پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

درخشش ابدی ذهن بی‌آلایش - ETERNAL SUSHINE OF THE SPOTLESS MIND


درخشش ابدی ذهن بی‌آلایش - ETERNAL SUSHINE OF THE SPOTLESS MIND
سال تولید : ۲۰۰۴
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : آنتونی برگمن و استیو گالین
کارگردان : میشل گوندری
فیلمنامه‌نویس : چارلی کافمن، برمبنای داستانی نوشتهٔ پی‌یر بیسمت، کافمن و گوندری
فیلمبردار : الن کوراس
آهنگساز(موسیقی متن) : جان بریون
هنرپیشگان : جیم کری، کیت وینسلت، تام ویلکینسن، کرستن دانست، مارک رافالو، ایلایجا وود، جین آدامز و دیوید کراس
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۸ دقیقه


̎جوئل̎ (کری) حیرت می‌کند وقتی درمی‌یابد محبوبه‌اش، ̎کلمانتاین̎ (وینسلت) خاطرهٔ رابطهٔ پُرهیاهویشان را از ذهن خود پاک کرده است. او نیز از سر استیصال با ابداع‌گرِ این فرایند، ̎دکتر هوارد میرزویاک̎ (ویلکینسن) تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تا خاطرهٔ ̎کلمانتاین̎ را از ذهن‌اش بزداید. اما در حالی که خاطره‌های ̎جوئل̎ آرام‌آرام ناپدید می‌شوند، تازه عشق‌اش را به ̎کلمانتاین̎ دوباره کشف می‌کند. ̎جوئل̎ از اعماق مغز خود سعی می‌کند از این فرایند بگریزد. در حالی که ̎دکتر میرزویاک̎ و هم‌کارانش (دانست، رافالو، وود) او را در هزار توی خاطراتش تحت تعقیب قرار داده‌اند. پیداست که ̎جوئل̎، خیلی ساده، نمی‌تواند ̎کلمانتاین̎ را از ذهن خود خارج کند...
● ترانهٔ عنوان‌بندی آغاز و پایان ـ نوشتهٔ جیمز وارن و با اجرای بِک می‌گوید: ̎دلت را عوض کن... دور و برت را نگاه کن... دلت را عوض کن... حیرت خواهی کرد̎ (و در ادامه دو سه جمله بیشتر وجود ندارد: ̎به دوست داشتنت نیاز دارم... مثل آفتاب... هر کسی یک زمانی باید یاد بگیرد̎) این صرفاً اندرزی دوستانه نیست؛ کاری است که درخشش ابدی... با تماشاگرش می‌کند و البته به مدد جادو جنبل فیلم‌سازی؛ تمهیداتی که باعث شدند مایکل اتکینسن فیلم را ̎جذاب‌ترین کوشش برای سینمائی کردن ذهن انسان از سگ آندلسی لوییس بونوئل (۱۹۲۹) به این‌سو̎ بداند. درخشش ابدی از یک‌سو در فهرست عاشقانه‌های غریب تاریخ سیما جای می‌گیرد: کری/ وینسلت مصداق کامل زوج ناجورند، از آن ترکیب‌هائی که محکوم به تلاشی به نظر می‌رسد. ̎جوئلِ̎ افسرده نمی‌تواند با غریبه‌ها ارتباط برقرار کند و در عین حال بی‌اختیار عاشق هر کسی که ̎کم‌ترین توجهی به او نشان می‌دهد̎ می‌شود. ̎کلمانتاین̎ با شکیبائی بیگانه است و با موهای آبی رنگش می‌خواهد یک‌نواختی زندگی را به هم بریزد. آنان طوری معصومیت و اشتباه کاری را درهم آمیخته‌اند، که نمی‌توان یکی را از دیگری جدا کرد. از سوی دیگر این دومین هم‌کاری کافمن و گوندری (که خاطرهٔ فیلم ناموفق قبلی‌شان، طبیعت انسانی، ۲۰۰۱، را به کلّی از ذهن پاک می‌کند) شبیه آزمایشگاهی پیش‌رفته برای بررسی رابطهٔ سرگیجه‌آور عشق، خاطره و سینماست. فیلم‌نامه و فیلم، تجزیه و تحلیل خاطره را قدم به قدم با دقتی میکروسکوپیک دنبال می‌کنند و گریزپائی و شکنندگی خاطره، سرانجام در سینما پرداخت تصویری ایده‌آل خود را پیدا می‌کند. ̎جوئل̎ می‌خواهد فراموش کند، ولی فرایند ̎ذهن‌شوئی̎ او بیشتر باعث به یاد آوردن می‌‌شود و لحظه‌ای که او بی‌هوش و بی‌خبر از اعماق ذهنش التماس می‌کند که بتواند یک خاطرهٔ زیبا را برای خودش نگه دارد (در حالی‌که رافالو و دانست بی‌خبر از دل او روی تخت پایکوبی می‌کنند)، اوج درماندگی او است. خاطره‌ها تصاویری در معرض تغییر شکل و تغییر ماهیت هستند که اجزایشان گوئی با پاک‌کنی نامرئی حذف می‌شود و ̎جوئل̎ باید درون ذهنش مخفی‌گاهی برای ̎کلمانتاین̎ پیدا کند که از خطر ̎محو̎ شدن نجاتش دهد. رنگ و فضا مرتب عوض می‌شود، مکان‌ها به هم‌ راه پیدا می‌کنند، صورت‌ها از شکل می‌افتند، حریم خصوصی باقی نمی‌ماند، مقاطع سنی در هم تداخل پیدا می‌کنند و ... درخشش ابدی به، نه ماشین زمان که، ماشین خاطره، تبدیل می‌شود. تو گوئی آلن رنه ( که فیلم دوستت دارم، دوستت دارد، ۱۹۶۸، او باید الهامی برای ساختهٔ کافمن/ گوندری باشد) از دهلیز زمان گذاشته و به تخیل و سلیقهٔ وینسنت مینه‌لی، پیشنهاد ساخت فیلمی داده که معلوم نیست باید نامش را مرا در مونتاک ملاقات کن باشد یا مونتاک، عشق من. درخشش ابدی خواه ناخواه برچسب ژانری ̎کمدی رمانتیک̎ را بی‌فایده و نابسنده نشان می‌دهد. با اغماض می‌توان آن را کمدی دلشکستگی نامید، چون کافمن و گوندری چشم‌انداز غم‌انگیز و بسیار ملموس عشقی که نمی‌توان به آن ادامه داد و نمی‌توان هم فراموشش کرد را عالی شناخته و ترسیم کرده‌اند. تماشاگری که با ̎جوئل̎ و ̎کلمانتاینِ̎ ناهم‌گون هم‌ذات‌پنداری می‌کند، سرانجام به تسلیم تلخ و شیرین و بسیار مؤثرِ آنان در پایان می‌رسد: جائی که هر دو پس از شنیدن نوار توصیف‌های‌شان از رابطه‌ای که ناکام مانده، توصیف‌هائی که می‌تواند آب سردی روی هر عشق آتشینی بریزد، قبول می‌کنند که دوباره رابطه‌ای را که شکستش را به مدد فیلم/ ماشین خاطره دیده‌ایم از نو امتحان کنند. (در حالی‌که هر دو همان آدم‌های قبلی هستند) از یاد بردن شاید موهبتی جلوه کند اما کافمن از سنگدلی غریزی و خودخواهانهٔ نهفته در بطن فرآیند حذف خاطره غافل نیست (او در واقع شخصیت‌هایش و تماشاگر را وامی‌دارد با پیامدهای آن روبه‌رو شوند، حتی ̎دکتر میرزویاک̎ که مبدع خونسرد فرآیند است) و در عین حال مهربانی نسبت به شخصیت‌هائی که این سنگدلی را معصومانه تجربه می‌کنند، به بهترین فیلم‌نامهٔ او درخششی ابدی می‌دهد. گوندری، نابغهٔ فرانسوی ویدئوهای موسیقی که ظاهراً هیچ چیز نتوانسته سد راه بلندپروازی‌های بصری‌اش در این فیلم کم‌هزینه شود، یکی از استعدادهای حیرت‌آور هزارهٔ جدید است. سبک او زیبا، غنی و بهره‌مند از نوعی آزادی و گستردگی دید است که خودش آن را کودکانه می‌داند (خودش معتقد است: ̎وقتی آدم بچه است از دنیای بیرونش بیشتر می‌پذیرد، چون مغز فضای آزاد بیشتری دارد و بیشتر جزئیات هرچیز را به چنگ می‌آورد̎). گوندری به چشم خود و تماشاگر استراحت نمی‌داهد و با کمک فیلم‌برداری کوراس (پر از قاب‌های ناموزون و رنگ‌های هم تند و هم ملایم)، تنوع، شگفتی و وضوحِ خاطره‌ها را زنده می‌کند. کری و ویسنلت می‌توانند مدعی باشند که بهترین بازی عمرشان در این فیلم بوده است، یعنی فیلمی که هر دو برخلاف چهرهٔ ناشناخته شده‌شان بازی کرده‌اند (ویلکینسن، رافالو، دانست، وود و آدامز گروه پشتیبان وظیفه‌شناسی هستند). آن‌دو ضمناً نمونه‌ای از این‌که بازیگر چگونه ̎نکتهٔ̎ فیلم را می‌گیرد و تقویت می‌کند، ارائه می‌دهند. لحظه‌هائی که آنها به راحتی از شخصیت‌هائی درونِ خاطره به تفسیرگرانی بر خود خاطره تبدیل می‌شوند، مرهون این تسلط بر حالت دوگانه هستند. دخشش ابدی ضمناً به یادمان می‌آورد که وقتی دلمان می‌خواهد فیلم محبوبمان را دوباره ببینیم چه‌قدر شبیه کسی هستیم که داستان عشق تمام شده را نمی‌تواند فراموش کند. شاید در مورد هیچ فیلمی تا این حد تماشاگر نیاز به موهبتِ ̎ذهن پاک̎ نداشته باشد. ذهنی که فیلم را از ذهن زدوده باشد و بتواند آن را دوباره نگاه کند (خواندن خلاصهٔ داستان فیلم پیش از دیدن آن اصلاً توصیه نمی‌شود). شاید خیلی زود، مثل ̎جوئل̎ که صبح روز بعد از فراموشی یک‌باره کارش را ول می‌کند، به ساحل برفی مونتاک می‌رود و دوباره عاشق ̎کلمانتاین̎ می‌شود (عنوان فیلم از شعری به نام ̎الوییز به آبلار̎ از الکساندر پوپ می‌آید که در قسمتی دیگر از آن آمده: ̎دردهائی که زیبا به زبان آمده‌اند، روح غمگین مرا تسکین می‌دهند... کسی می‌تواند آنها را نقش کند که بیشتر از همه احساس‌شان می‌کند̎).