شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بالاک نماد تضاد و قدرت


بالاک نماد تضاد و قدرت
● الماس تراش خورده شرق در اردوگاه غرب
●● میشائیل بالاك:
● متولد ۱۹۷۶
● شهر گورلیتز آلمان شرقی
● باشگاه ها: كایزرسلاترن / بایر لوركوزن / بایرن مونیخ / چلسی
میشائیل بالاك مردی سرشار از تضادها و علامت های سئوال است. او می تواند به زبان روسی با رومن آبراموویچ صحبت كند اما نمی تواند با مطبوعات انگلیسی به زبان این كشور مصاحبه كند. با این حال او بزرگترین نماد فوتبال آلمان در حال حاضر است و چنان باوقار و در عین حال محكم بازی می كند كه حتی فرانتس بكن باوئر افسانه ای معترف است كه بالاك او را به یاد ایام جوانی و شروع دوران بازیگری اش می اندازد.هنگامی كه هنوز به قلب خط دفاعی نرفته و هافبك وسط بازی می كرد.
میشائیل بالاك متولد سال ۱۹۷۶ در گورلیتز است كه شهری نیمه مطرح در آلمان شرقی سابق و شهری مهجور در آلمان واحد فعلی است. او فوتبال را در خیابان های شهر چم نیتز یاد گرفت كه بر كوهپایه های «اور» در شمال آلمان شرقی پیشین واقع است.
پدر و مادر او كه اولی مهندس بود و دومی یك زن خانه دار، وقتی میشائیل فقط یك سال سن داشت از گورلیتز به چم نیتز كوچ كرده بودند و از این طریق بود كه كاپیتان سال های بعد آلمان سر از این شهر درآورده بود. البته در آن زمان به خاطر زمامداری كمونیست ها به آن شهر كارل ماركس اشتاد می گفتند. هر چه بود میشائیل در آن فضا رشد كرد. «من و سایر بچه های محل هر روز جمع می شدیم و فوتبال بازی می كردیم.
ساعت اجتماع مان، بعد از اتمام مدرسه بود. ما از نسل گذشته ایم. آن موقع كامپیوتر نبود. ما فقط فوتبال را داشتیم.» با این حال كم مانده بود كه فوتبال بالاك را نداشته باشد و او را از دست بدهد. در آن زمان ها در آلمان شرقی رسم بود كه كارشناسان ورزش آن كشور هر چند مدت یك بار به مدارس این كشور سر بزنند و بچه های مستعد را نشان كنند، تخصص آنها را در یك ورزش خاص تخمین و حدس بزنند و سپس در آن رشته و به واقع در یك مدرسه ورزشی مختص آن رشته به كار گیرند. اینچنین بود كه آن كارشناسان رای دادند بهترین فوتبالیست نسل فعلی آلمان بیشتر به درد اسكیت روی یخ می خورد.
برای آنها آلمان شرقی سابق این مسئله بسیار مهم بود كه در ورزش های المپیكی به مدال های بسیاری برسند و حاكمیت خود را بر جهان نشان بدهند و آن را به عنوان یك وسیله تبلیغاتی در صحنه سیاست به كار گیرند. فوتبال در سلسله مراتب آن كشور و در معادلاتی كه گفتیم، در ته جدول قرار می گرفت. آخر آن همه تلاش كنند تا یك مدال ببرند اسكیت ده ها مدال داشت و میشائیل می توانست چند تایش را نصیب آلمان شرقی كند.
● چه كسی فوتبال را می خواهد
در آن زمان ها بازیگرانی مثل ریكو اشتین مان كه هافبك تیم فوتبال كارل ماركس اشتاد بود هواداران زیادی در آن شهر داشت كه یكی از آنها خود بالاك بود ولی اگر كل فضای كشور را مبنا می گذاشتیم، ستاره های فوتبال آدم هایی گمشده در جامعه بودند و سوپراستار محسوب نمی شدند.
درست است كه زندگی تامین شده ای داشتند اما ستاره های سایر ورزش ها كه مدال های المپیك ها را برای آلمان شرقی درو می كردند، آنها را زیر سایه خود محو می ساختند. یكی از آنها كریستین اتو بود كه در المپیك ۱۹۸۸ سئول ۶ مدال طلا در شنا گرفت.شاید شانس بالاك در این بود كه اولا حاضر به پرداختن به رشته اسكیت روی یخ نشد و دوما تلاش او در رشته فوتبال در دوره ای انجام شد كه دیوار برلین فرو ریخته و دو آلمان واحد شده بودند.
او ذاتا مقاوم تر و خوش روحیه تر نیز بود و می توانست كارهای سخت را هم آسان كند. «فقط دو سه هفته ای از سقوط دیوار برلین می گذشت كه ما از این سمت شرق به آن سمت غرب رفتیم. اوضاع مساعد نبود. خرید زیادی نكردیم. نگاهی به اطراف كردیم تا ببینیم چه خبر است و سپس مستقر شدیم. با كمترین امكانات.» اما او می دانست چه خبر است. مدت ها طول كشید تا ستاره های غربی به دل او بنشینند و او حضور و بازی شان را بپسندد.
در حالی كه جام جهانی ۱۹۹۰ در ایتالیا برگزار می شد و تیم ملی پرتوان آلمان با رهبری قیصر به قهرمانی می رسید و همه جا تحت الشعاع این واقعه قرار داشت، بالاك چندان هم جذب و محو این اتفاق نشده بود. «خب، قبول دارم كه ماتیوس، فولر و كلینزمن بازیكنان بسیار خوبی بودند، اما برای ما بچه های شرق ستاره ها و افراد ارزشمند حقیقی كسان دیگری بودند. برای من ستاره اصلی همچنان ریكو اشتین مان بود.
كسی كه زحمت كشیده و بدون حمایت و امكانات اوج گرفته بود.» طی زمان برگزاری جام جهانی ۲۰۰۲ خبرنگاران یك روزنامه چاپ برلین، استیفن هانیش را كه اولین مربی بالاك در كارل ماركس اشتاد بود، تعقیب كردند تا از زیر زبان او درباره میشائیل حرف هایی را بكشند. «خب، میشائیل زمانی كه به ما پیوست ۷ سال بیشتر نداشت ولی می توانست با هر دو پا شوت بزند و طوری قشنگ به توپ ضربه می زد و آن را كنترل می كرد كه انگار ۱۰ سال است دوره می بیند.» هانیش شاید اولین مربی ای بوده باشد كه تحت تاثیر استعدادهای غیرمتعارف بالاك قرار گرفت اما قدر مسلم این كه آخری نبود.
یواخیم مولر دیگر مربی كارل ماركس اشتاد در آن سال ها می گوید: «میشائیل با آن سن كم می توانست هر كاری را انجام بدهد و حتی با سر هم به خوبی به توپ ضربه می زد. چه پاس های قشنگی با بیرون پا می داد. اصلا نمی شد باور كرد، آن هم فقط با ۱۰ سال سن.» ۸ سال بعد از آن تاریخ یك مربی دیگر شاغل در آلمان شرقی سابق كه نامش راینهارد هافنر بود و مربیگری چم نیتز را بر عهده داشت، متوجه نوجوانی شد كه در پست مدافع وسط سوئیپر توپ می زد و با این وجود در هر فصل به طور متوسط ۳۰ گل می زد. او امروز می گوید: «نگاهی به بالاك انداختم و زود به یاد بكن باوئر افتادم.»
● طبیعی و ذاتی
شاید هم در آن دوران بسیار مرسوم بود كه هر بازیكن جوانی بدرخشد، بلافاصله با قیصر قیاس شود. این مسئله حالا هم متداول است، ولی چیزی در بالاك وجود داشت كه این قیاس را منطقی تر جلوه می داد و آن «طبیعی و ذاتی بازی كردن» او بود كه فقط نزد بزرگان مثل قیصر دیده می شود. چه بكن باوئر در گذشته و چه بالاك در حال حاضر استعدادها و مهارت هایی را داشته اند كه به دشواری می توان توصیف و توجیه و ریشه یابی كرد.
این گونه آدم ها به خاطر اقتدارشان مورد تقدیر و احترام قرار دارند اما به ندرت عشقی را نسبت به خود برمی انگیزند. قیصر در مورد بالاك گفته است: «وقتی میشائیل پا به توپ است، اصلا به آن نگاه نمی كند و نگاهش دائما به بالا است و اطراف و یارانش را نگاه می كند تا یك یار بی محافظ را بیابد و توپ را به او برساند. عده ای فكر می كنند كه این كار را به خاطر غرورش انجام می دهد. اصلا این طور نیست. او به توپ نگاه نمی كند، چون نیازی به این كار ندارد. توپ زیر پای او كاملا رام است.
خود من نیز همین طور بودم.» یك خصلت رایج و جاری در فوتبال آلمان گرامیداشت كسانی است كه پركارند و با سلاح تلاش، هرگونه كمبود احتمالی نزد خود را بی اثر می كنند. برتی فوگتس هم نمونه خوبی در این زمینه بوده است. بازیگرانی مثل بالاك در این ارتباط همیشه شك برانگیز هستند زیرا علاوه بر سختكوشی مهارت فنی و هوش هم دارند و ژرمن ها را به یاد سال های طلایی شان ۱۹۶۴ تا ۱۹۹۶ می اندازند.
در سال ۱۹۹۷ اتو رهاگل معروف كایزرسلاترن را به لیگ دسته اول آلمان بازگرداند و تصمیم گرفت اكثر نیروهای قبلی تیمش را كه باعث صعود تیم از لیگ دسته دوم شده بودند، حفظ كند و دست به تركیب تیم نزند. یك بازیكن جوان كه او به تركیب تیمش اضافه كرد، بازیكنی ۲۱ساله بود به نام بالاك كه در آن زمان عضویت تیم ملی امید آلمان را داشت.
در همان زمان نشریه كیكر او را یك «الماس تراش نخورده» توصیف كرده بود. هر چه بود رهاگل برای او نقشه ها داشت و می خواست بالاك را جانشین میروسلاو كادلك مدافع سوئیپر تیمش كند كه ۳۳ساله شده بود و یا به جای آندریاس بر مه مشهور به میدان بفرستد كه طبعا در ۳۷سالگی رنگ و نمای سابق را نداشت. با این حال طی ۱۲ ماه بعدی بالاك چیزی نشد كه انتظارش می رفت و به درستی شایع شده بود كه بین او و مربی ای كه ۷ سال بعد از آن یونان را قهرمان مسابقات یورو كرد، اختلاف افتاده است. او به شدت احساس دلتنگی می كرد و هر روز به خانه اش در چم نیتز زنگ می زد تا صدای پدر و مادرش را بشنود و قوت قلب بگیرد. رهاگل در طلیعه پاییز ۲۰۰۶ در مورد آن روزها می گوید: «خب، به بالاك بازی های زیادی نمی دادم، نه این خاطر كه ضعیف بوده باشد، بلكه می خواستم به آرامی جای پایش را در تیم بیابد و دچار شتاب و استرس نشود.»
● غم انگیز و دردناك
بعضی استدلال های رهاگل، حرف ندارند و غیرقابل رد كردن هستند زیرا در پایان همان فصل كایزرسلاترن اولین تیم در تاریخ فوتبال آلمان شد كه در همان اولین فصل پس از صعود از دسته دوم به دسته اول بوندس لیگا، قهرمان این رقابت ها شده است.
برای بالاك این یك روند یادگیری غم انگیز و تا حدی دردناك بود. حتی فصل بعدی ۱۹۹۹ ۱۹۹۸ هم با نشستن بالاك روی نیمكت ذخیره های لاترن شروع شد و این در حالی بود كه هم كادلك به تیم دیگری فروخته شده و هم بر مه به كلی بازنشسته شده بود. با این كه برتی فوگتس سرمربی وقت تیم ملی آلمان در آخرین هفته های حضورش در این سمت برای جبران شكست ژرمن ها در جام جهانی ۹۸ یك تیم بسیار جوان را برای دو دیدار دوستانه در اواخر تابستان آن سال برگزید و بالاك را هم جزء آن تیم قرار داد، اما میشائیل اصلا به میدان نرفت.
خود او ۸ سال بعد از آن تاریخ می گوید: «آن دعوت بیش از آنكه به من بهره برساند، ضرر رساند و روحیه ام را خراب تر كرد. بدتر از همه حرف هایی بود كه رهاگل نثارم كرد. او گفت: هی میشائیل، می دانی چرا فوگتس تو را هم همراه خودش برد به این خاطر كه سایر بازیكنان آلمان به قدری در جام جهانی بد بازی كرده بودند كه او مجبور بود یك سری چهره تازه را انتخاب كند.او اجبارا شماها را انتخاب كرد.» ۷ هفته طول كشید تا میشائیل برای حضور در یك مسابقه تیم باشگاهی اش انتخاب شود، كایزر سلاترن آن دیدار را ۰ ۴ به بایرن مونیخ باخت، اما بالاك برترین مرد میدان بود و ماموریت مهار استفان افنبرگ را برعهده داشت. در هفته های بعدی او باز هم بهتر شد و حالا یارانش هم از او تعریف می كردند، یكی سیریاكو اسفورتزای سوئیسی بود كه می گفت: «من همیشه معتقد بوده ام كه بالاك می تواند از بهترین مدافعان و هافبك های وسط دنیا شود و او به آرامی این را ثابت خواهد كرد.»
خود بالاك بیشتر دوست داشت در پست مدافع وسط بازی كند، اما رهاگل او را مكررا به هافبك وسط می برد و اسفورتزا را دفاع آخر می گذاشت. با این حال مدیران كایزرس كه پی به ارزش های او برده بودند از وی خواستند كه قراردادش را تمدید كند. وقتی بالاك امتناع كرد و گفت بهتر است صبر كند تا ببیند اوضاع چطور می شود و سپس براساس آن اقدام كند، به رهاگل آنقدر «بر» خورد كه تا ۴ ماه بعد از آن تاریخ با وی صحبت نمی كرد.
ریشه های این غیض به حدی است كه حتی امروز هم رهاگل از بالاك انتقاد می كند. وقتی یورگن كلینزمن از میشائیل خواست كه در جام جهانی اخیر قدری عقب تر بنشیند و به مركز خط میانی آلمان كه بیش از حد جوان و كم تجربه بود، یاری برساند، رهاگل طی مصاحبه ای در یونان گفت: «بالاك این شكلی است. او دوست دارد نزدیك محوطه جریمه خودی بایستد و همان جا چرخ بزند، مدیر برنامه های او خیلی كوشیده است تا وی را به یك ستاره بزرگ جهانی بدل كند، اما معلوم شد كه نتوانسته است»
به خاطر مسائل فوق جای تعجب ندارد كه بالاك در سال ۱۹۹۹ از استادیوم فریتز والتر به «بای آره نا»ی بایرلوركوزن كوچ كرد. در هفت سال فیمابین او واقعا بدل به یك ستاره جهانی شده و غلط بودن برخی از حرف های رهاگل را به اثبات رسانده است، ولی حرف های مربی ۶۸ساله و معروف آلمانی نمایانگر برداشت ها و انتظارهای پایان ناپذیری است كه همیشه از بالاك می رود و هر چقدر هم كه كارهای بزرگ انجام بدهد، دیگران از او كاری بزرگتر را می طلبند.
او در سیستم های كاری اوتمار هیتزفیلد و فلیكس ماگات در بایرن مونیخ هم یك ارباب نشان می داد اما حتی وقتی از او خواسته می شد كه جلو نرود و به دنبال گلزنی نباشد، مردم انتقاد می كردند و می پرسیدند كه چرا شمار و معدل گلزنی وی كاهش یافته است و او را از این بابت محكوم می كردند و می گفتند او دیگر آن بازیكن ماجراجوی زمان حضور در لوركوزن نیست كه آمار گلزنی اش شگفت انگیز می نمود. فصل پیش میشائیل در ۲۶ بازی خود برای بایرن مونیخ ۱۴ گل زد كه از حاصل كار سه مهاجم از چهار مهاجم بایرن بیشتر بود و از قضا اكثر آن گل ها هم گل های حساسی بودند كه امتیازاتی را به طور مستقیم به بایرن بخشیدند.
● حتی خودی ها
با این حال قدرناشناسی درباره این الماس كه حالا در تضاد با گذشته بسیار هم تراش خورده است حتی به تیم خود او نیز بسط می یافت. «اولی هوینس» مدیر داخلی بایرن در پی یكی از بازی های این تیم كه به برتری ۱۳ تیمش بر اشتوتگارت انجامید و بالاك به دلیل محرومیت در آن غایب بود، گفت: «وقتی بالاك نیست ما منطقی تر و بهتر بازی می كنیم زیرا وقتی او هم هست دائما توپ های بلند به قصد وی ارسال می شود و یا خود او به دفعات پاس های بلند صادر می كند اما وقتی نیست سایرین مجبورند توپ را به روی زمین ببرند و از حركات تركیبی بیشتری سود جویند.» یك بحث قدیمی هم درباره بالاك وجود داشته و آن میزان توان و قوه رهبری و نیازها و خصایل مربوط به كاپیتان بودن در وی است.
پس از پیروزی ۰۲ ژرمن ها در برابر سوئد در مرحله یك هشتم نهایی جام جهانی امسال یورگن كلوپ مربی ماینتس گفت: «اگر هنوز عده ای هستند كه شك دارند خصوصیات فرماندهی در بالاك هست، بهتر است به تیمارستان بروند.» او به یك صحنه خاص طی بازی اشاره كرد و گفت وقتی هنریك لارسن مهاجم سوئدی از بین تمام مدافعان آلمان عبور كرده و می رفت كه گلزنی كند، ناگهان بالاك سر برآورد و چنان بر لارسن فشار آورد كه او مجبور شد توپ را خراب كند و همان مسئله نشانگر توان مدیریت در این بازیكن است.
سه سال پیش از آن گونتر نتزر هافبك بزرگ دهه ۱۹۷۰ فوتبال آلمان و كارشناس حاذق سال های اخیر فوتبال این كشور گفته بود: «بالاك ذاتا و رفتارا كسی نیست كه به درد لیدر بودن در یك تیم بخورد و شاید این به خاطر محل رشد او بوده باشد. او در آلمان شرقی به دنیا آمده است و در آن سیستم به همه یاد داده بودند كه در خدمت جمع باشند و چیزی فراتر از آن را نطلبند.» اما پایه های استدلال نتزر چوبین بود. او از یاد برده بود كه یكی از ستاره ها و لیدرهای اصلی فوتبال آلمان در دهه ۱۹۹۰ نیز یك بازیكن از آلمان شرقی سابق بود و او ماتیاس سامر نام داشت. به علاوه بالاك به خاطر شجاعت ذاتی و بازی دلاورانه اش می توانست نماد و پیشتاز نسلی باشد كه بزرگترین عیبش متوسط بودن و عادت كردن به این خصلت بوده است.
● تكل بی منطق
شاید هم تمامی این مسائل از بازی نیمه نهایی جام جهانی ۲۰۰۲ سرچشمه می گرفت. او تك گل آن دیدار را زد تا آلمانی ها ۰۱ بر كره جنوبی فایق آیند و فینالیست شوند اما یك تكل ریسكی هم روی پای بازیكن كره ای رفت كه او را دواخطاره و از حضور در بازی فینال محروم كرد. آلمانی ها بدون او بازی فینال را ۰۲ به برزیل باختند و قهرمانی را از دست دادند و استدلال و اعتراض اكثر ناظران این بود كه بالاك چون می دانست كه با یك اخطار دیگر كلكش كنده است، نباید تحت هیچ شرایطی آن كار را می كرد.
چهار سال بعد از آن در جام جهانی خانگی كمتر كسی به عقل و ویژگی های بالاك شك كرد ولی باز هم توقعات از او به حدی كمرشكن رسید و كسی به این نكته توجهی نكرد كه در یك تیم سراسر متوسط و فاقد ستاره بالاك نمی تواند به تنهایی عامل قهرمانی باشد. شاید بهترین حرف را كارل هاینس ریدله درباره او زده باشد.
مردی كه با گل هایش بوروسیا دورتموند را قهرمان باشگاه های اروپا در سال ۱۹۹۷ كرد، می گوید: «بحث درباره بالاك و ایرادگیری از او هیچ گاه پایانی ندارد و شاید فقط وقتی قدر او را بدانیم كه وی بازنشسته شده و كفش ها را آویخته باشد.» فعلا چنین احتمال و برنامه ای فراروی او نیست او نه تنها به یك تیم متوسط نپیوسته بلكه به یكی از پرمهره ترین و برنامه دارترین باشگاه های جهان چلسی ملحق شده و دوروبر او مملو از ستاره است ولی این یك تست تازه برای او در ادامه سلسله تست های یك شرقی سختكوش در اردوگاه غرب است.
بازی او و حاصل كارش در استنفورد بریج ثابت می كند كه وی برای درخشش باید حتما با مشتی بازیكن معمولی همكار باشد و یا در تیم ژوزه مورینیو هم می تواند گلیم اش را از آب بیرون بكشد. هر حكمی می دهید، خواهش می كنیم فقط نگویید كه او بازیكن خوبی است زیرا این اولین چیزی است كه حتی یك بچه هم در مورد بالاك دلاور به آن پی می برد.
اولی هسه لیشتن برگر
ترجمه:وصال روحانی
منبع:Four Four Two
منبع : روزنامه شرق