چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا
آموزش و پرورش سنتی و سرمایهداری علمی
![آموزش و پرورش سنتی و سرمایهداری علمی](/mag/i/2/2m16b.jpg)
اما بررسی محتوای سامانه آموزشی کشور غالبا در نقدها و تحلیلها مغفول واقع شده است. این نوشته سعی دارد علاوه بر کنکاشی در محتوای فعلی نظام آموزشی کشور تعدادی از آسیبهای آن را گوشزد و مقایسهای اجمالی بین آن و نظام سنتی آموزشی کند.
گذری معرفتشناسانه بر طریقه کسب معرفت در سامانه آموزشی سنتی کشور، این حقیقت را روشن میکند که نظام سنتی تعلیم و تربیت، علم و دانش را با نگاهی اصیل مینگریست. علم و دانش ارزش ابزاری نداشتند و همگان بنا بر مصطلح فلسفی به دنبال “علم بما هو علم” بودند علم به عنوان پدیدهای مقدس تلقی میشد و عالمان نیز به سبب وجهه علمی خود مورد تکریم واقع میشدند و در یک کلام نظام آموزشی، نظامی “معلم محور” بود. معلم درس در حیطه فعالیت خویش تامالاختیار بود و قدرت و عزت در اختیار کسی بود که علمی دارد و در حال آموختن آن است. حاصل اینکه متعلم حاضر در کلاس درس در حد وسع خود علمآموزی را ادامه میداد و در غایت امر فرهیختهای در حد و اندازههای خود میشد و یا از همان ابتدا به تحصیل نمیپرداخت. نظام آموزشی نظامی فرهیختهپرور بود و نه نخبهپرور.
بعد از انقلاب اسلامی نظام آموزشی پرورشی کشور ما دچار یکی از آفات مزمن خویش شد و آن الگوبرداری از مدرنیسم چپ بود. دولتگرایی ناشی از مدرنیسم چپ سبب شد که آموزش و پرورش جایگزین خانواده شود. اوج این روند سپردن نقش خانواده به مربیان امور تربیتی بود که اکنون شاهد آن هستیم.
ماحصل این جریان کوچک و کوچکتر کردن نقش خانواده و نیز نهادهای مذهبی در پرورش بود. در این الگو این خانواده است که باید خویش را با آموزش و پرورش تطبیق دهد ولی در ایران ما که نهاد خانواده دارای یک اصالت مستحکم ا ست پیاده شدن این تفکر با مشکلاتی همراه بوده و هست. طبیعتا نتیجه این میشود که خانواده در مقابل نظام آموزشی قد علم کند همان طور که اکنون قد علم کرده است.
این در حالی است که “معلمگرایی” به معنی سنتی آن نوعی خانوادهگرایی است چرا که معلم با خانواده خود زندگی میکند و خانوادهگرا بودن یعنی دیدن دانشآموزان به عنوان فرزند. این خود خانواده است که در این الگو نهاد فرهیخته پروری است و این همان است که انقلاب اسلامی واقعا به دنبال آن میگشت.
ولی در الگوی فعلی، آموزش و پرورش همانند یک پادگان است که همه چیز با نظر مقامات اداری فوق تعیین میشود و معلم مسلوبالاختیارترین شخص آن است یعنی مهمترین عنصر آموزش و پرورش بیاختیارترین شخص آن میشود تا جایی که دیگر حتی شاگردان نیز حرمت او را پاس نمیدارند.
از سویی دیگر چون مدرنیسم چپ در کشوری مثل ایران که خانواده در آن بسیار قوی است رخ نمیدهد آموزش و پرورش به یک کشور فئودالی مبدل میشود که شاه و وزیر آن در ادارات کل آموزش و پرورش استانها نشستهاند و خانهای آن در ادارات آموزشی شهرها به دیکته کردن میپردازند.
آموزش و پرورش سنتی ما فرهیختهپرور بود و آموزش و پرورش فعلی ما نخبهپرور است به همین دلیل بعد از چند سال دست به نخبهپروری و نه فرهیختهپروری زده میشود. در این جریان مدارس به چند نوع تقسیم میشوند در واقع مدارس به دو گروه اصلی تقسیم میشوند مدارس عادی دولتی و مدارس غیرانتفاعی یا نمونه مردمی. اولین نتیجه این تقسیم استقرار تبعیض و بیعدالتی در آینده همین جمعی است که فعلا در حال تحصیلاند و بعدا جامعه را تشکیل میدهند.
با این تقسیم تبعیضآمیز بیعدالتی برای همیشه در جامعه تثبیت میشود و آثار آن در جامعه مستقر میشود. اکثریت جامعه را همین دانشآموزان مدارس عادی و دولتی تشکیل میدهند و طبیعتا اینها باید برای ورود به دانشگاه سعی و تلاش بیشتر از آنچه دانش آموختگان حداقل مدارس غیرانتفاعی انجام میدهند به خرج دهند.
تصادم این سعی و تلاش مضاعف با بی عدالتی موجود در آموزش و پرورش تبعاتی همچون اغتشاش، اعتراض و عقب ماندگی در پی خواهد داشت. این جمعیت که اکنون حاصل تلاش خویش را نقشی بر آب میبینند وارد جامعه میشوند و حق دارند که ساختار اجتماعی جامعه را دشمن خویش بدانند و آن را در معارضه با پیشرفت خود تلقی کنند و از آنجا که این جمعیت اکثریت را تشکیل میدهند، تفاهم اجتماعی در این فرایند کمرنگ میشود و این اکثریت به سرخوردگانی پرخاشگر تبدیل میشوند. سازمانهای خلافکار در جامعه ریشه میدواند و همین قشر مسببان آن هستند. این قشر برای تخلیه روانی خود به کارهای خلاف سازماندهی شده روی میآورند تا خلا ناشی از سرخوردگی اجتماعی خویش را جبران کنند. درست همانند سرنوشت آمریکای امروزی که بیعدالتی در درون را با ظلم جهانی جبران میکند.
نظری به جانب دیگر قضیه میاندازیم: در کنار این عده که از درس و تحصیل بازماندهاند و هریک به شغلی کاذب گرویدهاند عدهای حداقل با تمهیدات دولتی وارد دانشگاهها میشوند.
آیا در دانشگاه وضعیت آموزشی چیزی جز آموزش و پرورش است؟ یا نه، در دانشگاهها علم ارزش ذاتی دارد برخلاف آموزش و پرورش که اینگونه نبود؟
نظام دانشگاهی ما الگویی است از نظام دانشگاههای غربی که تحت تاثیر مستقیم سرمایهداری و متناسب با اهداف آن بنا شدهاند اگر سرمایهداری را به لیبرالیسم اقتصادی تعریف کنیم و آن را نظام اقتصادی براساس شهوت رها شده بشناسانیم میتوانیم بگوییم که سرمایهداری به دنبال ارضای شهوتهای انسانی براساس سرمایه است و آرمانی جز شهوت انسانی را تصور نمیکند و سرمایهداری برای ارضای غرایز و شهوات انسانی هیچ هنجاری را بر نمیتابد و هیچ ارزشی را تحمل نمیکند و به شدت هنجارشکن است. از این رو مدرنیسم، سکولاریسم و سرمایهداری جریانهایی بودند که باهم آغاز شدهاند و به محض ورود در هر جامعهای آن را با بیارزشی مطلق روبرو ساختهاند. انسان بیهنجار یک انسان سرگشته است. به همین دلیل افسردگی، خودکشی، خشونت و پرخاشگری جزء جداییناپذیر جوامع با حاکمیت سرمایهداری است.
دانش نیز در سرمایهداری متفاوت میشود. زیرا در این گونه جوامع اعتبار دانش از این جهت است که غرایز را ارضا کند. دانش سرمایهداری یک دانش ابزاری است و بر یک نوع عقلانیت ابزاری بنا میشود و برای دانش هیچگونه شرافت ذاتی قائل نیست. دانش تا هنگامی که وسیلهای برای ارضای شهوت باشد شریف است و در غیر این صورت از صحنه زندگی حذف میشود.
لذا فرهیختگی در سرمایهداری وجود ندارد آنچه که هست علم تجربی است یعنی علمی که در کاربری تکنولوژی به کار آید. علمی که تابع حدسها و ابطالهاست و ملاک حاکم بر آن ابطالپذیری آن است.
سازمانهای دانش نیز براساس همین تعریف بنا میشود. دانشگاه یک سازمان فرهیختهپرور نیست بلکه کارخانه کارشناسسازی است. محلی است برای گسترش علوم فنی و دانش ابزاری. حتی در مورد علوم انسانی نیز به روشهای کمی روی آورده نتیجه میشود تا با دستکاری در جامعه انسانی و روح انسانها جامعه در جهت سرمایهداری هدایت شود و این روند “اجتماعی کردن” نامیده میشود! بنابراین فرزانگی از دانشگاههای سرمایهداری رخت بر میبندد.
اصولا فرهیختگی و فرزانگی چیزی است که ریشه در سنت دارد و حوزهها که بر سنت تاکید میکنند بر فرهیختگی استوارند. ولی دانشگاه که به طور طبیعی با حوزه سر و کاری ندارد نهادی است ضد فرهیختگی.
دانشگاههای سرمایهداری رو به آیندهاند. در سرمایهداری حال و گذشتهای وجود ندارند و هرچه هست آینده است. به همین دلیل دانشگاه در الگوی غربی ضد تاریخ است و لذا فلسفه تحلیلی جانشین سایر روشهای فلسفی میشود. در این دانشگاه معرفتی قابل قبول است که آینده صرف باشد و گذشتههای ابطال شده فاقد کوچکترین ارزشی هستند و حتی اگر دانشگاه درکشوری که حاکمیت آن بر اساس سرمایهداری نیست فعالیت کند ذاتا غیربومی است و با دانشهای بومی که حوزههای علمیه آن را یدک میکشند سر و کاری ندارد.
دانشگاه غربی سنت را دستآویزی برای تمسخر خود قرار میدهد و فقط در حد تزیینی و فانتزی به آن میپردازد، به علوم تجربی وارداتی گرایش شدید داشته و تولید علم و دانش بومی را در نظر نخواهد داشت. دانشگاه ترجمه را به عنوان شاخص رشد علمی میپذیرد که همانند تسلسل به هیچ جا ختم نخواهد شد.
اولین اثر این بیماری، بومی نشدن دانشها و علوم است. چون شرط اولیه بومی شدن علم، دایر شدن آن در چرخه علمی درون کشوری است.
تحقیر تولیدات داخلی و تمجید از مشابه خارجی که از دانشگاهها آغاز میشود به تدریج به فرار مغزها و فرار فکرها منجر خواهد شد و حتی اگر جسمها در داخل کشور بمانند فکرها در فضای خارج از کشور بازدهی میکنند.
شاخص رشد علمی کشور از خارج تعیین میشود و هر دانشگاهی که آمریکا و غرب آن را معتبر بداند در جهت علمی معتبر است. فرهنگ علمی آن است که مطالعات تجربی را سرلوحه کار خویش قرار دهد و مطالعات عمیق و فلسفی را به کناری مینهد. همه الگوها از دانشگاههای غرب اقتباس میشود. حتی نوع مقالهها، تصنیفها و حتی تنقلات و نوشیدنیها نیز نمونه الگوبرداری شدهای از دانشگاههای غرب است و کار تا جایی پیش میرود که نام وزارت فرهنگ و آموزش عالی به وزارت علوم، تحقیقات و فناوی تغییر مییابد.
در نتیجه این رویکرد در فضای علمی کشور حوزههای علمیه نیز به لاک خویش میخزند و مباحث آنها روز به روز انتزاعیتر میشود و موضوعات غیر واقعی و غیر موجود میزان فضل را تعیین میکنند. توان حل مسائل مستحدثه کاهش مییابد و این امر موجب دوری حوزه از جامعه و سیاست میشود.
برای جلوگیری از این وضعیت باید آموزش و پرورش را به حالت سنتی و معلمپروری برگرداند.
قدرت آموزشی را کاملا معکوس کرد و همه اختیارات را به معلم سپرد. میبایست عزت معلم و عالم بازنگری شود تا رشد و شکوفایی علمی را شاهد باشیم که این همان اصالت دادن به دانش در یک جامعه است که وقتی با ساختار تطبیق پیدا کند به حکمت تبدیل میشود و ما جامعهای حکیمانه خواهیم داشت که خود مقدمهای برای بومی کردن دانشها است و دانشگاهها را از بحران مشروعیت نجات میدهد و آنها را به ایرانی بودن نایل میکند.
سارا محمدی نژاد
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست