جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
چه کسی مارکس را دفنکرد؟
آیا مارکس؛ همان مارکس که مینوشت، فکر میکرد، سازمان میداد و... خلاصه: همان «مارکس اصلی» از «مارکسبودن»پشیمان گشته است؟ آیا آن تصوری که ما از او داریم، مارکسیستها برایمان تدارک دیدهاند؟ گویی روایت مارکس، فقط به واسطه مارکسیستها امکان داشته است، چندان که روایت هگل به واسطه مارکس؛ البته به قول «پوپر». سیریل اسمیت، در کتاب «مارکس و هزاره نوین» به سختی در تلاش است تا مارکس را از دست «مارکسیستها»نجات دهد: از دست انگلس، لمین، پلخانف، کائوتسکی، تروتسکی یا استالین: «آنانی که مارکس را دفن کردند». او در سه فصل پایانی کتاب کوشیده تا نشان دهد، مساله انسانیت، که از جوانی تا پیری، مولفه راهبردی ذهن مارکس بوده است، چه ابعاد و مشخصاتی در دستگاه مارکس یافته است: آنچه به کوتاهی میتوان انسانیت همبسته یا اجتماعی خواند. این مساله گنجی بوده که مارهای فراوان بر آن خوابیدهاند. «... [مارکس] در تمام عمر خود کوشید کشف کند که چگونه انسانها میتوانند به طریقی که در خور طبیعت آنها باشد، زندگی کنند، اما هیچکس به این نکته توجهی نکرد، نام او کارل مارکس بود» (ص ۵۲). اصلا دقت کردهاید، ماد و مارکسیست چه قرابتی با هم دارند؟ اگر سیریل اسمیت، فصل دوم کتاب «مارکس و هزاره نوین» را ادامه میداد، دقیقا به چنین امارهها و قرابتی نیز دست مییازید، فصل دوم به پایان میرسد و او ناچار عنان قلم را در (زم مارکسیستها) نگه میدارد. از اسمیت و با ترجمه فاتح رضایی، کتاب دیگری (کارل مارکس و خودآفرینی انسان) را هم پیشتر خوانده بودیم. آنجا نیز مترجم متذکر شده بود: «فروپاشی شوروی»، بازخوانی مارکسیسم را لازم آورده است. «اسمیت، فیلسوف تروتسکیست اسبق هم پس از فروپاشی سر از لاک بیرون آورده و میخواهد افکار فلسفی مارکس را که از نظر او جوهره اندیشههای سوسیالیستی او [است]، بازخوانی کند و انبوهی از خزعبلات را که امروزه تحت نام انواع مارکسیسم رایج است، بپالاید» (اسمیت، ۱۳۸۵).
۱) فروپاشی در «ترمینولوژی بازخوانی مارکسیسم»، شاه لغت است. فروپاشی در تقویم بازخوانی، سرآغاز است. دقیقتر: در ایدئولوژی بازخوانی و در سخن چیره بر نقد چپگرایانه مارکسیسم دهه ۹۰ قرن بیستم و آغاز قرن بیستویکم، دالی اعظم است. پیشفرضی است که بازخوانی بر آن بنا میشود. چنین مرجعی در گفتار بازخوانی، مقدس است. حتی اگر وقتی حرف از فروپاشی میشود، لبها گزیده شود یا سرها افکنده، اما برای انسجام هویتی «بازخوانی» لازم است که فروپاشی همواره همچون استارت بازخوانی به رسمیت شناخته شود. فروپاشی، لاکهای بسیاری را شکست، سرهای فراوانی را به سنگ کوبید و حجم قابل توجهی فولاد را ذوب کرد. در گام اول اما باید رویاروی این خوش باشی پیچیده در تظاهر به «شکفتن استعدادهای فروخفته» پس از فروپاشی بلوک شرق ایستاد. فروپاشی البته سبب نشد بسیاری به این فکر افتند که یا: سوسیالیسم قرن ۲۰، از اساس ایراد داشته است؛ یا: فلسفه برابریطلبی، ذاتا معیوب است؛ یا: حداقل این استالینیسم بوده که سوسیالیسم را منحرف ساخته است.
از سوی دیگر، فروپاشی البته هنوز برای بسیاری چپهای سنتی، حکم ترومایی دارد که هنوز رمزگشایی نشده است و آنها هم باور ندارند که روزی باید به این رمزگشایی تن در دهند: آنها هنوز اصرار دارند که بازخوانی مارکسیسم کار «هرخری» نیست و تا روزی نیاید که همه آگاهیها، همه تواناییها و امکانات برای اینکار حاضر نباشد، بازخوانی، کاری است سبکسرانه و خامدستانه «مگر کشک است که ۷۰ سال اندیشه و عمل انقلابی- سوسیالیستی را یک نفر و یکجا بنشیند و نقد کند؟!»
در این منظومه نقد یک تجربه جمعی انسانی، به شناسایی شیء آزمایشگاهی فروکاسته میشود که نیاز دارد دانشمندان و ابزارهای دقیق روز مهیا باشند تا آن را واکاوند، غافل از اینکه نهتنها هر مطالعه انسانی، لاجرم آمیخته است به پیشداوریها و احساسات نادقیق، بلکه نقد تجربهای چون مارکسیسم، الزاما از مسیری جز درآمیختگی حس و دقت، شک و یقین نخواهد گذشت. تجربهای که خودش از دل این درهمآمیختگی سر برآورده است.
گذشته از این گفتار ملالآور چپ سنتی، مرزبندی با سرخوشی پیچیده در انواع «گفتارهای بازخوانی» ضروری است. هر چپی از پی فروپاشی، از خواب پریدهای است بداخلاق که دستاش دنبال سیگار میگردد و ناخودآگاه تهمانده سرد و تلخ چای شب مانده را سر میکشد. او خواب نمایی است که از ترس رویایاش به گند واقعیت برمیگردد یا به تعبیری «پناه میآورد». اگر گفتار سنتی چپ، همه را میخواند تا ظهور علم و ابزار دقیق برای بازخوانی فروپاشی منتظر بمانند، سرخوشی گفتار بازخوانی نیز از جمله در همین علمگرایی بروز مییابد: حالا که آن شور بچهگانه فرونشسته است، بیاییم بنشینیم، خیلی مودب، علمی و بیدغدغه، حرف اصلی مارکس را بیرون بکشیم، دلایل انحراف افراد را بازشناسیم و بگوییم چرا سوسیالیسم شکست خورد .... ازقضا اندک صداقتی هم اگر در ژست پسافروپاشی چپ باشد، همراه است با عنقبودن و عصبیت. فروپاشی اگرچه گشودن عرصهای بود، اما ضمنا به ته رسیدن نسلی بود که با آرمان زاده شد، به آرمان زنده بود و پیکار میکرد و ناگهان بیآرمان گشت، برجساز شد یا تاجر فرش و کاغذ، چاق شد و اهل عیاشی.
جانشینی این دو چهره، خوشایند نیست چه که فراتر: خبر از پایان عصری و شروع زمانهای دارد که در آن سیاست حقیقت به سیاستمداری نقل مکان کرده است. خصوصا باید با سرخوشی بازخوانی، از سوی چپهایی مرز کشید که پس از فروپاشی «سراز لاک» درآوردند.
۲) یک پای دیگر گفتار بازخوانی اسمیت، همان کلیشه «بازگشت به مارکس ناب»است که ازقضا سخت بیتمکین است. با این تذکر نخنما که: مارکس، طی دههها و هر بار از سوی چهرهای یا جریانی، به انحراف رفته است و دستاویز منافع گروهی و زودگذر شده است: لنین، مائو، کاسترو، چه و... آموزه مارکس را از هسته اصلیاش به در بردهاند. یکبار برای همیشه اما موبهمو باید با این کلیشه دهه ۸۰ و ۹۰ تسویهحساب کرد. فاتح رضایی، دیر به فکر افتاده تا سیریل اسمیت را با چنین رویکردی به ایران معرفی کند. پیشتر مصطفی رحیمی و این سالها، هوشنگ ماهرویان، نسخه ایرانی (اما انصافا، سراپا مبتذلتر) این گفتار را برایمان پیچیدهاند.
بازگشت به خویشتن مارکس، اولا این نکته را متذکر میشود که کسانی (از انگلس تا «انواع مارکسیسم رایج امروز») مارکسیسم را جعل کردهاند وگرنه مارکس، خودش تاکید کرده است که «مارکسیست نیست»!
مسلما اگر مارکسیسم را اندیشمندان پس از او ابداع کردهاند، مارکس نمیتوانسته مارکسیست باشد. اما گره اصلی این استدلال، این است که «مگر بازخوانی مارکس، ملک انحصاری و ابزار اختصاصی عدهای خاص (مثلا، سیریل اسمیت) است که مثلا لنین یا انگلس نباید به آن دست مییازیدهاند. سادهتر: گیریم که لنین یا انگلس، مارکس را طور دیگری تفسیر کردهاند و خواندهاند، مگر آقای اسمیت به خودش حق نمیدهد مارکس را طوری بخواند که (به ادعای خودش) تاکنون سابقه نداشته، حال آیا لنین، پلخاتف یا انگلس حق چنین کاری نداشتهاند؟» این گرایش در گفتار بازخوانی را البته بهتر فهمید وقتی متوجه بود که گفتاری، تا نو و بدیع جلوه کند، چارهای ندارد جز آنکه تاریخ را طوری بخواند که گویا تاکنون «بازخوانی» در سنت مارکسی سابقه. نداشته و این نخستینبار است که کسی نشسته تا پیام ناب مارکس را استنباط کند و عفاف را از چهرهاش کنار زند وگرنه به استناد برهان اقامه شده خود این گفتارها، بازخوانی در سنت مارکسی شاید با خود مارکس آغاز شده، اصلا با انگلس، لنین، مائو و... مسبوق سابقه بوده است. گیریم برخی از این بازخوانیها رو به ارتجاع داشته است.
تاکید اسمیت (ماهرویان یا رحیمی) این است که لنین و دیگران بنا بر اقتضای زمانهشان مارکس را تفسیر میکردهاند، اما این دوستان، فارغ از زمانه و اقتضائاتش، بیطرفانه و علمی نشستهاند تا مارکس را از «سایههایاش»نجات دهند اما از قضا روی جلد کتاب اسمیت، او را لو میدهد: مارکس در «هزاره نوین»: دوستان بازخوان میکوشند مارکس را برای عصری باز سازند که در آن هر متفکری میباید حرمت بوروکراسی بازار و دولت را پاس دارد. در هزارهای که سیاست همچون پیکار رهاییبخش فیالفور باید از بساط متفکری برچیده شود. هر یک از این بازخوانیها نیز سوگند میخورند که هستهای اصلی، آموزه ناب و پیام واقعی مارکس را ارائه میدهند. گریبان آنها را باید درست در اینجا چسبید (همانجا که ظاهرا نقطه قوتشان است)، باید پرسید: پس چگونه در هر نسخهای، پیام اصلی مارکس یک مفهوم خاص است: یکبار «مدرنشدن»، یکبار «دموکرات بودن» و مثلا نزد اسمیت «انسانیت همبسته و اجتماعی».
اما این بت ساختن از مارکس، پیوند تنگاتنگی دارد که با کمرنگ ساختن یا حمله به لنین؛ همچون چهرهای مرکزی در به کار بستن آموزه مارکسی دولت. یعنی همان کسی که خطر کرده و مارکس را به اقتضائات عمل آلوده ساخته است. اسمیت در بخش «دفنکنندگان» مارکس، فصلی را هم در نقش لنین در این میان میپردازد. او خطاهای لنین را در دنبالهرویهایاش از پلخانف یا کائوتسکی و نیز تشکیل دولت کارگری که هرگز در مرام مارکس نبوده است، برمیشمارد. او میکوشد ثابت کند لنین هم در درک جبرگرایانه از مارکس سهم داشته است. این موضع درباره لنین محتاج است به اینکه «دفترهای فلسفی»مارکس، ماحصل بازخوانی لنین از منطق هگل «از اول تا آخر»است. سیریل اسمیت در صفحه ۹۹، خیلی بیاهمیت از کنار این متن از قضا اثرگذار و عمیق لنین در میگذرد. هوشنگ ماهرویان البته در نسخهای مبتذلتر همین رویکرد را پیش میگیرد. او «در آیا مارکس فیلسوف بود؟» در فصلی که از تفسیر دیالکتیک نزد مارکسیستها سخن میگوید، جایگاه فهم درخشان لنین از هگل را «در دفترهای فلسفی» میستاید و آن را یگانه میداند. اما این روزها (و مثلا در یادداشتی درباره لنین در صفحه ۱۰ روزنامه کارگزاران به تاریخ ۲۲/۱۰/۸۶) او به کل این اثر فلسفی لنین را فراموش میکند و لنین را به واسطه «ماتریالیسم و امپریوکرتیکیسم» ماتریالیستی جبر باور و مکانیکی میداند که دیالکتیک را با فهم ناقص شرقیاش درک میکرده است.
اسمیت لااقل در این کتاب، اذعان میکند که آخرین اثر لنین بر باروی سنگین استالینی تاثیری نداشته است، اما «نسخه ایرانی بازخوانی»، حاضر است دروغ بگوید.
منظومه و تجدید نظرخواهانه اسمیت، درست زمانی در حال چیده شدن است که همه ابرها کنار رفته و شکست تاریخی سوسیالیسم قربانیانش را گرفته است و غبارها فرو نشسته، اما لنین درست زمانی در درک خویش از مارکسیسم و ماتریالیسم شک کرد و سر صبر به تفکر و نظر رو آورد که یک لحظه بیاحتیاطی، قربانیها و حسرتهای بسیاری روی دست میگذارد: (به تعبیر خود اسمیت) در هنگامه آغاز جنگ، سر در لاک برد و فکر کرد. از قیاس همین دو لحظهای که اسمیت و لنین به بازخوانی سنت مارکسی و ماتریالیستی رو میآورند، میتوان عیار تفکر نزد لنین و اصالت بازخوانی او را تصدیق کرد. درست اینجاست که میتوان درک کرد: لنین با تقدیس عمل مارکس را دفن کرده است یا اسمیت.
روزبه کریمی
مارکس و هزاره نوین
نویسنده: سیریل اسمیت
ترجمه: فاتح رضایی
نشر: نیکا
مارکس و هزاره نوین
نویسنده: سیریل اسمیت
ترجمه: فاتح رضایی
نشر: نیکا
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست