جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بخل معاویه


بخل معاویه
ابوهریره می گوید که روزی بر خوان معاویه نشسته بودم، گفتند؛ رسولی بر در است. به فرمود که او را درآرید. اعرابی در آمد و بر خوان بنشست. اعرابی نظر کرد ، بره بریان دید پیش خود نهاده ، دست دراز کرد و آن را از هم بردرید. معاویه از خشم برخود می پیچید . به عاقبت بی طاقت گشت ، گفت ای اعرابی ، مگر پدر این بره تو را شرو (شاخ) زده است که به خشمش پاره می کنی ؟
اعرابی گفت؛ «یا معاویه ، مگر مادر این بره تو را شیر داده است که بر وی شفقت می کنی ؟»معاویه خاموش گشت، و از غایت خجالت کلمه ای نتوانست گفت ساعتی بود در لقمه اعرابی مویی بدید ، گفت؛ ای اعرابی، گوش دار (مراقب باش ) که لقمه تو مویی درش است ، تا در روده تو نپیچد» اعرابی لقمه بینداخت و گفت؛ «حرام باشد نان بخیل و دون خوردن که از دور در لقمه مهمان مویی بیند.» معاویه عظیم خجل شد ، و این از غایت بخل باشد.
منبع : روزنامه کارگزاران