شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


کودکانی که در صبح روشنی می چینند


کودکانی که در صبح روشنی می چینند
«غریب است دریا،
در تشنگی آسمان
غریب است آسمان،
در دلتنگی جنگل
غریب است جنگل، در خستگی کوه
و زمین قافله شبیخون زده ای ست
در غربت من
نمی دانستم انتهای آوارگی ام
اولین شعری بود
که باران بر تولدم سرود
این راز بزرگ من است،
که پنهان شده در نگاه آن گلی،
که خیره به شماست»
«بهشت آواره من است» سومین کتاب شعر سیدعلی میرباذل است که به رویکردهای «آئینی» او مشرف است و دلبستگی های «دینی» وی را ـ تنیده در تار و پود توصیفات ـ شامل می شود. شعر آئینی میرباذل دنباله شعر آئینی دهه ۴۰ است که بیشتر معطوف «نگاه آئینی» بود تا «بیان آئینی»؛ «نگاه آئینی» بخش اعظم شعر دهه ۴۰ ایران را در تسخیر خود داشت و برخلاف دهه ۵۰ که «نگاه غیرآئینی» - متأثر از آرای برخی از گروه های سیاسی - نظامی - به شعر نوی فارسی رخنه کرد، مملو از ارجاعات فرامتنی، بینامتنی و میان متنی بود. گرچه این نگاه آئینی با شدت و ضعف هایی از سمت چپ خود با «بامداد» شروع می شد و در میانه به «امید» و «رؤیا» می رسید و متمایل به راست «فروغی» دیده می شد و آخر شاهنامه اش، «سهرابی»؛ گرچه برخی از آثار «نادر» بود و برخی دیگر طالب نگاه «رحمانی» و بعضی دیگر «اسماعیل» در قربانگاه و دیگران «نیستانی» که نی ای از آن بریده بودند. «نگاه آئینی» شعرهای دهه ،۴۰ دقیقاً از آن سرچشمه ای منشأ می گرفت که شعر نوی ایران ـ به یک باره و با رجعت به گذشته ـ آن را دریافته بود: ادبیات کلاسیک ایران. شعر نوی ایران که پس از شکست ۲۸ مردادماه، در دهه ۳۰ به یأس و نومیدی دچار آمده بود در دهه ،۴۰ خواست و توانست با «بازتولید» و در مواردی ـ البته اندک ـ «بازآفرینی» نگاه دینی در زبانی مدرن، با مردم ارتباط یابد. البته شعر کلاسیک ایران ملهم از بیان و نگاه دینی، هزار سال به زیست خود ادامه داده است اما «بیان دینی» در آن زمان که مدرنیسم دوران پهلوی بر هر حرکت مخالفی انگ ها می زد و رنگ ها تدارک می دید برای مخالفان، چندان در دسترس نمی نمود گرچه تلاش هایی نیز در این زمینه شد. همین «نگاه آئینی» باعث شد که شعر «صدای پای آب» در حد «بیانیه شعر دینی» در دهه ۶۰ مطرح شود با: «سنگ از پشت نمازم پیداست» یا شعر «نقاب و نماز» به گونه ای دیگر؛ یا آغازی چنین: «بیتوته کوتاهی است جهان ‎/ در فاصله گناه و دوزخ ‎/ خورشید همچون دشنامی برمی آید ‎/ و روز شرمساری جبران ناپذیری است». وی که متولد ۱۳۳۷ است باید متعلق به شعر پس از ۵۷ باشد و «بیان آئینی» بیشتر به چشم بیاید اما «این گونه گویی» به نظر می رسد بیشتر با «پخته گویی» آمیخته است تا پرهیز از «آشکارگویی»؛ شاید آن «بیان آئینی» در دو کتاب منتشره از نشر سوره و نیستان، نمود بیشتری داشته باشد. شاعران آئینی انقلاب اکنون هریک به پختگی کلام رسیده اند و پختگی کلام در شعر آئینی گذشته ما یعنی شعر سعدی و مولانا و حافظ یعنی نگاه آئینی در حجاب ـ گاه ـ بیان غیرآئینی و ادبیات «رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد»؛ شاید به همین دلیل است که شاعری بشدت دارای «بیان آئینی» همچون حمید سبزواری نیز بر همین جاده ـ اکنون ـ راه می سپرد. میرباذل در ذکر و نماز کلمات، گاه سجاده اش بر آب است و گاه در هوا و البته در جست وجوی دلی که به دست آورد و کسی باشد!
«می شمارم،
چشم ها و چراغ ها را
ستاره ها و خانه ها را
و هر آنچه که تو را در خود پنهان کند.
افسوس به نبودن نزدیک می شوم،
و از تو دورتر.
آخر کجا پیدایت کنم
که تا چند چراغ و چند خانه
ستاره و چشمی باقی نمانده است
و به پایان من نیز.
هی آرزوهای نادیدنی
رؤیاهای ناچیدنی
هی...
داغت به دل
در قبیله بادها و بیابان ها چه می کنی »
توجه به مخاطب، شاید مهم ترین عامل در ارزیابی یک منتقد سال ۲۰۰۷ محسوب شود و این سخن احتمالاً خوشایند بسیاری از «متفنان تئوری» و «مدرن کاران پست مدرن نما» نباشد و خرده ها بر آن گیرند و برچسب «عامه گرایی» بر آن زنند اما چنین است و لاغیر! شعر «پساپست مدرن» نه همچون «شعر مدرن» کاونده جهان های زیرین روح شاعر در کتابتی سر به مهر است که مخاطب، «غیر» باشد و «اخ»، نه همچون شعر «پست مدرن» تسخر زن مخاطبی که می باید خریدارش باشد و این ارتباط از ملاعبت به مطایبت در گردش است؛ شعر «پساپست مدرن» به مخاطب احترام می گذارد و در درک معنا او را شریک می کند اگر مطایبتی در کار باشد متوجه جهانی بیرون از جهان این دو است. شعر «پساپست مدرن» حفظ شأن می کند هم برای خودش هم برای مخاطب اش که دیگر برای کشف لایه های زیرین روح شاعر مجبور نیست انگ «بی دانشی» و «نافهمی» بخورد. از این نظر، شعرهای سیدعلی میرباذل «پساپست مدرن» لقب می گیرند و از لحاظ تدوین مکانیزم جهان و ارائه آن به مخاطب، هم کشف آنی را به همراه دارند و هم وضوح هماهنگ را.
«تا می آیی
ستارهایت را آسمان باشی
ناگاه توفانی تاریک
چشم هایت را با خود می برد»
این شعرها، در وجه دیگر خود، مخاطب را محترم می دارند و از استهزای او خودداری می کنند و از این نظر پیرو اصلی اقتصادی نیز هستند: «خریدار محترم است و همیشه حق با اوست» به این منظر می توان بحران شعر ایران را نیز افزود که اکنون تقریباً بی مخاطب است و شاعران ـ همچون دلاکان بی خریدار ـ سر خود را می تراشند. شگفتا که در این دایره بسته که شاعران شنوندگان شعر خویش اند، هنوز «مخاطب» به هیچ گرفته می شود و اگر در این میانه شعردوستی ـ نه مخاطبی ـ جسارت ورزد و بپرسد که فلان کلام بر چه معنا دلالت می کند شاعر با پوزخندی، ردای فیلسوفان بر تن می کند تا بر جهاز دلبری نشیند و لیلی شود و مجنون به ناز چشمی از سرباز کند! میرباذل در این میانه، از اندک شاعران به جا مانده از نسل «نازنفروشان» است. وجه شاعرانه شعرهای وی نیز قوی است؛ آن هم در روزگاری که «شعرزدایی» در شعر، امتیاز محسوب می شود! هر کس که به گز و متر و کیلومتر بیشتر از شعر دوری جوید و «کشف» را به «تقلید» و «شهود» را به «سرقت» بدل سازد، ظاهراً شاعرتر است! دریغا که شعر، شد و باز نیامد!
«کجاست آن درختی
که به هر عاشق می رسید
می گفت سلام
کجاست پروانه ای
که آسمان
با بال هایش می رقصید
و آن همه سیب
سیب هایی که بوی تو را می دادند
کجاست،
کودکی که دست در دست صبح
دنبال چشم های تو می دوید
راستی کجاست
آن همه دل هایی که به دریا می زدند؛
و دریا می شدند
راستی کجاست !»
شعر «آن همه سیب» تأویل پذیری خود را در چند ساحت می جوید و با چند «فرامتن» قابل ترکیب است. «سیب و صبح و دریا» در فرامتن های گوناگون، با نشانه شناسی های متفاوت تولید معنا می کنند و این تولید معنا از شعری عاشقانه تا شعری اجتماعی و در سر منزل، به «شعری آئینی» در گردش است. موفقیت شاعر شاید در این باشد که هیچ معنایی را به شکل مطلق به این نشانه ها تحمیل نمی کند و از این منظر، چند مخاطب با چند ایده مختلف، سر این سفره می نشینند و روح شعر تناول می کنند. از منظر «شعر آئینی»، بوی سیب به کربلا و امام حسین(ع) دلالت دارد و «کودک» بر فطرت آدمی و «صبح» به «صبح ازل» و «دریا» به «بحر ازلی و ابدی ولایی»؛ در فرامتنی دیگر، شاعر را می توان در چارچوب روزگاری که در جنگ هشت ساله از سر گذرانده معنا کرد و از آن «بوی سیب» به غزل «بوی سیب» علیرضا قزوه رسید و از آن «کودک و صبح» به «تنفس صبح» و «در کوچه آفتاب» قیصر امین پور و از «دریا» به «آن شب که قراولان توفان رفتند ‎/ چون موج به دریا زده بودم ای کاش» سیدحسن حسینی و با توجه به چنین فرامتنی به دلالت های معنایی دیگری رسید؛ حتی با توجه به «جهان سپهری» نیز می توان «معنایی از جنس دیگر» را جست و تعمیم داد و پروبال افزود.
شاید یکی از زیباترین شعرهای این کتاب، شعر «غروب سیب ها و نارنج ها» که شاعر به یاد شاعر زنده یاد «شیون فومنی» گفته است:
«چه سال هایی
ترانه هایت را
به کوچه ها آویختی
بر سر در خانه ها
کسی اما درد تو را نپرسید!
تنها سوسن و نسترن
که در نگاهت پنهان بودند،
ترانه هایت را باران می شدند
چه می توان کرد!
ما به غروب عادت کرده ایم،
غروب پنجره ها،
غروب سیب ها و نارنج ها
غروب ناله ها و نوازش ها
هی، آن سوی باران ایستاده!
یادت هست
به شالیزار که می رسیدیم
بوی برنج را از نگاه هم می دزدیم
یادت هست،
تو از «پیش پای مرگ»
و من از «پشت همین باران»
«یک آسمان پرواز» را
آه می کشیدیم
هی...
رسم ما این نبود؛
پر کشیدن از تو
دل گرفتن از من!
سکوت از تو
شیون از من
رسم ما این نبود
در بی قراری هم،
پرواز از تو پریشانی از من!»
بر این مقوله شاید بتوان اشارتی را نیز افزود و آن هم «زبان نیمه مستقل» شاعر است که محل تأمل دارد هم برای خودش هم برای منتقد؛ زبانی که اگر در میان زبان های دیگر قرار گیرد مگر که در پاراگراف ها قابل شناسایی باشد و البته نه در مصراع ها و شاعر داند که این حسن نباشد!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید