی و فارابی، در بی اهمیت ترین مسائل هستی شناختی و یا حتی اجتماعی، به هر چه جز خرد خود چشم می دوزند و انتظار معجزه را دارند؟! آیا فردوسی درسی بزرگ تر از این برای هم وطنان خود دارد؟ او حماسه ملی ایران را با ستایش خدوند جان و خرد می آغازد و هم بر این منوال پیش می رود تا آنجا كه درفش كاویانی را بالا می برد و این مرز و بوم را از چنگ ضحاك بیرون می كشد.
پانوشت ها:
۱. مرزبان نامه، باب سوم، صص ۷۸ ـ ۷۷
۲. شاهنامه، چاپ مسكو، ج ۴، بیت ۱۰۸
۳. شاهنامه، دیباچه.
۴. شاهنامه، داستان ضحاك.
۵. شاهنامه، دیباچه
۶. برای مطالعه بیشتر دوباره مذهب و مسلك فردوسی، رجوع كنید به: حافظ محمودخان شیرانی، در شناخت فردوسی، صص ۲۲۰ ـ ۱۶۱.
۷. شاهنامه، بیت ۲۶
۸. همان، بیت ۳۱
۹. از جمله ر.ك: اصول كافی، كتاب العقل و الجهل.
۱۰. دفتر یكم، دیباچه، بیت ۳۵.
۱۱. نهج البلاغه، صبحی صالح، ص ۴.
۱۲. ر.ك: مجله یغما، دكتر احمد علی جایی، ش ۸ ، سال ۳۰، ص ۴۵۸
۱۳. ر.گ: در شناخت فردوسی، صص ۳۰۶ ـ ۳۰۵
۱۴. همان، ص ۳۰۶
رضا بابایی
منبع : بنياد انديشه اسلامي