جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
جامعهشناسی خودبزرگبینی
![جامعهشناسی خودبزرگبینی](/mag/i/2/3d3e4.jpg)
ما چند نفر را میشناسیم که خیلی جدی گفتهاند: «ما یا من واقعا مستحق آن ستایشها نیستم و پر از عیب و ایراد هستم؟» حداکثر آنکه در برابر تعریف و تمجیدها گفتهایم که «خواهش میکنم»، «مرا شرمنده میکنید»، «من مستحق این تعاریف نیستم» و گزارههایی از این دست. اما واقعیت آن است که ما غالبا این عبارات را از سر تعارف گفته و در عمق وجودمان از آن تعریف و تمجیدها کیف میکنیم. اگر مقامات سیاسی خودبزرگبین واقعا اعتقاد داشتند که در خور آن تعریف و تمجیدها نیستند و خوششان نمیآید، کمترین کاری که میتوانستند بکنند آن بود که به اطرافیان و نزدیکان آنقدر میدان ندهند که تملق و تعریف و تمجید آنان را بکنند. اطرافیان و نزدیکان کدام چهره سیاسی خودبزرگبین به بازدیدکنندگان آن شخصیت گفتند یا سفارش کردند که از او اصلا تعریف و تمجید نکنند، چون عالیجناب از تملق خوششان نمیآید؟ اطرافیان و نزدیکان کدام شخصیت سیاسی خودبزرگبین رسانههای جمعی و مطبوعاتشان را منع کردند که من بعد دیگر حق ندارند از رئیس تعریف و تمجید کرده و او را هی بالا ببرند؟ برعکس مستقیم و غیرمستقیم به اطرافیان، به رسانهها، به مردم و به جامعه گفتهاند و زمینه را جوری چیدهاند که هر چه بیشتر مدح و ثنای آنان گفته شود.
اشکال اساسی تعریف و تمجیدها آن است که آنقدرها طول نمیکشد که فرد سیاسی خودبزرگبین آن تعریف و تمجید ما را باور خواهد کرد. در اوج جنگهای ایران با روسیه در قریب به ۲۰۰ سال پیش و در حالی که ما هر روز شکست دیگری میخوردیم و بخشهای دیگری از سرزمینهایمان را از دست میدادیم، فتحعلیشاه پادشاه ایران هرازگاهی دست روی شمشیرش میبرد و تهدید میکرد که شمشیر از نیام خواهد کشید و به پیکار روسها خواهد رفت. اما هر بار که او این ژست را میگرفت اطرافیان روی دست و پای «قبله عالم» افتاده و التماس میکردند که «رحم کرده و شمشیرش را نکشد» چرا که اگر حضرت خاقان خدای ناکرده شمشیر میکشیدند «کن فیکون» میشد و دنیا زیر و رو میشد. التماس میکردند که «خاقان جم جاه» شمشیر نکشد که سیلاب خون براه میافتد.
از نظر ما محال بود که فتحعلیشاه آن همه تملق را باور کرده باشد. اما اگر باور کرده بود چه؟ وقتی جملگی اطرافیان فتحعلیشاه، از درباریان، محارم و نزدیکان گرفته تا غلامان، سردار آن سپاه، تا منجمان، طالعبینان، دعانویسان و خادمین مخصوص علیالدوام به «سایه خدا» التماس میکردند که مبادا شمشیر کشد که سیلاب خون به راه میافتد، چه دلیلی دارد که تصور کنیم فتحعلیشاه خودش هم یواش، یواش باورش نشده باشد؟ فتحعلیشاه کجا گفت من «فرشته» و قدیسام؟
۲۰۰ سال بعد از فتحعلیشاه ماکس وبر اندیشمند و جامعهشناس بزرگ آلمانی و یکی از پایهگذاران جامعهشناسی امروزه مدعی شد که در بسیاری از موارد انسانها آنگونه رفتار اجتماعی میکنند که تصور میکنند ازشان انتظار میرود. بسیاری از ما انسانها خود را در جایگاهی احساس میکنیم یا میپنداریم که جامعه، محیط و اطرافیانمان ما را در آن جایگاه تصور میکنند. به بیان وبر، وقتی اطرافیان علیالدوام به فرد خودبزرگبین میگویند که تو واقعا «بزرگ و نابغه هستی» او نبوغ باورش میشود که بزرگ و نابغه است. وقتی اطرافیان و درباریان ایران علیالدوام به فتحعلیشاه بگویند که تو بزرگی، تو سایه خدایی، تو نابغهای، تو مظهر شجاعت، رشادت، ایمان و دلاوری هستی، آنقدرها طول نمیکشد که فتحعلیشاه جدی، جدی باورش خواهد شد که به روشنی نیز چنین است. به قول «رستم التواریخ»، «خاقان مغفور (یعنی فتحعلیشاه) شمشیرش کشنده و نیزهاش فرو رونده در قلب کفار و دشمنان اسلام است». هر چند که در عالم واقعیت روسها نه تنها تمامی قفقاز را گرفته و از ارس گذشته بودند، بلکه تبریز را نیز به تصرف درآورده بودند.
برای ما پذیرشش سخت است، اما واقعیت آن است که دو قرن بعد از فتحعلیشاه، زمانی که محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۴ با همه وجود به اوریانا فالاچی میگفت که «هر چه کرده درست بوده و در جهت خدمت به میهنش بوده»، از ته دل میگفت و به آنچه میگفت با بندبند وجودش اعتقاد داشت. واقعا اعتقاد داشت که هر چه که در طول ۳۷ سال سلطنتش کرده درست بوده و در راستای خدمت به میهنش و مملکتش بوده. همان نیروهای اجتماعی که از فتحعلیشاه، «خاقان مغفور»، «سایه خدا»، «سلطان اسلام» و «خسرو جم جاه» ساخته و به حکومتش لقب «ابدمدت» و «قوی شوکت» داده بودند، محمدرضا پهلوی را نیز به این باور رسانیده بودند که حتی نفس کشیدنش هم به واسطه خدمت به مملکتش بوده است. همان نیروهای اجتماعی که زمانی فتحعلیشاه تهدید میکرد که میخواهد دست به شمشیر برد، روی خاک افتاده و التماس میکردند که اگر دست به شمشیر برد، دنیا به هم خواهد ریخت، محمدرضا پهلوی را نیز ظرف ۳۷ سال ستایش و تقدیس دچار این باور کرده بودند که به جز خدمت و خدمت و باز هم خدمت کار دیگری نکرده. او نه نقش بازی میکرد و نه قصد فریب اوریانا فالاچی را داشت وقتی با بندبند وجودش از او میپرسید که «کدام کار من، کدام اقدام من، کدام سیاست من و کدام تصمیم من به نفع مملکتم و مردمم نبوده؟» (زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴)
او در مصاحبه دیگری با «کارنجی» روزنامهنگار برجسته هندی میگوید که «من چندین بار از مرگ به نحو معجزهآسایی نجات یافتهام. اینکه من تاکنون و به رغم آن حوادث مهلک زنده ماندهام به واسطه آن بوده که من یک رسالت و یک وظیفه تاریخی برای خدمت به میهنم و مردمم دارم. به واسطه تحقق این رسالت تاریخی برای نجات کشورم بوده (از عقبماندگی) که من چندین بار از کام مرگ به نحو معجزهآسایی نجات یافتهام. من دلیل این نجات از مرگ را به واسطه اجرای آن وظیفه میدانم». شاه سابق حتی یک مرحله از این هم جلوتر رفته و در همان مجموعه مصاحبهها به «کارنجی» میگوید که «من عمیقا معقتدم یک نیروی ماوراء الطبیعه، یک خواست و اراده مافوق بشری مرا همواره از مرگ نجات داده تا بتوانم به مملکتم و مردمم خدمت کنم». جالب است که وقتی «کارنجی» از او میپرسد که آیا اعلیحضرت اعتقادات عمیق مذهبی دارند؟ شاه میگوید که ندارد. اما معتقد است که آن نجات یافتن ما از چنگال مرگ بدون یک هدف و یک منظور نمیتوانسته بوده باشد. و به کارنجی میگوید که معتقد است که نیروی غیبی و مافوق بشری مراقب اوست تا بتواند به مملکتش خدمت کند. (زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی)
جان کلام آن است که دستکم یکی از عوامل اصلی در به وجود آوردن این ذهنیت در محمدرضا پهلوی که «یک نیروی غیبی او را چندین بار از مرگ نجات داده تا او بتواند به کشورش و مردمش خدمت کند»، سخنان، تعریف و تمجیدها و مطالب مبالغهآمیزی بوده که اطرافیان، رادیو و تلویزیون، مطبوعات و مسوولان وی ظرف ۳۷ سال شبانهروز میگفتند و مینوشتند. حتی اگر فردی نجیب و فروتن باشد، آن همه صدقنا گفتن، آن همه دعا و ثنا کردن، آن همه گفتن و نوشتن اینکه این مملکت چه ویرانهای بود و تو آن را امروز بدل به مملکتی پیشرفته و نیرومند کردهای، بالاخره نمیتواند در او بیتاثیر باشد. وبر درست میگوید؛ ما در بسیاری موارد آنگونه رفتار میکنیم که جامعه و محیط به ما تلقین کرده آنگونه هستیم (زیباکلام، جامعهشناسی به زبان ساده، ۱۳۸۶)
به هر کس دیگری هم که در طول ۳۷ سال فرمانرواییاش علیالدوام گفته میشد که نابغه است، فرمانروایی تاریخی است، شاهنشاهی بزرگ است، کم کم دچار این باور میشد که واقعا هم هست. در سالهای اواخر سلطنتش، شاه سابق فقط یک فرمانده بزرگ، یک نابغه، یک معجزه و یک رهبر فداکار و قهرمان توصیف نمیشد بلکه به تدریج در جایگاه «خدایگان» قرار گرفته بود. به تدریج در سخنرانیها، در مطبوعات، در مکالمات رسمی و غیره، نمیگفتند و نمینوشتند «اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر»، بلکه لقب وی شده بود «خدایگان شاهنشاه آریامهر». پذیرش همه آن تعریف و تمجیدها که جای خود دارد، او حتی اگر یک بخش کوچکی از آن تقدیسها و تمجیدها را باور کرده بود (که کرده بود) طبیعی بود که به این نتیجهگیری برسد که نیرویی غیبی از او حمایت و نگهداری میکند تا او بتواند به مملکت و مردمش خدمت کرده و رسالت تاریخی خود را انجام دهد. بنابراین خیلی هم تظاهر نمیکرد وقتی از اوریانا فالاچی میپرسید که «کدام کار من خطا بوده و به نفع کشورم و مردمم نبوده؟» آیا خیلی به دور از تصور است که اگر کسی با «خدایگان» مخالفت کرده و سیاستهایش را تقبیح میکرد، متهم به خیانت و همکاری با دشمنان این آب و خاک نمیشد؟
صادق زیباکلام
منبع : شهروند امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست