شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
رهاتر از پرواز
جان و دل ز انگشت باران باد شاد
یادی از سر پنجهٔ بهزاد باد
كسانی كه بر قطعه ۸۸ بهشت زهرا (قطعه هنرمندان) گذری داشتهاند و نظری، وقتی به مزار مرحوم استاد اسدالله ملك میرسند و ذكر فاتحهای و طلب مغفرتی، نقش و طرح سنگ مزار هم به توقف بیشتر و توجه فزونتری میخواندشان كه بسیار شكیل و شایسته با طرحی جذاب و خطی خوش، بیانگر آرامكدهٔ جسم خسته و جان پر تلاش استاد ملك میباشد و به تلویح و تصریح و اشارت و كنایت، دعوت به عبرت و حیرت و حسرت مینماید توجه و تذكار بر باور داشتن مرگ.
شاید ندانیم كه خطاطی سنگ مزبور را موسیقیدان خوشذوق و خوشنویس بیادعا و هنرمند بیهیاهو، مرحوم بهزاد رضوینیا انجام داده است كه اگر مرگ غافلگیرش نساخته و اجل در شمایل سرطان بر جسم و جانش چنگ و چنگل نیاخته بود، آن قدر سعهصدر داشت و انصاف پذیرش حق كه قطعاً برای مزار خویش نیز سرودهای و نوشتهای و نقشی تدارك میدید تا برای همیشه و به هنگام زیارت قطعهٔ هنرمندان، بوی خوش سرانگشتان هنرخیزش را، شامهنوازانه و چشمگیرانه، ساری و جاری ساخته و بر عبارت « كفی بالموت واعظا» تأكید نماید و چه شگفت، بازی اجل با انباء آدم و چه شگرف، چرخش چرخ و چه خوش سلیقه و شیرین اشتها در گزینش و ربایش مردان نیك و مردمان گزیده و برجسته و چه تنگاتنگ حضور مرگ در كنار آدمی بدون پردهای و حاجبی و واسطهای كه اگر برای میلاد، وجود پدر و مادری ضروری و واجب است در موت و مرگ، هیچ هیچ، بدون نیاز به واسطه و حاملی، یا وجوب و ملزومی و ... بماناد.
بهروز رضوی میگفت: بهزاد هر روز یك سیب میخورد كه شنیده و خوانده بود نقش سیب را در ایجاد مصونیت و حفظ جسم از چنگال و پنجهٔ مرگبار سیاه سرطان و شگفت كه وقتی تن شریف و بدنِ لطیف او را جراحان به تیغ گشودند، بیماری شوم و سخیف، امعاء ظریف آن مهربان مرد را به تصرف و تسخیر ناروای خود در آورده بود و داوود یاسری میگفت: روز دوم نوروز (دوم فروردین ماه ۸۵) برای اینكه از حالش جویا شوم به او تلفن كردم و او در حالی كه برای بستری شدن، عازم بیمارستان بود (و من نمیدانستم) گفت كه داوودجان میخواهم بروم شمال و چند روزی نیستم و پس از درگذشت او تازه فهمیدم كه او برای اینكه در ایام نوروز دیگران را به زحمت دیدار و عیادت در بیمارستان دچار نسازد، به همه دوستان گفته بود كه برای مسافرت به شمال كشور میرود و چند سفر شگفتی و چه شمال شگرفی ...
همسر گرامی و وفادارش سركار خانم سهیلا خانم كه اسوه و نمونهٔ یك همسر عاشق و هنر دوست و گوهرشناس است بیش از همه غافلگیر شده و امروز و این روزها به راستی شكستهترین دل عاشق را به سوختهترین جگر جهان در جان و جسم نستوه خود جای داده است و چه قدر حسرت و حیف كز نگاه و زبانش میبارد و میریزد كه چرا تا قبل از شكفتن روح بهزاد و شكافتن جسمش، پی به وجود و رسوخ جانگزای این بیماری نبرده بودند؛ نه او و نه بهزاد و نه ... چه شگفت و بیرحم، هجوم بیپروای اجل چرا كه بهزاد تازه سالهای ابتدایی پس از پنجاه سالگی را شروع كرده بود و ظاهراً برای مردن جوان بود اما دوستان نزدیك او میدانند كه روح بیقرارش هم برای ماندن شاید پیر بود و چند سالی كه به آرامش و طمأنینهای خاص رسیده بود كه حتی برای دوستان نزدیكش البته قابل تفكیك هم نبود با آن آرامش همیشگی و وقار دائمی كه همواره در رفتارش و گفت و كردارش مشهود و موّاج بود آری بیقراریهایش به مرز پریدن و پرواز رسیده بود و نه سن و سال ملاك بود و نه سیبها كار ساز.
آری آنچه او را بر خویش میخواند و میكشید بسیار فراتر از همهٔ آنچهها بود كه داشت و بالاخره آنان را فرو بگذاشت و ...
در مورد او و از كارهای هنریاش و تأثیر و نقشش در چندین هنر كه تسلط داشت و همچنین شركتش در گروههای موسیقی و اجراها و ضبطها و نمایشنامهنویسی و نظارت بر ضبطها و طراحی و خطاطیها و آواز خواندنها و تمبكنوازیها و ضرب ساختنها و نماینده اهل موسیقی بودنهایش و نیز خصائل و فضایل انسانی و هنری و دانش و سوادش در حوزههای مختلف و متفاوت گفتیم و نوشتیم و دیگر تكرار نمیكنم.
فقط این نكته را اشاره كنم كه او دوستی بیریا و مشفق و مشاوری آگاه و مثبت و هنرمندی خلاق و خوشقریحه و به راستی محل تجمیع صفات ارزندهای بود كه خیلی كم و به شكلی نادر و نایاب در یك فرد ممكن است وجود داشته باشد.
خردادماه سال ۸۳ در مراسم نكوداشت نام و یاد مرحوم حسین منزوی در فرهنگسرای اندیشه و حضور بیادعا و خالصانه و حداكثری او در آن مراسم گرچه ظاهراً به چشم بسیاری نیامد و دیده نشد اما عده قلیلی كه متوجه حضور او شدند و در حیاط (به دلیل ازدحام) گرد او حلقه زده و مینوشیدند گوارای گفتار و رفتار پخته و سنجیدهاش را كه فقط و فقط هنری بود و انسانی و بری و به دور از تنگنظریها و نق زدنها و انتظارات و توقعهای رایج و مرسوم، قطعاً با حقیر همسخن و همنظرند كه او چقدر انسانی میاندیشید و چه كودكانه عشق میورزید و نیز هنرمندانه تفكر میكرد. همان جا به او گفتم به شوخی كه: بهزاد فقط تو در بین همهٔ این مردم مرگ حسین منزوی را باور كردهای!
علیرضا پورامید
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست