یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مجله ویستا
بررسی کامل مسئله محکم و متشابه
![بررسی کامل مسئله محکم و متشابه](/mag/i/2/4o2s9.jpg)
● ترجمه آیات
و او كسی است كه كتاب را بر تو نازل كرد، بعضی ازآیات آن، آیات محكم است كه اصلكتابند، و بعضی دیگر آیات متشابهند، اما آن كسانی كه در دلهایشان انحراف است تنهاآیات متشابه راپیروی میكنند تا به این وسیله فتنه به پا كنند و به همین منظور آن آیات را به دلخواه خود تاویلمیكنند، درحالی كه تاویل آن را نمیدانند مگر خدا و راسخین در علم، میگویند به همه قرآن ایمان داریم كه همهاشازناحیه پروردگار ما است و به جز خردمندان از آن آیات پند نمیگیرند.
پروردگارا، دلهای ما را بعد از آنكه هدایت كردی منحرفمساز و از ناحیه خود رحمتی به ما عطاكن كه تنها تو بخشندهای.
پروردگارا، تو در روزی كه شكی در آمدنش نیست مردمرا یكجا جمع خواهی كرد، آری خدا خلفوعده نمیكند..
● بیان آیات
هو الذی انزل علیك الكتابخدای تعالی در این آیه فرستادنكتاب بر خاتم الانبیا(ص)را انزالخوانده، نه تنزیل و با در نظر داشتن اینكه بارها گفتهایم: انزال به معنایفرو فرستادن یكپارچهاست، و تنزیل فرو فرستادن تدریجی، میگوییم: علت این تعبیر این بوده كه مقصود، بیانپارهایاز اوصاف و خواص مجموع كتاب نازل است نه اوصاف اجزای آن، و یكی از اوصافمجموع كتاب این است كهاین كتاب مشتمل است بر آیات محكم و آیات متشابه، كه برگشتقسمت دوم(متشابهات)به قسمت اول(محكمات)است،و به وسیله آنها، آیات متشابه شرح وتبیین میشود، پس كتاب از این نظر چیز واحدی تصور شده، نه چیزی كه دارایاجزایی متعدد وبسیار است، و در چنین مقامی مناسب آن است كه از فرو فرستادن آن باانزالتعبیر شود نهتنزیل.
منه آیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات
● منظوراز محكم بودن بعضی آیات قرآن و متشابه بودن بعض دیگر
مادهحا - كاف - میممادهای است كه در همه مشتقاتش اینمعنا خوابیده كه مثلافلان چیز كه محكم است، بدین جهت محكم است كه فساد در آن رخنه نمیكند، و چیزیآنراپاره پاره نساخته و كار آن را مختل نمیسازد، و همچنین احكام، و تحكیم، و حكم - به معنایداوری - و نیز حكمت،- به معنای معرفت تام و علم جازم و نافع - و همچنین حكمت بضم حا به معنای افسار اسب - كه در همه این مشتقاتمعنایی از نفوذناپذیری و محكم بودن ساختمان، خوابیده، بعضی از دانشمندان گفتهاند كه: ماده موردبحث، دلالت دارد بر دو چیز: نفوذناپذیریو منعی كه توام با اصلاح باشد.
و در آیه مورد بحث، منظور از احكام محكمات، صراحت واتقان این آیات است، ومیخواهد بفرماید آیات محكم مانند آیات متشابه هیچ تشابهی در آنها نیست، و خواننده بدونتردیدو اشتباه به معنایش پی میبرد، نه اینكهالعیاذ بالله معنایش این باشد كه بعضی ازآیات قرآنمعنادار است، و بعضی دیگر سست و بیمعنا است چون خدای عزوجل در سوره هودآیه اول تمامی آیات قرآن را محكم و متقن خوانده،و فرموده: كتاب احكمت آیاته ثمفصلت من لدن حكیم خبیر.
چیزی كه هست از آنجائیكه دنبال جملهاحكمت آیاتهفرموده: ثمفصلت،میفهمیم كه مراد از احكام، حالی است از حالات تمامی آیات كتاب، میخواهدبفرمایدقرآن كریم قبل از نزول، امری واحد بوده، و هنوز دستخوش تجزی و تبعض نشده بود، درآن موقع آیاتش متعدد نبود(و وقتیقرار شد نازل شود یعنی در خور فهم بشر گردد دارای آیات واجزا شد مترجم)، پس كلمه احكام در آیه سورههود وصف تمامی كتاب است، و در آیهمورد بحث وصف بعضی از آیات نسبت به بعضی دیگر است چون معنای بعضی ازآیات قرآنروشن است، و تشابهی در آنها نیست و بعضی دیگر اینطور نیست.
به عبارت سادهتر، از آنجایی كه در آیه مورد بحث، آیات قرآنرا به دو قسمت محكم ومتشابه تقسیم كرده میفهمیم منظور از احكام در این آیه، غیر از احكام در آیهسوره هود است، وهمچنین منظور از تشابه در آیه مورد بحث غیر از آن تشابهی است كه در سوره زمر تمامی قرآنرا متصفبه آن دانسته، و فرموده: كتابا متشابها مثانی.
● معنای اینكه آیات محكمهام الكتابهستند
حال ببینیم معنایام الكتابچیست؟وچرا آیات محكم راام الكتابخوانده؟كلمهامبهحسب اصل لغت به معنای مرجعی است كه چیزی و یا چیزهایی بدانرجوع میكنند،و آیات محكم را نیز از همین جهتام الكتابخوانده كه مرجع آیاتمتشابه است، پس معلوم میشود بعضیاز آیات قرآن، یعنی متشابهات آن، به بعضی دیگر، یعنی آیات محكم، رجوع دارند، و از همینجاروشن میشود كه اضافه كلمهامبر كلمهالكتاب،اضافه لامیه، نظیر اضافهامبر كلمهالاطفال -مادر كودكاننیست، بلكه بهمعنایمن ازاست، نظیر اضافهدرنساء القوموقدماء الفقهاءو امثال آن است.
وبنا بر این قرآن كریم مشتمل بر آیاتی است كه مادر و مرجع آیات دیگراست، و اگركلمهامرا مفرد آورده، با اینكه آیات محكم متعدد استو جا داشت كلمه نامبرده را بهصیغه جمع یعنیامهاتبیاورد،و بفرماید: هن امهات الكتاب، برای این بود كهبفرماید: آیاتمحكم در بین خود هیچ اختلافی ندارند بطوری كه گوئی یكی هستند.
آیات متشابهه نیز،پس از آنكه با آیات محكمه تبیین شدند، محكمه میشوند نكته دیگر این كه: درآیه شریفه، متشابهات قرارگرفته، پس معلوم میشود، همان طور كه گفتیم آیات قرآن دو قسمند، آن دسته كه محكماستمتشابه نیست، و آنكه متشابه است محكم نیست و تشابه به معنای توافق چند چیز مختلفو اتحاد آنها در پارهایاز اوصاف و كیفیات است، و از سوی دیگر قرآن را چنین توصیف كرده كه كتابی متشابه و مثانی است، بطوری كه پوست بدن مردمخدا ترس، از شنیدن آن جمعمیشود، و فرموده: كتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم...ومسلما منظور از این تشابه غیر از آن تشابه است، منظور از این آنست كه آیات این كتاب(چهمحكمش و چهمتشابهش)از این نظر كه یك اسلوب بینظیر دارند، و همه آنها در بیان حقایقو حكمتها و هدایت به سوی حق صریح و اسلوبیمتقن دارند، متشابه و نظیر هم هستند، ومنظور از تشابه در آیه مورد بحث، (بدلیل این كه، در مقابل محكم قرار گرفته،و نیز به قرینه اینكه، فرموده بیماردلان تنها آیات متشابه را گرفته، جار و جنجال بپا میكنند، و میخواهند آنهارابه دلخواه خود تاویل نمایندمترجم)این است كه آیات متشابه طوری است كه مقصود ازآن برای فهم شنوندهروشن نیست، و چنان نیست كه شنونده به مجرد شنیدن آن، مراد از آنرادرك كند، بلكه در این كه منظور، فلانمعنا استیا آن معنای دیگر تردید میكند، و تردیدشبر طرف نمیشود تا آن كه به آیات محكم رجوع نموده و به كمك آنهامعنای آیات متشابهرا مشخص كند، و در نتیجه همان آیات متشابه نیز محكم شود، پس آیات محكم بهخودی خودمحكم است، و آیات متشابه به وسیله آیات محكم، محكم میشود.
مثلا آیهشریفه: الرحمن علی العرش استویآیه متشابهاست، چون معلوم نیستمنظور از برقرار شدن خدا بر عرش چیست؟شنوندهدر اولین لحظه كه آنرا میشنود در معنایشتردید میكند،ولی وقتی مراجعه به آیه: لیس كمثله شی میكند میفهمد كه قرارگرفتن خدا مانند قرار گرفتنسایر موجودات نیست و منظور از كلمهاستوا برقرار شدنتسلط بر ملك و احاطه بر خلق است، نه رویتخت نشستن، و بر مكانی تكیه دادن، كه كارموجودات جسمانی است، و چنین چیزی از خدای سبحان محال است.
و باز نظیر آیهشریفه: الی ربها ناظرهٔ كه وقتی شنونده آنرا میشنود، بلافاصلهبه ذهنش خطور میكند كه خدا هم، مانند اجسام دیدنی است، و وقتی به آیه: لا تدركهالابصار و هویدرك الابصارمراجعه میكند آن وقت میفهمد كه منظور ازنظر كردنتماشا كردن با چشم مادی نیست.
و همچنین وقتی آیه نسخ شده را با آیه ناسخ مقایسه میكند آنوقتمیفهمد كه عمراولی در اصل كوتاه بوده، و حكمش محدود به حدی از زمان بوده و بعد از آن زمان،كه همانزمان نزول آیه ناسخ باشد، حكمش از اعتبار میافتد، و همچنین مثالهائی نظیر این سه مثل.
پس این بودآن معنایی كه از دو كلمهمحكمومتشابهبهذهن میرسد، و فهمساده، آنرا از مجموع آیه مورد بحث میفهمد، چون اگر فرض كنیم كه حتی تمامیآیات قرآنیمتشابه است، آیه مورد بحث، بطور قطع آیهایست محكم كه حتی سادهترین فهمها هم آنرامیفهمد.
و اگر فرض كنیم كه این آیه از آیات متشابه است آنوقت تمامیآیات قرآن متشابهمیشود، دیگر جا ندارد كه آیات را به دو قسم، محكم و متشابه تقسیم كند، و بفرماید: هنام الكتابو اخر متشابهاتو دیگر جمله: هن ام الكتابدردی را دوا نخواهد كرد، برای این كه فرض كردیم خودش هم متشابه است.
و نیز،دیگر آیه شریفه: كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمونبشیرا ونذیرا معنای صحیحی نخواهد داشت.
، علیه آنهایی كه در آیات قرآن تدبر نمیكنند احتجاجیصحیح نمیبود.
و همچنین آیات دیگر كه قرآن راهدایت،نور، تبیان، بیان، مبین،ذكرو امثال آن توصیف كرده، معنای صحیحی نخواهد داشت.
علاوه بر اینكه هر كس آیات قرآن را از اول تا آخر مورد دقتقرار دهد، هیچ شكینمیكند در اینكه حتی یك آیه از آن، بدون مدلول و معنا(بطوری كه خواننده هیچ معناییاز آننفهمد)وجود ندارد، بلكه تمامی آیات آن، ناطق به مدلول خود هست، حال یا مانند آیاتمحكم ناطق به یك مدلولو معنا است، بطوری كه هیچ عارف به كلامی در آن شك نمیكندو یا مانند آیات متشابه كه بینچند معنا مشتبه است و با صراحت میدانیم كه یكی از آنمعانی مراد است.
چیزی كه هست این استكه خواننده در اینكه كدامیك از آن معانی مقصود است شك و تردید میكند، و میدانیم آن معنای واحدی كه مقصودخدای تعالی است، لابد بیگانهاز اصول مسلمه در قرآن، از قبیل: وجود صانعویگانگیاو، بعثت انبیاتشریعاحكام،معادو...نیست، بلكه موافق با آن اصول است، و آن اصول هم همان معنا را نتیجهمیدهد، و در فرض مساله، مرجعما همان اصول است، كه باید به وسیله آنها آن معنای حق رااز میان سایر معانی معین كنیم.
پس قرآن خودش مفسر خویشاست و بعضی از آیاتش اصل و مرجع برای بعضی دیگراست.
محكماتآیات متضمن اصول مسلمهقرآنی است ومتشابهاتآیات متضمن فروع است و آنگاه اگر اهل نظر بعد از توجه به این مطالب به آیه مورد بحثكه میفرماید: منهآیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهاتبرخورد كند، دیگر هیچ شكینمیكند در اینكهمراد از كلمهمحكماتآیاتی است كه متضمن اصول مسلمهای از قرآناست و مراد از كلمهمتشابهاتآیاتیاست كه معانی آنها به وسیله آیات دسته قبل روشنمیگردد.
خواهی گفت: كسی در رجوع فروع به اصول، حرفی ندارد، البتههمه میدانیم وقتیاصول متفرقهای در قرآن هست، و در مقابل فروعی هم در قرآن متفرق است، این فروع بایدبه آناصول برگردد، لیكن این باعث نمیشود كه فروعمتشابه نامیدهشود، و شما باید توضیحدهید كه چرا قرآن آنها را متشابه خوانده است؟.
در پاسخ میگوئیم به یكی از دو جهت،چون معارفی كه قرآن كریم بر بشر عرضه كردهدو قسم است.
بعضی از آنها در باره ماورای طبیعت است كه خارج از حسمادی است، و فهم مردمعادی وقتی به آنها بر میخورد دچار و آیهو جاء ربك(۲) كه در برخورد با آنها بهخاطر انسی كه فهم او با مادیاتدارد، از كمین كردن خدا و آمدنش همان معنایی را دركمیكند كه از آمدن و كمین كردن یك جاندار میفهمد، ولیوقتی به آیاتی كه در باره اصولمعارف اسلام است، مراجعه میكند از این اشتباه در میآید.
و این جریان در تمامیمعارف و ابحاث غیر مادی و غایب از حس هست و اختصاصی به معارف قرآن ندارد.
معارف سایر كتب آسمانی، البته آن معارف عالیهای كهدستخوش تحریف نشده، وهمچنین مباحث الهی كه در فلسفه عنوان میشود همینطور است، و قرآن كریم به همینجریاناشاره نموده میفرماید: انزل من السماء ماء فسالت اودیهٔ بقدرها .
و نیز میفرماید: انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون، وانه فی ام الكتابلدینا لعلی حكیم .
ثابت نبودن و احیانامتغیر بودن احكام اجتماعی و فرعی، موجب تشابه میگردد قسم دوم، آیاتی است مربوط به قوانین اجتماعی و احكامفرعی، و چون مصالحاجتماعی كه احكام دینی بر اساس آن تشریع میشود وضع ثابتی ندارد، و احیانا متغیرمیشود، و از سوی دیگر قرآن هم به تدریج نازل شده قهرا آیات مربوط به قوانین اجتماعی و احكام فرعیدستخوشتشابه و ناسازگاری میشوند، وقتی به آیات محكم رجوع شد آن آیات، این آیات راتفسیر نموده، تشابه را از بین میبرد،آیات محكم تشابه آیات متشابه را، و آیات ناسخ تشابه آیاتمنسوخ را از بین میبرد.
فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنهٔ و ابتغاءتاویلهكلمهزیغبهمعنای انحراف از استقامت(راست بودن)است، كه لازمهاشاضطراب قلب و پریشانیخاطر است.به قرینه اینكه در مقابلش رسوخ در علم قرار گرفته، كه درباره اثرش میفرماید: دارندگان آن اضطرابندارند و با اطمینان خاطر میگویند همه آیاتقرآن، چه محكم و چه متشابه آن، از طرف پروردگار ما است، و اما آنهائیكه زیغ و انحرافقلب دارند، مضطرب هستند، و دنبال آیات متشابه را میگیرند، تا از پیش خود آن را تاویلنموده فسادراه بیندازند و كسانی كه دچار چنین زیغ و انحرافی نیستند همواره از خدامیخواهند: كه خدایا قلب ما را بعد از هدایتمنحرف مساز.ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا .از اینجا روشن میشود كه مراداز پیروی از آیات متشابه، پیروی عملی است، نه پیروی ایمانی، و پیروی عملی از متشابه هم وقتی مذموماست كه بدون رجوع به محكم باشدچون پیروی آن بعد از رجوع به محكم، دیگرپیروی متشابه نیست بلكه پیروی محكم و عملیصحیح است نه مذموم.
و مظور ازابتغاءالفتنهٔاین است كه متشابه را دنبال كنند، و بخواهندبه این وسیلهمردم را گمراه كنند، چون كلمه: فتنهبا كلمهاضلالمعنایی نزدیك بهم دارند.
خدای تعالی نتیجه خطرناكتری برای این عمل شیطانیذكر كرده، و آن دستیابی بهتاویل قرآن، و به اصطلاح امروز فلسفه احكام حلال و حرام است میخواهند ازاین راه، خود رااز پیروی محكمات دین بینیاز نموده و در آخر دین خدا را از اصل منسوخ و متروك كنند.
بررسی معنای تاویلدرآیات قرآنی و اقوالی كه در این باره گفته شده است كلمه تاویل ازماده اول است و این ماده به معنای رجوعاست، كه وقتی به بابتفعیل میرود معنای برگرداندن را میدهد، پس تاویل متشابه به معنای برگرداندنآن به یكمرجع و ماخذ است، و تاویل قرآن به معنای ماخذی است كه معارف قرآن از آنجا گرفتهمیشود.
خدایتعالی كلمه تاویل را در چند مورد در كلام مجیدش آورده، از آنجملهفرموده: و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علی علم، هدی و رحمهٔ لقوم یؤمنون، هل ینظرونالا تاویلهیوم یاتی تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق یعنیدر آنچه خیر میدادندو میگفتند: مولای حقیقی ما خدا است، بر حق بودند، و آنچه بغیر خدامیپرستیدیم باطل بود، و نیز اعترافخواهند كرد كه نبوت، حق بود و دین خدا حق بود، ومساله بعثت از قبور حق بود.
و خلاصه كلام این است كه در آن روزحقیقت همه آن معارفی كه انبیا آوردهاند ظاهرمیشود.
از اینبیان فساد این گفتار روشن میشود كه بعضی گفتهاند: تاویلدر آیه موردبحث به معنای حقایق خارجیه است كه خبر صحیح با آن مطابق باشد، مانند اموریكه در روزقیامت رخ میدهد، كه اخبار انبیا و رسل و كتب آسمانی مطابق با آنها و آنها مطابق(به فتحبا)با اینها است.
وجه فسادش این است كه اگر معنای تاویل این باشد، تنهاآیاتی تاویل خواهد داشتكه در باره صفات خدا و بعضی از افعال او و پارهای از حوادث قیامت باشد، و اما آیات مربوطبهاحكام و تشریع، اینها از آنجا كه همه از باب انشا یعنی امر و نهی است، دیگر مطابقو غیرمطابق ندارد، تا مطابقتش با حوادث قیامت تاویل خوانده شود.
و همچنین است آیات ارشادی كه بشر را به فضایل اخلاقی امر، و ازرذایل اخلاقینهی میكند، چون تاویل اینگونه آیات و فلسفه احكامش همراه خودش هست، و نیز آیاتیكهقصص انبیا و امتهای گذشته را شرح میدهند كه تاویل آنها به این معنائی كه برای تاویلگفتهاند، در سابق گذشته و دیگر در قیامتتاویل ندارد، علاوه بر این كه در آیه شریفه، كلمهتاویلرا اضافه به همه كتاب كرده، نه به یك قسم خاصی از آیاتش.
و نظیر آیه موردبحث، آیه شریف هو ما كان هذا القرآن ان یفتری...ام یقولونافتراه...بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهمتاویله كذلك كذب الذین من قبلهم فانظركیف كان عاقبهٔالظالمین .است، بطوری كه ملاحظه میفرمایید تمامی قرآن را دارایتاویل میداند،چون میفرماید: با اینكه هنوز تاویل قرآن نیامده.
و به همین جهت است كه بعضی از مفسرین گفتهاند: تاویلعبارت است از امر عینیخارجی كه گفتار تاویل دار بر آن امر خارجی اتكا دارد، و معلوم است كه اینامر خارجی درهر موردی معنای خاص به خود را دارد مثلا تاویل در مورد اخبار عبارت است از همان چیزیكه از آن خبر داده شده،و حادثهای كه در خارج واقع شده، مانند قصص انبیا و امتهای گذشته، و یا واقع میشود، مانند آیاتی كه ازصفات خدا و اسمای او و عدههایش و همه حوادثی كه درقیامت رخ میدهد.
و تاویل در مورد انشاء(یعنی امر و نهی و امثال آن)عبارتاست از مصلحتی كه آمر راواداشته تا برای به دست آوردن آن مصلحت، امر كند، و مفسدهای كه برای جلوگیری از آن، نهینماید، مثلا تاویل در آیه: و اوفوا الكیل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم ذلك خیرو احسن تاویلا(۲) همین است كه با برقراری وزن عادلانه در هر كالای كشیدنی و پیمانكردنی، امر اجتماع بشری، استقامتیابد.
این بود آن معنائی كه این گروهاز مفسرین برای تاویل همه قرآن كردند، و لیكن این معنا با ظاهر آیه سازگار نیست، چون اولا، ظاهر آناین است كه تاویل امری استخارجی واثری است عینی كه مترتب میشود بر عمل خارجی مسلمانان كه همان ایفای كیل و اقامهوزنباشد، نه امر تشریعی، كه جملهو اوفوا الكیل اذا كلتم و زنوا...متضمن آن است.
پس تاویل امری استخارجی كه مرجع و مال امر خارجیدیگر است، نه مرجع و مالكلام خدا، بنا بر این توصیف آیات كتاب خدا به این كه این كلام تاویل دارد، چونحكایتمیكند از معانی خارجی، توصیف آیات نیست، بلكه توصیف متعلق آیات است، در انشائیاتقرآنكه عمل مسلمین باشد و در اخباریاتش كه معانی خارجیه است.
و ثانیا، گو این كه تاویل مرجعی است كه صاحب تاویل بهآن بازگشت دارد امابازگشت در اینجا به معنای خاصی است، و هر بازگشتی تاویل نیست، مثلا كارمند یكادارهدر امور اداری به رئیس مراجعه میكند ولی این مراجعه را تاویل نمیگویند.
پس تاویل مراجعه خاصی است، نه مطلق مراجعه، بهدلیل این كه در آیات زیر درمورد مراجعه خاص استعمال شده، خضر به موسی(ع)میفرماید:سانبئكبتاویل ما لم تستطع علیه صبرا .
و آنچهخضر به موسی خبر دادصورت و عنوان كارهایی بود كه در مورد كشتی و دیوار و پسر بچه انجام داد، موسی(ع)ازآن صورتها و عناوین بیخبر بود، و به جای آن صورتها و عناوینی دیگر تصور كردهبود، عناوینی كه با عقلشوفق نمیداد، و وادارش میكرد با بی طاقتی هر چه بیشتر اعتراضكند، كه قرآن كریم اعتراضهایشرا به ترتیب در سوره كهف آیه ۷۱ و آیه ۷۷ و آیه ۷۴حكایت كرده است.
صورتی كه موسی(ع)از سوراخ كردن كشتی تصور كرده بود اینبود كه خضرمیخواهد اهل كشتی را غرق كند، پرسید: اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئتشیئا امرا .
و صورتی كه از چیدن دیوار تصور كرده بود این بود كه میخواهدمزدی بگیرد، و بهاصطلاح سور و ساتی فراهم كند، و وقتی دید مزد نگرفت پرسید: لو شئت لتخذت علیه و صورتی كه از كشتن آن پسر بچه تصور كرده بود اینبود كه وی مردی آدمكشاست، و از این عمل لذت میبرد، لذا پرسید:ا قتلت نفسا زكیهٔ بغیر نفس؟لقد جئتشیئانكرا .
و تاویلی كه خضر برای كارهای خود ذكر كرد این بود كه گفت: اماالسفینهٔفكانت لمساكین یعملون فی البحر فاردت ان اعیبها و كان وراءهم ملك یاخذ كل سفینهٔغصبا، و اما الغلامفكان ابواه مؤمنین فخشینا ان یرهقهما طغیانا و كفرا، فاردنا انیبدلهما ربهما خیرا منه زكوهٔ و اقرب رحما، و اما الجدارفكان لغلامین یتیمین فی المدینهٔو كان تحته كنز لهما، و كان ابوهما صالحا فارادربك ان یبلغا اشدهما و یستخرجاكنزهما رحمهٔ من ربك .
و منظورش از تاویل در این آیات همانطور كه ملاحظه میكنیدبرگشت هر كاری بهصورت و عنوان واقعی خویش است همانطور كه زدن كودكبه تادیب بر میگردد، و زدن رگو خون گرفتن به غرض معالجه بر میگردد.
ولی در جمله: زیدآمدنمیتوان گفت كه تاویل آن آمدن زید در خارج است.
قریب به همینمعنا، تاویلهایی است كه در چند جای داستان یوسف آمده.
یكجا فرموده:اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر كوكبا، و الشمسوالقمر رایتهم لی ساجدی و در جای دیگر فرموده: و رفع ابویه علی العرش و خروا لهسجدا و قالیا ابت هذا تاویل رؤیای من قبل، قد جعلها ربی حقا .
در آغازداستان از یوسف(ع)حكایت میكند كه به پدر بزرگوارش گفت: پدر جان در خواب یازده ستاره و خورشید وماه را میبینم كه دارند برایم سجده میكنندو درآخر داستان حكایت میكند كه: پدر و مادرش را برتختسلطنت جای داد، پدر و مادر وبرادران در برابرش سجده كردند، آنوقت به پدرش گفت: پدر جان این بود تاویل آن خوابیكهمن قبلا دیده بودم، پروردگارم آن رؤیا را صادق و محقق ساخت.
كه در این مورد سجده كردن والدین و برادران یوسف برای او تاویلرؤیایش خواندهشده، و این رجوع از قبیل رجوع مثال به ممثل است.
در جای دیگردر باره رؤیای پادشاه مصر و تعبیر یوسف(ع)میفرماید: و قال الملك انی اری سبع بقرات سمان یاكلهنسبع عجاف و سبع سنبلاتخضر و اخر یابسات یا ایها الملا افتونی فی رؤیای ان كنتم للرؤیا تعبرون، قالوااضغاث احلام و ما نحنبتاویل الاحلام بعالمین، و قال الذی نجا منهما و ادكر بعد امهٔانا انبئكم بتاویله، فارسلون، یوسف ایها الصدیقافتنا فی سبع بقرات سمان یاكلهنسبع عجاف، و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون،قال تزرعون سبع سنین دابا فما حصدتم فذروه فی سنبله الا قلیلا مما تاكلون... .
و در جای دیگرهمین داستان را در نقل رؤیای آن دو زندانی میفرماید: و دخل معه السجن فتیان، قال احدهما انی ارینیاعصر خمرا، و قال الاخرانی ارینی احمل فوق راسی خبزا، تاكل الطیر منه، نبئنا بتاویله انا نریك من المحسنین
...یا صاحبی السجن اما احدكما فیسقی ربه خمرا، و اماالاخر فیصلب فتاكل الطیرمن راسه، قضی الامر الذی فیه تستفتیان .
و در جای دیگر خطاب به یوسف میفرماید:و یعلمك من تاویل الاحادیث.
و نیز میفرماید:و لنعلمه من تاویل الاحادیث.
باز در جای دیگر از یوسف نقل فرموده كه در مناجاتش با خدای تعالیگفت: وعلمتنی من تاویل الاحادیث .
پس ملاحظه كردیدكه در تمامی این موارد از داستان یوسف كلمهتاویلدرحوادثیاستعمال شده كه سرانجام رؤیا به آن حوادث منجر میشود، و آنچه صاحب رؤیادرخواب میبیند صورت و مثالی از آن حوادث است، پس نسبتی كه میان آن حوادث و میانرؤیاها هست همان نسبتی است كهمیان صورت و معنا است، صورتی كه، معنا به آن صورتجلوه میكند.
و به عبارت دیگر نسبتی است كه میان حقیقت مجسمشده با مثال آن حقیقت استهمچنان كه در آیاتی كه از داستان موسیو خضر(ع)نقل كردیم جریان از این قراربود و در آیه شریفه: واوفوا الكیل اذا كلتم...و احسن تاویلا نیز از همین باب است.
از دقت در آیات قیامت به دست میآید كه در آن آیات نیز جریانبدین منوال است، ولفظ تاویل در آن آیات هم همین معنا را میدهد، مثلا در آیه: بل كذبوا بما لم یحیطوابعلمه و لما یاتهم تاویله... .
و نیز در آیه: هلینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله... منظوراز آمدن تاویلمجسم شدن حقایق است، چون امثال آیه: لقد كنت فی غفلهٔ من هذا فكشفنا عنكغطائك فبصرك الیومحدیدكاملا دلالت میكند بر اینكه مشاهده وقوع آنچه انبیا و كتبآسمانی از وقوعش در قیامتخبرمیدادند از سنخ مشاهده با چشم سر و خلاصه مشاهده حسیو دنیایی نیست، همچنان كه اصل وقوع قیامت و جزئیات نظامآن عالم از سنخ وقوع حوادثدنیایی و نظامی كه ما در دنیا با آن آشنا هستیم نیست، هم وقوعش طوری دیگراست، و همنظام حاكم در آن نظامی دیگر، و ان شاء الله بزودی بیان بیشتری در این باره خواهد آمد.
پس رجوع و برگشتخبرهای كتاب به حوادثی كه در قیامتظهور میكند از قبیلرجوع خبرهای معمولی به حوادث آینده دنیائی نیست، رجوع در آنجا هم غیر رجوع در اینجاست.
▪ پس از آنچه گذشتسه نكته روشن گردید:
سه نكته كهاز توضیحات در باره معنایتاویلبه دست آمده است
ـ اول اینكه: تاویل داشتن آیهای از آیات كه معنای آن برگشت كندبه آن تاویل، غیراز این است كه آیهای متشابه باشد و به آیه محكمی برگشت داده شود.
ـ دوم اینكه: تاویل اختصاص به آیات متشابه ندارد بلكه تمامیآیات قرآن تاویل دارد، پس همانطور كه آیات متشابه تاویل دارد، آیات محكم نیز تاویل دارد.
ـ سوماینكه: تاویل از مفاهیمی كه معنا و مدلول لفظی دارندنیست، بلكه از امورخارجی و عینی است، و اگر گفته میشود كه آیات قرآن تاویل دارد در حقیقت وصف تاویل، صفتخودآیات نیست، بلكه صفت متعلق آنها است، كه اعمال انسانها و یا چیز دیگر است.
و اما اینكه گاهیكلمهتاویلدر معنایمخالف ظاهر لفظاستعمالمیشود، یك استعمال نوظهور است، كه بعد از نزول قرآن پیدا شده، و هیچدلیلی نداریم بر این كه منظورقرآن مجید هم ازتاویلاینباشد، و وقتی میفرمایدو ابتغاء تاویله بگوییم منظورش ازتاویل معنای مخالف ظاهر كلمهاست، همچنان كه هیچ دلیلی نداریم بر این كه آن معنایدیگری كه برای تاویل كردهاند درست باشد، بلكه بیشتر آنمعانی كه به زودی آنها را نقلمیكنیم معناهایی بدون دلیل است.علم به تاویل كتاب مختص به خدای تعالی است.
و ما یعلم تاویله الا اللهازظاهر كلام برمیآید كه ضمیرتاویله تاویلشتنهابه متشابه برمیگردد، برای اینكه نزدیكترین مرجع است، و همیشه ضمیر به نزدیكترین مرجعبرمیگردد(وقتیمیگوییم زید به منزل ما آمد و به دنبالش عمرو هم آمد و گفت...معنایش این است كه عمروگفت، چون عمرو بهضمیری كه در كلمهگفتخوابیده نزدیكتر استمترجم).
همچنان كه ظاهركلمهتاویلدر جملهابتغاء تاویلهنیز همین است،قبلاتوجه فرمودید كه صرف برگشتن ضمیر به كلمه متشابهمستلزم این نیست كه تاویل هم تنهاازآن متشابه باشد، و آیات محكمات تاویل نداشته باشند، ممكن هم هست كه ضمیرتاویلهرا بكلمهكتاببرگردانیم، همچنانكه ضمیر در جمله: ما تشابه منهبه همهكتاب برمیگردد.
جمله مورد بحث، افاده حصر میكند، چون میفرماید:تاویل كتاب را به جز خداكسی نمیداند، و ظاهر این حصر این است كه علم به تاویل تنها نزد خدا است.و اما جمله:و الراسخون فی العلمعطف به آن نیست، تا معنا چنین شود:تاویلشرا نمیداند مگر خدا و راسخون در علم، بلكه جملهای از نو و در حقیقت فراز دوم جمله: فاماالذینفی قلوبهم زیغاست، و معنای دو جمله این است كه مردم نسبت به كتاب خدا دوگروه هستند، گروهی از آنهاكه بیمار دلند آیات متشابه آن را دنبال میكنند، و بعضی دیگروقتی به آیات متشابه برمیخورند میگویند: ما به همهقرآن ایمان داریم، چون همهاش ازناحیه پروردگار ما آمده، و اینگونه اختلاف كردن مردم به خاطر اختلاف دلهای ایشان است.
دسته اول دلهاشان مبتلابه انحراف است، و دسته دوم، علم در دلهاشان رسوخ كرده.
علاوه بر اینكه اگر واو مذكور عاطفه باشد، و مراد این باشد كهتنها خدا و راسخین درعلم تاویل كتاب را میدانند در این صورت یكی از راسخین در علم رسولخدا(ص)محسوب میشود چون آن حضرت افضل همه این طایفه است، و چگونه ممكن است قرآنكریم بر قلب مباركش نازل بشود، و اوآیات متشابهش را نفهمد، و بگویدچه بفهمم و چهنفهمم به همه ایمان دارم، چون همهاش از ناحیه خدا است.
و از سوی دیگر یكی از عادتهای قرآن این است كه وقتیمیخواهد امت اسلام و یاجماعتی را كه رسول خدا(ص)هم در بین آنها است توصیف كند، نخست بهصورتخاص، آن حضرت را ذكر كرده و سپس سایر افراد را جداگانه بیان میكند تا رعایتشرافت و عظمتاو را كرده باشد، و بعد از ذكر آن جناب آنگاه نام امت و یا آن جماعت را میبرد مانند این آیه كه میفرماید: آمن الرسول بما انزلالیه من ربه و المؤمنون و آیه: ثم انزل الله سكینته علی رسوله وعلی المؤمنین و آیه: لكن الرسول و الذینآمنوامعه و آیه: و هذا النبی و الذین آمنوا معه .
و آیات دیگر از این قبیلهست كه قبل از ذكر نام امت، نام آن جناب را ذكر میكند.
وبا این حال اگر مراد از جمله: و الراسخون فی العلماین باشدكه راسخون در علم به تاویلقرآن دانا هستند - و با در نظر گرفتن اینكه رسول خدا(ص)بطور قطع یكی ازآنان است - جاداشت همانطور كه گفتیم بفرماید: و ما یعلم تاویله الا الله و رسولهو الراسخون فی العلمچون گفتیمعادت قرآن بر این است كه هر جا بخواهد مطلبی مشتركمیان امت و رسول خدا(ص)را ذكر كند نام رسول خدا(ص)را جداگانهذكر میكند و اینجا ذكر نكرده، اگر چه ممكن است كسی در پاسخ ما بگوید: ازآنجا كه صدر آیه كه میفرماید: هو الذیانزل علیك الكتاب...دلالت داشت بر اینكهآن جناب عالم به كتاب هست، دیگر حاجت نبوده دوباره نام آن حضرت را به خصوص ذكركند.
پس تا اینجا معلوم شد كه رسول خدا(ص)جزء راسخین در علم- كهبعضی آیات را میفهمند و بعضی را نمیفهمند - نیست، در نتیجه ظاهر آیه این میشود كه علمبهتاویل منحصرا از آن خدای تعالی است، و این انحصار منافات با استثنای آنجناب ندارد، همچنان كه آیاتی ازقرآن علم غیب را منحصر در خدای تعالی میكند، و در عین حال در آیه: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الامن ارتضی من رسول(۵) بعضی از رسولان را استثنامینماید.
انحصار علم به تاویل كتاب در خدای سبحانمنافاتی با استثناء شدن رسول(ص)و راسخون در علم ندارد در اینآیه نیز منافات ندارد كه بفرماید راسخین در علم میگویند: چهآیهای رابفهمیم و چه نفهمیم به همه قرآن ایمان داریم.
و در آیات دیگر بفرماید: همین راسخین در علم كه چنین سخنیدارند به تاویل قرآندانا هستند، برای اینكه آیه مورد بحثشانی از شؤون راسخین در علم را بیان میكند، و آن این است كه همین دانایان به تاویل با اینكه عالم به حقیقت قرآنو تاویل آیاتش هستند، مع ذلكاگر احیانا در جایی دچار شبهه شدند توقف میكنند، زیرا بر خلاف آنهاییكه در دل انحرافدارند، اینان در مقابل خدای تعالی تسلیم هستند.
موضعراسخون در علمدر برابرآیات متشابه، ایمان به آنها و توقف در مقام عمل است.
و الراسخونفی العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا.
كلمهرسوخبه معنای ثبوت و استحكام است، و این كه راسخیندر علم را، مقابلآنهایی قرار داده كه در دل انحراف و كژیدارند، و نیز این كه راسخین در علم را چنین معرفیكردهكه میگویندهمه قرآن از ناحیه پروردگارمان است، دلالت میكند بر تمامیتتعریف آنان، و میفهماندكه راسخین در علم آنچنان علمی به خدا و آیاتش دارند كه آمیخته باذرهای شك و شبهه نیست در نتیجهعلمی كه به محكمات دارند هرگز دستخوش تزلزلنمیشود، و به آن محكمات ایمان دارند، و عمل هم میكنند، و چون به آیهایاز آیات متشابه برمیخورند، آن تشابه نیز اضطراب و تزلزلی در علم راسخشان پدید نمیآورد، بلكهبه آن نیز ایماندارند، و در عمل كردن به آن توقف و احتیاط میكنند.
و در این كه فرمود: میگویند همهاش از ناحیه پروردگارماناست، هم دلیل، ذكرشده و هم نتیجه، چون از ناحیه خدا بودن محكم و متشابه باعث میشود كه بههر دو قسمتایمان داشته باشند، و روشن بودن آیات محكم باعث میشود كه به آن عمل هم بكنند، و روشننبودن متشابه باعث میشودكه تنها در مرحله عمل توقف كنند، نه این كه آن را رد كنند، چونایمان دارند كه آن نیز از ناحیه خدااست، چیزی كه هست جایز نیست به آن عمل كنند برایاینكه عمل به آن مخالفت با آیات محكم است، و این عینا همان ارجاع متشابه به محكم است.
پس جمله: كل من عند ربنابه منزله دلیل برای هر دو معنااست، هم برای ایمانآوردن به تمام قرآن، و هم برای عمل كردن به محكم و توقف نمودن در متشابه، و بهعبارتدیگر، هم دلیل است برای ایمان و عمل در محكم، و هم دلیل است بر ایمان داشتن به تنهایینسبت به متشابه و ارجاع آن به محكم.
و ما یذكر الا اولوا الالباب.
منظور از تذكر این است كه انسان به دلیل چیزی پیببرد، تا هر جاآن دلیل را دید آنچیز را نتیجه بگیرد، و چون جمله: كل من عند ربناهمانطور كه گفتیم استدلالی بودازراسخین در علم و انتقالی بود به آن چیزی كه عملشان بر آن دلالت میكرد، لذا خدای تعالی آنرا تذكر نامید، و ایشان را به این تذكر بستود.
كلمهالبابجمع لب(بضمهلام و تشدید باء)است، و لب به معنای عقل صاف وخالص از شوائب است.
و خدای تعالی در مواردیدر كلام مجیدش، صاحبان چنین عقلی را ستوده، و فرموده: و الذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی اللهلهم البشری فبشر عباد، الذینیستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئكالذین هدیهم الله و اولئك هم اولوا الالباب .
و نیزفرموده: ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهارلایات لاولیالالباب، الذین یذكرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم .كه در آیه اولایشان را بهاجتناب از پرستش طاغوت، و برگشت بسوی خدا و شنیدن هر سخن، و عمل كردن به بهترینآن، ستوده و میفرمایداینان هستند كه خدا هدایتشان كرده، و آنها صاحبان عقل هستند.
و در آیه دوم فرمود: در خلقت آسمانها و زمین و اختلافشب و روز برای صاحبان لبنشانههائی است، همان كسانی كه خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو یاد میكنند، واین یادكردن در هر حال، و لوازم آن كه همان تذلل و خشوع باشد، همان انابهای است كه موجبتذكر آنان به آیات خدا و انتقالشانبه معارف حقه است، همچنان كه میبینیم یكجا فرمود: وما یتذكر الا من ینیب .
و جای دیگر میفرماید:و ما یذكر الا اولوا الالباب .
دعای راسخون در علم: ربنا لا تزغ قلوبنا...
پس معلوممیشود اولوا الالباب همان كسانی هستند كه انابه دارند.
ربنا لا تزغ قلوبنا بعداذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمهٔ انك انتالوهاب.
این درخواستیكی از آثار رسوخ و ثبات آنان در علم است،كه چون خدا را آنطور كهباید شناختند یقین كردند كه از ناحیه خود مالك هیچ چیز نیستند، و مالكیت،منحصر در خدایعزوجل است، و چون چنین ایمانی دارند در هر حال این ترس را دارند كه خدا دلهایشان را بعداز رسوخعلم منحرف سازد، لذا به پروردگار خود پناه میبرند و درخواست میكنند كهپروردگارا دلهای ما را بعد از آنكه هدایتمانكردی منحرف مساز، و از ناحیه خود رحمتی به ماببخشای، تا نعمت رسوخ در علم برای ما باقی بماند، و ما را در سیربر صراط مستقیم هدایت، كمك كند، و در سلوك در مراتب قرب، یارمان باشد.
ممكن است بپرسید چرا بعد از این درخواست(پروردگارادلهای ما را منحرف مساز)، درخواست رحمت كردند؟جوابش این است كه منحرف نكردن دلها مستلزم آننیست كه رسوخدر علم را همیشه داشته باشند، زیرا ممكن است دلهایشان را منحرف نكند، ولی علم را ازدلهایشانبگیرد، و در نتیجه افرادی باشند پا در هوا، نه علمی داشته باشند تا سعادت یابند، ونه انحرافی تا كه دارای شقاوت گردند، بلكهدر حال جهل و استضعاف همواره بمانند، درحالی كه احتیاج ضروری و مبرم به علم داشته باشند، (مانند بیشتر مللمستضعف دنیای امروزكه در اثر نفوذ استعمار در فرهنگ و اقتصادشان نمیتوانند قد علمنموده، به استقلال فرهنگیحوائجخود را برطرف سازندمترجم).
علاوه بر این كه احتیاج این طایفه تنها بقای رسوخ و نفوذدر علم نیست، بلكه آنان درطریقی قدم برمیدارند كه به انواعی از رحمت نیازمندند، انواعی كه جز خدا كسینه، از آنهااطلاع دارد و نه میتواند بشمارد، خود آنان هم آنطور كه باید اطلاع ندارند، و لیكن بطور اجمالمیدانندكه بقایشان در این حالت، یعنی حالت رسوخ در علم شرایط بیشماری دارد، كهحصول آنها به دستخدای تعالی است و دلیل براین گفتار ما دنباله كلام خود آنان است، كهمیگویند: ربنا انك جامع الناس لیوم لا ریب فیه...چون در گفتارقبلیشان یعنی همین آیهمورد بحث نخست به خدا پناه بردند از این كه انحراف و زیغوارد در دلهایشان شود، و درنتیجه رسوخ در علم را از دلهایشان برباید.
سپس در جملهوهب لنا من لدنك رحمهٔ انك انت الوهاب،درخواست ریزشرحمت او را میكردند تا حیات قلوبشان ادامهیابد، و اگر كلمهرحمترا نكرده و بدونالف و لام آوردند،و آنگاه آن را به وصفمن لدنكتوصیف نمودند، برای این بود كهگفتیم: خود آنان هم بطور مفصل اطلاعیاز آن شرایط ندارند، و نمیدانند كه آن رحمت چهطور باید باشد، تنها این را میدانند كه اگر رحمتی از پروردگارشانشامل حالشان نشود، و اگرآن رحمت از ناحیه خدای عزوجل نباشد، هیچ یكاز حوائجشان برآورده نگشته، و هیچ امری ازایشان به سامان نمیرسد.
و اگر در پناه بردن، تنها به خدا پناه بردند، و در درخواسترحمت هم تنها رحمت او رادرخواست كردند، برای این بود كه چنین افرادی ایمان دارند به این كهتمامی ملك صرفا از آنخدا است، و اسباب ظاهری هیچ چیزشان از خودشان نیست.
ربنا انكجامع الناس لیوم لا ریب فیه، ان الله لا یخلف المیعاداینسخن از راسخین در علم به منزله تعلیلی است كه علتسؤال رحمتخود را بیان میكنند، چون علم دارند به اینكه اقامه نظام خلقت ودعوتهای دینی و تلاش انسان در مسیروجودش همه مقدمه است برای جمع شدن در روز قیامت، روزیكه هیچ چیزی به جز رحمتخدا به درد نمیخورد، و جز رحمت او یاوری نیست.
چنانكهخدای سبحان فرموده: ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین، یوملا یغنی مولیعن مولی شیئا، و لا هم ینصرون، الا من رحم الله .
و به همین جهت بود كه راسخین در علم، رحمت پروردگارخود را درخواست نموده، تعیین و تشخیص نوع آن را به خود خداواگذار كردند، تا رحمتی را شامل حال آنان كند كهبرایشان سودمند باشد.
و در كلام خود روز قیامت را به این صفت توصیف كردند كه روزیاست كه در وقوعآن شكی نیست، تا به این وسیله، كمال اهتمام خود و اصرار در سؤال را موجه سازند، و همینتوصیفشانرا هم با جمله: ان الله لا یخلف المیعادتعلیل كردند، برای این كه گفتیمكه: این گفتار سخن راسخیندر علم است، و علم به چیزی در دلی رسوخ نمیكند و ریشهدارنمیشود، مگر این كه علم به علت آن نیز رسوخ كند، و علتشكنداشتن آنان در وقوع روزقیامت این است كه خدا به وقوع آن وعده داده، و به همین جهت وقتی گفتند: لیوم لا ریبفیهدنبالشگفتند: برای این كه خدا خلف وعده نمیكند.
نظیر این وجه در كلامدیگرشان هم آمده است، و آن این است كه وقتی گفتند: وهبلنا من لدنك رحمهٔدنبالش علت آن را ذكر كردند كهانكانت الوهاب پسوهاب بودن خدا موجب میشود كه آنان درخواسترحمت كنند و اگر علاوه بر كاف خطابانككلمهانتراهم آوردند، برای این بود كه خبرانرا منحصر كنند، و در نتیجهجمله: من لدنكرا تعلیل كنندو بگویند اگر از تو خواستیم كه از ناحیه خودت رحمتی بهما ارزانی بداری، برای این بود كه ما به جز تو وهاب و بخشندهای سراغ نداریم.
و باز نظیراین وجه در گفتار دیگرشان جریان مییابد كه بعد از آن كه گفتند:ربنا لاتزغ قلوبناچیزی گفتند كه به منزله علت آن درخواست است، و آن این بود كه گفتند: بعد اذ هدیتناكه معنایمجموع این دو جمله چنین میشود: پروردگارا قلوب ما را مبتلا به زیغ و انحراف مفرما، آخر تو ما را هدایت كردهای.
و همچنین در جمله:آمنا بهكه دنبالش گفتند: كل من عند ربناواین دوجمله نیز از همین قبیل است، و معنای مجموعش این است كهراسخین در علم میگویند ما بهآنایمان داریم برای این كه همه قرآن از ناحیه پروردگار ما است.
پس این طایفه مردمی هستند كه به پروردگار خود ایمانآورده، و بر ایمان خود استواریبه خرج دادند، در نتیجه خدای سبحان هم هدایتشان كرد، و عقولشان را تكمیلفرمود، و نتیجهكمال عقلشان، این شد كه سخنی جز با داشتن علم، نگویند، و عملی جز با علم به صحت آن، انجام ندهند،و به همین جهتخدای عزوجل ایشان را راسخین در علم نامید و به كنیهاولوا الالبابیاد كرد.خوانندهگرامی اگر در تعریفهائی كه خدای تعالی از اولوا الالبابنموده دقت فرماید، خواهد دید كه درست همان كسانی هستندكه نشانیهای آنان در آیات زیر آمده: و الذیناجتنبواالطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی الله، لهم البشری، فبشر عبادیالذین یستمعونالقول فیتبعون احسنه، اولئك الذین هدیهم اللهو اولئك هم اولوا الالباب .كه در اینآیات ایشان را بداشتن چند نشانی تعریف كرده: اول داشتنایمان، دوم پیروی از بهترینسخن، سوم انابه و رجوع به خدای سبحان، و اگر به آیه مورد بحث مراجعه كنی خواهیدید كهدر آن راسخین در علم را هم به همین اوصاف توصیف فرموده است.
حال ببینیم التفات از ضمیر خطاب به غایب در آیه،چه نكتهای را میرساند؟و چراراسخین در علم كه خدا را مخاطب قرار داده و میگفتند: پروردگارا تو مردم رادر روزی كهشكی در آن نیست جمع خواهی كرددر آخر آیه خدای تعالی را غایب فرض نموده و گفتند: خدا خلف وعده نمیكند؟.
جهتش این است كه وعده نامبرده اختصاص به راسخین در علمندارد، بلكه هم برایآنان وعده است و هم برای دیگران، و بدین جهت مناسب بود كه به جایربنا(و نسبتدادنرب بخصوص خود)كلمهاللهرا بیاورند، چون الوهیتحكمی عام دارد، كه شاملهمه چیز میشود.
● بحثی تفصیلی پیرامون محكم و متشابه و تاویل
آنچه تاكنون در باره معنایمحكمومتشابهونیز در معنای كلمهتاویلگفتیممطالبی بود كه دقت در كلام خدای سبحان آن را میفهماند و نیز روایات وارده از ائمهاهلبیت(ع)كه بزودیان شاء اللهاز نظر خواننده خواهد گذشت آن رامیرساند.حال ببینیم مفسرین در معنای اینسه عنوان چه گفتهاند سخنان مفسرین در این بارهبسیار مختلف است، و شیوع و گسترش این اختلاف به انحرافشان كشانیده است.
اگر سر نخ این اختلافات را جستجو كنیم سر از صدر اسلام ومفسرین از صحابه وتابعین در میآوریم، و تا آنجا كه ما اطلاع داریم كمتر تفسیری پیدا میشود كهحتی با بیانیكه ما ذكر كردیم نزدیك باشد، تا چه رسد به این كه كاملا مطابق با آن باشد.
وعلت عمده این انحراف آن است كه بحث درمحكم و متشابهرا بابحث درپیرامون معنایتاویلخلط كردهاند، و این باعثشده است كه اختلاف عجیبیدر انعقاداصل مساله و كیفیت بحث و نتیجهگیری از آن راه بیفتد.
اینك ما در طی چند فصل در باره هر یك از این دو مساله بطورمفصل بحث میكنیم، و اقوال را بعد از آن كه بقدر امكان مشخص كنیم كه مربوط به كدامیك از دو مساله است نقلنموده و آنچه حق مطلب است اختیار میكنیم.
۱ ) گفتار در مساله محكم و متشابه
كلمهمحكماسممفعول از باب افعال(احكام)است.و كلمهمتشابهاسمفاعلاز باب تفاعل(تشابه)است، واحكام و تشابه از الفاظی است كه معنایش در لغت روشناست، خدایتعالی یكجا همه قرآن را محكم خوانده و فرموده: كتاب احكمت آیاته وجای دیگر همهاش رامتشابهخوانده،و فرموده: كتابا متشابها مثانی .
منظور از احكام آن این استكه تمامی آن دارای نظمی متقن و بیانی قاطع و محكم است، و منظور از تشابه آن این است كه همه آیاتش از نظر نظمو بیان و داشتن نهایت درجهاتقان و نداشتن هیچ نقطه ضعف شبیه به هم هستند.
و چون به حكم آن دو آیه همه قرآن محكم و همهاش متشابهاست لذا در آیه مورد بحثما كه آیات را بدو قسم محكم و متشابه تقسیم كرده، و فرموده بعضی از آیاتش محكمو بعضیمتشابه است، میفهمیم منظور از این محكم و متشابه غیر آن محكم و متشابه است.
پس جا دارد در معنای محكم و متشابه، در این آیه بحثشودتا ببینیم منظور از آنچیست؟و كدام دسته از آیات به این معنا محكم و كدام بهاین معنا متشابه است، و در معنایآن مفسرین متجاوز از ده قول دارند.
● نقل اقوال مختلفی كه درباره مراد از محكم و متشابه گفته شده و نقد و رد آنها
اول اینكه: منظور از آیات محكم همان چند آیه سوره انعام است، كهمیفرماید: قلتعالوا اتل ما حرم ربكم علیكم ان لا تشركوا به شیئا...لعلكم تتقون(۱) و در آنعدهایاز واجبات و محرمات الهی را نام میبرد و منظور از آیات متشابه آیاتی است كه امر آنبر یهود مشتبه شده، و آن عبارت استاز رمزهایی كه در آغاز بعضی از سورههای قرآن قرار گرفتهمانند الف- لام - میمالف - لام - راحا - میمو امثالآن، كه یهود آنها را با حسابجمل محاسبه كردند تا از این راه مدت عمر و بقای امتاسلام را در آورند، و حسابشان درستاز آب در نیامد، در نتیجه دچار اشتباه شدند.
این معنایی است كه در میان صحابه به ابن عباس نسبتداده شده و نادرستی آنهمروشن است، برای این كه گفتاری است بدون دلیل و به فرض هم كه دلیل داشتهباشد آیاتمحكم منحصر در سه آیه سوره انعام نیست، بلكه بغیر از حروف مقطعه اول سورهها شامل همهقرآن میگردد.
و لیكن حق مطلب این است كه نسبت دادن چنین معنائیبه ابن عباس صحیحنیست، آنچه از ابن عباس نقل شده این است كه گفته این آیات سهگانه از محكماتاست، نهاین كه آیات محكم قرآن همین سه آیه است، اینكه آن روایت: در الدر المنثور آمده كه سعید بن منصور، و ابنابی حاتم، و حاكم(وی حدیث راصحیح دانسته)و ابن مردویه، از عبد الله بن قیس روایت كردهاند كه گفته: من از ابن عباسشنیدمكه در تفسیر آیه: منه آیات محكمات گفت: سه آیه از آخر سوره انعام كه با جمله: قل تعالواآغاز میشود از آیات محكم قرآن است .
مؤیداین حدیث روایت دیگری است كه باز از او نقل شده، كه در تفسیر آیه موردبحثگفته: آیه: قل تعالوا...لعلكم تتقون و نیز آیه: و قضی ربك ان لا تعبدوا الا ایاه...
كانللاوابین غفورااز این قبیل آیات است .
پس این دو روایتشاهدند بر اینكه منظور ابن عباس این بودهكه سه آیه آخر انعام رامثل بیاورد برای آیات محكم، نه اینكه آیات محكم را منحصر در آن سه آیه كند: دوم عكس تفسیر اول است، و آن این است كهآیات محكم عبارت است از حروفمقطعه در اوایل بعضی از سورهها، و آیات متشابه بقیه قرآن است.
این تفسیر را به ابی فاخته نسبتدادهاند، كه در تفسیر آیه: هن ام الكتابگفته: ام الكتاب، عبارت است از فواتح سور، كه قرآن از آنهااستخراج شده، یعنی سوره بقره ازالف، لام، میماستخراج شده، و در سوره آل عمرانازالف، لام، میم الله لا اله الا هو الحیالقیوماستخراج شده.
از سعیدبن جبیر نقل شده كه نظیر این معنا را برایام الكتابكرده،و گفته: اصلكتاب این حروف هستند، چون در همه كتابها وجود دارند.
این بود گفتار سعید بن جبیر، و از اینجا میفهمیم كه ابنعباس و سعید بن جبیرنظرشان در باره رموز اول سورهها این بوده كه خدای تعالی خواسته است بفرماید: قرآناز همینحروفی تشكیل شده كه خود شما با آن سخن میگویید، و اگر نمیپذیرید كه كلام خدا استآیهای مثل آن بیاورید.
این یكی از وجوهی است كه در معنای حروف مقطعه ذكر كردهاندو لیكن علاوه براین كه هیچ دلیلی بر این وجه نیست، این اشكال هم بر آن وارد است، كه با خود آیهشریفهمنطبق نیست، چون بنا بر این وجه، غیر از فواتح سور باید تمامی قرآن متشابه باشد، و خدایتعالی هم در آیه موردبحث كسانی را كه از متشابهات قرآن پیروی میكنند مذمت نموده، و آنرا از انحراف قلب دانسته، نتیجه این میشود كهمردم موظف باشند هیچیك از آیات قرآن راپیروی نكنند، با این كه در تعداد زیادی از آیات، مردم را به پیروی از قرآن واداشتهو ستوده، وبلكه آن را از واجبترین واجبات شمرده، مانند آیهو اتبعوا النور الذی انزل معه وآیات دیگر.
سوم، اینكه گفتهاند: متشابهآنآیاتی است كه نسبت به معنای خود ابهام داشته باشد، كه اصطلاحا آن را مجملنیز میخوانند، و محكم در مقابل آن همان مبین است.
این وجه نیز درست نیست برای این كه خصوصیاتی كه درآیه شریفه برای محكم ومتشابه ذكر شده با مجمل و مبین تطبیق نمیكند.
توضیح این كه اجمال عبارت است از این كه لفظ كه معنایشچند جهت دارد، طوریادا شود كه شنونده نفهمد مقصود گوینده كدام جهت معنا است، و همین باعثسرگردانیمخاطبو یا شنونده شود، و نتواند مراد گوینده را تشخیص دهد، و بنای اهل زبان در ظرفتفهیم و تفهم بر این قرار گرفتهكه از اینگونه الفاظ پیروی نكنند، و هر لفظی كه چنین وضعی رادارد جزء الفاظ بی معنا بحساب آورند، و بنا رابر این گذاشتهاند كه گوینده، شنونده و مخاطبرا مؤاخذه نكند كه چرا گفته مرا هیچ گرفتی؟و به فرض هم كه مؤاخذهكند، بگویند لفظ تومجمل بود، و ما هر چه در سایر كلمات تو جستجو كردیم تا شایدقرینهای پیدا كنیم كه لفظنامبرده را برای ما روشن كند نیافتیم.
این وضعی است كه لفظ مجمل با مبین دارد، و اگر منظور از محكمو متشابه عینا همینمجمل و مبین میبود: باید آیات متشابه - البته بعد از رد به آیات محكم - پیرویشود، نه خودآیات محكم، همانطور كه در مجمل و مبین سرانجام و بعد ازرفع اجمال به لفظمجملعملمیشود نهمبین،و پیروی متشابه امری است كه ذوق و قریحه تكلم و تفاهم به آن اجازهنمیدهد، و هیچ اهل زبانی اقدام به آننمیكند، حال چه اهل زیغ باشد و چه راسخ در علم، و باز در چنین فرضی نباید قرآن كریم، پیرو متشابه را بیماردل بخواند، و مذمت كند.
چهارم: اینكه گفتهاند: متشابه عبارت است از آیاتی كه نسخشده(منسوخ)كه باید بهآن ایمان داشت، ولی عمل نكرد.و محكماتآیاتی است كه ناسخند یعنی هم باید به آنهاایمان داشت و هم عمل كرد.
این تفسیر را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهی از صحابهنسبت دادهاند، و به همینجهت بوده كه ابن عباس خود را از عالمان به تاویل میپنداشته است.
و این تفسیر درست نیست، زیرا در صورتی كه درست باشدهیچ دلالتی ندارد بر این كهمتشابهات قرآن، منحصرا آیات نسخ شده است، چون خصوصیاتی كه خدای تعالی دراین آیهبرای پیروی متشابه آورده كه یكی از آنها فتنهجویی و یكی دیگر تاویل یابی است، دربسیاری از آیات غیرمنسوخه نیز هست، مانند آیاتی كه از صفات و افعال خدا سخن میگوید، علاوه بر این كه اگر این تفسیر درست باشد لازمهاشاین میشود كه آیات قرآن دو قسم محكمو متشابه نباشد، بلكه بین آن دو واسطهای هم باشد، كه نه محكم است و نه متشابه، مانند همان آیات صفات و افعال كه نه ناسخند و نه منسوخ.
از این هم كه بگذریم در كلامی كه از ابن عباس نقل شده قرائنیهست كه دلالتمیكند بر اینكه نظریه او در باره محكم و متشابه اعم از ناسخ و منسوخ است، و بر غیرآن دو نیزتطبیق میكند، و ابن عباس، ناسخ و منسوخ را به عنوان مثال ذكر كرده است، اینك روایتابن عباس.
در كتاب الدر المنثور آمده است كه ابن جریر، و ابن منذر، وابن ابی حاتم، از طریقعلی، از ابن عباس روایت كردهاند كه گفت: محكمات عبارت هستند از ناسخ قرآن،و حلالو حرامش، و حدود و فرائضش، و آنچه كه باید بدان ایمان داشت.و متشابه قرآن عبارت استاز آیات منسوخ قرآن،و مقدم و مؤخر و امثال و اقسامش، و آنچه كه باید بدان ایمان آورد، ولینباید بدان عملنمود. - یعنی آیات منسوخ قرآن(۱) این بود نظریه ابن عباس.
پنجم اینكه محكمات قرآن، آن معارفی است كه دلیلیواضح دارد، مانند آیات مربوطبه توحید و قدرت و حكمتخدا، و آیات متشابه عبارتاست از آیاتی كه قبول و فهم معارف آننیازمند به تامل و تدبر است.
این وجه نیز درست نیست، برای این كه اگر مراد از واضح بودندلیل این است كهمضمون آیه دلیل عقلی واضحی داشته باشد یا بدیهی باشد و یا نزدیك به بدیهی، و منظورازاحتیاج داشتن دلیل به تدبر و تامل، این است كه مضمون آیه دلیل عقلی بدیهی و یا نزدیك بهبدیهی نداشتهباشد، لازمهاش این میشود كه آیات احكام و واجبات و امثال آن نیز از آیاتمتشابهباشد، برای این كه هیچ یك از احكام قرآن دلیل عقلی واضحی ندارد.
در نتیجه باید این گونه آیات پیروی نشود، و پیروی آنها مذمومباشد، با این كه پیرویهمه آیات و مخصوصا آیات احكام واجب است، و اگر مراد از وضوح دلیل،این باشد كه دلیلیواضح از خود كتاب داشته باشد، و مراد از احتیاجش به تدبر، این باشد كه دلیلی واضح از خودكتابنداشته باشد.همه آیات قرآن كریم از این جهتیكسانند، و چگونه نباشد با اینكهكتابی است متشابه مثانی، و نوری استمبین، و لازمه آن، این است كه تمامی آیات قرآنمحكم باشد، و به كلی متشابهی در آن نباشد، و این خلاف فرض و بر خلاف نص قرآن است.
ششم اینكه: محكم، عبارت است از آیاتی كه به خاطر وجود دلیلروشن و حتی دلیلغیر روشن بتوان به مضمون آن علم پیدا كرد، و متشابه، آن آیاتی است كه راه علم به آن نباشد،مانند آیات مربوط به زمان قیام قیامت و امثال آن.
این وجه نیز درست نیست، برای اینكه محكم و متشابه بودن،دو صفت برای آیات قرآناست، بدان جهت كه آیه است، و یا بدان جهت كه دلیل بر یكی از معارف الهیهاست، و آنچهآیهای از آیات كتاب بر آن دلالت دارد چیزی نیست كه مردم از خود آیه و یا بضمیمه آیات دیگرنتوانند و یا نباید بفهمندو چگونه ممكن استخدای تعالی از آن آیه معنایی در نظر داشته باشد، ولی لفظ آیه بر آن معنا دلالت نداشته باشد؟.
بااینكه خدای تعالی كتابش را هدایت و نور و مبین خوانده و در آیه:تنزیل منالرحمن الرحیم، كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون، بشیرا و نذیرا فاعرضاكثرهم فهم لایسمعون فرموده: این كتاب در معرض فهم كفار نیز هست، تا چهرسد بهفهم مؤمنین، و نیز فرموده: ا فلا یتدبرون القرآن و لوكان من عند غیر الله لوجدوا فیهاختلافا كثیرا.پس هر مطلبی كه آیهای از آیات قرآن متعرض آن است درخورفهم مردم است، نهاینكه فهمیدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفی كه دركشخارج ازفهم بشر است از قبیل زمان وقوع قیامت و سایر حقایقی كه در پس پرده غیب است، هیچ آیهایاز قرآن متعرض آن نشده،تا آن آیه را متشابه بخوانیم، علاوه بر این كه صاحب این قول ما بینمعنایمتشابهومعنایتاویلخلط كرده است، همچنانكه قبلا هم گفتیم كه بعضی ازاین اقوال میان این دو معنا خلط كردهاند.
قول هفتم گفتار بعضی دیگر است كه گفتهاند: منظوراز آیات محكمات آیاتاحكام، و منظور از متشابهات آیات دیگر است،كه با یكدیگر سازش ندارند این قول را به مجاهدو غیر او نسبت دادهاند.
این قول نیز درست نیست، برای این كه اگر منظور از ناسازگاریآیات متشابه، معناییاست كه حتی شامل مواردی چون: تخصیص به وسیله مخصص، و تقیید به وسیله مقید(بكسرهیاء)وسایر قراین مقالی و مقامی میشود پس آیات احكام نیز همین تشابه و ناسازگاری را داردزیرا در آن آیاتنیز عام و خاص، مطلق و مقید هست، و اگر منظور از آن، ابهام آیه است بطوریكه مراد و مدلول آن بهخاطر كثرت محتملاتش معلوم نباشد، نه خود آیه ناطق به معنایش باشد،و نه بوسیله آیات دیگر بشود معنایش را معینكرد، باید بگوییم غیر از آیات احكام هر چه هستمتشابه است.
و نتیجه آن سخن این میشود كه: مسلمانان به هیچ یك از آیاتمربوط به معارفقرآنی علم نیابند، چون فرض كردیم در این دسته از آیات، كه بیانگر معارف قرآنند - نهبیانگراحكام شرع - هیچ آیه محكمی وجود ندارد، تا آیات متشابه آن را به محكمش ارجاع دهیم، ومعنای متشابهش را روشن سازیم.
قول هشتم این است كه آیات محكم آیههایی است كه تنهایك تاویل داشته باشد، وآیات متشابه آیاتی است كه چند وجه از تاویل را تحمل بكند.این وجه را به شافعی نسبتدادهاند،و گویا منظور گوینده آن، این باشد كه آیات محكم، آیاتی است كه هر یك از آنهاتنها در یك معنا ظهور داشتهباشند، مانند آیاتی كه یا صریح و نص در معنای خود هستند، و یاظهور قویای در آن دارند، و متشابه، آیهای است كهنه نص در مدلول و مراد خود باشد، و نهظهور قویای در آن داشته باشد.
و اینوجه نیز درست نیست، برای این كه در این وجه، كاری صورت نگرفته،تنهاكلمهمحكمرا با كلمهلفظ دارای یك معنا،و كلمهمتشابهرا با كلمهلفظ دارایچند پهلوتبدیلكرده، علاوه بر این كه در این وجه، تاویل را به معنای تفسیر گرفته، كهعبارت است از معنای مراد به لفظ، وخواننده توجه فرمود كه این خطا است، چرا كه اگر تاویلو تفسیر به یك معنا میبود، دیگر جهت نداشت كه علم به تاویلرا مختص به خدا و یا به خداو راسخین در علم كند، برای این كه آیات قرآن یكدیگر را تفسیر میكنند، و مؤمن و كافر وراسخیندر علم و اهل زیغ همه در فهم آیات قرآن به كمك و تفسیر آیات دیگر یكسان هستند.
نهم اینكه گفتهاند: محكم عبارت از آیاتی در قصص انبیاو امتهای ایشان است كهمحكم و مفصل باشد، و متشابه از همین دسته آیات آن آیاتی است كه الفاظی مشتبهدارند، چون یك داستان را در چند سوره تكرار كرده، و لازمه این وجه آنستكه بگوییم تقسیم آیاتقرآن به محكم و متشابه مخصوص آیات قصص است.
و این درست نیست، برای این كه هیچ دلیلی بر این اختصاصنیست، علاوه بر این كهیكی از خاصیتهایی كه قرآن برای محكم و متشابه ذكر كرده این بود كه در پیرویمحكمهدایت، و در پیروی متشابه فتنهجویی و تاویل خواهی است، و این خاصیت با آیات قصصتطبیق ندارد، چون مخصوصآنها نیست، بلكه در غیر قصص نیز هست، و نیز مخصوصقصههایی نیست كه درقرآن تكرار شده، بلكه در آیاتی هم كه یك بار قصهای را نقل میكند،مانند آیات مربوطبه جعل و قرار دادن خلیفه در زمین نیز جریان دارد.
دهم اینكه گفتهاند: متشابه آن آیاتی است كه محتاج به بیانباشد، و محكم آن استكه محتاج به بیان نباشد.این وجه را به امام احمد بن حنبل نسبت دادهاند.
این نیز اشكال دارد، برای اینكه تمامی آیات احكام احتیاج بهبیان رسول خدا(ص)دارد، با اینكه قطعا متشابه نیست، كه بیانش مكرر گذشت، و همچنین آیاتنسخشده بطور مسلم از متشابهات است، كه بیانش گذشت، با این كه احتیاجی به بیان ندارد، چون چیزی نظیر سایر آیات احكام است.
یازدهم این است كه گفتهاند: محكم آن آیاتی است كه هم بایدبدان ایمان داشتهباشند، و هم به آن عمل كنند، و متشابه آن آیاتی است كه تنها باید به آن ایمان داشته باشندولی عمل نكنند.
این وجه را به ابن تیمیه نسبت دادهاند، و شاید منظور او ازدسته اول انشاآت قرآن، واز دومی اخبار قرآن باشد، همچنان كه بعضی دیگر همین احتمال را از گفتار ابن تیمیهدادهاند،و گرنه این صورت، وجه یازدهم نمیشود، چون با چند وجه از وجوه گذشته منطبقاست.
و اگر منظور همان باشد كه احتمال دادیم این اشكال متوجهآن است كه لازمه متشابهبودن غیر آیات احكام این است كه مردم نتوانند به هیچیك از معارف الهی در غیراحكام، علمبهم رسانند، چون در معارف عمل نیست، و نیز در این آیات آیهای محكم نباشد تا آیات متشابهرا به آن برگردانند،و به وسیله آن رفع تشابه كنند، این از یك سو، و از سوی دیگر آیات نسخشده همه انشاآتند، با اینكه قطعا از محكمات نیستند.
ولی مثل این كه منظور صاحب این قول از ایمان و عمل به محكم،و ایمان بدون عملبه متشابه، همان معنایی باشد كه لفظ آیه مورد بحث بر آن دلالت دارد، چنانكه در بارهمتشابهاتمیفرماید: فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه.
و نیزمیفرماید: و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به كل منعند ربنا، چیزیكه هست از آنجایی كه ایمان و عمل داشتن نسبت به محكمات، و تنها ایمان داشتننسبت بهمتشابهات فرع این است كه ما قبلا تشخیص داده باشیم كدام آیه محكم و كدام متشابه است، پس وجه نامبرده و معرفیمحكم به آن آیاتی كه باید مسلمانان هم به آن ایمان داشته باشند، وهم عمل كنند، و معرفی متشابه بهآن آیاتی كه تنها باید به آن ایمان بیاورند، هیچ دردی را دوانمیكند.
دوازدهم این است كه گفتهاند: متشابهات قرآن خصوصآیاتی است كه صفاتخاصهای را بیان میكند، چه صفات خاصه خدا مانندعلیم، قدیر،حكیموخبیر، و چه صفات خاصه انبیا مانند آیه:و كلمته القیها الی مریم و روح منه كه در بارهاوصاف عیسی بن مریم(ع)است، و آیات دیگر كه شبیه این باشد.
این قول را نیز به ابن تیمیه نسبت دادهاند.
اشكالی كه متوجه این وجه است، این است كه: اولا قبولنداریم كه همه آیاتمربوط به صفات خاصه خدا و انبیا، از متشابهات هستند، و درثانی به فرض هم كه آن را قبولكنیم دلیلی بر چنین انحصار نداریم.
و بطوری كه از سخنان طولانی ابن تیمیه برمیآید وی دو كلمهمحكم و متشابه را بهمعنای لغویش معنا كرده، یعنی محكم را به كلمهای كه دلالتی محكم دارد، و متشابهرا بهكلمهای كه چند معنا در آن محتمل است تعبیر و تعریف كرده و گفته است، این دو معنا امرینسبیاست، چه بسا میشود كه یك آیه از نظر جمعیتی متشابه است، چون مردمی عامیهستند، و نمیتوانند با بحث و گفتگو معنایواقعی آنرا بدست آوردند.در نتیجه در باره آن آیهاحتمالها میدهند، ولی همین آیه برای جمعی دیگر محكماست، چون قدرت بحث و فحص رادارند، و این معنا در آیات صفات روشنتر به چشم میخورد، چون غالب مردم در باره این گونهصفاتو این گونه آیات دچار اشتباه میشوند، چون فهمشان قاصر از این است كه تا بام عالمحس بپرواز در آمده ودر ماورای عالم حس جولان كند، بناچار آنچه از صفات كه خدای تعالیبرای خود اثبات كرده با صفات مشابهآن كه در خودشان سراغ دارند قیاس میكنند، و دچارگمراهی میشوند.
مثلا خدا برای خود علم و قدرت و سمع و بصر و رضا و غضب و ید وعین و امثال اینهااثبات نموده، گمان میكنند كه این صفات در خدای تعالی هم از مقوله صفاتخودشان اموریمادی، و یا مستلزم جسمانیت است، و یا آنها را شوخی و غیر حقیقی فرض میكنند، و از همینراهفتنهها بپا میشود، و بدعتها ظهور میكند، و مذاهب درست میشود!.
پس محكم و متشابه همانطور كه گفتیم دو معناینسبی است، محكم كه برای بعضیمحكم است برای بعضی دیگر متشابه است، و متشابه كه برای بعضیمتشابه است، برایبعضی دیگر محكم است، آنچه كه علم بدان برای هیچ كس ممكن نیست تاویل متشابهات،یعنی علم بحقیقت معانی آنهاست، كه امثال آیات صفات بر آنهادلالت دارد، درست است كهما از عبارت: ان الله علی كل شیء قدیر و یا عبارتان الله بكل شیء علیم وامثالآن معناهائی میفهمیم، و لیكن حقیقت علم و قدرت و سایر صفات خدا و كیفیت افعالخاصه به خدا را نمیفهمیم،و تاویل متشابهات هم همین است كه جز خدا كسی آن رانمیداند.
این بود خلاصه گفتار ابن تیمیه و ما ان شاء الله بزودی دربحثی كه پیرامون تاویلخواهیم داشت متعرض اشكالات گفته وی خواهیم شد.
سیزدهم این است كه بعضی گفتهاند: محكم آن آیاتیاست كه عقل در درك آن راهدارد، و متشابه آن است كه چنین نباشد.
این وجه نیز درست نیست، برای این كه سخنی است بدون دلیل،و آیات قرآنی هرچند به این دو قسم تقسیم میشوند، ولی صرف این كه بعضی از آیات قرآن آنطور،و بعضیدیگر این طور هستند دلیل نمیشود بر این كه محكم، آیات قسم اول، و متشابه آیات قسم دومباشد، چون خصوصیاتیكه در آیه مورد بحث برای محكم و متشابه ذكر شده، با این وجه آنطوركه باید تطبیق نمیشود، علاوه بر این، وجهنامبرده بوسیله آیات احكام نقض میشود، برای اینكه این آیات بطور قطع جزء آیات محكم قرآن است، در حالی كهعقل هیچ راهی به حقیقتمفاد آن ندارد، و بنا بر وجه نامبرده باید جزء متشابهات شمرده شود.
چهاردهم این است كه بعضی گفتهاند: محكم عبارتاست از آیاتی كه ظاهرشمنظور باشد، و متشابه آن است كه ظاهرش منظور نباشد.
اینوجهی است كه در بین دانشمندان اخیر اسلامی شیوع یافته، و اصطلاحیهم كههمین دانشمندان در معنایتاویل دارند مبتنیبر همین معنایی است كه برایمحكم ومتشابهكردهاند،چون در معنایتاویلگفتهاند: عبارت است از معنایی كه مخالف باظاهر كلام باشد، و گویامراد آن كسی هم كه گفته: محكم آیهای است كه تاویلش تنزیلشباشد، و متشابه آیهای استكه به جز تاویل معنایی از آن فهمیده نشود، همین وجه چهاردهماست.
و این وجههم درست نیست، زیرا صرف اصطلاحی است، و اوصافی كه در آیه برای محكم و متشابه نام برده شده بهیچ وجه با آن تطبیقنمیكند، برای این كه متشابه بدینجهت متشابه است كه مراد و مدلول آن مشخص نیست، و منظور از تاویلآن معنای مراداز متشابه نیست، تا متشابه به این نشانی متمیز از محكم شود، كه تاویل دارد، و محكم تاویلندارد.بلكههمانطور كه قبلا بیان كردیم مراد از تاویل در آیه شریفه، امری است كه شاملتمامی آیات قرآنی میشود، چه محكمش و چه متشابهش.
علاوه بر اینكه در قرآن هیچ آیهای نداریم كه معنای ظاهریآن منظور نباشد، و خلافظاهر آن مراد باشد، و اگر هم آیهای باشد كه معنای غیر ظاهری آنمراد باشد به خاطر آیاتمحكم دیگری است كه آنرا بر خلاف ظاهرش برگردانده است.
چون آیات قرآن یكدیگر را تفسیر میكنند، و معلوم است كه معناییكه قرائن متصل ویا منفصل كلام، به لفظ میدهند، معنای خلاف ظاهر نیست، آنهم در كلامیكه خود صاحبكلام تصریح كرده باشد به این كه رسم من در كلام آن است كه اجزای كلامم را به هم مربوطو متصل كنم، بهطوری كه یكی مفسر دیگری، و شاهد بر آن باشد، و خواننده با كمی تدبر ودقت بتواند هر اختلافو منافاتی را كه به ظاهر به چشم میخورد از بین ببرد، و فرموده باشد: ا فلا یتدبرون القرآن و لوكان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا .
پانزدهم وجهی استكه ازاصمحكایتشده، و آن این است كه: محكمآنآیاتیاست كه همه در تاویلش اجماع و اتفاق داشته باشند، ومتشابهآن است كه تاویلشمورد اختلاف باشد.
گویا منظوراصماز اتفاق و اختلاف این است كه مدلولآیه طوری باشد كه دراولی(محكم)نظرها مختلف نباشد، و در دومی(متشابه)مختلف باشد.
این وجه نیز درست نیست، برای اینكه لازمهاش متشابه بودنتمامی قرآن است، چونهیچ آیهای در قرآن نیست كه از هر جهت مورد اتفاق مفسرین بوده و از هیچ جهتیدر آناختلاف نباشد، بلكه یا در لفظ آن اختلاف هست، و یا در معنایش، و یااین كه ظهور دارد یانه، و یا در جهات دیگر حتی بعضی از مفسرین بهاستناد آیهكتابا متشابها گفتهاند: همهقرآن متشابه است، و غفلتكردهاند از این كه وقتی میتواند بگوید همه قرآن متشابه است كه آیهكتابا متشابهامحكم باشد، و جمعیدیگر معتقدند كه ظاهر كتاب حجت نیست، یعنی ظهور ندارد.
شانزدهم این است كه گفتهاند: متشابه از قرآن، آن آیاتی استكه تفسیرش به تفسیرآیهای دیگر مشتبه شده باشد، و فهم آن به خاطر همین اشتباه مشكل شده باشد، حال چه اینكهاشكال از جهت لفظ باشد، یا از جهت معنا این وجه را راغب ذكر كرده است.
كلام راغب اصفهانی در بیان مراد از محكمو متشابه و اقسامی كه برای محكم و متشابه قائل است
راغب اصفهانی در مفردات خود گفته: آیات متشابه ازقرآن كریم، آن آیاتی است كهتفسیرش به خاطر شباهت به تفسیر آیهای دیگر، مشكل شده باشد، حال یا از جهت لفظ،و یا ازحیث معنا، و بدین جهت است كه فقها گفتهاند: آیه متشابه آن آیهای است كه ظاهرش از مرادو معنایش حكایت نكند.
و حقیقت این سخن این است كه آیات قرآن از نظر اعتبار بعضیاز آنها بوسیله بعضیدیگر سه قسم هستند: یكی محكم علی الاطلاق است، و دوم متشابه علیالاطلاق، و سومآیاتی است كه از جهتی محكم و از جهتی دیگر متشابه است.●پس متشابه فی الجمله سه قسم است:
اول متشابه از جهت لفظفقط دوم متشابه ازجهت معنا فقط، سوم متشابه از هر دو جهت، و آن كه تنها از جهت لفظ، متشابهاست، دوقسم است :
۱ - آنكه مفردات آن متشابه است، یا به خاطر این كه لفظی است ناآشناو غیر مانوسمانند كلمهابو كلمهیزفون،و یا به خاطر این كه لفظی است دارای چند معنا، مانندلفظیدو لفظعین
۲ - آن متشابهی است كه جملات و تركیبات آن تشابه دارد.
▪ قسم دوم نیز سه نوع است.
۱ - آنكه تشابهش از این جهت ناشی شده باشد كه كلامی است مختصرو بدونتوضیح، مانند آیه: و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانكحوا ما طاب لكم منالنساء .
۲ - آنكه تشابهش به خاطر بسط و گستردگی كلام باشد، مانند آیهلیسكمثلهشیء ، كه اگر فرموده بود: لیس مثله شیء، معنا برای شنوندهروشنتر میشد، چون یكحرف اضافه شده، جمله برای شنونده متشابه شده.
۳ - آنكه تشابهش از ناحیهنظم كلام باشد، مانند آیه: انزل علی عبده الكتاب ولم یجعلله عوجا قیما كه تقدیر آن انزل علی عبده الكتاب قیما، و لم یجعل لهعوجااست.
و نیز آیه: و لو لا رجال مؤمنون...لوتزیلوا كه نظم آن طوری است كه مایهتشابه آن شده.
و متشابه از جهت معنا، آیاتی است كه متعرض صفات خداو صفات روز قیامتاست، زیرا تصور اینگونه صفات برای ما میسور و ممكن نیست، چون در نفوس ما تنهاصورتچیزهایی نقش میبندد كه به وسیله یكی از حواس ظاهری برای ما محسوس باشد، و یا حداقلاز جنسمحسوسات باشد، و صفات خدا و خصوصیات قیامت هیچیك از این دو قسم نیست.
و متشابه از جهت لفظ و معنا، پنج قسم است:
۱ - آنكه تشابهش از جهت مقدار و كمیت باشد.مانندجملاتی كه عموم و خصوصشمعلوم نباشد، مثلا فرموده: اقتلوا المشركین، و نمیدانیم منظور عموم مشركین است، ویا مشركین مخصوص؟.
۲ - آنكه تشابهآن به خاطر نا معلوم بودن كیفیتش باشد، مثلا فرموده: فانكحواماطاب لكم و ما نمیدانیم این نكاح واجب استیا مستحب.
۳ - آنكه تشابهش از جهت زمان باشد به این معناكه احتمال دهیم آیه نسخ شده باشد، و عمر حكمی كه در آن ستسرآمده باشد، و احتمال دهیم كه نسخ نشده باشد، مانند آیه: اتقوا الله حقتقاته كه تقوای كامل را واجب میكند با اینكه آیهواتقوا الله مااستطعتم تقوا را بقدر توانایی واجب كرده است.
۴ - آنكه تشابهش از جهت مكان و یا اموری باشد كه آیه در شان آنامور نازل شدهباشد، مانند آیه: و لیس البر بان تاتوا البیوت منظهورها ، كه در آیه معین نشده مقصوداز پشتخانه كجا است،و مانند آیهانما النسیء زیادهٔ فی الكفر كه تشخیص معناینسیء،برای كسی كه عادت عرب جاهلیت را نمیداند، مشكل است.
۵ - آنكه تشابهش از جهتشروطی باشد كهدر صحت و فساد عمل دخالت دارند، مانند شروط نماز و نكاح.
با در نظر گرفتن این مطالب معلوم میشود هیچ یك از وجوهیكه مفسرین در معنایمتشابه ذكر كردهاند خالی از این وجوه و تقسیمها نیست، حتی آنكه گفته متشابهعبارت استاز حروف مقطعه، و یا قتاده كه گفته استمتشابهعبارت است از منسوخ، ومحكمعبارت است، از ناسخ، و یا اصمكه گفته: محكمآیاتی است كه در تفسیرش اتفاق نظرباشد، و متشابهآیات مورد اختلاف است.
و از سوی دیگر میتوان تمامی انحا و اقسام متشابه را درسه قسمتخلاصه كرد: اول، متشابهی است كه اطلاع بر تاویلش برای كسی جز خدا ممكن نیست، مانندوقت قیامت، وروزی كه ظهور میكند، و كیفیت آن و امثال اینها...
دوم، متشابهی است كه پیبردن به تاویل و معرفت آن برای انسانهاممكن است، مانند الفاظ غریب و نامانوس، و احكام مغلق و دقیق.
سوم، متشابهی است مردد بین دو قسم قبلی، هم احتمال دهیم همهانسانها میتوانندبه حقیقت معنای آن آگاه شوند، و هماحتمال دهیم مختص به راسخین در علم است، ودیگران دسترسی به آن ندارند.
واین قسم سوم همان است كه رسول خدا(ص)در دعای خود در بارهعلی(ع)بهآن اشاره نموده و عرضه میدارد: اللهم فقههفی الدین و علمهالتاویل (بار الها او را در دینفقیه ساز و تاویلش بیاموز)، و نظیر آنرا در باره ابن عباسفرموده است، این بود گفتار راغب در معنای محكمو متشابه، و گفتار وی عمومیترین گفتاردر این بحث است، كه در آن بین عدهای از اقوال گذشته را جمع كرده است .
●دو اشكال بر قول راغب
ولی دو اشكال بگفته وی وارد است: اول اینكه: وسعت و عمومیتی كه وی به دامنهمعنای متشابه داده تا شامل شبهاتلفظی از قبیل غرابت لفظ و اغلاق تركیب و عموم و خصوص و امثال آن بشود با ظاهرآیه شریفهنمیسازد، برای اینكه آیه شریفه آیات محكمه را مرجعی دانسته برای بیانگری آیات متشابه، ومعلوم استكه غرابت لفظ و امثال آن با مراجعه به آیات محكمه از بین نمیرود و روشنیدلالت محكمات ربطی به غرابت الفاظ متشابهندارد، بلكه برای گرهگشایی اینگونه الفاظمرجع دیگری هست، كه باید به آنجا مراجعه بشود و آن عبارت است از علم لغت.
و نیز آیه مورد بحثیكی از نشانههای متشابهات را این دانسته كهاگر كسی آنراپیروی كند فقط به منظور فتنهانگیزی پیروی كرده، و جز این هیچ انگیزه دیگری نمیتواندداشتهباشد، و ما میدانیم كه پیروی عام بدون مراجعه به خاص، و پیروی مطلق بدون مراجعه بهمقید، و همچنینپیروی لفظ غریب بدون مراجعه به كتابهای لغت، عملی است مخالف باطریقه اهل هر زبان، و قریحه هیچ اهل زبانیاجازه چنین كاری را نمیدهد، و اگر كسیچنین كند همه اهل زبان او را تخطئه میكنند، پس او نمیتواند منشافتنه در بین آنان بشودزیرا اهل لسان با او همكاری نخواهند كرد.
پس از همینجا میفهمیم كه منظور از متشابه،الفاظ غریب، و آن مثالهایی كه ویآورده، نیست.
اشكال دوم این است كه وی متشابه را سه قسم كرد، اول آنكهفهمش برای عمومممكن است، و دوم آنكه فهم آن برای احدی ممكن نیست، و سوم آنكه فهمش برای بعضیممكنو برای بعضی غیر ممكن است، و از این تقسیم چنین برمیآید كه وی تاویل را مختصبه متشابه میداند،در حالی كه خواننده بیاد دارد كه گفتیم همه قرآن تاویل دارد.
این بود اقوال مفسرین و نظریههایی كه از ایشان در معنایمحكم و متشابه و تشخیصموارد آن دو از نظر خواننده گذشت و خواننده به اشكالاتی كه بر این اقوال واردبود توجه فرمود ونیز متوجه شد كه آنچه از آیه شریفه به روشنی ظاهر میشود.خلاف همه این اقوال است، چونآیه در معنایمتشابه این ظهور را دارد كه متشابه، آن آیهای است كه اولا دلالت بر معنا داشتهباشد، و ثانیا معنایی را كه میرساندمحل شك و تردید باشد، نه لفظ آیه، تا از راه قواعد و طرقمعمول در نزد اهل زبان تردیدی كه از ناحیه لفظایجاد شده برطرف شود، مثلا اگر لفظ عاماست به مخصصش ارجاع دهد، یا اگر مطلق است به مقیدش برگرداند، و یا به نحوی دیگرلفظرا روشن و بدون تردید سازد بلكه همانطور كه گفتیم آیه شریفه مورد بحث آن را متشابه میداند
كه معنایش مردد و ناسازگار با آیات دیگر باشد.و آیاتی كه محكمو بدون تردید است، معنایآیات متشابه را بیان میكند.
و معلوم است كه هیچ آیهای چنین وضعی ندارد، مگر وقتی كهبرای فهم مردم عامی وساده معنایی مالوف و مانوس داشته باشد، معنایی كه اینگونه ذهنهای ساده فوراتصدیقشكند، و یا تاویلی كه برایش میكنند در نظر مردم كم اطلاع و ضعیف الادراك نزدیكتر بهذهن باشد.
پیروی آیات متشابه منشا بدعتها و انحرافهایبعد از رسول الله(ص)و مبدا فتنهها و محنتها بوده است
و شما خواننده محترم اگر از بدعتها و مذاهب و اهوای باطلو فاسدی كه فرقههایی ازمسلمانان را منحرف نموده آمارگیری كنی، و مذاهبی را كه بعداز رحلت رسول خدا(ص)در اسلام - چه در باره معارف اصولی اسلام باشد و چه در باره فروع احكام آن - پدیدآمده، مورد دقت قراردهی خواهی دید كه اكثر این انحرافها به خاطر پیروی آیات متشابه قرآن وتاویلهایی بوده كه از پیش خود و بدونمدرك برای اینگونه آیات كردهاند، تاویلهایی كهخدا از آن بیزار است.
یك فرقه به خاطر تمسك به آیات متشابه قائل شدند كهخدای تعالی جسم دارد، دستهدیگر قائل به جبر شدند، گروهی بهتفویض گراییدند، جمعی قائل شدند كه انبیا معصومنیستند،و از آنان نیز گناه سر میزند، طایفهای بمنظور منزه داشتن خدا گفتند او اصلا صفتندارد، ودسته ششمی معتقد شدند صفاتی كه در قرآن برای خدا آمده عین صفاتی است كه درانسان است، حتی در زاید بر ذات بودن، و گروههاییدیگر به انحرافهایی دیگر مبتلا گشتند، كه همه اینها بخاطر آن بود كه آیات متشابهرا به آیات محكم برنگرداندند، تا این محكمات برآیات متشابه حاكم باشد.
و همچنین در باره احكام دین طایفهای گفتند: این احكام تشریعشده تا طریقهایباشد برای اینكه بندگان به خدا واصل شوند پس اگر برای وصول به خدا راهی نزدیكتر پیداشدباید آن راه را پیمود، برای اینكه مقصود تنها و تنها وصول به حق است، حال از هر راهی كهباشد، دستهای دیگرگفتند: اصلا تكلیف به واجبات و ترك محرمات، برای رسیدن به كمالاست، و معنا ندارد با رسیدن انسان به حق و كمال باز هم تكلیف باقی بماند.
با اینكه ما میدانیم در عهد رسول خدا(ص)احكام و فرائضو حدود وسایر سیاستهای اسلامی به اعتبار خود باقی بود، و كسی از مسلمانان به این بهانه كه به حقواصل شدهو یا به كمال رسیده از آن مستثنا نبوده است، و این شانه خالی كردنها كه بعد ازرحلت آن حضرتآغاز شده، دوره به دوره احكام اسلام را از درجه اعتبار ساقط و روز بروز به
دستحكومتهای باصطلاح اسلامی ناقص گردانیده،و هیچ حكمی باطل و هیچ حدی ساقطنشد مگر آنكه باطل كنندگان و ساقط كنندگان آن، همین را بهانهكردند كه: دین تشریع نشدهمگر برای صلاح دنیا و اصلاح حال بشر، و این حكمی كه مادر مقابل حكم شرع، تشریعكردهایم برای اصلاح بشر امروز بیشتر مؤثر است.
در آخر، كار این دست اندازیها به جایی رسید كه بعضی گفتند:تنها غرض از شرایعدین، اصلاح دنیا به وسیله اجرای آن است، و چون دنیای امروز سیاست دینی را نمیپذیردونمیتواند هضم كند، نیازمند وضع قوانین دیگری است، كه تمدن امروز آنرا بپسندد، و اجرایشكند.
ازاین بالاتر كار به جایی رسید كه بگویند اصولا منظور از برنامههایدینی و عمل بهآن، این است كه دلها پاك شود، و بسوی فكر و اراده صالح هدایت گردد، و امروزكه دلها بهوسیله تربیت اجتماعی بسوی خدمت به خلق هدایتشده دیگر احتیاجی به پاك شدن بوسیلهامثال وضو و غسل و نماز و روزه ندارد.
حال اگر خواننده عزیز در این سخنان و امثال آن - كه از حد شمارشبیرون است دقت نموده، آنگاه در جملهفاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاءالفتنهٔ وابتغاء تاویله...تامل كند، هیچ شكی در درستی گفتار ما برایش باقی نمیماند، وبطور قطع حكم میكند به اینكه تمامیفتنهها و محنتها كه گریبان اسلام و مسلمین راگرفته، منشای بجز پیروی متشابه و تاویل كردن قرآن ندارد.
و همین(البته خدا داناتر است)سبب شده است كه خدایتعالی این چنین در اینباب سختگیری را تشدید نموده در نهی از پیروی متشابه بمنظور فتنهجویی وتاویل و الحاد درآیات خدا و بدون علم در آیات خدا سخن گفتن و راه شیطان را پیروی نمودن، مبالغه نماید، چون رسم قرآنچنین است.كه در مورد گناهانی مبالغه كند كه ارتكاب آن گناهان اثر فوریدر هدم و از بین بردن اركان دین دارد، وبنیه دین و نیروی آن را تحلیل میبرد، همچنان كهمیبینیم در مورد دوستی با كفار و نیز امر به دوستی اهل بیت پیامبر، و درخانه نشستن زنانپیامبر، و نهی از معامله ربا، و امر به اتحاد كلمه در دین، و امثال این تشدید فرموده است.
حال باید دید علاج دلهائی كه منحرفهستند و همواره دوست میدارند فتنهجوییكنند چیست؟.
باید دانست منشا این بیماری میل به دنیا و اعتماد كردن بهآن و دلدادگی به زندگیآن است و این آلودگی را از دلها نمیشوید مگر یاد روز حساب، همچنان كه خدای تعالی این و باز به همین جهت است كه میبینم راسخین در علماز تاویل كردن آیات خدا بهصورتی كه مخالف رضای او باشد خودداری میكنند و در خاتمه گفتار خود به این معنااشارهنموده و عرضه میدارند: ربنا انك جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان الله لا یخلفالمیعاد.
۲ - ام الكتاب بودن آیات محكم چه معنا دارد؟
جمعی ازمفسرین گفتهاندام الكتاببودنمحكماتبه این معنااست كهمحكماتاصل در كتاب است، و قواعد دین و اركان آن مبتنی بر آن اصل است، كه باید بهآنایمان آورد، و عمل كرد، و دین هم عبارت است از همین دو اصل اعتقاد و عمل، بخلافآیات متشابه كه چون مقصود از آنها معلومنیست، و مدلول آنها متشابه و متزلزل است، نمیشودبه آنها عمل كرد، بلكه تنها باید نسبت به آنها ایمان آورد.
و خواننده عزیز توجه نمود كه این توجیه، لازمه بعضی از اقوالگذشته است، یكی ازآنها قولی بود كه متشابه را از این جهتمتشابه میدانست كه مشتمل بر تاویلی است كهدسترسی به فهم آن نیست.
یكی دیگر، آن قولی بود كه متشابه را از این جهت متشابهمیدانست كه در ابتدا مشتبهاست، و الفاظش چند پهلو است، ولیچنان نیست كه معنایش تا حدودی و یا كاملا فهمیدهنشود،بلكه با رجوع به عقل یا لغتیا طریقه عقلایی به فهم آن دسترسی هست، وموقعی كهبررسی نشده باید بدان ایمان داشت، و عجولانه انكارش نكرد.بعضی دیگر گفتهاند: ام الكتاببودن محكمات این است كهمتشابهات را باید بهآنها ارجاع داد، آنگاه در معنای این ارجاع اختلاف كردهاند.
ظاهر كلام بعضی از آنان این است كه مرادش از این رجوعاین است كه در موردمتشابهات تنها باید به محكمات عمل نموده، و نسبت به متشابهات اكتفا به ایمان كرد، همانطور كه نسبت به آیاتی كه نسخ شده تنها ایمانداریم كه كلام خدا است، و حكم موقتشحكم خدا است، ولی در مرحله عمل به آیات ناسخ عمل میكنیم.
این قول هم چندان با قول قبلی مغایرت ندارد، و ظاهر كلام بعضیاز صاحبان این قولاین است كه خواستهاند بگویند: آیات محكم بیانگر آیات متشابه و برطرف كننده تشابه آنهااست.
و حق هم همین است چون در معنای جملههن ام الكتاب - آنها مادركتابندعنایتی زائد بر معنای اصل هست، و اگر بنا به قول اول معنایكلمهامهمان معنای كلمهاصلبود ممكنبود بفرماید: هن اصول الكتاب، آری كلمهامكه در فارسی به معنایمادر است هم، این معنا را میفهماند،كه مادر اصل فرزند است، و هم این كه فرزند به مادررجوع میكند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده ودر حقیقت فرزند بعضی از مادراست.پس كلمهام الكتابخالی از این دلالت نیست.كه آیات متشابه هم برای خودمدلولو معنا دارند.اما مدلول آنها زائیده و فرع مدلول آیات محكمات است، و لازمه این، آنست كه محكمات بیانگر متشابهات باشد.
علاوه بر اینكه متشابه بدین جهت متشابه است كه مراد و مدلولینامعین و متشابه دارد، برای اینكه دارای تاویل است، چون تاویل همانطور كه گفتیم در آیات محكمنیز هست، اختصاصی به متشابه ندارد، و قرآن كریم بعضی آیاتش مفسر بعضی دیگر است،پس متشابه همقطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آیات محكم نمیتواند باشد.
مثال این تفسیر،آیه شریفه: الی ربها ناظرهٔ است، كه آیهایاست متشابه، زیرامعلوم نیست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چیست، ولی وقتی ارجاع داده شود بهآیه: لیسكمثله شیء كه میفرماید: خدای را از هیچ جهت نمیتوان به چیزیمقایسهكرد، و آیه: لا تدركه الابصارمعلوممیشود كه مراد ازنظر كردنودیدن خداازسنخ دیدن محسوسات به وسیله چشم نیست.
چون خدای تعالی در سوره نجم برای دل هم اثبات دیدن كرده و فرموده:ما كذبالفؤاد ما رای ا فتمارونه علی ما یری... لقد رای من آیات ربه الكبری ، كه از این آیات فرموده قلب رسول خدا(ص)در آنچه كه دید دروغنگفت، معلوممیشود قلب هم دیدنی خاص به خود دارد، نه اینكه منظور فكر باشد، چون فكر مربوطبهتصدیق و تركیبات ذهنی است، و رؤیت مربوط به تك تك اشیای خارجی و عینیاست، معنا ندارد كلمه: رؤیترا در مورد فكر استعمال كنند.
پس با این بیان روشن شد كه این رؤیت عبارت است ازیك نحوه توجه خاص قلبی، توجهی غیر حسی و مادی، و غیر عقلی و ذهنی.
این یك مثال بود برای متشابه،و ارجاع آن به محكم، و بر همین قیاس است، سایرمتشابهات.
۳ - تاویل چه معنا دارد؟
جمعی از مفسرین تاویل را به تفسیر معنا كرده و گفتهاند: هر دوكلمه به یك معنااست و آن عبارت است از آن معنایی كه گوینده از كلام خود در نظر دارد، و چون منظورومقصود از بعضی آیات، به روشنی معلوم است، قهرا مراد از تاویل در جمله: و ابتغاء تاویله، و ما یعلم تاویله الا اللهو الراسخون فی العلممعنا و مراد از آیه متشابه است.یعنی: معنایی را كه از آیات متشابهمراد است غیر از خدای سبحان و یا خدا و راسخین در علم كسینمیداند.
گروهی دیگر گفتهاند: مراد از تاویل معنایی است كه مخالف با ظاهرلفظ باشد، واین معنا از سایر معانی كه برای كلمه تاویل كردهاند شایعتر است، بطوری كه گوییاصلالفظ مذكور، حقیقت در همین معنا است، اگر چه در اصل لغت، به معنای ارجاع یا مرجع بودهاست.
و بهر حال در میان متاخرین همین معنا شایع شده، همچنانكهمعنای اول در بینمفسرین قدما معروف بود، چه آنهائی كه میگفتند: غیر از خدا كسی تاویل قرآن را نمیداند،و چه آنهایی كه میگفتند: راسخین در علم هم آن را میدانند، همچنانكه از ابن عباس نقلشدهكه میگفته: من از راسخین در علمم، و تاویل قرآن را میدانم.
بعضی دیگر گفتهاند: تاویل آیه متشابه یكی از معانی همان آیهاست، كه غیر از خداو یا غیر از خدا و راسخین در علم كسی از آن آگاه نیست، البته این معنا با ظاهر لفظ مخالفتندارد.
در نتیجه برگشت امر به این است كه آیه متشابه آیهای است كهچند معنا داشته باشد، بعضی از آن معانی پوشیدهتر بوده و دیرتر به ذهن میآید، آنچه از همه، زودتر بهذهن میآیدهمان است كه ظاهر لفظ، آن را میرساند، و همه مردم آن را میفهمند، و معانی دیگر كهبعیدتر است معناییاست كه غیر از خدا، و یا خدا و راسخین در علم آن را درك نمیكنند.
آنگاه مفسرین اختلاف دیگری كردهاند در اینكه ارتباط آن معانیبعید و باطنی، با لفظچگونه است، چون بطور مسلم میدانیم كه همه آن معانی در عرض واحد نمیتواندمراد از لفظباشد، و گرنه لازم میآید كه یك لفظ در چند معنا استعمالشده باشد، و این به دلیلی كه درجای خودش ذكر كردهاند جایز نیست.
پس ناگزیر باید این چند معنا در طول هم قرار داشته باشند، ودر طول یكدیگر منظور ومقصود باشند، ناگزیر گفتهاند: اولین معنای باطنی از لوازم، معنای ظاهر است، ودومی از لوازماولی و سومی از لوازم دومی، و همچنین بعضی دیگر گفتهاند: معانی باطنی مترتببر یكدیگرند، به این معناكه اراده كردن معنای ظاهری و معمولی لفظ، هم اراده معنای لفظاست، و هم اراده معنای باطن آن است.
مثلا وقتی به پیشخدمتت میگوئی برایم آب بیاور، معنای ظاهركلامتآب بیاوراست و معنای باطنی آن این است كه تشنهای و میخواهی عطشت را فرو نشانده،و اینحاجت طبیعی تو را برآورد، و هم كمالی از كمالات وجودیت را تامین كند، و تو در گفتنآب بیاورهمه این معانی رااراده كردهای، بدون این كه لفظ را در چهار معنا استعمال كردهباشی، و چهار چیز خواسته باشی، و چهار فرمان صادر كرده باشی.
در اینجا قول چهارمی نیز هست، و آن این است كه تاویل ازجنس معانی الفاظنیست، بلكه امری عینی است، كه الفاظ گوینده بر آن اعتماد دارد، حال اگر كلام، حكمیانشائیباشد، مثلا امر و یا نهی باشد، تاویلش عبارت از مصلحتی است كه باعث انشای حكمو تشریع آن شده، پس تاویل آیه: اقیمواالصلوهٔ مثلا آن حالت نورانی خارجی است كه درروح نمازگزار در خارج پیدا میگردد، و او را از فحشا و منكر دور میكند.
و اگر كلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تاویلشخود آن حوادث واقعه درزمان گذشته است، نظیر آیاتی كه سرگذشت انبیای گذشته و امتهای آنان را بیانمیكند، واگر از حوادث زمان نزول و یا بعد از آن خبر دهد آن خبری كه میدهد سه جور است:
یا راجع به اموری است كه با حواس ظاهری درك میشود و یااز اموری است كه باعقل درك میگردد كه تاویل اینگونه آیات نیزهمان حوادثی است كه در خارج واقع شده، ویا واقع میشود، نظیر آیه:و فیكم سماعون لهم ، و آیه شریفه: غلبت الروم فی ادنیالارضو هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین .
و یا راجع به امور غیبی و آینده است كه آن امور را در دنیاو با حواس دنیائی نمیتواندرك كرد، و حتی حقیقت آن را با عقل هم نمیتوان شناخت، نظیر امور مربوط به روزقیامت، یعنی تاریخ وقوع آن، و كیفیت زنده شدن اموات، و سؤال و حساب و پخش نامههای عمل وامثال آن.
و یا راجع به اموری است كه اصلا از سنخ زمان نبوده و ازحد ادراك عقول خارجاست، مانند صفات و افعال خدای تعالی، كه تاویل آن خود حقایق خارجیه است، و فرقمیاناین قسم از آیات(كه حال صفات و افعال خدا، و ملحقات آن یعنی احوال قیامت و امثال آن رابیان میكند)با سایر اقسام،این است كه اقسام دیگر اموری بودند كه علم به تاویل آنها برایما انسانها ممكن بود ولی قسم اخیر چنین نیست،یعنی هیچكس بجز خدا حقیقت تاویل آنها رانمیداند، بله مگر راسخین در علم كه اگر خدا ایشان را به آن امور آگاه بسازدمیتوانند عالمبدانها بشوند، آنهم بقدر وسع عقل و توانائیشان.
و اما حقیقت آن امور كه تاویل حقیقی هم هماناست، اموری است كه خدا علم بدانرا به خود اختصاص داده است.
این چهار وجهی كه از نظر شما گذشت، آراء و مذاهبی بود كه مفسریندر معنایتاویل ذكر كردهاند، البته اقوال دیگری نیز در این میان وجود دارد كه در حقیقت از شاخههایهمانقول اول است، هر چند كه قائلین به آن از قبول وجه اول وحشت داشتهاند.
از آن جمله هفت قول زیر است: اول اینكه: تفسیر،عمومیتر ازتاویلاست و استعمال كلمهتفسیربیشتردرالفاظ و مفردات آن، و كلمهتاویلبیشتر در معانیو جملهها بكار میرود و نیز كلمهتاویلبیشتر درمورد كتابهای آسمانی استعمال میشود، ولی كلمهتفسیرهم در آن موردو هم در سایر موارد استعمال میشود.
دوم اینكه:گفتهاندتفسیر، به معنای بیان معنای لفظی است كهبیشتر از یك وجهدر آن محتمل نباشد، وتاویلبه معنای تشخیص یك معنا از چند معناییاست كه در لفظ باهمه آنها میسازد و استنباط آن به وسیله دلیل است.
سوم اینكه:گفتهاندتفسیر، عبارت است از بیان معنای قطعی یكعبارت و یا یكلفظ، وتاویلترجیح یكی از چند معنایی است كه در آن محتمل است، البتهترجیحی كهیقینآور نباشد، این وجه قریب به همان وجه قبلی است.
چهارم اینكه: تفسیر،بیان دلیل مراد، وتاویلبیان حقیقت مراد است، مثلا درآیه:ان ربك لبالمرصاد (۱) ، تفسیرش این است كه بگوئیم كلمهمرصاداز ماده(را - صاد- دال)است، و به معنای پاییدن و مراقب بودن است، و تاویلش این است كه بگوئیمآیه شریفهمیخواهد مردم را از سهلانگاری و غفلت از امر خدا برحذر بدارد.
پنجم اینكه: تفسیر، بیان معنایظاهر از لفظ است، وتاویلبیان معنای مشكلاست.
ششماینكه: تفسیر، به دست آوردن معنای آیه است به وسیله روایت،وتاویلبه دست آوردن آن است از راه تدبر و درایت.
هفتم اینكه:تفسیر، جنبه عمل و پیروی دارد، وتاویلتنهابه درد استنباط ونظر میخورد، این اقوال هفتگانه در حقیقت از شعب قول اول از چهار قولی است كه قبلا نقلكردیم،و اشكالی كه متوجه آن بود متوجه همه اینها نیز هست، و بهر حال به دو دلیل، نه به آنچهار قول میتوانتكیه كرد و نه به این هفت قولی كه از آنها منشعب میشود.
دو دلیل(اجمالی و تفصیلی)برسستی اقوالی كه در باره مراد از تاویل گفته شده است یكی دلیل اجمالی است،كه اشكالی است متوجه همه آن وجوه، و دومی تفصیلی.
اما اجمالی كه خواننده عزیز توجه نمود: مراد از تاویل آیات قرآنمفهومی نیست كه آیهبر آن دلالت دارد، چه اینكه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد، و چه مخالف آن، بلكهتاویل از قبیلامور خارجی است، البته نه هر امر خارجی تا توهم شود كه مصداق خارجی یك آیه هم تاویلآن آیهاست، بلكه امر خارجی مخصوصی كه نسبت آن به كلام نسبت ممثل به مثل و نسبتباطن به ظاهر باشد.
و اما تفصیلا یعنی اشكالاتیكه متوجه یك یك آن وجوه میشود این است كه وجه اول لوازم غلطی دارد، كه كمترین آن این است كه باید ملتزم شویمكه بعضی از آیات قرآنیآیاتی باشد كه فهم عامه مردم به درك تاویل یعنی تفسیر آن نرسد، و نتواند مدلولو معنایلفظی آنها را بفهمد.و نمیتوانیم به چنین چیزی ملتزم شویم، چون خود قرآن گویای اینمطلب است كهبه منظور فهم همه مردم نازل شده، و صاحب این قول هیچ چارهای جز این نداردكهبگوید در قرآن تنها حروف مقطعه اول بعضی سورهها متشابه است.
چون تنها آنها است كه عموم مردم معنایش را نمیفهمند، تازهاگر به همین معنا همملتزم شود باز اشكال دیگری بر او وارداست، و آن این است كه دلیلی بر چنین توجیه ندارد، وصرف اینكهكلمهتاویلمانند كلمهتفسیرمشتمل بر معنای رجوع است، دلیل نمیشودبر این كه این دو كلمه به یكمعنا است، ما میدانیم كه كلمهامنیز مشتمل بر معنای رجوعهست و مادر، مرجع فرزندان هست ولیتاویل فرزندان نیست، كلمهرئیسمشتمل برمعنای رجوع هست و مرئوس به رئیس مراجعه میكند، ولی رئیس تاویل مرئوس نیست.
علاوه بر این گفتار، فتنهجوئیای كه در آیه شریفه صفتمخصوص متشابه ذكر شده درغیر حروف مقطعه هست، نه در آنها، بیشتر فتنههایی كه در اسلام پدید آمده از ناحیهپیرویآیات متشابه یعنی از ناحیه پیروی علل احكام و آیات مربوط به صفات خدا و امثال آن پدیدآمده است.
اشكال قول دوم: این است كه لازمه آن وجود آیاتیاست در قرآن كه خلاف معنایظاهری آن اراده شده باشد، و باعث معارضه آنها با آیات محكمات و در نتیجه،پدید آمدن فتنهدر دین باشد، و برگشت این سخن به این است كه در بین آیات قرآن اختلافی هست، كهبرطرف نمیشودمگر آنكه از ظاهر بعضی از آنها چشم پوشید، و آنها را بر خلاف ظاهرشان برمعنایی حمل كرد كه فهم عامه مردم از درك آن عاجز باشد.
و این سخن احتجاجیرا كه در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیراللهلوجدوا فیه اختلافا كثیرا است، باطل میكنند، زیرا این آیه دلالت دارد بر اینكهدرقرآن هیچ اختلافی نیست، و اگر معنای اختلاف نداشتن این باشد كه هر جا به ظاهر اختلافیدیدید آن را بر خلافآنچه ظاهر كلام دلالت دارد حمل كنید، به معنایی كه غیر از خدایسبحان، كسی آنرا از ظاهر كلام نفهمد، حجیت آیه ازبین میرود چون اختلاف نداشتن به اینمعنا اختصاص به قرآن ندارد، بلكه هر كتابی را هر چند هم صفحه به صفحهاش با هم نسازد و حتی سراپا دروغ باشد میشود با حمل بر خلاف ظاهر، رفعاختلاف از آن كرد، و دیگراختلاف نداشتن قرآن به این معنا هیچ دلالتی ندارد بر اینكه این كتاب ازناحیه خداست و هیچبشری نمیتواند چنین كتابی درست كند.بلكه درست كردن چنین كتابی برای هر كسیممكن است.پس اختلاف نداشتن به این معنا، یعنی رفع اختلاف از كتابیبه وسیله حمل بر خلافظاهر، نمیتواند دلیل باشد كه این كتاب از ناحیه كسی است كه مانند انسانهاهر دم بر سریك مزاج نیست، و دچار تناقض در آراء و سهو و نسیان و خطا و تكامل تدریجی در مرور زماننمیشود، در حالیكه آیه نامبرده میخواست همین را بگوید، و بفرماید نبودن اختلاف در قرآندلیل است بر اینكه خدای عزوجل فرستنده آن است.
پس آیه شریفه با لسان استدلال و احتجاجی كه دارد صریحاست در اینكه قرآن درمعرض فهم عامه مردم است، و عموم میتوانند پیرامون آیاتش بحث و تامل و تدبر كنند،و هیچآیهای در آن نیست كه معنایی از آن منظور باشد كه بر خلاف ظاهر یك كلام عربی است و یاجنبه معما گویی و لغزسرایی داشته باشد.
و اما قول سوم: كه نادرستی آن برای این است كه هر چندآیات قرآن دارای معانیمترتب بر یكدیگر است، معانیی كه بعضی ما فوق بعض دیگر است، و بجز كسی كه ازنعمتتدبر محروم است نمیتواند آنرا انكار كند، و لیكن باید دانست كه همه آن معانی - و مخصوصاآن معانی كهاز لوازم معنای تحت اللفظی است معانی الفاظ قرآن هستند، چیزی كه هستمراتب مختلفی كه در فهم و ذكاء و هوشو كم هوشی شنونده است، باعث میشود كه همهمردم، همه آن معانی را نفهمند، و این چه ربطی به معنای تاویل دارد؟تاویلیكه قرآن چنینمعرفیش كرده كه به جز خدا و راسخین در علم كسی آن را نمیفهمد، رسوخ در علم كه از آثارطهارتو تقوای نفس است، ربطی و تاثیری در تیز فهمی و كند فهمی در مسائل عالیه و معارفدقیقه ندارد گرچه در فهم معارف طاهرهالهیه تاثیر دارد، اما بطور دوران و علیت، یعنی هر جا ودر هر كس طهارت نفس بود، آن معارف دقیقه نیزدر آنجا باشد، و هر دلی كه چنین طهارت رانداشت محال باشد آن معارف را بفهمد، و ظاهر آیه نامبرده درباره تاویل همین است، كه جزنفوس طاهره كسی راهی بفهمیدن آن ندارد.
و اما قول چهارم: این اشكال بر آن وارد است هر چندصاحب این وجه در بعضی ازسخنانش راه صحیحی رفته، ولی در قسمت دیگر آن خطا رفته است، او هر چند درست گفتهكهتاویل اختصاصی به آیات متشابه ندارد، بلكه تمامی قرآن تاویل دارد، و تاویل هم از سنخ مدلول لفظی نیست، بلكه امر خارجی است، كه مبنای كلامقرار میگیرد لیكن در این نظریهخطا رفته كه هر امر خارجی را مرتبط به مضمون كلام دانسته،حتی مصادیق و تك تكاخباری را كه از حوادث گذشته و آینده خبر میدهد مصداق تاویل شمرده، و نیز خطا رفته كهمتشابهرا منحصر در آیات مربوط به صفات خدای تعالی، و در آیات مربوط به قیامت دانستهاست.
توضیح اینكه بنابه گفته وی مراد از تاویل در جمله: و ابتغاء تاویله...یاتاویلقرآن است، و ضمیرهادر آن به كتاب برمیگردد، كه در این صورت جمله: و ما یعلمتاویلهالا اللهبا آن نمیسازد، برای این كه بسیاری از تاویلهای قرآن از قبیل تاویلاتقصص و بلكه احكام و نیز تاویلآیات اخلاق، تاویلهایی است كه ممكن است غیر خدایتعالی و هم غیر راسخین در علم، و حتی بیماردلان نیز از آنآگاه بشوند، چون حوادثی كهآیات قصص از آن خبر میدهد چیزی نیست كه دركش مختص به خدا و راسخین در علمباشد،بلكه همه مردم در درك آن شریك هستند، و همچنین حقایق خلقی و مصالحی كه ازعملبه احكام عبادات و معاملات و سایر امور تشریع شده، ناشی میگردد.
و اگر مراد از تاویل در آیه شریفه، تاویل خصوص متشابه باشد، در اینصورت حصرمستفاد از جمله: و ما یعلم تاویله الا اللهدرست میشود، و میفهماند كه غیراز خدایتعالی و راسخین در علم مثلا كسی را نمیرسد كه دنبال تاویل متشابهات قرآن را بگیرد، برایاینكه منجر بهفتنه و گمراهی مردم میشود، ولی منحصر كردن صاحب این قول، آیات متشابه رادر آیات مربوطه به صفات خداو اوصاف قیامت درست نیست، چون همانطور كه پیگیری اینآیات منجر به فتنه و ضلالت میشود، پیگیری سایر آیات متشابه نیز چنین است.
گفتن اینكه بطور كلی آیات متشابه باید از زندگی مسلمینحذف شود مثل این میماندكه كسی بگوید(همچنانكه گفتهاند)منظور از اصل دین و تشریع احكام ایناست كه اجتماعانسانی صالح گردد، و در نتیجه، اجتماعی زنده، تشكیل شود و چون غرض این است، اگرفرض كنیمكه صلاح حال مجتمع با پیروی از احكامی دیگر غیر احكام دینی تامین میشود، باید احكام دینی لغو گردد، چون دراین فرض و در این زمان دیگر احكام دینی به درد اصلاح جامعه نمیخورد، بلكه صلاح مجتمع در پیروی احكام دیگر است.
و یامثل این میماند كه كسی بگوید(همچنانكه گفتهاند)مراد از كراماتیكه درقرآن از انبیا نقل شده - از قبیل ید بیضاء، و نفس عیسی، و امثال آن امور عادی است -كه باعباراتی تعبیر شده كه ظاهرش معجزه و كرامت را میرساند، و منظور آن این بوده كه دلهای عوام را به دست آورد، و از این راه دلهای آنان را مجذوب، و قلوبشانرا در برابر قرآن شیفته كند، وخلاصه امور عادی را به زبانی تعبیر كند كه عوام خیالكنند انبیا كارهایی خارق العاده وشكننده قوانین طبیعت داشتهاند.
و از اینگونه سخنان در مذاهبی نوظهور كه در اسلام پیدا شده،بسیار دیده میشود، وهمه آنها بدون شك یكی از انحای تاویل در قرآن به منظور فتنه بپا كردناست، پس دیگرصاحب قول سوم نباید متشابه را منحصر در آیات صفات و آیات قیامت كند.
خواننده عزیز بعد از توجه به اشكالاتی كه در اقوال سابقالذكر بود، متوجه میشود كهحق مطلب در تفسیر تاویل این است كه بگوئیم: تاویل حقیقتی است واقعیكه بیانات قرآنیچه احكامش، و چه مواعظش، و چه حكمتهایش مستند به آن است، چنینحقیقتی در باطنتمامی آیات قرآنی هست، چه محكمش و چه متشابهش.
و نیز بگوئیم كه این حقیقت از قبیل مفاهیمی كه از الفاظ بهذهن میرسد نیست، بلكهامور عینی است كه از بلندی مقام ممكن نیست در چار دیواری شبكه الفاظ قرارگیرد، و اگرخدای تعالی آنها را در قالب الفاظ و آیات كلامش در آورده در حقیقت از بابچونكه باكودك سر و كارت فتاداست،خواسته است ذهن بشر را بگوشهای و روزنهای از آن حقایقنزدیك سازد.
در حقیقت، كلام او به منزله مثلهایی است كه برای نزدیك كردنذهن شنونده بهمقصد گوینده زده میشود، تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد.
همچنانكه خود قرآن فرموده:و الكتاب المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا لعلكمتعقلون، وانه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم (۱) ، و در آیات دیگر قرآن كریمتصریحات و اشاراتی در این معنا هست.
علاوه بر این كه خواننده در بیان قبلی توجه فرموده، كه قرآنكریم لفظ تاویل را بهطوری كه شمردهاند در شانزده مورد استعمال كرده و همه موارد در همین معنایی است كه ما گفتیم.
۴ - آیا كسی جز خدا تاویل قرآن را میداند؟
این مساله هم مانند مسالهقبلی از موارد اختلاف شدید بین مفسرین است، و منشا اختلاف تفسیرهای مختلفی است كه در باره جمله: و الراسخون فیالعلم یقولون آمنا بهكل من عند ربناكردهاند.
بعضی گفتهاندواودر اول جمله، عاطفه است، كه نتیجهاشچنین میشود كهتاویل متشابهات را، هم خدا میداند و هم راسخین در علم.
این رای بعضی از قدماو همه مفسرین شافعی مذهب و بیشتر مفسرین شیعه است.
عدهایدیگر گفتهاند: واومذكور، استینافی است، كه جمله را ازنو شروع میكند، و مربوط بما قبل نیست، و نتیجه این نظریه آن است كه تاویل متشابهات را تنها خدا بداند،وراسخین در علم با اینكه آن را نمیدانند به همه قرآن ایمان دارند، و این نظریه بیشتر قدما و همهحنفی مذهبان از اهل سنت است.
طایفه اول به چند وجه بر مسلك خوداستدلال كردهاند، و روایاتی را بر گفتار خودشاهد آوردهاند.
طایفه دوم نیز به وجوهی و روایاتی استدلال كردهاند، آن روایاتیكه میگوید علمتاویل متشابهات از علومی است كه خدا به خودش اختصاص داده، و این دو طایفه قرنهااختلافخود را ادامه دادهاند، و ادله یكدیگر را با دلیل مخالفش باطل ساختهاند.
اختلاف در این مساله از ابتدا توام با خلط واشتباه بوده و ادله طرفین قاصر از اثبات مدعای آنها است آنچه لازم است كه یك دانشمند اهل تحقیق در این مقام موردتوجه قرار دهد اینستكه این مساله از همان ابتدا كه مورد اختلاف قرار گرفته، خالی از خلط و اشتباه نبوده،یعنیبین مساله رجوع متشابه به محكم(و یا به عبارت دیگر، بین مراد از متشابه، )و مساله تاویل، خلط شده است.همانطور كه این مطلب از ملاحظه موضوع بحثی كه عنوان كردیم و محل نزاعو مورد اختلاف را ذكر نمودیم، نیز، روشنمیشود.(آنچه طایفه اول برای راسخین در علماثبات میكنند غیر آن چیزی است كه طایفه دوم انكارش میكنند،طایفه اول میگویندراسخین در علم با ارجاع متشابهات به محكمات میتوانند معنای متشابهات را بفهمند، وطایفهدوم میگویند علم به متشابهات از علومی است كه خدا به خودش اختصاص داده،نه آن، منكرگفته این است، و نه این منكر گفته اومترجم).
و به همین جهت ما متعرض نقل ادله طرفین نشدیمزیرا فایدهای در نقل آنها و اثباتو نفیشان نبود.
و اما روایات طرفین بدان جهت كه مخالف ظاهر كتاب استدردی را برای هیچیكدوا نمیكند، برای اینكه روایاتی كه علم به تاویل را برای راسخین در علم اثبات میكندمنظورشاز تاویل، معنایی است مرادف با لفظ متشابه، و ما، در قرآن هیچ جایی تاویل به این معنا نداریم، مانند روایتی كه از طرق اهل سنت نقلشده از یكسو میگوید رسول خدا(ص)دعا كرد به ابن عباس، و عرضه داشت پروردگارا او را فقیه در دین كن، و علمتاویلشبیاموز .و نیز میگوید ابن عباس خودش در حدیثی دیگر گفته:من از راسخین درعلمم، و من تاویل قرآن را میدانم .
و از سوی دیگر روایتی دیگر میگوید ابن عباس گفت:محكمات عبارتند از آیاتناسخه، و متشابهات عبارتند از آیات منسوخه، كه از مجموع آن دو دسته روایات برمیآیدكهابن عباس معنای آیات محكمه را تاویل آیات متشابهه میدانسته، و این همان است كه گفتیمتاویل به اینمعنا در قرآن نداریم، و منظور قرآن از تاویل چنین معنایی نیست.
اما روایاتی كه طایفه دوم به آن استدلال كردهاند(یعنی روایاتیكه دلالت دارد براینكه غیر خدا كسی تاویل متشابهات را نمیداند)مانند روایاتی كه میگوید ابی بن كعب وابنعباس آیه مورد بحث را به این صورت قرائت میكردهاند: و ما یعلم تاویله الا الله ویقولالراسخون فی العلم آمنا به ، و نیز روایاتیكه میگوید: ابن مسعود آیه را به صورتو ان تاویله الا عند الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا بهقرائتكرده، هیچ یك ازاین روایات چیزی را اثبات نمیكند، بدین دلیل كه.
اولا: این دو قرائتحجیت ندارد.
ثانیا: نهایت درجه دلالت آنها همین است كه آیه دلالت ندارد كهراسخین در علم نیزعالم به تاویل باشند، و دلالت نداشتن، غیر از دلالت داشتن بر عدم علم است، كهطایفه دومادعایش را میكنند، زیرا ممكن است دلیل دیگری پیدا شود و دلالت بر آن بكند.
و بازنظیر روایتی كه در كتاب الدر المنثور از طبرانی نقلشده آن هم از ابی مالكاشعری نقل كرده كه: از رسول خدا(ص)شنیده، كه فرمود: من بر امتمنمیترسم مگر از سه خطر: اول اینكه:مالشان زیاد شود، در نتیجه به یكدیگر حسد ورزند، و به جان هم بیفتند.
دوم اینكه: دست به كار علم قرآنشوند، آنوقت همانها كه ایمان به قرآن دارند در صدد برآیند كه تاویل آن را بفهمند در حالی كه تاویل آنرا كسی جزخدا نمیداند، و راسخین درعلم میگویند: ما به قرآن ایمان داریم، همهاشاز ناحیه پروردگار ما است، و كسی به جزخردمندان متذكر نمیشود.
سوم اینكه: علمشان زیاد شود، وبكلی از علم قرآن دست بردارند، و اعتنائی به آننكنند.
و این حدیث به فرضی كه دلالت داشته باشد كه غیر خدا كسی علمبه تاویل ندارد، دلالت دارد بر نفی آن از مطلق مؤمن، نه تنها ازخصوص راسخین در علم، و این مقدار دلالت، به درد طایفه دوم نمیخورد.
و باز نظیر روایاتی كه دلالت دارد بر وجوب پیروی آیاتمحكم و ایمان به آیاتمتشابه، و دلالت نداشتن این دسته از روایات بر مدعای نامبردگان، جای تردید نیست.
و نیزمانند روایتی كه تفسیر آلوسی از ابن جریر از ابن عباس(وبدون ذكر آخر سند)نقل كرده، كه او گفته آیات قرآن كریم چهار دسته است.
اول آنچه مربوط است به حلالها.
دوم آیات مربوط به آنچه حراماست، كه هیچ مسلمانی در ندانستن این آیات معذورنیست.
سوم آیاتیكه راجع به معارف است، و علما آن را تفسیر میكنند.
چهارم آیات متشابه كه كسی به جز خدا معنایآنرا نمیفهمد، و هر كس علم آن راادعا كند دروغگو است.
واین حدیث علاوه بر اینكه نام راویان آخر سندش ذكر نشده،معارض با روایاتی استكه از خود ابن عباس نقل شده كه رسول خدا(ص)در بارهاشدعا كرد، وخود او ادعایعلم به تاویل نمود، و مخالف با ظاهر قرآن كریم است، چون ظاهر قرآن ایناستكه تاویل غیر از معنایی است كه از متشابه منظور است(و بیانش گذشت).
پس آنچه باید گفته شود همان است كه گفتیم، قرآن كریم علمبه تاویل را برای غیرخدا ممكن میداند، اما خصوص آیه مورد بحث دلالتی بر آن ندارد، و ما بایددر این دو جهتبحث كنیم، اما جهت دوم كه گفتیم خصوص آیه مورد بحث دلالتی ندارد بر اینكه غیر خدا هم میتواند از تاویل قرآن آگاه شود، بیانش این است كه آیه شریفهبه قرینه صدر و ذیلش و بهقرینه آیات بعدش تنها در صدد تقسیم آیات قرآنبه دو قسم محكم و متشابه است، و نیز در صددتقسیم مردم است به دو قسم: یكی آنهائی كه ایمان به قرآن دارند، و قرآن را برنامهزندگی خود میدانند، هر چه ازآیاتش را فهمیدند عمل میكنند، و علم آنچه را نفهمیدند به خدا واگذار میكنند.بعضی دیگر گفتهاند: ام الكتاببودن محكمات این است كهمتشابهات را باید بهآنها ارجاع داد، آنگاه در معنای این ارجاع اختلاف كردهاند.
ظاهر كلام بعضی از آنان این است كه مرادش از این رجوعاین است كه در موردمتشابهات تنها باید به محكمات عمل نموده، و نسبت به متشابهات اكتفا به ایمان كرد، همانطور كه نسبت به آیاتی كه نسخ شده تنها ایمانداریم كه كلام خدا است، و حكم موقتشحكم خدا است، ولی در مرحله عمل به آیات ناسخ عمل میكنیم.
این قول هم چندان با قول قبلی مغایرت ندارد، و ظاهر كلام بعضیاز صاحبان این قولاین است كه خواستهاند بگویند: آیات محكم بیانگر آیات متشابه و برطرف كننده تشابه آنهااست.
و حق هم همین است چون در معنای جملههن ام الكتاب - آنها مادركتابندعنایتی زائد بر معنای اصل هست، و اگر بنا به قول اول معنایكلمهامهمان معنای كلمهاصلبود ممكنبود بفرماید: هن اصول الكتاب، آری كلمهامكه در فارسی به معنایمادر است هم، این معنا را میفهماند،كه مادر اصل فرزند است، و هم این كه فرزند به مادررجوع میكند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده ودر حقیقت فرزند بعضی از مادراست.پس كلمهام الكتابخالی از این دلالت نیست.كه آیات متشابه هم برای خودمدلولو معنا دارند.اما مدلول آنها زائیده و فرع مدلول آیات محكمات است، و لازمه این، آنست كه محكمات بیانگر متشابهات باشد.
علاوه بر اینكه متشابه بدین جهت متشابه است كه مراد و مدلولینامعین و متشابه دارد، برای اینكه دارای تاویل است، چون تاویل همانطور كه گفتیم در آیات محكمنیز هست، اختصاصی به متشابه ندارد، و قرآن كریم بعضی آیاتش مفسر بعضی دیگر است،پس متشابه همقطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آیات محكم نمیتواند باشد.
مثال این تفسیر،آیه شریفه: الی ربها ناظرهٔ است، كه آیهایاست متشابه، زیرامعلوم نیست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چیست، ولی وقتی ارجاع داده شود بهآیه: لیسكمثله شیء كه میفرماید: خدای را از هیچ جهت نمیتوان به چیزیمقایسهكرد، و آیه: لا تدركه الابصارمعلوممیشود كه مراد ازنظر كردنودیدن خداازسنخ دیدن محسوسات به وسیله چشم نیست.
چون خدای تعالی در سوره نجم برای دل هم اثبات دیدن كرده و فرموده:ما كذبالفؤاد ما رای ا فتمارونه علی ما یری... لقد رای من آیات ربه الكبری ، كه از این آیات فرموده قلب رسول خدا(ص)در آنچه كه دید دروغنگفت، معلوممیشود قلب هم دیدنی خاص به خود دارد، نه اینكه منظور فكر باشد، چون فكر مربوطبهتصدیق و تركیبات ذهنی است، و رؤیت مربوط به تك تك اشیای خارجی و عینیاست، معنا ندارد كلمه: رؤیترا در مورد فكر استعمال كنند.
پس با این بیان روشن شد كه این رؤیت عبارت است ازیك نحوه توجه خاص قلبی، توجهی غیر حسی و مادی، و غیر عقلی و ذهنی.
این یك مثال بود برای متشابه،و ارجاع آن به محكم، و بر همین قیاس است، سایرمتشابهات.
۳ - تاویل چه معنا دارد؟
جمعی از مفسرین تاویل را به تفسیر معنا كرده و گفتهاند: هر دوكلمه به یك معنااست و آن عبارت است از آن معنایی كه گوینده از كلام خود در نظر دارد، و چون منظورومقصود از بعضی آیات، به روشنی معلوم است، قهرا مراد از تاویل در جمله: و ابتغاء تاویله، و ما یعلم تاویله الا اللهو الراسخون فی العلممعنا و مراد از آیه متشابه است.یعنی: معنایی را كه از آیات متشابهمراد است غیر از خدای سبحان و یا خدا و راسخین در علم كسینمیداند.
گروهی دیگر گفتهاند: مراد از تاویل معنایی است كه مخالف با ظاهرلفظ باشد، واین معنا از سایر معانی كه برای كلمه تاویل كردهاند شایعتر است، بطوری كه گوییاصلالفظ مذكور، حقیقت در همین معنا است، اگر چه در اصل لغت، به معنای ارجاع یا مرجع بودهاست.
و بهر حال در میان متاخرین همین معنا شایع شده، همچنانكهمعنای اول در بینمفسرین قدما معروف بود، چه آنهائی كه میگفتند: غیر از خدا كسی تاویل قرآن را نمیداند،و چه آنهایی كه میگفتند: راسخین در علم هم آن را میدانند، همچنانكه از ابن عباس نقلشدهكه میگفته: من از راسخین در علمم، و تاویل قرآن را میدانم.
بعضی دیگر گفتهاند: تاویل آیه متشابه یكی از معانی همان آیهاست، كه غیر از خداو یا غیر از خدا و راسخین در علم كسی از آن آگاه نیست، البته این معنا با ظاهر لفظ مخالفتندارد.
در نتیجه برگشت امر به این است كه آیه متشابه آیهای است كهچند معنا داشته باشد، بعضی از آن معانی پوشیدهتر بوده و دیرتر به ذهن میآید، آنچه از همه، زودتر بهذهن میآیدهمان است كه ظاهر لفظ، آن را میرساند، و همه مردم آن را میفهمند، و معانی دیگر كهبعیدتر است معناییاست كه غیر از خدا، و یا خدا و راسخین در علم آن را درك نمیكنند.
آنگاه مفسرین اختلاف دیگری كردهاند در اینكه ارتباط آن معانیبعید و باطنی، با لفظچگونه است، چون بطور مسلم میدانیم كه همه آن معانی در عرض واحد نمیتواندمراد از لفظباشد، و گرنه لازم میآید كه یك لفظ در چند معنا استعمالشده باشد، و این به دلیلی كه درجای خودش ذكر كردهاند جایز نیست.
پس ناگزیر باید این چند معنا در طول هم قرار داشته باشند، ودر طول یكدیگر منظور ومقصود باشند، ناگزیر گفتهاند: اولین معنای باطنی از لوازم، معنای ظاهر است، ودومی از لوازماولی و سومی از لوازم دومی، و همچنین بعضی دیگر گفتهاند: معانی باطنی مترتببر یكدیگرند، به این معناكه اراده كردن معنای ظاهری و معمولی لفظ، هم اراده معنای لفظاست، و هم اراده معنای باطن آن است.
مثلا وقتی به پیشخدمتت میگوئی برایم آب بیاور، معنای ظاهركلامتآب بیاوراست و معنای باطنی آن این است كه تشنهای و میخواهی عطشت را فرو نشانده،و اینحاجت طبیعی تو را برآورد، و هم كمالی از كمالات وجودیت را تامین كند، و تو در گفتنآب بیاورهمه این معانی رااراده كردهای، بدون این كه لفظ را در چهار معنا استعمال كردهباشی، و چهار چیز خواسته باشی، و چهار فرمان صادر كرده باشی.
در اینجا قول چهارمی نیز هست، و آن این است كه تاویل ازجنس معانی الفاظنیست، بلكه امری عینی است، كه الفاظ گوینده بر آن اعتماد دارد، حال اگر كلام، حكمیانشائیباشد، مثلا امر و یا نهی باشد، تاویلش عبارت از مصلحتی است كه باعث انشای حكمو تشریع آن شده، پس تاویل آیه: اقیمواالصلوهٔ مثلا آن حالت نورانی خارجی است كه درروح نمازگزار در خارج پیدا میگردد، و او را از فحشا و منكر دور میكند.
و اگر كلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تاویلشخود آن حوادث واقعه درزمان گذشته است، نظیر آیاتی كه سرگذشت انبیای گذشته و امتهای آنان را بیانمیكند، واگر از حوادث زمان نزول و یا بعد از آن خبر دهد آن خبری كه میدهد سه جور است:
یا راجع به اموری است كه با حواس ظاهری درك میشود و یااز اموری است كه باعقل درك میگردد كه تاویل اینگونه آیات نیزهمان حوادثی است كه در خارج واقع شده، ویا واقع میشود، نظیر آیه:و فیكم سماعون لهم ، و آیه شریفه: غلبت الروم فی ادنیالارضو هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین .
و یا راجع به امور غیبی و آینده است كه آن امور را در دنیاو با حواس دنیائی نمیتواندرك كرد، و حتی حقیقت آن را با عقل هم نمیتوان شناخت، نظیر امور مربوط به روزقیامت، یعنی تاریخ وقوع آن، و كیفیت زنده شدن اموات، و سؤال و حساب و پخش نامههای عمل وامثال آن.
و یا راجع به اموری است كه اصلا از سنخ زمان نبوده و ازحد ادراك عقول خارجاست، مانند صفات و افعال خدای تعالی، كه تاویل آن خود حقایق خارجیه است، و فرقمیاناین قسم از آیات(كه حال صفات و افعال خدا، و ملحقات آن یعنی احوال قیامت و امثال آن رابیان میكند)با سایر اقسام،این است كه اقسام دیگر اموری بودند كه علم به تاویل آنها برایما انسانها ممكن بود ولی قسم اخیر چنین نیست،یعنی هیچكس بجز خدا حقیقت تاویل آنها رانمیداند، بله مگر راسخین در علم كه اگر خدا ایشان را به آن امور آگاه بسازدمیتوانند عالمبدانها بشوند، آنهم بقدر وسع عقل و توانائیشان.
و اما حقیقت آن امور كه تاویل حقیقی هم هماناست، اموری است كه خدا علم بدانرا به خود اختصاص داده است.
این چهار وجهی كه از نظر شما گذشت، آراء و مذاهبی بود كه مفسریندر معنایتاویل ذكر كردهاند، البته اقوال دیگری نیز در این میان وجود دارد كه در حقیقت از شاخههایهمانقول اول است، هر چند كه قائلین به آن از قبول وجه اول وحشت داشتهاند.
از آن جمله هفت قول زیر است: اول اینكه: تفسیر،عمومیتر ازتاویلاست و استعمال كلمهتفسیربیشتردرالفاظ و مفردات آن، و كلمهتاویلبیشتر در معانیو جملهها بكار میرود و نیز كلمهتاویلبیشتر درمورد كتابهای آسمانی استعمال میشود، ولی كلمهتفسیرهم در آن موردو هم در سایر موارد استعمال میشود.
دوم اینكه:گفتهاندتفسیر، به معنای بیان معنای لفظی است كهبیشتر از یك وجهدر آن محتمل نباشد، وتاویلبه معنای تشخیص یك معنا از چند معناییاست كه در لفظ باهمه آنها میسازد و استنباط آن به وسیله دلیل است.
سوم اینكه:گفتهاندتفسیر، عبارت است از بیان معنای قطعی یكعبارت و یا یكلفظ، وتاویلترجیح یكی از چند معنایی است كه در آن محتمل است، البتهترجیحی كهیقینآور نباشد، این وجه قریب به همان وجه قبلی است.
چهارم اینكه: تفسیر،بیان دلیل مراد، وتاویلبیان حقیقت مراد است، مثلا درآیه:ان ربك لبالمرصاد (۱) ، تفسیرش این است كه بگوئیم كلمهمرصاداز ماده(را - صاد- دال)است، و به معنای پاییدن و مراقب بودن است، و تاویلش این است كه بگوئیمآیه شریفهمیخواهد مردم را از سهلانگاری و غفلت از امر خدا برحذر بدارد.
پنجم اینكه: تفسیر، بیان معنایظاهر از لفظ است، وتاویلبیان معنای مشكلاست.
ششماینكه: تفسیر، به دست آوردن معنای آیه است به وسیله روایت،وتاویلبه دست آوردن آن است از راه تدبر و درایت.
هفتم اینكه:تفسیر، جنبه عمل و پیروی دارد، وتاویلتنهابه درد استنباط ونظر میخورد، این اقوال هفتگانه در حقیقت از شعب قول اول از چهار قولی است كه قبلا نقلكردیم،و اشكالی كه متوجه آن بود متوجه همه اینها نیز هست، و بهر حال به دو دلیل، نه به آنچهار قول میتوانتكیه كرد و نه به این هفت قولی كه از آنها منشعب میشود.
دو دلیل(اجمالی و تفصیلی)برسستی اقوالی كه در باره مراد از تاویل گفته شده است یكی دلیل اجمالی است،كه اشكالی است متوجه همه آن وجوه، و دومی تفصیلی.
اما اجمالی كه خواننده عزیز توجه نمود: مراد از تاویل آیات قرآنمفهومی نیست كه آیهبر آن دلالت دارد، چه اینكه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد، و چه مخالف آن، بلكهتاویل از قبیلامور خارجی است، البته نه هر امر خارجی تا توهم شود كه مصداق خارجی یك آیه هم تاویلآن آیهاست، بلكه امر خارجی مخصوصی كه نسبت آن به كلام نسبت ممثل به مثل و نسبتباطن به ظاهر باشد.
و اما تفصیلا یعنی اشكالاتیكه متوجه یك یك آن وجوه میشود این است كه وجه اول لوازم غلطی دارد، كه كمترین آن این است كه باید ملتزم شویمكه بعضی از آیات قرآنیآیاتی باشد كه فهم عامه مردم به درك تاویل یعنی تفسیر آن نرسد، و نتواند مدلولو معنایلفظی آنها را بفهمد.و نمیتوانیم به چنین چیزی ملتزم شویم، چون خود قرآن گویای اینمطلب است كهبه منظور فهم همه مردم نازل شده، و صاحب این قول هیچ چارهای جز این نداردكهبگوید در قرآن تنها حروف مقطعه اول بعضی سورهها متشابه است.
چون تنها آنها است كه عموم مردم معنایش را نمیفهمند، تازهاگر به همین معنا همملتزم شود باز اشكال دیگری بر او وارداست، و آن این است كه دلیلی بر چنین توجیه ندارد، وصرف اینكهكلمهتاویلمانند كلمهتفسیرمشتمل بر معنای رجوع است، دلیل نمیشودبر این كه این دو كلمه به یكمعنا است، ما میدانیم كه كلمهامنیز مشتمل بر معنای رجوعهست و مادر، مرجع فرزندان هست ولیتاویل فرزندان نیست، كلمهرئیسمشتمل برمعنای رجوع هست و مرئوس به رئیس مراجعه میكند، ولی رئیس تاویل مرئوس نیست.
علاوه بر این گفتار، فتنهجوئیای كه در آیه شریفه صفتمخصوص متشابه ذكر شده درغیر حروف مقطعه هست، نه در آنها، بیشتر فتنههایی كه در اسلام پدید آمده از ناحیهپیرویآیات متشابه یعنی از ناحیه پیروی علل احكام و آیات مربوط به صفات خدا و امثال آن پدیدآمده است.
اشكال قول دوم: این است كه لازمه آن وجود آیاتیاست در قرآن كه خلاف معنایظاهری آن اراده شده باشد، و باعث معارضه آنها با آیات محكمات و در نتیجه،پدید آمدن فتنهدر دین باشد، و برگشت این سخن به این است كه در بین آیات قرآن اختلافی هست، كهبرطرف نمیشودمگر آنكه از ظاهر بعضی از آنها چشم پوشید، و آنها را بر خلاف ظاهرشان برمعنایی حمل كرد كه فهم عامه مردم از درك آن عاجز باشد.
و این سخن احتجاجیرا كه در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیراللهلوجدوا فیه اختلافا كثیرا است، باطل میكنند، زیرا این آیه دلالت دارد بر اینكهدرقرآن هیچ اختلافی نیست، و اگر معنای اختلاف نداشتن این باشد كه هر جا به ظاهر اختلافیدیدید آن را بر خلافآنچه ظاهر كلام دلالت دارد حمل كنید، به معنایی كه غیر از خدایسبحان، كسی آنرا از ظاهر كلام نفهمد، حجیت آیه ازبین میرود چون اختلاف نداشتن به اینمعنا اختصاص به قرآن ندارد، بلكه هر كتابی را هر چند هم صفحه به صفحهاش با هم نسازد و حتی سراپا دروغ باشد میشود با حمل بر خلاف ظاهر، رفعاختلاف از آن كرد، و دیگراختلاف نداشتن قرآن به این معنا هیچ دلالتی ندارد بر اینكه این كتاب ازناحیه خداست و هیچبشری نمیتواند چنین كتابی درست كند.بلكه درست كردن چنین كتابی برای هر كسیممكن است.طایفه دوم بیماردلان و منحرفینی هستند كه كاری به هدایت قرآنندارند، فقط آن راوسیله قال و قیل و فتنهانگیزی قرار میدهند،كه قهرا بیشتر به آیات متشابه آن دست انداختهجنجال بپا میكنند.
پس منظور آیه شریفه در ذكرراسخین در علم، این استكه حال آنان و طریقهایشان را بیان نموده و در ازای آن مدحشان كند، و در مقابل، بیماردلان را مذمت نماید،زائد براین مقدار، خارج از مقصود اولیه آیه است، و هر وجهی كه ذكر كردهاند تا اینكه به گردن آیهبگذارند كه میخواهدراسخین در علم را هم شریك خدا كند، و بگوید آنان نیز میتوانند علمبه تاویل داشته باشند، وجوهی است ناتمام كه بیانشگذشت، پس باقی میماند انحصاریكه از جمله: و ما یعلم استفادهمیشود، كه هیچ چیزی نمیتواند ناقض آن شود، نه اینكهواو را عاطفه بگیریم، و نه كلمهالاو نه هیچ چیز دیگر، پس آنچه این آیه برآن دلالت دارداین است كه علم به تاویل منحصر در خدا و مختص به او است.
انحصار علم به تاویل در خدایسبحان، منافاتی با اعطاء آن علم به بعضی افراد ندارد لیكن این انحصار منافات ندارد با این كه دلیل دیگری جدای ازآیه مورد بحث، دلالتكند بر اینكه خدای تعالی این علم را كه مختص به خودش است به بعضی از افراد داده، همچنانكه در نظایر این علم هم آیاتی داریم كه دلالت دارد بر اینكه مختص به خداست و درعین حال آیاتی داریم كه میگویدخدا این علم را به غیر خودش نیز داده، مانند علم به غیبكه از یكسو میفرماید: قللا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله .
و نیز میفرماید: انما الغیبلله و میفرماید: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الاهو كه همه اینها دلالت دارند بر اینكه تنها خدای تعالی علم غیب میداند، و ازسوی دیگر میفرماید:عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول ، و در این كلام خود، علم غیب را برای غیر خودنیز اثبات كرده، و آن غیر، عبارتاست از رسولی كه صلاحیت علم غیب را داشته باشد، و برای این معنانظایر دیگری در قرآنهست(مثلا گرفتن جان مردگان را، از یكسو منحصر در خدا میكند، و از سوی دیگر به ملائكهنسبت میدهدمترجم).
و اما جهت اول - كه گفتیم قرآن كریم علم تاویل راتا حدودی برای غیر خدا هماثبات كرده است، بیانش این است كه آیات مربوط به تاویل همانطور كه خاطرنشانكردیمدلالت دارد بر اینكه تاویل عبارت است از امر خارجی، كه نسبتش به مدلول آیه نسبت ممثل بهمثل است.
پس امور خارجی نامبرده هر چند مدلول آیه نیستند، به این معناكه لفظ آیه دلالت بر آنامر خارجی ندارد، و لیكن از آن حكایت میكند و آن امور محفوظ در الفاظ هستند،و آیات بهنوعی از آن امور حكایت میكند، نظیر مثل معروف كه گفتهاند: در تابستان شیر را فاسدكردیو اینرا به كسی میگویند كه اسباب و مقدمات امری را قبل از رسیدن وقت آن ازدست داده باشد، چیزی كه از لفظ اینمثل استفاده میشود این است كه زنی در تابستان كاریكرده كه خودش یا حیوانش در زمستان شیر ندهد، و این مضمون بامواردی كه برای آن مثالمیزنیم تطبیق نمیكند، و در این موارد هر چند شیری و تابستانی در كارنیست ولی در عینحال وضع شنونده را در ذهن او ممثل و مجسم میكند.
مساله تاویل هم از همین باب است، حقیقتخارجیه كه منشاتشریع حكمی ازاحكام و یا بیان معرفتی از معارف الهیه است، و یا منشا وقوع حوادثی است كه قصصقرآنیآنرا حكایت میكند، هر چند امری نیست كه لفظ آن تشریع، و آن بیان و آن قصص بطورمطابقه بر آن دلالت كند، لیكنهمین كه آن حكم و بیان و حادثه از آن حقیقتخارجیه منشاگرفته، و در واقع اثر آن حقیقت را به نوعی حكایت میكندمیگوییم: فلان حقیقتخارجیهتاویل فلان آیه است، همچنان كه وقتی كارفرمایی به كارگرش میگوید: (آب بیار)،معنایتحت اللفظی این كلمه این نیست كه من برای حفظ و بقای وجودم ناگزیر بودم بدل ما یتحلل رابه جهاز هاضمهخود برسانم، و بعد از خوردن آن تشنه شدم، اما همه این معانی در باطن جملهمذكور خوابیده، و تاویل آن بشمار میرود.
پس تاویل جمله: آب بیاور، یا آبم بدهحقیقتی استخارجیدر طبیعت انسانیكه منشاش كمال آدمی در هستی و در بقا است، و در نتیجه اگر این حقیقتخارجیه بهحقیقتیدیگر تبدیل شود، مثلا كارفرما به خاطر این كه غذا نخورده، احساس عطش در خودنكند، و در عوض احساس گرسنگی بكند،قهرا حكمآبم بدهمبدل میشود به حكمغذابرایم بیاور.
و همچنین فعلی كه در جامعهای از جوامع، پسندیده بشمارمیرود، و فعل دیگری كهفاحش و زشتشمرده میشود مردم را به اولی وادار، و از دومی نهی میكنند،این امر و نهیناشی از این است كه اولی را بحسب آداب و رسوم خود - كه در جوامع مختلف اختلاف دارد خوب، و دومیرا بد میدانند، كه این تشخیص خوب و بد هم مستند به مجموعهای دست بهدست هم داده از علل زمانی و عوامل مكانیو سوابق عادات و رسومی است كه به وراثتاز نیاكان در ذهن آنان نقش بسته و اهل هر منطقهاز تكرار مشاهده عملی از اعمال، آن عمل درنظرش عملی عادی شده است.
پس همین علت كه مؤتلف و مركب از اجزایی استو دست به دست هم داده است، عبارت است از تاویل انجام آن عمل پسندیده و ترك آن عمل ناپسند، و معلوم استكه این علتعین خود آن عمل نیست، لیكن به وسیله عمل و یا ترك نامبرده حكایت میشود، و فعل یا تركمتضمن آن و حافظ آن است.
پس هر چیزی كه تاویل دارد چه حكم باشد و چه قصه و یاحادثه، وقتی تاویلش(و یاعلت بوجود آمدنش، و یا منشاش) تغییر كرد، خود آن چیز هم قهرا تغییر میكند.
بهمینجهت است كه میبینید خدای تعالی در آیه شریفه: فاما الذین فیقلوبهمزیغ فیتبعون ما تشابه منه، ابتغاء الفتنهٔ وابتغاء تاویله، و ما یعلم تاویله الا اللهبعد از آنكهمساله بیماردلان منحرف را ذكر میكند، كه به منظور فتنهانگیزی از آیات متشابهمعنایی را مورد استناد خود قرارمیدهند كه مراد آن آیات نیست، این معنا را خاطر نشانمیسازد كه این طایفه جستجوی تاویلی میكنند كه تاویل آیه متشابهنیست، چون اگر آنتاویلی كه مورد استناد خود قرار میدهند تاویل حقیقی آیه متشابه باشد، پیروی آن تاویل همپیرویحق و غیر مذموم خواهد بود، و در این صورت معنایی هم كه محكم بر آن دلالت میكند وبا این دلالت مراد متشابهرا معین مینماید مبدل میشود به معنایی كه مراد متشابه نیست، ولیاینان از متشابه، آنرا فهمیده و پیروی نمودهاند.
تاویل قرآن عبارتستاز حقائق خارجی كه آیات قرآنی مستند به آن حقائق است پس تا اینجا روشن شد كهتاویل قرآن عبارتست ازحقایقی خارجی، كه آیات قرآن در معارفش و شرایعش و سایر بیاناتش مستند به آن حقایقاست، بطوری كه اگر آن حقایقدگرگون شود، آن معارف هم كه در مضامین آیات است دگرگون میشود.
بیان اینكه در ما ورای قرآنی كه در دست مااست امری هست كه به منزله روح از جسد و ممثل از مثل است
وخواننده گرامی اگر دقت كافی به عمل آورد خواهد دید كه آیه شریفهمورد بحثكمال انطباق را با آیه شریفهو الكتاب المبین، اناجعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینالعلی حكیمدارد، برای اینكه این آیه نیز میفهماند كه قرآننازل شده بر ما، (پیش از نزول)وانسان فهم شدنش نزد خدا، امری اعلی و بلند مرتبهتر از آن بودهكه عقول بشر قدرت فهم آنرا داشته باشد، و یادچار تجزی و جزء جزء شدن باشد، لیكن خدایتعالی به خاطر عنایتی كه به بندگانش داشته آنرا كتاب خواندنی كرده، و بهلباس عربیتش درآورده تا بشر آنچه را كه تاكنون در ام الكتاب بود و بدان دسترسی نداشت درك كند، و آنچه راكه باز همدر ام الكتاب است و باز هم نمیتواند بفهمد علمش را به خدا رد كند، و این امالكتاب همان است كه آیه شریفه: یمحوا اللهما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب متذكر گردیده است.
و همچنین آیه شریفهبل هو قرآن مجیدفی لوح محفوظ ، آنرا خاطرنشانمیسازد.
و نیز آیه شریفه: كتاب احكمت آیاته ثم فصلت من لدن حكیمخبیر بطوراجمال بر مضمون مفصل آیه مورد بحث دلالت میكند، و به حكم هر دو آیه، منظوراز احكام(بكسره همزه)كتاب خدا، این است كه این كتاب كه در عالم ما انسانها كتابی مشتمل برسورهها و آیهها والفاظ و حروف است، نزد خدا امری یك پارچه است نه سورهای و فصلیدارد، و نه آیهای، و در مقابل كلمهاحكامكلمه تفصیلاست، كه معنایش همان سوره سورهشدن، و آیه آیه گشتن، و بر پیامبر اسلام نازل شدن است.
باز دلیل دیگری كه بر مرتبه دوم قرآن یعنی مرتبه تفصیلآن دلالت میكند و میرساندكه مرتبه اولش هم مستند به مرتبه دوم آن است آیه شریفهو قرآنا فرقناه لتقراه علی الناس علی مكث،و نزلناه تنزیلا است، كه میفهماند قرآن كریم نزدخدا متجزی به آیاتنبوده، بلكه یكپارچه بوده، بعدا آیه آیه شده، و بتدریج نازل گردیده است.
و منظور این نیست كه قرآن نزد خدای تعالی قبلا به همین صورتیكه فعلا بین دو جلدقرار دارد نوشته شده بود، و آیات و سورههایش مرتب شده بود، بعدا بتدریجبر رسول خدا(ص)نازل شد، تا بتدریج بر مردمش بخواند، همانطور كه یك معلم روزی یك صفحهویك فصل از یك كتابرا با رعایت استعداد دانشآموز برای او میخواند.
چون فرق است بین این كه یك آموزگار كتابی را قسمت قسمتبه دانشآموز القاكند، و بین این كه قرآن قسمت قسمت بر رسول اكرم(ص)نازل شده باشد زیرانازلشدن هر قسمت از آیات، منوط بر وقوع حادثهای مناسب با آن قسمت است.و در مسالهدانشآموز و آموزگار چنینچیزی نیست، اسباب خارجی دخالتی در درس روز بروز آنان ندارد، و به همین جهت ممكن است همه قسمتها را كه در زمانهایمختلف باید تدریس شود یكجاجمع نموده، و در یك زمان همه را به یك دانشآموزپر استعداد درس داد، ولی ممكن نیستامثال آیه: فاعف عنهمو اصفح را با آیهقاتلوا الذین یلونكم من الكفار ، كه یكیدستور عفو میدهد، و دیگریدستور جنگ، یك مرتبه بر آن جناب نازل شود و همچنین آیاتمربوط به وقایع، مانند آیه: قدسمع الله قول التی تجادلك فی زوجها .و آیه:خذ مناموالهم صدقهٔ و از این قبیل آیات یكمرتبه نازل شود.
پس ما نمیتوانیم نزول قرآن را از قبیل یكجا درس دادن همهكتاب به یك شاگرد نابغهقیاس نموده، دخالت اسباب نزول و زمان آنرا ندیده گرفته، بگوئیم: قرآن یكباردر اول بعثت، ویا آخر عمر رسول خدا(ص)یكپارچه نازل شده، و یك بار هم قسمت قسمت، پس كلمه(قرآن)در آیه: (و قرآنافرقناه)غیر قرآن معهود ما است، كه به معنای آیاتی تالیف شدهاست.
و سخن كوتاه اینكه از آیات شریفهای كه گذشت چنین فهمیده میشود كه در ماورای این قرآن كه آنرا میخوانیم و مطالعه میكنیم وتفسیرش را میفهمیم امری دیگرهست، كه به منزله روح از جسد، و ممثل از مثل است، و آن امر همان استكه خدای تعالیكتاب حكیمش نامیده، و تمام معارف قرآن، و مضامین آن متكی بر آن است، امری است كه ازسنخ الفاظ نیست.
و مانند الفاظ، جمله جمله و قسمت قسمت نیست، و حتی از سنخمعانی الفاظ همنیست، و همین امر بعینه آن تاویلی است كه اوصافش در آیات متعرض تاویل آمده، و با اینبیانحقیقت معنای تاویل روشن گشته، معلوم میشود علت اینكه فهمهای عادی و نفوس غیرمطهره دسترسی به آن ندارد چیست.
مطهریناز بندگان خدا با قرآنی كه در كتاب مكنونو لوح محفوظ است تماس دارند(لا یمسه الا المطهرون)
خدایتعالی همین معنا را در كتاب مجیدش خاطر نشان نموده، میفرماید:انهلقرآن كریم فی كتاب مكنون، لا یمسه الا المطهرون .
هیچ شبههای در این نیست كه آیه شریفه ظهور روشنیدارد در اینكه مطهریناز بندگان خدا با قرآنی كه در كتاب مكنون و لوح محفوظ است تماس دارند، لوحیكه محفوظاز تغییر است، و یكی از انحاء تغییر این است كه دستخوش دخل و تصرفهای اذهان بشرگردد، وارد در ذهنها شده، از آن صادر شود، و منظور از مس هم همین است.
و این نیز معلوماست كه این كتاب مكنون همان ام الكتاب است، كه آیه: یمحواالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب بدان اشارهمیكند، و باز همان كتابیاست كه آیه شریفه: و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم نام آنرا میبرد.
و این مطهرین مردمی هستند كه طهارت بر دلهای آنانوارد شده و كسی جز خدا اینطهارت را به آنان نداده است چون خدا هر جا سخن از این دلها كرده طهارتش را بخودش نسبتداده است.
و جایی دیگر فرموده:و لكن یرید لیطهركم و در قرآن كریمهیچ موردی سخناز طهارت معنوی نرفته مگر آنكه به خدا و یا به اذن خدایش نسبت داده، و طهارتنامبرده جززوال پلیدی از قلب نیست و قلب هم جز همان نیرویی كه ادراك و اراده میكند چیزینمیتواند باشد.
در نتیجه طهارت قلب عبارت میشود از طهارت نفسآدمی در اعتقاد و ارادهاش، وزایل شدن پلیدی در این دو جهت، یعنی جهت اعتقاد و اراده و برگشت آن بهاین است كه قلبدر آنچه كه از معارف حقه درك میكند ثبات داشته باشد، و دستخوش تمایلات سوء نگردد، یعنی دچار شكنشود.بین حق و باطل نوسان نكند، و نیز علاوه بر ثباتش در مرحله درك واعتقاد، در مرحله عمل هم كه لازمه علماست بر حق ثبات داشته و به سوی هوای نفس متمایلنگردد، و میثاق علم را نقض نكند، و این همان رسوخ در علم است.●مطهرین همان راسخین در علم هستند
چون خدای سبحان راسخین در علم را جز این توصیف نكرده، كه راهیافتهگانی ثابتبر علم و ایمان خویشند، و دلهایشان از راه حق به سوی ابتغاء فتنهمنحرف نمیشود، پس معلومشد این مطهرین همان راسخین در علمند.
و لیكن در عین حال نباید نتیجهای را كه این بیان دستمیدهد اشتباه گرفت، چونآن مقداری كه با این ثابت میشود همین است كه مطهرین، علم به تاویلدارند، و لازمهتطهیرشان این است كه در علمشان راسخ باشند، چون تطهیر دلهاشان مستند به خدا است، وخدا هم هرگز مغلوب هیچ چیز واقع نمیشود.
لازمه تطهیرشان این است نه اینكه بگوییم راسخین در علمبدان جهت كه راسخ درعلمند دانای به تاویلند، و رسوخ در علم سبب علم به تاویل است، چون این معنا را بگردنآیهنمیتوان گذاشت، بلكه، چه بسا از سیاق آیه بفهمیم كه راسخین در علم جاهل به تاویلند، چون میگویند: آمنا به كل منعند ربنایعنی ما به قرآن ایمان داریم همهاش از نزدپروردگار ما است چه بفهمیم و چه نفهمیم، علاوه بر اینكهما میبینیم قرآن كریم مردانی ازاهل كتاب را به صفت رسوخ در علم، و شكر در برابر ایمان و عمل صالح توصیف كرده، فرموده: لكنالراسخون فی العلم منهم و المومنون یؤمنون بما انزل الیك،و ما انزل منقبلكو با این كلام خود اثبات نكرده كه در نتیجه رسوخ در علم دانای به تاویل هم هستند.
و همچنینآیه شریفهای كه میفرماید: لا یمسه الا المطهرون اثبات نمیكندكه مطهرون همه تاویل كتاب را میدانند و هیچ تاویلی برای آنان مجهول نیست، ودر هیچوقتبه آن جاهل نیستند بلكه از این معانی ساكت است، تنها اثبات میكند كه فی الجمله تماسیبا كتاب یعنیبا لوح محفوظ دارند اما چند و چون آن احتیاج بدلیل جداگانه دارد.
۵ - چرا كتاب خدا مشتمل بر متشابه است؟
یكی از اعتراضاتی كه بر قرآن كریم وارد كردهاند، این است كهقرآن مشتمل است برآیاتی متشابه، با اینكه شما مسلمین ادعا دارید كه تكالیف خلق تا روز قیامت در قرآنهست، ونیز میگویید: قرآن قول فصل است، یعنی كلامی است كه حق و باطل را از یكدیگر جدامیسازد، در حالی كه مامیبینیم هم مذاهب باطل به آیات آن تمسك میجویند و هم آنمذهبی كه در واقع حق است، و این نیست مگر به خاطر تشابهبعضی از آیات آن، و این قابلانكار نیست، كه اگر همه آیاتش روشن و واضح بود و این متشابهات را نداشت قطعا غرضیكهاز فرستادن قرآن منظور بود، بهتر و زودتر به دست میآمد، و ماده اختلافو انحرافی نمیماند، و اگر هم اختلافی میشد زودتر آنرا قطع میكرد.
بعضی از مفسرین از این ایراد به وجوهی پاسخ دادهاند،كه بعضی از آن پاسخها بسیارسست و بیپایه است، مثل اینكه گفتهاند: وجود متشابهات در قرآن، باعثمیشود كه مسلمیندر بدست آوردن حق و جستجوی آن رنج بیشتری برده، و در نتیجه اجر بیشتری بدست آورند.
و یا گفتهاند اگر همه قرآن صریح و روشن بودو مذهب حق را واضح و آشكار معرفیمیكرد دارندگان سایر مذاهب(بخاطر تعصبی كه نسبت به مذهب خوددارند)از قرآن متنفرشده، و اصلا توجهی به آن نمیكردند تا ببینند چه میگوید.و هر گاه كه مشتمل بر سخنانیمتشابه و دوپهلو گردیده، باعثشده كه مخالفین به طمع اینكه آن آیات را دلیل مذهب خودبگیرند نزدیك، بیایند، و در قرآنغور و بررسی كنند، و در نتیجه بفهمند كه مذهب خودشانباطل است، و به مذهب حق پی ببرند.
و یا گفتهاند قرآن در صورت در بر داشتن آیات متشابه، باعثمیشود كه نیروی فكریمسلمین در اثر دقت در مطالب آن، ورزیده شود و بتدریج از ظلمت تقلید در آمده و به نور تفكر و اجتهاد برسند، و این معنا در تمام شؤون زندگی برایشانعادت شود كه همواره نیروی عقل خودرا به كار اندازند.
و یا گفتهاند قرآن با دارا بودن آیات متشابه، باعثشده استكه مسلمین از راههایمختلفی به تاویل دستیابند، و به همین منظوردر فنون مختلف علمی از قبیل علملغتصرف،نحوواصول فقهمتخصص گردند.
بررسیسه جوابی كه به پرسش فوق داده شده و قابل بررسی هستند اینها پاسخهای بیهودهای است كه به اشكال ذكر شده، دادهاند،كه با كمترین نظر ودقت، بیهودگی آن برای هر كسی روشن میشود،و آنچه كه شایستگی برای ایراد و بحث داردجوابهای سهگانه زیر است: اول اینكه: كسی بگوید: خدای تعالی قرآن را مشتملبر متشابهات كرد تا دلهایمؤمنین را بیازماید، و درجات تسلیم آنان را معین سازد، و معلوم شود چه كسی تسلیم گفتار خدا ومؤمنبه گفته او است، چه اینكه گفته او را بفهمد یا نفهمد، و چه كسی تنها تسلیم آیاتی استكه برایش قابل دركاست، زیرا اگر همه آیات قرآن صریح و روشن بود ایمان آوردن به آنجنبه خضوع در برابر خدا و تسلیم در برابر رسولان خدا نمیداشت.
ولی این پاسخ درستی نیست، برای اینكه خضوع یك نوع انفعالو تاثر قلبی است، كهدر فرد ضعیف، آنجا كه در برابر فرد قوی قرار میگیرد پیدا میشود، و انسان دربرابر چیزیخاضع میشود كه یا به عظمت آن پی برده باشد، و یا عظمت آن، درك او را عاجز ساختهباشد، نظیر قدرتو عظمت غیر متناهیه خدای سبحان، و سایر صفاتش، كه وقتی عقل با آنهاروبرو میشودعقبنشینی میكند، زیرا احساس میكند كه از احاطه به آنها عاجز است.
و اما چیزهایی كه عقل آدمی اصلا آنها را درك نمیكند، وتنها باعث فریب خوردنآنان میشود، یعنی باعث میشود كه خیال كنند آنها را میفهمند برخورد با اینگونهامور خضوعآور نیست، و خضوع در آنها معنا ندارد، مانند آیات متشابهی كه عقل در فهمآن سرگرداناست، و خیال میكند آنرا میفهمد در حالی كه نمیفهمد.
وجه دوم اینكه: گفتهاند قرآن بدین جهت در بر دارنده آیاتمتشابه است كه تا عقل رابه بحث و تفحص وا دارد و به این وسیله عقلها ورزیده و زنده گردند، بدیهیاست كه اگرسر و كار عقول تنها با مطالب روشن باشد، و عامل فكر در آن مطالب بكار نیفتد، عقل مهمل ومهملتر گشتهو در آخر بوته مردهای میشود، و حال آنكه عقل عزیزترین قوای انسانی است، كه باید با ورزش دادن تربیتش كرد.
این وجه هم چنگی بهدل نمیزند برای اینكه خدای تعالی آنقدر آیات آفاقی(در طبیعت)و انفسی(در بدن انسان)خلق كرده كه اگر انسانهای امروزو فردا و میلیونها سال دیگردر آن دقت كنند به آخرین اسرارش نمیرسند.
و دركلام مجیدش هم به تفكر در آن آیات امر فرموده، هم امر اجمالی كهفرموده(درآیات آفاق و انفس فكر كنید) ، و هم بطور تفصیل كه در مواردی خلقت آسمانها و زمینوكوهها و درختان و جنبندگان و انسان و اختلاف زبانهای انسانها و الوان آنان را خاطرنشانساخته است.
و نیز سفارش فرموده تا در زمین سیر نموده در احوال گذشتگانتفكر نمایند، و در آیاتیبسیار تعقل و تفكر را ستوده، و علم را مدح كرده، پس دیگر احتیاج نبود كه با مغلقگویی وآوردن متشابهات عقول را به تفكر وا دارد، و در عوض فهم و عقل مردم را دچار گمراهیسازد، ودر نتیجه فهمها و افكار بلغزد، و مذاهب مختلفی درستشود.
وجه سوم اینكه: گفتهاند انبیا(ع)مبعوث شدهاند برای همهمردم، و دربین مردم همه رقم افراد وجود دارد، هم انسان باهوش، و هم كودن، هم عالم و هم جاهل.
از سوی دیگر همه معارف در قیاس با فهم مردم یكسان نیستند،و بعضی از معارفاست كه نمیشود آنرا با عبارتی روشن ادا كرد بطوری كه همه كس آنرا بفهمد، درامثال اینمعارف بهتر آن است طوری ادا شود كه تنها خواص از مردم آنرا از راه كنایه و تعریض بفهمند، وبقیه مردم مامور شوند كهآن معارف را نفهمیده بپذیرند، و به آن ایمان آورده، علم آنرا به خداواگذار كنند.
این وجه نیز درست نیست، برای اینكه كتاب خدا همانطوركه آیات متشابه دارد، محكمات نیز دارد، محكماتی كه باید معنای متشابهات را از آنها خواست و لازمهاین مطلبآنست كه در متشابهات مطلبی زاید بر آنچه محكمات از آنها درمیآورد نبوده باشد، آنوقت اینسؤالبیپاسخ میماند، كه پس چرا در كلام خدا آیاتی متشابه گنجانده شده، وقتی معانی آنهادر محكمات بوده، دیگر چه حاجت به متشابهات بود؟.
منشا اشتباه صاحبان این قول این است كه معانی را دو نوعمتباین فرض كردهاند، یكیآن معانی كه در خور فهم مخاطبیناز عامه و خاصه و تیزهوش و كودن است، كه مدلول آیاتمحكمات است.
دوم آن معانی كهسنخش طوری است كه جز خواص، آن معانی را درك نمیكنند،زیرا معارفی است بس بلند، و حكمتهایی است بسیار دقیق،و نتیجه این اشتباه و خلط ایناست كه آیات متشابه رجوعی به محكمات نداشته باشد، با اینكه در سابق اثباتكردیم كه اینبر خلاف صریح آیاتی است كه دلالت میكند بر اینكه آیات قرآن یكدیگر را تفسیر میكنند، وهمچنین ادله دیگر.
بیان آنچهدر پاسخ به سؤال بالا شایسته گفتن است با توجه به پنج امر پس آنچه كه شایسته گفتن است این است كه وجود متشابهدر بین آیات قرآن ضروریاست، و ناشی از وجود تاویل به معنایی كه كردیم و مفسر بودن آیات نسبت به یكدیگراست، واگر بخواهیم این معنا را روشنتر بیان كنیم، و شما خواننده محترم هم بهتر دریابی، بایددر جهات مختلفیكه قرآن در آن جهات بیاناتی دارد بیشتر بایستیم و اموری را كه قرآن كریماساس معارف خود را بر آن پایهها نهاده، وعرض نهایی را كه از آن معارف داشته، در نظربگیریم، و آن پنج امر است.
هدف از خلقت انسان، تشریع دین و سپس تطهیرالهی است و همه افراد انسان به این كمال نمیرسند
اول اینكه: خدای سبحان در كتاب مجیدش فرموده: این كتاب تاویلیدارد كهمعارف و احكام و قوانین و سایر محتویات آن دائر مدار آن تاویل است، و این تاویلیكهتمامی آن بیانات متوجه آن است امری است كه فهم مردم معمولی چه تیزهوش و چه كودن ازدرك آن عاجز است، وكسی نمیتواند آنرا دریابد، بجز نفوس پاكی كه خدای عز و جل پلیدیرا از آنها دور كرده است، و تنها اینگونه نفوس میتوانندبه تاویل قرآن دستیابند، و این نقطهنهایی آن هدفی است كه خدای عزوجل برای انسان در نظر گرفته، خدائی كهدعای بشر رامستجاب نموده، اگر بخواهند در ناحیه علم، به علم كتابش هدایتشان كند دعایشان را میپذیرد، كتابیكه بیانگر هر حقیقتی است، و كلید این استجابت همان تطهیر الهی است، همچنان كهخودش فرمود: ما یرید اللهلیجعل علیكم من حرج، و لكن یرید لیطهركم .
و در این فرمایش خود اعلام كرد كه نقطه نهایی هدف از خلقتانسانها همان تشریعدین، و بدنبالش تطهیر الهی است.
و این كمال انسانی مانند سایر كمالات كه خدا و عقل بهسوی آن دعوت میكنندچیزی نیست كه تمامی افراد به آن برسند، و جز افرادی مخصوص به آندست نمییابند هر چندكه از همه بشر دعوت شده تا بسوی آن حركت كنند، پس تربیتیافتن به تربیت دینی تنها درافرادی مخصوصبه نتیجه میرسد، و آنان را به درجه كامل از طهارت نفس میرساند، و ما بقی رابه بعضی از آن درجاتمیرساند كه البته بر حسب اختلاف مردم در استعداد، آن درجات نیزمختلف است.
مساله طهارت نفس عینا مانند داشتن تقوا در مرحله عملاست، كه خدای تعالی تمامیافراد بشر را به آن دعوت كرده، و فرموده:اتقوا الله حق تقاته و لیكن حقتقوا كه همانكمال آن و نهایت درجه آنست، جز در افرادی معدود حاصل نمیشود، و آنچه در مابقی مردمحاصلمیشود درجات پائینتر از آن حد است، (الامثل فالامثل)، همه اینها به خاطر اختلافیاست كه مردم در فهم و طبیعتخود دارند،و این مختص مساله طهارت نفس و تقوا نیست، بلكهتمامی كمالهای اجتماعی از حیث تربیت، و دعوت همینطوراست، آن كسی كه بنیانگذاریك اجتماع است تمامی افراد را به بالاترین درجه هر كمالی دعوت میكند، و میخواهد كهمثلادر علم، در صنعت، در ثروت، در آسایش، و سایر كمالات مادی و معنوی به نهایت درجهآن برسند؟ولی آیا میرسند؟نه بلكهتنها بعضی از افراد جامعه به آن میرسند، و ما بقی برحسب استعدادهای مختلف به درجات پائینتر آن دست مییابند،و در حقیقت امثال اینغایات، كمالاتی است كه جامعه به سوی آن دعوت میشود، نه تك تك افراد، به طوری كههیچ فردی از آن تخلف نداشته باشد.
راه رسیدن به هدف فوق شناساندنانسان به خود او است(از طریق تربیت علمی و عملی)
دوم اینكه: قرآن قاطعانه اعلام میدارد كه تنها راه رسیدنانسانها به این هدف ایناست كه نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به این منظور او را در ناحیه علم و عمل تربیت كنند.
درناحیه علم به این قسم كه حقایق مربوط به او را از مبدا گرفته تامعاد به او تعلیمدهند، تا هم حقائق عالم، و هم نفس خود را، كه مرتبط با حقایق و واقعیاتعالم است بشناسدو در این صورت شناختی حقیقی نسبت به نفس خود مییابد.
و اما در ناحیه عمل به این قسم كه قوانین صالح اجتماعی رابر او تحمیل كنند تا شؤونزندگی اجتماعیش صالح گردد، و مفاسد زندگی اجتماعی، او را از برخورداری از علم وعرفانباز ندارد، و بعد از تحمیل آن قوانین یك عده تكالیف عبادی بر او تحمیل كنند، كه در اثر تكرارو مواظبت بر عملبه آن، نفسش و سویدای دلش متوجه مبدا و معاد شود، و به عالم معنا وطهارتنزدیك و مشرف گردد، و از آلودگی به مادیات و پلیدیهای آن پاك شود.
در آیه: و لكن یرید لیطهركم داشتیم، و همچنین با آیه: علیكم انفسكم،لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم و آیه: یرفع الله الذین آمنوا منكم و الذین اوتوا العلمدرجات و آیاتی دیگر كه نظیر اینآیات است، ضمیمه كند، آنوقت غرض الهی از تشریع دین و هدایت انسانبه سوی خود و راهیكه به این منظور پیش گرفته، برایش روشن میشود.از این بیان یك نتیجه مهم به دست میآید، و آن این استكه: قوانین اجتماعیاسلام در حقیقت مقدمه است برای تكالیف عبادی، و خود آنها مقصود اصلی نیستند،وتكالیف عبادی هم مقصود بالاصل نیست، بلكه آن نیز مقدمه برای معرفتخدا و آیات اواست.در نتیجه كمتریناخلال یا تحریف یا تغییر در احكام اجتماعی اسلام باعث فساداحكام، و عبودیت آن، و فساد نامبرده نیز باعث اختلال معرفتخواهد بود.
استنتاج این نتیجه از آن بیان بسیار روشن است، تجربه همصحت این نتیجه را ثابتمیكند، برای اینكه چهارده قرن از صدر اسلام میگذرد،و دیدیم كه فساد از چه راهی درشؤون دین اسلام پیدا شد، و از كجا آغاز شد.
اگر كمی دقت بفرمائید خواهید دید كه هر فسادی پیداشده، ریشهاش انحراف ازاحكام اجتماعی اسلام بوده، (وقتی امت اسلام از در خانه آنكسی كه بایدبه حكم خدا وتصریح رسول خدا(ص)زمامدارشان باشد، به در خانه دیگران منحرف شدند، ازهمان زمان بتدریج در احكام عملیاسلام دست اندازی، و در آخر در معارف و عقاید اسلامنیز دسیسه شد مترجم)، تا آنجا كه معارف اسلام از همه جای زندگی بشر بیرون رفت.
و ما قبلا متذكر شدیم كه فتنههائی كه در اسلام پیدا شد، از ناحیهپیروی متشابهات وتاویل خواهی آن بود، و این عمل انحرافی تا عصر حاضر ادامه یافته است. اساسهدایت اسلام بر علم و معرفت است نه تقلید كور كورانه.
سوم اینكه: اساس هدایت اسلام(در مقابل سایر هدایتها)براساس علم و معرفتاست، نه تقلید كوركورانه.دین خدا میخواهد تا جائی كه افراد بشر ظرفیت و استعداددارندعلم را در دلهایشان متمركز كند، چون همانطور كه در گفتار قبلی گفتیم غرض دین، معرفتاست، و این غرضحاصل نمیشود مگر از راه علم، و چگونه اینطور نباشد؟با اینكه در میانكتب وحی هیچ كتابی،و در بین ادیان آسمانی هیچ دینی نیست كه مثل قرآن و اسلام مردم رابه سوی تحصیل علم تحریك و تشویق كرده باشد.
و همین اساس باعثشده است كه قرآن كریم، اولا: حقایقی از معارفرا بیان نموده، و در ثانی: احكام عملیهای را هم كه تشریع كرده همه را به آن معارف مرتبطسازد، و به عبارتدیگر نخست انسان را به خود او چنین معرفی نموده، كه موجودی است كه خدا او را به دستقدرت خودخلق كرده، و در خلق كردنش و بقایش ملائكه و سایر مخلوقات خود را واسطه قرارداده، و برای خلقت و بقای او آسمان و زمینو گیاهان و حیوانات و مكان و زمان و هزارانشرایط دیگر را پدید آورده است.
و نیز به او بفهماند كه خواه ناخواه به سوی معاد و میعادرهسپار است و همه تلاشش بهسوی پروردگار است، و سرانجام خدای را دیدار خواهد كرد، و خدا سزای اعمالشرا میدهد، یا به سوی بهشت و یا به سوی آتشش راه مینماید، این یك عده از معارف كتاب خدا است كهمربوط به عقاید است.
آن گاه به انسان میفهماند اعمالی كه او را به سعادت بهشت میرساندچگونه اعمالیاست، و آن اعمالی كه او را به شقاوت آتش دچار میكند چیست؟.
یعنی برایش احكام عبادی و قوانین اجتماعیرا شرح میدهد، این هم یك عده دیگراز معارف كتاب خدا است.
طایفه دیگر بیاناتی است كه برای بشر شرح میدهد، كهاین احكام و قوانین اجتماعیكه گفتیم تو را به سعادتت میرساند مرتبط به طایفه اول است،و به منظور سعادت بشر تشریعشده، چون دستوراتی است كه مشتمل بر خیر دنیایی و آخرتی بشر است، این هم طایفه سوم.
آنگاهاین معنا به خوبی برایت روشن میگردد كه طایفه دوم به منزلهمقدمه است برایطایفه اول، و طایفه اول به منزله نتیجه است برای طایفه دوم، و طایفه سوم به منزلهرابطی استكه دو طایفه اول را به هم مربوط میسازد و دلالت آیات قرآنبر این سه طایفه واضح استاحتیاج ندارد كه ما آنها را دستهبندی كنیم.امری كه باعثشدهاست بیانات قرآن كریم جنبهمثلبه خود بگیرد.
چهارم اینكه فهم عامه بشر بیشتر با محسوسات سر و كار داردو لذا نمیتواند ما فوقمحسوسات را به آسانی درك كند، و مرغ فكر خود را تا بام طبیعت پرواز دهد.
افراد انگشتشماری هم كه از راه ریاضتهای علمی توانستهاندفهم خود را ترقی دادهبه ادراك معانی و كلیات قواعد و قوانین موفق شوند وضعشان به خاطر اختلافوسائل اینتوفیق، مختلف است و به همین جهت فهم آنان در درك معانی خارج از حس و محسوسات، بشدتمختلف شده است و این اختلاف از نظر مراتب، دامنه عریضی دارد كه احدی نمیتواند این نیز قابل انكار نیست كه هر معنا از معانی كه به انسان القاشود، تنها و تنها از راهمعلومات ذهنی او صورت میگیرد، (مانند معلوماتی كه در خلال زندگیش كسبنموده)، حالاگر معلومات ذهنی او همه از قماش محسوسات باشد، و ذهن او تنها با محسوسات مانوسباشد، ما نیز میتوانیممساله معنوی خود را، از طریق محسوسات به او القا كنیم، و تازه این القابه مقدار كشش فكریش در محسوسات امكانپذیر است، مثلا لذت نكاح را برای كودكی كهكشش فكریش به این امر محسوس نرسیده به شیرینی عسل یا حلوا ممثلكنیم، و اگر فكرش بهمعانی كلی هم میرسد همین لذت نكاح را به آن معانی كلیه، و به قدری كه فكرش ظرفیتدارد ممثل میسازیم.
پس دسته اول، معانی را هم با بیان حسی درك میكنند، و همبا بیان عقلی، ولیدسته دوم تنها با بیان حسی میتوانند معانی را درك نمایند.
و از آنجائی كه هدایت دینی اختصاص به یك طایفه و دو طایفهندارد، و باید تمامیمردم و همه طبقات از آن برخوردار شوند، و نیز از آنجائی كه قرآن مشتمل بر تاویلبود، لذا اینسه خصوصیت باعثشد بیانات قرآن كریم جنبه مثل به خود بگیرد.
به این معنا كه، قرآن كریم آنچه از معانی كه معروف وشناخته شده ذهن مردم استگرفته، معارفی را كه برای مردم شناخته شده نیست در قالب آن معانی در میآورد،تا مردم آنمعارف را بفهمند، نظیر اینكه خود ما مردم، اجناس خود را با سنگ و كیلو و مثقالمیسنجیم، با اینكه هیچمناسبتی بین انگور و آهن نیست، نه شكل آهن را دارد، و نه حجمآنرا، ولی همینكهاز نظر سنگینی مناسبتی بین آندو هست آنرا با این میسنجیم.
آیات قرآنیكه در سابق به آن استشهاد كردیم، و یكی از آنها آیه: انا جعلناهقرآناعربیا لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینا لعلیحكیم بود، هر چند این نكتهرا صریحا بیان نكرده،و به كنایه و اشاره برگذار نموده، و لیكن به این اشاره اكتفا نكردهو آنرابا یك مثلی كه برای حق و باطل زده بیان فرموده است: انزل من السماء ماء، فسالت اودیهٔ بقدرها، فاحتمل السیلزبدا رابیا، و ممایوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیهٔ او متاع زبد مثله، كذلك یضرب الله الحق والباطل،فاما الزبد فیذهب جفاء، و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض كذلك و با این آیه شریفه خاطرنشان كرده: كه حكم این مثل درهمه افعال خدا جاری است، همانطور كه در گفتههایش جاری است.
پس فعل خدا هم مانند گفتارش حق است، و منظورشاز گفتار و كردار، خود حقاست، چیزی كه هست هم در گفتارش و هم در كردارش اموری همراه است كه مقصوداصلینیستند، و سودی هم ندارند، و اتفاقا این امور چشمگیرتر از خود حق است، ولی دوامی ندارد، وبزودی باطل وزایل میشود، و تنها حق باقی میماند، كه برای مردم سودمند است، مگر آنكهآن حق هم معارض با حقی مهمتر و سودمندترشود، كه در این فرض حق مهمتر حق كوچكتررا باطل میكند و این در گفتار خدا نظیر آیه متشابه است، كه متضمن معناییاستحق ومقصود بالاصالهٔ، ولی با كلماتی ادا شده كه آن كلمات معنای دیگری را به ذهن میآوردمعنایی باطل كهمقصود بالاصالهٔ نیست، و با مراجعه به آیات محكم قرآن، معنای باطل ازبینمیرود، و آنچه حق است محقق میشود: لیحق الحق و یبطلالباطل و لوكره المجرمون ، و این دو پهلو سخن گفتن قرآن برای آن است كه حق را محقق و باطل رازایل سازد.
گفتار ما در باره افعال خدا نیز همین گفتاری است كه در بارهكلام خدا گفتیم، (خدای عزوجل كارهایی میكند كه ظاهر آن مقصود اصلی نیست، مقصود غیر ظاهر است،ولی چیزی نمیگذرد كه آن ظاهر از بین میرود، و واقع و باطن عمل آشكار میشودمترجم).
و كوتاه سخن اینكه آنچه از آیه شریفه استفاده میشوداین است كه معارف حقه الهیهمثل آبی است كه خدا از آسمان میفرستد و این آب فی نفسه تنها آب استو بس، نه كمیتآن منظور است، و نه كیفیت، و لیكن اختلاف در ظرفیت زمینی است كه این آب بر آنمیبارد، هر زمینی مقداریمعین میگیرد یكی كمتر و یكی بیشتر، و این اندازهها اموری است كه در خود سرزمین است، اصول معارف و احكام عمل دینو مصالح آن احكام كه در سابقذكر شد نیز همینطور است، در آنجا گفتیم این مصالح روابطی است كه احكامرا با معارفحقه مرتبط میكند، این حكم خود آن مصالح است، با قطع نظر از بیان لفظی، و اما همینمصالح وقتیبه صورت حكم و در قالب لفظ در میآید چه بسا همراه با زوائدی باشد، كه بهمنزله كف سیل است، و مثل آن كف، ظهورو بروزی و جلوهای دارد، اما چیزی نمیگذرد كهاز بین میرود، و آنچه حاكی از مصالح است باقی میماند، نظیر احكامیكه قرار است در آیندهنسخ شود، كه ظاهر عبارتش و آیهای كه متضمن آن حكم است اقتضا میكند كه حكم نامبردههمیشگیباشد، و لیكن آیه ناسخ كه حكمی دیگر میآورد ظهور آن آیه را باطل میكند، ومیفهماند كه حكم منسوخمصلحتش تا امروز بود، و از این به بعد حكمی دیگر دارای مصلحتاست.
این نسبت به خود آن معارفو واقعیت آنها بود، با قطع نظر از ورودش در وادی الفاظ.
و اما از حیث ورودش در ظرف الفاظ و دلالت آنها، دیگر آنبیرنگی و بیقیدیواقعی را ندارد، همچنان كه آن باران بیقید و رنگ و بیكمیت و كیفیتوقتی وارد دروادیهای زمین شد، بیقیدی خود را از دست داده، هر وادی بقدر ظرفیتش از آن گرفته، سیلهای كوچك و بزرگو بزرگتر راه میاندازد، سیلهائی كه هم اندازههایش مختلف است، و هم شكلش معارف هم وقتی در وادی الفاظ درآمد، بهشكل و اندازه قالبهای لفظی درمیآید، و این شكل و اندازهها هر چند منظور صاحب كلام هست، اما در عین حال میتوانگفتهمه منظور او نیست، بلكه در حقیقت مثال و قالبی است كه معنایی مطلق و بیرنگ وشكلرا تمثیل میكند، مشتی است از آن خروار و نمونهای است از آن بسیار.
در نتیجه همین الفاظ وقتی از ذهنهای افراد مختلف عبور میكند،هر ذهنی از آنالفاظ چیزهایی میفهمد، كه عینا مانند كف سیل، مقصود اصلی نیست.
چون ذهنها به خاطر معلوماتی كه در طول عمر كسب كردهو با آن انس گرفته در معانیالفاظ دخل و تصرف میكند، و بیشتر این تصرفها در معناهائی است كه برایصاحب ذهنمانوس و مالوف نبوده، مانند معارف اعتقادیه، و مصالح احكام، و ملاكات آنها، كه بیانشگذشت.
و اما در احكام و قوانین اجتماعی از آنجائی كه ذهن با آنهامانوس است، در آنهادخل و تصرفی نمیكند، مگر اینكه باز بخواهد از ملاكها و دلائل آنها سر درآورد، ازهمینجاروشن میشود كه متشابهات قرآن آیاتی است كه مشتمل بر ملاكات احكام، و متعرض اصول عقاید است، نه آیاتی كه صرفا احكام و قوانین دینیرا بیان میكند، و نامی از ملاكات و عللآنها نمیبرد.
بیان اینكه جنبهمثل داشتن، مستلزم وجود تشابه است(ضرورت وجود متشابهات)
پنجم اینكه از بیان سابق ما این به دست آمد كه بیانات لفظیقرآن، مثلهائی استبرای معارف حقه الهیه، و خدای تعالی برای اینكه آن معارف را بیان كند، آنها را تاسطع افكارعامه مردم تنزل داده، و چارهای هم جز این نیست، چون عامه مردم جز حسیات را دركنمیكنند، ناگزیرمعانی كلیه را هم باید در قالب حسیات و جسمانیات به خورد آنان داد.
و از سوی دیگر دو محذور بزرگ در این میان پیش میآید یعنیدر جایی كه سر و كارگوینده با كودك است، اگر بخواهد زبان كودكی بگشاید، و مطابق فهم او سخن بگوید،یكی از دو محذور هست، برای اینكه شنونده یا به ظاهر كلام گوینده اكتفا نموده و تنها همان جنبهمحسوس آنرا میگیرد، در این صورت غرض گوینده حاصل نمیشود.چون غرض گوینده اینبود كه شنونده از مثال به ممثل منتقلشود، نمیخواست صرفا خبری داده باشد، و اگر شنونده بهظاهر كلام اكتفا نكرده، و بخواهد خصوصیات ظاهر كلام را كه دراصل معنا دخالتی ندارندرها نموده، به معانی مجرده منتقل شود، ترس این هستكه عین مقصود او را نفهمد، بلكه یازیادتر و یا كمتر آنرا بفهمد.
مثلا وقتی گویندهای بشنونده خود میگوید: شاهنامهآخرش خوش است، و یامیگوید آفرین شبروان در صبح است، و یا به گفتهصخر(۱) تمثل جسته میگوید: اهمبامر الحزم لا استطیعهثو قد حیل بین العیر و النزوانشنوندهاشبا سابقه ذهنیای كه با این مثلها و با معنای ممثل آن دارد(اگر داشتهباشد)مثل را از همه خصوصیاتیكه همراه دارد لخت و مجرد میكند، و میفهمد كه منظورگوینده این است كه حسن تاثیر هر عملی بعد از فراغتاز آن عمل و پیدا شدن آثارش معلوممیشود، نه در حین سرگرمی بعمل، چوندر حین عمل و تحمل مشقت آن، قدر و اندازه عملخود را تشخیص نمیدهد.
و همچنین در معنائی كه شعرصخرآنرا ممثل میسازد، و امااگر سابقه ذهنی ازمعنای ممثل نداشته باشد، و به الفاظ شعر و مثل اكتفا كند پی به معنای ممثل نبرده،خیالمیكند شنونده دارد به او خبری را میدهد، و بر فرضی هم كه تنها به الفاظ اكتفا نكند، بازآنطور كه باید نمیتواندتشخیص دهد كه چه مقدار مثل را تجرید كند، یعنی تا چه اندازه خصوصیات مثل را طرحنموده، و چه مقدارش را برای فهم مقصود محفوظ بدارد.گوینده هیچ راه گریزی از این دو محذور ندارد، مگر اینكه معانیایرا كه میخواهدممثل و مجسم كند در بین مثلهایی مختلف متفرق نموده، در قالبهایی متنوعدر آورد، تا خودآن قالبها مفسر و بیانگر خود شود، و بعضی بعض دیگر را توضیحدهد، در نتیجه شنونده بتواندبا معارضه انداختن بین قالبها: اولا: بفهمد كه بیانات و قالبها همه مثلهائی استكه در ماورای خود حقایقی ممثلدارد، و منظور و مراد گوینده منحصر در آنچه از لفظ محسوس میشود نیست.
ثانیا: بعد از آنكه فهمید عبارات و قالبها مثلهائی برایمعانی است، بفهمد چه مقداراز خصوصیات ظاهر كلام را باید طرد كند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و این نكتهرا ازظاهر كلام بفهمد، به این معنا كه كلام طوری باشد كه روشن سازد كه فلان خصوصیت كه درآن جمله دیگراست، منظور نیست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصیت در این، زیادی است.
گوینده علاوه بر این، باید مطالبی را كه در گفتارش مبهم و دقیقاست با ایرادداستانهای متعدد و مثلهای بسیار و متنوع روشن سازد و این امری است كه در تمامی لسانهاوهمه لغات دائر است، و اختصاص به یك قوم و یك زبان و دو زبان و یك لغت و دو لغتندارد، چون این قریحه هرانسانی است كه وقتی احتیاج وادارش به سخن گفتن میكند، و بازاحتیاج پیدا میكند بعضی از خصوصیات را كه در یك قصهغلط انداز و موهم خلاف مقصوداست نفی كند، همین خصوصیت را در قصهای دیگر و یا مثلی دیگر نفی میكند.
پس تا اینجا روشن شد كه قرآن كریم هم مانند هر كلامیدیگر باید مشتمل بر آیاتمتشابه باشد، و باید تشابهی را كه بحكم ضرورت در یك آیه هست درآیهای دیگر از آیاتمحكمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با این بیان پاسخ از اشكالی كه به قرآن متوجهكردهاند(كهچرا مشتمل بر متشابهات است؟و اینكه تشابه مخل بر فرض هدایت و بیانگریاست)بخوبی داده شد، و از همه مطالبیكه تاكنون خاطرنشان كردیم، و بحثهای طولانیكه تاكنون ایراد نمودیم، چند نكته روشن گردید.
●ده نكته كه از مباحث و مطالب گذشته روشن شد
۱ - آیات قرآنی دو قسم است، یكی محكمات، و دیگری متشابهاتآنكه مشتمل برمدلولی متشابه است، جزء آیات متشابه، و آنكه هیچ تشابهی در مدلولش نیست، محكم است.
۲ - تمام قرآن چه محكمش و چه متشابهش تاویل دارد، و اینكهتاویل از قبیل مفاهیملفظی نیست، بلكه از اموری ستحقیقی و خارجی، كه نسبتش به معارف ومقاصد بیان شدهبا لفظ، نسبت ممثل است به مثال و اینكه تمامی معارف قرآنی مثلهائی است كه برای تاویل نزد خدا زده شده است.
۳ - فهم و دركتاویل برای مطهرین یعنی راسخین در علم امكان دارد.
۴ - بیانات قرآنی مثلهایی است كه برای معارف و مقاصد آن زدهشده، و این غیر ازنكته دوم است، در نكته دوم میگفتیم معارف قرآن مثلهایی است برای تاویل،و در اینجامیگوییم بیانات قرآنی مثلهایی است برای معارف آن.
۵ - واجب است قرآن مشتمل بر كلماتی متشابه باشد،و چارهای جز آن نیست، همچنان كه لازم است آیات محكم نیز داشته باشد.
۶ - محكمات قرآن ام الكتابند، كهمتشابهات را باید بدانها ارجاع داد، و بیانش را ازآنها خواست.
۷ - محكم بودن و متشابه بودن، دو وصف نسبی است، یعنیممكن استیك آیه برایعامه مردم متشابه باشد و برای خواص محكم، و نیز ممكن است به خاطراختلاف جهات، مختلف شود، یعنی ممكن است آیهای از آیات قرآنی از یك جهت محكم، و از جهت دیگرمتشابه باشد، ودر نتیجه نسبت به آیهای محكم و نسبت به آیه دیگر متشابه باشد و ما در قرآنمتشابه به تمام معنا و بطور مطلقنداریم، هر چند كه اگر هم میداشتیم محذوری و اشكالیپیش نمیآمد.
۸ - واجب بود آیات قرآن طوری نازل میشد كه یكدیگر را تفسیركنند(همچنان كههمینطور نازل شده استمترجم).
مراتب مختلف قرآن از نظر معنا واینكه هر معنائی خصوص به مرتبهای از فهم و درك است
۹ - قرآن از نظر معنا مراتب مختلفی دارد، مراتبی طولی كهمترتب و وابسته بر یكدیگراست، و همه آن معانی در عرض واحد قرار ندارند تا كسی بگوید این مستلزم آنستكه یكلفظ در بیشتر از یك معنا استعمال شده باشد، و استعمال لفظ در بیشتر از یك معنا صحیحنیست، و یا كسیدیگر بگوید این نظیر عموم، مجاز میشود، و یا از باب لوازم متعدد برایملزوم واحد است، نه، بلكه همه آن معانی،معانی مطابقی است، كه لفظ آیات بطور دلالتمطابقی بر آن دلالت دارد، چیزی كه هست هر معنایی مخصوص به افق و مرتبهای از فهم ودرك است.
توضیح اینكه:خدای تبارك و تعالی فرموده: اتقوا الله حق تقاته(۱) و در این آیهخبر داده است از اینكه تقوا كه عبارت است از: خویشتنداری از هر عمل زشتی كه خدا از آن نهی كرده، و انجام هر عمل نیكی كه خدا بدان امر نموده،دارای مراتبی است.مرتبهایدارد كه نامش مرتبه حق تقوا است، و از این تعبیر فهمیده میشود كه تقوا مراتبیپائینتر از اینهم دارد، پس تقوا كه به وجهی همان عمل صالح است، مراتب و درجاتی دارد كه بعضی فوقبعض دیگر است.
و نیزفرموده: ا فمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله وماویه جهنمو بئس المصیر، هم درجات عند الله، و الله بصیر بما یعملون .
بطوری كه ملاحظه میكنید در این آیه بیان كرده كه مردمچه صالح و چه طالح، همگی درجات و مراتبی دارند، دلیل اینكه گفتیم مراد درجات اعمال است جملهآخر آیهاست، كه میفرماید: خدا به آنچه میكنید بینا است.
نظیر این آیه كه از نظرخواننده گذشت آیه شریفه: و لكل درجات مما عملوا ولیوفیهماعمالهم و هم لا یظلمون است، وباز آیه شریفه: و لكل درجات مما عملواو ما ربك بغافل عمایعملون است، و آیات كریمه قرآنی در این معنا بسیار است، و دربین آنها آیاتی است كه دلالتمیكند بر این كه درجات بهشت و دركات دوزخ هم، بر حسبمراتب اعمال و درجات آن است.
●اثر متقابل علم و عمل در یكدیگر
این هم معلوم است كه عمل از هر نوعی كه باشد برخاسته ازعلم است، كه آن نیز ازاعتقاد مناسب قلبی منشا میگیرد، خدای تعالی هم علیه كفر یهود، و فساد باطن مشركین،ونفاق منافقین از مسلمانان، و نیز بر ایمان عدهای از انبیا و مؤمنین به اعمال آنان استدلال كردهوچون آیات مربوطه به این استدلال بسیار زیاد استسخن را با ذكر آنها طول نمیدهیم، وخلاصهاش را میگوییم كه ازاین آیات برمیآید: عمل هر چه باشد ناشی از علمی است كهمناسب آن است، و عملظاهری بر آن علم باطنی دلالت میكند و همانطور كه علم در عمل اثر میگذارد، عمل هم در علم اثر متقابل دارد، و باعث پیدایشآن میشود، و یا اگر موجود باشدباعث ریشهدار شدن آن در نفسمیگردد، همچنان كه قرآن كریم فرموده: و الذین جاهدوافینالنهدینهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنین .
و نیز فرموده:و اعبد ربك حتی یاتیك الیقین .
و نیز فرموده: ثم كان عاقبهٔ الذین اساؤا السوآی انكذبوا بایات الله و كانوابها یستهزؤن .
و آیات قرآنی در این معنا نیز بسیار است، كه همه دلالت میكندبر اینكه: عمل چهصالح باشد و چه طالح، آثاری در دل دارد، صالحش معارف مناسب را در دل ایجادمیكند، وطالحش جهالتها را كه همان علوم مخالفه با حق است.
و نیز فرموده: الیه یصعد الكلمالطیب و العمل الصالح یرفعه.
و این آیه شریفه در باب عمل صالح و علم نافع، كلامی است جامع،كه میفهماندكار هر كلام نیكو یعنی هر اعتقاد حق، این است كه به سوی خدای عزوجل صعودكند، وصاحبش را به خدا نزدیك بسازد، و كار عمل صالح هم این است این اعتقاد و علم حق را دربالا رفتن كمك كند، و معلوماست كه بالا رفتن علم این است كه لحظه به لحظه از جهل وشك و تردید، خالص گشته و توجه نفس بدان، كامل گردد،و قلب توجه خود را بین علم وچیزهای دیگر تقسیم نكند، (زیرا این تقسیم همان شرك مطلق است).پس هر قدرخلوصآدمی از شك و از خطوات شیطان كاملتر شود، صعود و ارتفاع علم شدیدتر و سریعتر میشود.
لفظآیه هم خالی از دلالت بر این معنا نیست، برای اینكه از بالا رفتنكلمهطیب، تعبیر به صعود كرده، و از بالا بردن عملتعبیر به رفع نموده، اولی در مقابل نزول بكار میرود، ودومیدر مقابل نهادن.صعودوارتفاعدو وصفند و هر چیزی كه از پائین به بالا حركتمیكند به این دو،توصیف میشود زیرا چنین متحركی همواره نسبتی با دو نقطه آغاز و انجامحركتش دارد، وقتی حركتشروع شد نسبتبه نقطه آغاز صاعد و رافع است، و در برگشتن بهآن نقطه، نازل و فرود آینده میباشد.
پس زمانی تعبیر به صعود میكنیم كه بخواهیم بگوییم فلانكس قصد دارد به فلاننقطه از بلندی برسد، و یا نزدیك شود، و زمانی تعبیر بهرفع میكنیم كه بخواهیم بگوییم ازنقطه پایین جدا و از آن دور شد.
پس عمل صالح، انسان را از دلبستگی به دنیا دور میكند،و نفس آدمی را سرگرم بهزخارف دنیا ننموده و او را به پراكندگی افكار و معلوماتی متفرق و فانی مبتلانمیسازد و هر چهرفع و ارتفاع بیشتر باشد، قهرا صعود و تكامل عقائد حق نیز بیشتر و معرفت آدمی از آلودگیاوهام و شكوك خالصتر میشود.
این نیز معلوم است كههمانطور كه گفتیم عمل صالح دارای مراتب و درجاتی است.
پس هر درجه از عمل صالح به تناسب وصفی كه داردكلم طیبرابالا برده، علوم ومعارف حقه الهیه را صعود میدهد، همچنانكه عمل غیر صالح به هر مقداراز زشتی كه داردانسان را پست نموده، علوم و معارفش را با جهل و شك و نابسامانی آمیختهتر میكند، و ما درتفسیر آیه شریفه:اهدنا الصراط المستقیممطالبی در این باره بیان نمودیم.
مردم بر حسب راتب قرب وبعدشان از خدای تعالی مراتب مختلفی از علم و عمل دارند
پس معلوم شد كه مردم بر حسب مراتب قرب و بعدشاناز خدای تعالی مراتب مختلفیاز علم و عمل دارند، و لازمه اختلاف این مراتب این است كه آنچه اهل یكمرتبه، تلقیمیكند و میپذیرد، غیر آن چیزی باشد كه اهل مرتبه دیگر تلقی میكند، یا بالاتر از آن است ویا پائینتر.
خدای سبحان هم بندگان خود را به اصنافی گوناگون تقسیمكرده، و هر صنفی رادارای علم و معرفتی میداند، كه در صنف دیگر نیست.
طایفهایرامخلصینمعرفی نموده، علم واقعی به اوصاف پروردگارشانرا مختصآنان میداند، و میفرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین .
و نیز علم و معرفتهایی دیگربه ایشان نسبت میدهند كه ان شاء الله بیانش میآید.
طایفهایدیگر را به نامموقنیننامیده، و مشاهده ملكوت آسمانهاو زمین را خاصآنان دانسته، میفرماید: و كذلك نری ابراهیمملكوت السموات و الارض، و لیكون منالموقنین .
طایفهای را به عنوانمنیبینمعرفیكرده، و تذكر را مخصوص آنان دانستهمیفرماید:و ما یتذكر الا من ینیب .
طایفهای راعالمینخواندهو تعقل مثلهای قرآن را به آنان مختص كرده، میفرماید: و تلكالامثال نضربها للناس، و ما یعقلها الا العالمون .
و گویامنظور از عالمان همان اولو الالباب و متدبرین است چون در آیه:ا فلایتدبرون القرآن؟و لو كان من عند غیر الله لوجدوافیه اختلافا كثیرا میفرماید: چرادر قرآنتدبر نمیكنند، اگر این قرآن از ناحیه غیر خدای تعالی بود هر آینه در آن اختلافیبسیارمییافتندو نیز در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن؟ام علیقلوب اقفالها مردم را توبیخنموده میفرماید: چرا در قرآن تدبر نمیكنند؟مگر بر در دلهایشان قفلزده شده؟و برگشتمضمون این سه آیه شریفه به یك معنا است، و آن معنا عبارت است ازعلم به متشابه قرآن، واینكه چگونه آنرا به محكم قرآن برگردانند.
طایفهدیگرمطهریناند، كه خدای تعالی ایشان را مخصوص به علمتاویل كتابكرده و فرموده: انه لقرآن كریم، فی كتاب مكنون لا یمسه الا المطهرون.
طایفهایدیگر را عنواناولیای خداداده، كسانی هستند كه والهو شیدا در عشقخدایند، و از خصایص ایشان این موهبت است كه به هیچ چیزی جز خدایسبحان توجهیندارند و بهمین جهت جز از خدا نمیترسند و به خاطر هیچ چیز اندوهگین نمیگردند، در باره آنان فرموده: الا ان اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
و نیز طایفهای را بناممتقربینطایفهایبناممجتبینعدهای را بنامصدیقینجمعیراصالحینگروهی رامؤمنین نامیده و برای هر طایفهای مرتبهایازعلم و ادراك قائل شده، كه به زودی در محلهای مناسب از این مختصات حثخواهیمكرد.
و نیز در مقابل عناوین پسندیده و مقامات بلندی كه ذكرشد، عناوین ناستوده ومقامات پستی را برای طوایفی ذكر نموده، و برای هر طایفهای مختصاتی از علم و معرفت راشمرده است.
طایفهای راكافرینگروهی رامنافقینجمعیرافاسقینعدهای راظالمینوامثال این نامیده، و نشانههایی از سوء فهم و پستی ادراك نسبت به آیات خدا ومعارف حقهاو اثبات كرده كه به منظور اختصار فعلا از شرح آنها صرفنظر نموده، ان شاء اللهدرطول كتاب در خلال بحثهایی كه پیش میآید متعرض آنها میشویم.
۱۰ - اینكه قرآن كریم از حیث انطباق معارف و آیاتش برمصادیق و بیان حالمصادیقش دامنهای وسیع دارد، پس هیچ آیهای از قرآن اختصاص به مورد نزولش ندارد،بلكه باهر موردی كه با مورد نزولش متحد باشد، و همان ملاك را داشته باشد جریان مییابد، عینامانند مثلهاییاست كه اختصاص به اولین موردش ندارد، بلكه از آن تجاوز كرده شامل همهموارد مناسب با آن مورد نیز میشود و این معناهمان اصطلاح معروفجریاست، كه دراوایل این كتاب در بارهاش سخن رفت.
●بحث روایتی
روایاتی در معنایمحكم و متشابه
در تفسیر عیاشی است كه شخصی از امام صادق(ع)ازمحكم و متشابهپرسید، حضرتش فرمودند محكم، آیاتی است كه مورد عمل قرار میگیرد، و متشابه آن آیاتیاست كهمفهومش برای كسی كه معنایش را نمیفهمد مشتبه است.گوینده هیچ راه گریزی از این دو محذور ندارد، مگر اینكه معانیایرا كه میخواهدممثل و مجسم كند در بین مثلهایی مختلف متفرق نموده، در قالبهایی متنوعدر آورد، تا خودآن قالبها مفسر و بیانگر خود شود، و بعضی بعض دیگر را توضیحدهد، در نتیجه شنونده بتواندبا معارضه انداختن بین قالبها: اولا: بفهمد كه بیانات و قالبها همه مثلهائی استكه در ماورای خود حقایقی ممثلدارد، و منظور و مراد گوینده منحصر در آنچه از لفظ محسوس میشود نیست.
ثانیا: بعد از آنكه فهمید عبارات و قالبها مثلهائی برایمعانی است، بفهمد چه مقداراز خصوصیات ظاهر كلام را باید طرد كند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و این نكتهرا ازظاهر كلام بفهمد، به این معنا كه كلام طوری باشد كه روشن سازد كه فلان خصوصیت كه درآن جمله دیگراست، منظور نیست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصیت در این، زیادی است.
گوینده علاوه بر این، باید مطالبی را كه در گفتارش مبهم و دقیقاست با ایرادداستانهای متعدد و مثلهای بسیار و متنوع روشن سازد و این امری است كه در تمامی لسانهاوهمه لغات دائر است، و اختصاص به یك قوم و یك زبان و دو زبان و یك لغت و دو لغتندارد، چون این قریحه هرانسانی است كه وقتی احتیاج وادارش به سخن گفتن میكند، و بازاحتیاج پیدا میكند بعضی از خصوصیات را كه در یك قصهغلط انداز و موهم خلاف مقصوداست نفی كند، همین خصوصیت را در قصهای دیگر و یا مثلی دیگر نفی میكند.
پس تا اینجا روشن شد كه قرآن كریم هم مانند هر كلامیدیگر باید مشتمل بر آیاتمتشابه باشد، و باید تشابهی را كه بحكم ضرورت در یك آیه هست درآیهای دیگر از آیاتمحكمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با این بیان پاسخ از اشكالی كه به قرآن متوجهكردهاند(كهچرا مشتمل بر متشابهات است؟و اینكه تشابه مخل بر فرض هدایت و بیانگریاست)بخوبی داده شد، و از همه مطالبیكه تاكنون خاطرنشان كردیم، و بحثهای طولانیكه تاكنون ایراد نمودیم، چند نكته روشن گردید.
●ده نكته كه از مباحث و مطالب گذشته روشن شد
۱ - آیات قرآنی دو قسم است، یكی محكمات، و دیگری متشابهاتآنكه مشتمل برمدلولی متشابه است، جزء آیات متشابه، و آنكه هیچ تشابهی در مدلولش نیست، محكم است.
۲ - تمام قرآن چه محكمش و چه متشابهش تاویل دارد، و اینكهتاویل از قبیل مفاهیملفظی نیست، بلكه از اموری ستحقیقی و خارجی، كه نسبتش به معارف ومقاصد بیان شدهبا لفظ، نسبت ممثل است به مثال و اینكه تمامی معارف قرآنی مثلهائی است كه برای تاویل نزد خدا زده شده است.
۳ - فهم و دركتاویل برای مطهرین یعنی راسخین در علم امكان دارد.
۴ - بیانات قرآنی مثلهایی است كه برای معارف و مقاصد آن زدهشده، و این غیر ازنكته دوم است، در نكته دوم میگفتیم معارف قرآن مثلهایی است برای تاویل،و در اینجامیگوییم بیانات قرآنی مثلهایی است برای معارف آن.
۵ - واجب است قرآن مشتمل بر كلماتی متشابه باشد،و چارهای جز آن نیست، همچنان كه لازم است آیات محكم نیز داشته باشد.
۶ - محكمات قرآن ام الكتابند، كهمتشابهات را باید بدانها ارجاع داد، و بیانش را ازآنها خواست.
۷ - محكم بودن و متشابه بودن، دو وصف نسبی است، یعنیممكن استیك آیه برایعامه مردم متشابه باشد و برای خواص محكم، و نیز ممكن است به خاطراختلاف جهات، مختلف شود، یعنی ممكن است آیهای از آیات قرآنی از یك جهت محكم، و از جهت دیگرمتشابه باشد، ودر نتیجه نسبت به آیهای محكم و نسبت به آیه دیگر متشابه باشد و ما در قرآنمتشابه به تمام معنا و بطور مطلقنداریم، هر چند كه اگر هم میداشتیم محذوری و اشكالیپیش نمیآمد.
۸ - واجب بود آیات قرآن طوری نازل میشد كه یكدیگر را تفسیركنند(همچنان كههمینطور نازل شده استمترجم).
مراتب مختلف قرآن از نظر معنا واینكه هر معنائی خصوص به مرتبهای از فهم و درك است
۹ - قرآن از نظر معنا مراتب مختلفی دارد، مراتبی طولی كهمترتب و وابسته بر یكدیگراست، و همه آن معانی در عرض واحد قرار ندارند تا كسی بگوید این مستلزم آنستكه یكلفظ در بیشتر از یك معنا استعمال شده باشد، و استعمال لفظ در بیشتر از یك معنا صحیحنیست، و یا كسیدیگر بگوید این نظیر عموم، مجاز میشود، و یا از باب لوازم متعدد برایملزوم واحد است، نه، بلكه همه آن معانی،معانی مطابقی است، كه لفظ آیات بطور دلالتمطابقی بر آن دلالت دارد، چیزی كه هست هر معنایی مخصوص به افق و مرتبهای از فهم ودرك است.
توضیح اینكه:خدای تبارك و تعالی فرموده: اتقوا الله حق تقاته(۱) و در این آیهخبر داده است از اینكه تقوا كه عبارت است از: خویشتنداری از هر عمل زشتی كه خدا از آن نهی كرده، و انجام هر عمل نیكی كه خدا بدان امر نموده،دارای مراتبی است.مرتبهایدارد كه نامش مرتبه حق تقوا است، و از این تعبیر فهمیده میشود كه تقوا مراتبیپائینتر از اینهم دارد، پس تقوا كه به وجهی همان عمل صالح است، مراتب و درجاتی دارد كه بعضی فوقبعض دیگر است.
و نیزفرموده: ا فمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله وماویه جهنمو بئس المصیر، هم درجات عند الله، و الله بصیر بما یعملون .
بطوری كه ملاحظه میكنید در این آیه بیان كرده كه مردمچه صالح و چه طالح، همگی درجات و مراتبی دارند، دلیل اینكه گفتیم مراد درجات اعمال است جملهآخر آیهاست، كه میفرماید: خدا به آنچه میكنید بینا است.
نظیر این آیه كه از نظرخواننده گذشت آیه شریفه: و لكل درجات مما عملوا ولیوفیهماعمالهم و هم لا یظلمون است، وباز آیه شریفه: و لكل درجات مما عملواو ما ربك بغافل عمایعملون است، و آیات كریمه قرآنی در این معنا بسیار است، و دربین آنها آیاتی است كه دلالتمیكند بر این كه درجات بهشت و دركات دوزخ هم، بر حسبمراتب اعمال و درجات آن است.
●اثر متقابل علم و عمل در یكدیگر
این هم معلوم است كه عمل از هر نوعی كه باشد برخاسته ازعلم است، كه آن نیز ازاعتقاد مناسب قلبی منشا میگیرد، خدای تعالی هم علیه كفر یهود، و فساد باطن مشركین،ونفاق منافقین از مسلمانان، و نیز بر ایمان عدهای از انبیا و مؤمنین به اعمال آنان استدلال كردهوچون آیات مربوطه به این استدلال بسیار زیاد استسخن را با ذكر آنها طول نمیدهیم، وخلاصهاش را میگوییم كه ازاین آیات برمیآید: عمل هر چه باشد ناشی از علمی است كهمناسب آن است، و عملظاهری بر آن علم باطنی دلالت میكند و همانطور كه علم در عمل اثر میگذارد، عمل هم در علم اثر متقابل دارد، و باعث پیدایشآن میشود، و یا اگر موجود باشدباعث ریشهدار شدن آن در نفسمیگردد، همچنان كه قرآن كریم فرموده: و الذین جاهدوافینالنهدینهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنین .
و نیز فرموده:و اعبد ربك حتی یاتیك الیقین .
و نیز فرموده: ثم كان عاقبهٔ الذین اساؤا السوآی انكذبوا بایات الله و كانوابها یستهزؤن .
و آیات قرآنی در این معنا نیز بسیار است، كه همه دلالت میكندبر اینكه: عمل چهصالح باشد و چه طالح، آثاری در دل دارد، صالحش معارف مناسب را در دل ایجادمیكند، وطالحش جهالتها را كه همان علوم مخالفه با حق است.
و نیز فرموده: الیه یصعد الكلمالطیب و العمل الصالح یرفعه.
و این آیه شریفه در باب عمل صالح و علم نافع، كلامی است جامع،كه میفهماندكار هر كلام نیكو یعنی هر اعتقاد حق، این است كه به سوی خدای عزوجل صعودكند، وصاحبش را به خدا نزدیك بسازد، و كار عمل صالح هم این است این اعتقاد و علم حق را دربالا رفتن كمك كند، و معلوماست كه بالا رفتن علم این است كه لحظه به لحظه از جهل وشك و تردید، خالص گشته و توجه نفس بدان، كامل گردد،و قلب توجه خود را بین علم وچیزهای دیگر تقسیم نكند، (زیرا این تقسیم همان شرك مطلق است).پس هر قدرخلوصآدمی از شك و از خطوات شیطان كاملتر شود، صعود و ارتفاع علم شدیدتر و سریعتر میشود.
لفظآیه هم خالی از دلالت بر این معنا نیست، برای اینكه از بالا رفتنكلمهطیب، تعبیر به صعود كرده، و از بالا بردن عملتعبیر به رفع نموده، اولی در مقابل نزول بكار میرود، ودومیدر مقابل نهادن.صعودوارتفاعدو وصفند و هر چیزی كه از پائین به بالا حركتمیكند به این دو،توصیف میشود زیرا چنین متحركی همواره نسبتی با دو نقطه آغاز و انجامحركتش دارد، وقتی حركتشروع شد نسبتبه نقطه آغاز صاعد و رافع است، و در برگشتن بهآن نقطه، نازل و فرود آینده میباشد.
پس زمانی تعبیر به صعود میكنیم كه بخواهیم بگوییم فلانكس قصد دارد به فلاننقطه از بلندی برسد، و یا نزدیك شود، و زمانی تعبیر بهرفع میكنیم كه بخواهیم بگوییم ازنقطه پایین جدا و از آن دور شد.
پس عمل صالح، انسان را از دلبستگی به دنیا دور میكند،و نفس آدمی را سرگرم بهزخارف دنیا ننموده و او را به پراكندگی افكار و معلوماتی متفرق و فانی مبتلانمیسازد و هر چهرفع و ارتفاع بیشتر باشد، قهرا صعود و تكامل عقائد حق نیز بیشتر و معرفت آدمی از آلودگیاوهام و شكوك خالصتر میشود.
این نیز معلوم است كههمانطور كه گفتیم عمل صالح دارای مراتب و درجاتی است.
پس هر درجه از عمل صالح به تناسب وصفی كه داردكلم طیبرابالا برده، علوم ومعارف حقه الهیه را صعود میدهد، همچنانكه عمل غیر صالح به هر مقداراز زشتی كه داردانسان را پست نموده، علوم و معارفش را با جهل و شك و نابسامانی آمیختهتر میكند، و ما درتفسیر آیه شریفه:اهدنا الصراط المستقیممطالبی در این باره بیان نمودیم.
مردم بر حسب راتب قرب وبعدشان از خدای تعالی مراتب مختلفی از علم و عمل دارند
پس معلوم شد كه مردم بر حسب مراتب قرب و بعدشاناز خدای تعالی مراتب مختلفیاز علم و عمل دارند، و لازمه اختلاف این مراتب این است كه آنچه اهل یكمرتبه، تلقیمیكند و میپذیرد، غیر آن چیزی باشد كه اهل مرتبه دیگر تلقی میكند، یا بالاتر از آن است ویا پائینتر.
خدای سبحان هم بندگان خود را به اصنافی گوناگون تقسیمكرده، و هر صنفی رادارای علم و معرفتی میداند، كه در صنف دیگر نیست.
طایفهایرامخلصینمعرفی نموده، علم واقعی به اوصاف پروردگارشانرا مختصآنان میداند، و میفرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین .
و نیز علم و معرفتهایی دیگربه ایشان نسبت میدهند كه ان شاء الله بیانش میآید.
طایفهایدیگر را به نامموقنیننامیده، و مشاهده ملكوت آسمانهاو زمین را خاصآنان دانسته، میفرماید: و كذلك نری ابراهیمملكوت السموات و الارض، و لیكون منالموقنین .
طایفهای را به عنوانمنیبینمعرفیكرده، و تذكر را مخصوص آنان دانستهمیفرماید:و ما یتذكر الا من ینیب .
طایفهای راعالمینخواندهو تعقل مثلهای قرآن را به آنان مختص كرده، میفرماید: و تلكالامثال نضربها للناس، و ما یعقلها الا العالمون .
و گویامنظور از عالمان همان اولو الالباب و متدبرین است چون در آیه:ا فلایتدبرون القرآن؟و لو كان من عند غیر الله لوجدوافیه اختلافا كثیرا میفرماید: چرادر قرآنتدبر نمیكنند، اگر این قرآن از ناحیه غیر خدای تعالی بود هر آینه در آن اختلافیبسیارمییافتندو نیز در آیه: ا فلا یتدبرون القرآن؟ام علیقلوب اقفالها مردم را توبیخنموده میفرماید: چرا در قرآن تدبر نمیكنند؟مگر بر در دلهایشان قفلزده شده؟و برگشتمضمون این سه آیه شریفه به یك معنا است، و آن معنا عبارت است ازعلم به متشابه قرآن، واینكه چگونه آنرا به محكم قرآن برگردانند.
طایفهدیگرمطهریناند، كه خدای تعالی ایشان را مخصوص به علمتاویل كتابكرده و فرموده: انه لقرآن كریم، فی كتاب مكنون لا یمسه الا المطهرون.
طایفهایدیگر را عنواناولیای خداداده، كسانی هستند كه والهو شیدا در عشقخدایند، و از خصایص ایشان این موهبت است كه به هیچ چیزی جز خدایسبحان توجهیندارند و بهمین جهت جز از خدا نمیترسند و به خاطر هیچ چیز اندوهگین نمیگردند، در باره آنان فرموده: الا ان اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون .
و نیز طایفهای را بناممتقربینطایفهایبناممجتبینعدهای را بنامصدیقینجمعیراصالحینگروهی رامؤمنین نامیده و برای هر طایفهای مرتبهایازعلم و ادراك قائل شده، كه به زودی در محلهای مناسب از این مختصات حثخواهیمكرد.
و نیز در مقابل عناوین پسندیده و مقامات بلندی كه ذكرشد، عناوین ناستوده ومقامات پستی را برای طوایفی ذكر نموده، و برای هر طایفهای مختصاتی از علم و معرفت راشمرده است.
و نیزدر همان كتاب است كه آن جناب فرمود: قرآن مشتمل بر آیاتمحكم و متشابهاست، امامحكم: علاوه بر اینكه باید بدان ایمان داشت، عمل به آن نیز ممكن است، و بایدآنرامدرك احكام دین قرار داد، و امامتشابه: تنها باید بدان ایمانداشت و نباید به آن عملكرد، منظور از جمله: و اما الذینفی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنهٔو ابتغاء تاویله،و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم،یقولون آمنا به كلمن عند ربناهمین است و راسخون در علم، آل محمد(ع)اند.
مؤلف: به زودی گفتاری در معنای این جمله كه فرمود: راسخوندر علم، آل محمد(ع)اندخواهد آمد ان شاء الله.
و نیز در همان كتاب از مسعدهٔ بن صدقهٔ روایت آمده كهگفت: از امام صادق(ع)از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه پرسیدم.
فرمود:ناسخآیهای است كه حكمی ثابت آورده، كه همیشه بایدبه آن عمل شود، ومنسوخآن آیهای است كه حكمی آورده باشد كه مدتی به آن عمل میشده ولیبعدا بهوسیله آیهای دیگر نسخ شده است، و متشابه آن آیهای است كه معنایش برای كسی كه آنرانمیفهمد مشتبه است.
و در روایتی دیگر فرمود: ناسخثابت، ومنسوخآنست كه گذشته باشد،ومحكمآنست كه بتوان بدان عمل نمود، و متشابهآن آیاتی است كه با یكدیگر تشابهداشته باشند.در كافی از امام باقر(ع)روایت كرده كه در ضمنحدیثی فرمود: بهمینجهت آیات منسوخه از متشابهات است.و در كتاب عیون، از حضرت رضا(ع)روایت آورده كه فرمود:كسی كهمتشابه را به محكم قرآن برگرداند، بسوی صراط مستقیم هدایتشده، آنگاه فرمود: در اخبارمانیز مانند قرآن، محكم و متشابه هست، باید كه شما متشابهات آنرا به محكماتش برگردانید، و زنهار متشابهات را پیروی مكنید كه گمراه میشوید.
مؤلف:این اخبار بطوری كه ملاحظه میكنید در تفسیر متشابه معنایینزدیك بهمدارند، و همه گفتار قبلی ما را تایید میكند، كه گفتیم تشابه، قبل از رفع ابهاماست، و چناننیست كه به هیچ وجه نشود آنرا برطرف كرد، بلكه با ارجاع متشابه به محكم و با تفسیر محكماز آن، تشابهش برطرف میشود.
و اما اینكه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نیز همیناست، چون تشابه آیهمنسوخ، همانطور كه گذشت از این جهت است كه از ظاهرش بر میآید كه حكمیرا كه بیانمیكند همیشگی است، ولی آیه ناسخ آن را تفسیر نموده و میفهماند كه حكم مزبور همیشگینبوده است.
و اما اینكه در خبر عیون آمده كه فرمود: اخبار ما نیز مانندقرآن محكم و متشابه داردمطلبی است كه روایات بسیار زیادی از ائمه اهل بیت(ع)آنرا میرساند،اعتبارعقلی هم مساعد آن است، برای اینكه اخبار، چیزی جز آنچه در قرآن كریم است ندارد، و جزآنچه را كه قرآن متعرض آن است بیان نمیكند.در سابق هم گفتیم كه تشابه از اوصاف معنای لفظ است، وآن عبارت از این است كهلفظ معنائی داشته باشد، كه هم با مقصود گوینده منطبق باشد، و هم با غیر آن، و تشابه ازاوصافخود لفظ نیست، و نظیر غرابت و اجمال نیست كه مربوط بهابهام در لفظ باشد و نیزمربوط به ابهام در مجموع لفظ و معنا نیست.
و بعبارت دیگر اگر بعضی از آیات قرآن متشابه است، بدینجهت متشابه است كهبیاناتش بمنزله مثلهایی نسبت به معارف حقه الهیه است، و این معنا عینا در اخبار هم هست، یعنیدر اخبار نیز روایاتیمتشابهو روایاتی دیگرمحكماست. و از رسول خدا(ص)هم نقل شده كه فرمود: ماگروه انبیا با مردم بقدر عقولشان سخن میگوئیم .
●روایاتی در باره راسخین در علم
و در تفسیر عیاشی از جعفر بن محمد از پدرش امام باقر(ع)روایتشدهكهفرمود: مردی از امیر المؤمنین(ع)خواهش كرد كه آیا ممكن است پروردگار ما را، برایمانتوصیف كنی، تا هم محبتمان به او زیاد شود، و هم معرفتمان؟امیر المؤمنین با حالتی دارای چند معنا بوده و درنتیجه در مورد آن چند احتمال برود و معنایش روشن نباشد. اصول كافی ج ۱ ص ۲۳ ح ۱۵.
خشمگین به خطبه ایستاد، و در ضمن ایراد خطبه برای عمومحضار رو به آن شخص كرد، وفرمود: ای بنده خدا بر تو باد به آنچه كه قرآن تو را به صفاتخدا دلالت میكند، و آنچه كهرسول خدا(ص)(كه در این باب مقدم بر تو است)از عرفتخدا به تو پیشنهادمیكند، و آنچه را كهدر این وادی از نور هدایت او روشن شده پیروی كن كه هدایت او نعمتو حكمتی است كه در اختیار تو قرار گرفته، پسهمین مقدار را بگیر، و شكرش را به جای آر، ودر آنچه شیطان بتو تكلیف میكند كه خود قرآن علم آنرا بر تو واجب نكرده،و در سنت رسول وائمه هدی(ع)هم در باره آن چیزی وارد نشده، فریب شیطان را مخور، و علم آنرا بهخود خدا واگذار،و عظمتخدا را(كه از قیاس و وهم و عقل بشر بیرون است)با مقیاس فهمخود مسنج.
و بدان ای بنده خدا كه راسخین در علم آنهایی هستند كهخدای تعالی از اینكهمتعرض امور ماورای پرده غیب شوند بینیازشان كرده، به تمامی معارفی كه از حیطه علمشانبیروناست، و تفسیرش را نمیدانند اقرار دارند، و میگویند: آمنا به كل من عند ربناخدای تعالی آنانرابا این فضیلتستوده كه به جز خود از رسیدن به تفسیری كه در حیطه علمشاننیست اعتراف دارند، و در آن گونه معارف تعمقو غور نمیكنند، و خدای تعالی این تركتعمق را از آنان ستوده، و نامش را رسوخ در علم نهاده است، پس تو نیز بههمین مقدار اكتفاكن، و در این مقام نباش كه اقیانوس عظمتخدا را با عقل خود اندازهگیری كنی و از هالكینشوی .
مؤلف:جملهای بنده خدا راسخین در علم چنین و چنانند، ظهوردر این دارد كه آنجناب حرفواودر جمله: و الراسخونفی العلم یقولونراواو استینافیگرفته، نهعاطفه،همچنان كه ما نیز از آیه همین معنا را استفاده كردیم، و مقتضای استینافی بودنواواین است كهراسخین در علم، به تاویل متشابهات، عالم نیستند، گرچه چنین امكانی برایشانهست، و آیه شریفه این امكان را نفی نمیكند.
در نتیجه اگر دلیل و بیان دیگری پیدا شود، و دلالت كند بر اینكهراسخین در علم دانایبه تاویل متشابهاتند، با آیه مورد بحث منافاتی نخواهد داشت، همچنان كه ظاهر روایاتائمهاهل بیت(ع)(كه به زودی خواهد آمد)همین است.و جمله: آنهایی هستند كهخدای تعالی از اینكه متعرضامور ماورای پرده غیب شوند بی نیازشان كرده، خبر برای جمله راسخین در علم، میباشد و خلاصهمیخواهد بفرماید كه راسخین در علم چنین كسانیهستند.
این كلام ظاهر در این است كه میخواهد شنونده را تشویق وترغیب كند به اینكه اونیز چنین باشد، و طریقه راسخین در علم را پیش بگیرد، و نسبت به آنچه نمیدانداعتراف(بهجهل خود)كند، تا او نیز از راسخین در علم شود، و این خود دلیل بر این است كه آنجنابراسخین در علمرا به كسی تفسیر كرده كه نسبت به آنچه میداند پایبند است و نسبت به آنچهنمیدانداعتراف میكند، و متعرض آنچه كه از حیطه علم او خارج است نمیشود.
و مراد از امور ماورای پرده غیب، معانی پوشیده از فهم عامه است، كهخدا ازآیاتمتشابهاتاراده كرده، و به همین جهت امیر المؤمنین جمله نامبرده را با عبارت دیگریتكراركرده و فرمود: بعجز خود از رسیدن به تفسیری كه در حیطه علمشان نیست اعترافدارندونفرمود: از رسیدن به تاویلی كه...دقت بفرمایید. ودر كافی از امام صادق(ع)روایت آورده كه فرمود: ماییم راسخیندرعلم، و ما تاویل قرآن را میدانیم .
مؤلف:این روایت اشعار دارد كه جمله: و الراسخون فی العلمعطفبر مستثنااست، ولی این مفهوم ابتدایی با در نظر گرفتن بیانی كه كردیم، و روایتی كه گذشت ازبینمیرود، و خیلی هم بعید نیست كه مراد از تاویل در این حدیث همان معنائی باشد كه ازمتشابه، منظور نظر خدایتعالی است، چون این معنا از تاویل تعبیر دیگری از تفسیر متشابهاست، و در صدر اسلام معنائی متداول، در بین مردم بوده است.
و اما اینكه فرمودمائیمراسخین در علم...در روایت عیاشی(۲) از امامصادق(ع)هم آمده بود كهراسخین در علم همانا آل محمدندو از نظر خوانندگان گذشت، وروایاتدیگری هم كه در این باب آمده همه از باب تطبیق كلی بر مصداق است، همچنانكهروایاتقبلی و روایاتی كه میآید نیز شاهد بر این معنا هستند. و در كافی هم از هشام بن حكم روایت كرده كه گفت: امام ابوالحسن موسی بن جعفر(ع فرموده: )...تا آنجا كه فرمود: ای هشام خدای تعالی از قومی صالح حكایت كردهكه گفتند:ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا، و هب لنا من لدنك رحمهٔ، انك انت الوهاب و این قوم فهمیده بودند كه گاه میشود دلها ازراه منحرف گشته و نور فطری خود را ازدست بدهند، و كور و هلاك گردند.
ای هشام به درستی كه از خدا نمیترسد مگر كسی كهدلش از ناحیه خدا عقال و مهارشده باشد، و كسی كه عقلش خدائی(و فهمش از ناحیه او مهار)نشده باشد،قلب او بر هیچمعرفتی منعقد نشده، و ثابت نمیگردد، و آن چیزی كه معرفت بدان یافته حقیقتش را دریافتنكرده،و نمیبیند، و احدی نیست كه چنین قلب و معرفتی داشته باشد، مگر كسی كه قولشمصدق فعلش، و باطنش موافقبا ظاهرش باشد، برای اینكه خدای عزوجل عقل خفی و باطن راجز به وسیله ظاهر آدمی بر ملا نمیكند، اینظاهر آدمی است كه بر مقدار عقل او دلالتمیكند، و از آن خبر میدهد.
مؤلف: اینكه فرمود: بدرستی كه از خدا نمیترسد، مگر كسیكه دلش از ناحیهخدا عقال و مهار شده باشددر معنای این آیه شریفه است كه میفرماید:انما یخشی اللهمن عباده العلمؤا .
و اینكه فرمود: و كسی كه عقلش خدائی نباشد، بهترینبیان است برای معنایرسوخ در علم، برای اینكه هر مطلبی مادام كه بطور حقیقت و آنطور كه باید، تعقلنشود دركآن خالی از احتمالات مخالف نیست، وقتی جلو احتمالات بكلی مسدود میشود كه آنطور كهباید تعقل شود،و گرنه قلب آدمی در اعتراف به آن همواره مضطرب است، ولی اگر تعقل آنتمام و كامل باشد، و در نتیجه احتمالخلاف در كار نیاید، در مرحله عمل هم دیگر خلاف آنراپیروی نمیكند، در نتیجه آنچه در قلب دارد همان خواهد بود كهبه صورت عمل ظاهری اوجلوه میكند، و آنچه میگوید همان است كه در قلب دارد.
و اینكه فرموده: احدی این چنیننیست...خواسته است علامت رسوخ در علم را بیانكند.
و در كتاب در المنثور آمده است كه ابن جریر و ابن ابی حاتم، و طبرانیاز انس، و ابیامامه، و وائلهٔ بن اسقف و ابی الدرداء روایت آوردهاند، كه شخصی از رسول خدا(ص) از راسخین در علم سؤال كرد، حضرت فرمود: كسانی هستندكه به سوگند خود پایبندند، و زبانی راستگو و قلبی مستقیم و استوار دارند، و نیز كسانی هستند كه عفتشكموشهوت دارند، اینگونه افراد از راسخین در علمند .
مؤلف: ممكن است این حدیث را بنحویتوجیه كرد كه برگشتش به همان معنایحدیثسابق شود.
و در كافیاز امام باقر(ع)نقل شده كه فرمود: راسخین در علم كسانیهستندكه علمشان دچار اختلاف نمیشود .
مؤلف: این حدیث درست منطبق با آیه است، برای اینكه در آیه،رسوخ در علمدرمقابل كسانی قرار گرفته كه در دلهایشان زیغ و انحراف هست، و قهرارسوخ در علم عبارت ازهمین میشود كه علم دستخوش اختلاف و تردید نگردد.
است كه ابن ابی شیبه، و احمد، و ترمذی،و ابن جریر، و طبرانی، و ابن مردویه، از ام سلمه روایتكردهاند كه گفت: رسول خدا(ص)دردعاهایش بسیار میگفت: اللهممقلب القلوب ثبت قلبی علی دینك روزی به ایشانعرض كردم: یا رسول الله(ص)مگر دلهازیر و رو میشوند؟فرمود: بله، خدای تعالی هیچ فردی از بنی آدم را نیافریده، مگر آنكه دلش بین دو انگشت از انگشتانخداقرار دارد، اگر او بخواهد دل استوار میشود، و گرنه دچار زیغ و انحراف میگردد(تا آخرحدیث) .
مؤلف: این معنا به چند طریق از عدهای از صحابه آنحضرت ازقبیل جابر، و نواس بنشمعان، و عبد الله بن عمر، و ابی هریره نقل شده، و مشهور در این باب مطلبیاست كه درحدیث نواس آمده، كه فرمود: قلب آدمیزاد بین دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد، (بطوری كه یادم میآید)شریفرضی حدیث را به این عبارت در كتابمجازات النبویهنقل كرده است .و از علی(ع)سؤال كردند: آیا از وحی چیزی نزد شما هست؟فرمود: نه،بهآن خدا كه دانه را میشكافد و خلایق میآفریند سوگند، بعد از وحی موهبتی كه هست ایناستكه خدای تعالی به هر كس از بندگانش كه بخواهد فهم در قرآنش را میدهد .
ومؤلف: این حدیث از احادیث برجسته است، و كمترین چیزیرا كه میرساند ایناست كه معارف صادره از مقام علمی آنجناب كه عقول را مدهوش و متحیر كرده همهاش ازقرآن گرفته شده است.
●روایاتیدر وصف قرآن و اینكه قرآن ظاهری و باطنی دارد
و در كافی از امام صادق از پدرش و از اجداد گرامیش(ع)ازرسول خدا(ص)روایتشده كه فرمود: ایها الناس شما در خانهای هدنه قرار دارید و درمسیر مسافرتیهستید، مسافرتی بس سریع، و چگونه چنین نباشد، با اینكه شب و روز و خورشیدو ماه را میبینید كه هر تازهای را كهنهمیكنند، و هر دوری را نزدیك میسازند، و هر آنچه راقبلا وعدهاش داده شده محقق میسازند.پس برای این سفر دور توشه فراهمكنید(۲) راویمیگوید: در این هنگام مقداد بن اسود برخاست و عرضه داشت: یا رسول الله خانه هدنهچهمعنا دارد؟فرمود: خانهای كه بمحض رسیدن به آن باید از آن كوچ كرد.
پس هر گاه در زندگی دچار فتنههایی شدید، كه چونشب تاریك پیش پای زندگیتانرا ظلمانی كرد، بر شما باد تمسك به قرآن، كه بدرگاه خدا شفیعی استكه شفاعتش پذیرفتهمیشود، گفتار بهتآوری است منطقی، كتابی است كه هر كس آنرا پیش رو قرار دهد، و برطبق راهنمائیهایاو قدم بردارد، این قرآن وی را بسوی بهشت راه مینماید، و كسی كه آنراپشتسر بیندازد، باز همین قرآن از پشتسراو را بطرف دوزخ میراند، و قرآن دلیلی است كهبه بهترین راه دلالت میكند، كتابی است كه در آن حق از باطل جدا شده،و از معارف حقهآنچه قبلا در عقل با نقل بدون بیان بوده بیان گشته، و آنچه نبوده آورده شده، قرآنفاصل و جداساز حق از باطل است، نه شوخی، كتابی است دارای ظاهری و باطنی، ظاهرش حكم، وباطنش علماست، ظاهرش بسیار زیبا و باطنش عمیق است، حدودی دارد، و حدودش نیزدارای حدودی است، عجایب آن شمردنی و غرائبش كهنه شدنی نیست. در قرآن چراغهائی از هدایت، و مناری از حكمتاست، برای هر نكتهسنج عارف، راهنمای معرفت است، پس هر صاحب بصیرت را سزد كه برای درك معارف آن چشم بصیرت خود باز كند، و نكتهسنجی را به نهایت رساند نجات دهندههر كسی است كه عملی نكوهیدهداشته باشد و رهائی بخش هر كسی است كه هیچ راه نجاتی ندارد.آری تفكر،حیات قلب هرشخص آگاه و اندیشمندی است مانند نوری كه در تاریكی راهگشایانسان است پس بر شماباد به اخلاص داشتن و كم كردن توقع و انتظار.
مؤلف: این روایت را عیاشیهم در تفسیر خود آورده، البته نه تا آخر، بلكه تا جمله: پس هر صاحب بصیرت را سزد كه برای درك... .
و نیز دركافی و تفسیر عیاشی از امام صادق(ع)روایتآمده كه از رسولخدا(ص)نقل كردهاند كه فرمود: قرآن، هدایتی است از تاریكی و ضلالت وروشنگر وادیجهالت و جبران كننده لغزشها، و از بین برنده تاریكیها و سدی است در برابرهلاكتها و آگاهی دهندهای از كجرویها وبیان كننده فتنهها.و رساننده انسانها از دنیا(در مسیری مستقیم)به سوی آخرت.و در قرآن كمال دین شما است، و احدی نیست كه ازقرآن رو برگرداند، مگر اینكه بهسوی آتش برگردانیده شود.
مؤلف: روایات در این مضامیناز رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیتآنجناب(ع)بسیار زیاد است.
و در تفسیر عیاشیاز فضیل بن یسار روایتشده كه گفت:من از حضرت ابی جعفر(ع)از معنای این روایتسؤال كردم، فرمود: هیچ آیهای در قرآن نیست مگر آنكهظاهریو باطنی دارد، و هیچ حرفی نیست مگر آنكه حد و مرزی دارد، و برای هر حدی سرآغازو مطلعی است.
پرسیدم:منظور رسول خدا(ص)از ظاهر و باطن قرآن چیست؟فرمود: منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آنست، ومنظور از باطن قرآن معانی الفاظ است، كه درمورد خبرهای قرآن بعضی از آن معانی رخ داده، و بعضی بعدا رخ میدهد،و قرآن با گردش وجریان خورشید و ماه جریان دارد، در هر چرخی كه آنها میزنند، و حوادثی میآورند، پیشگفتهایاز قرآن محقق میشود، همچنانكه خدای تعالی در این مورد فرموده:و ما یعلمتاویله الا الله و الراسخون فی العلمو آن مائیم كه تاویل قرآن را میدانیم.
مؤلف: این روایتی كه در ضمن حدیث بالا از تفسیر عیاشی از فضیلبن یسار نقلكردیم، همان مطلبی را افاده میكند كه اهل سنت از رسول خدا(ص)با عباراتی مختلف نقلكردهاند و دو تا از آن عبارات را تفسیر صافی نقل كرده است.
یكیاینكه رسول خدا(ص)فرمود: قرآن ظاهر و باطنی و حدی ومطلعیدارد، و در جمله دوم فرمود: قرآن ظاهر و باطنی دارد، باطنش هم باطنی دارد تا هفتباطن.
و اینكه فرمود:بعضی از آن معانی رخ داده و بعضی بعدا رخ میدهدظهوردر ایندارد كه ضمیر در آن به قرآن برگردد، از این جهت كه مشتمل بر تنزیل و تاویل است.
●انواع انطباق كلیات قرآن بر مصادیق
وبنا بر این جملهو قرآن با گردش خورشید و ماه جریان داردنیزشامل تنزیل و تاویلهر دو میشود، و در مورد تنزیل با مسالهجری(كه در لسان اخبار اصطلاحیاست برایتطبیق كلیات قرآن با مصادیقی كه پیش میآید)منطبق میشود نظیر انطباقی كه آیه شریفه: یا ایهاالذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقینبرهمه طوائف مؤمنین دارد، چهمؤمنین در عصر نزول آیه، و چه آنها كه در اعصار بعد میآیند، كه این خود نوعیاز انطباق استو نوع دیگرش كه دقیقتر از آنست، انطباق آیات جهاد بر جهاد نفس، و انطباق آیات منافقین برفاسقان از مؤمنین است.
ونوع سوم آن، كه باز از نوع دوم دقیقتر است انطباق آیات منافقینو آیات مربوط بهگنهكاران، بر اهل مراقبت و اهل ذكر و حضور قلب است، كه اگر احیانا در مراقبتو ذكر وحضورشان كوتاهی و یا سهلانگاری كنند در حقیقت نوعی نفاق و گناه مرتكب شدهاند.
و نوع چهارم كه از همه انواع انطباق دقیقتر است، انطباقهمان آیات منافقین ومذنبین است بر اهل مراقبت و ذكر و حضور، در قصور ذاتیشان از ادای حق ربوبیت.
در اینجا دو نكته روشن شد یكی اینكه معانیقرآن كریم دارای مراتبی است كه برحسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن معانیاش مختلف میشود، و لذا میبینیمدانشمنداناهل بحث، از مقامات اهل ایمان و ولایت.و از معانی این عناوین مراتبی ذكركردهاند كه از آنچه ما ذكر كردیم نیز دقیقتر است.
دوم اینكه ظاهر و باطن دو امر نسبی است، به این معناكه هر ظاهری نسبت به ظاهرخودش باطن، و نسبت به باطن خودظاهر است، همچنان كه روایت زیر نیز این معنا را خاطرنشان میسازد.
در تفسیر عیاشی از جابر از امام باقر(ع)روایت كرده كهوی گفت: ازآنجناب از تفسیر آیاتی میپرسیدم، و آنجناب پاسخ میداد، و وقتی دوباره از تفسیر همانآیاتمیپرسیدم پاسخی دیگر میداد، عرضه داشتم: فدایتشوم شما در روزهای قبل از این سؤالمن جوابی دیگر داده بودید وامروز طوری دیگر جواب دادید، فرمود: ای جابر برای قرآن بطنیاست، و برای بطنش نیز بطنی دیگراست، همچنانكه برای آن ظاهری است، و برای ظاهرشنیز ظاهری دیگر.
ای جابر، هیچ علمی از علم تفسیر قرآن، از عقول مردم دورترنیست.چون یك آیهقرآن ممكن است اولش در باره چیزی و وسطش در باره چیز دیگر، و آخرش در بارهچیز سومیباشد، با اینكه یك كلام است، و اول و وسط و آخرش متصل به هم است، در عین حال بر چندوجه گردانده میشود.
و باز درهمان تفسیر از همان جناب، روایت آورده كه در حدیثی فرمود:اگر بنا بودآیهای كه در باره مردمی نازل شده با مردان آن مردم از بین برود، چیزی از قرآن باقینمیماند، ولیكن قرآن طوری است كه اولش(یعنی عصر نزولش)و آخرش(یعنی اعصار بعدش)تا زمانیكهآسمان و زمین برجاست را یك جور شامل میشود، و برای هر قومی آیهای است كهتلاوتشمیكنند، حال یا آیه از خیر آنان خبر میدهد و یا از شرشان.
و درمعانی الاخبار از حمران بن اعین روایت آمده كه گفت: مناز امام باقر(ع)از ظهر و بطن قرآن پرسیدم، فرمود: منظور از ظاهر قرآن كسانی هستند كه قرآن در بارهآناننازل شده، و منظور از بطن آن آیندگانی هستند كه عمل همان كسان را انجام میدهند، وقرآن شامل آنان میشود.
و در تفسیر صافی از علی(ع)روایت كرده كه فرمود: هیچ آیهای نیست مگر آنكه چهار معنا دارد، یكی ظاهر، دوم باطن، سومحد، چهارم مطلع، ظاهر قرآن همانالفاظی است كه تلاوت میشود، و باطنش فهم، و حدش احكام حلالو حرام، و مطلعش آنچیزی است كه خدای تعالی به وسیله آیه از بندهاش خواسته است.
مؤلف: منظور از الفاظی كه تلاوت میشود معنای ظاهریالفاظ است، برای اینكهامام(ع)در مقام شمردن چهار معنا است، و تلفظ كه كار زبان است جزء معانینیست.
در نتیجه منظور از فهم هم كه امام باطن را به آن معناكرده معنای باطنی آن ظاهراست، و منظور از احكام حلال و حرام كه كلمهحدرا به آن معنا كرده ظاهر معارفدینیاست، كه همه كس آنرا میفهمد، البته این ظاهر در یك مرتبه نیست، بلكه برای عامه مردممرتبهای دارد، و برایخواص مراتبی عالیتر، و در مقابل مطلع كه مرتبه عالیه از معارف است، ممكن هم هست بگوییم حد و مطلعكه در كلام امام معنای سوم و چهارم قرار دارند، و دو امرنسبی هستند، همچنان كه دو معنای اول یعنی ظاهر و باطنهم گفتیم دو امر نسبیاند، پس هرمرتبه بالاتر، نسبت به پائینتر مطلع است، و همچنین هر مرتبه پائینتر نسبت به بالاتر حد است.
وكلمهمطلعبا ضمه میم و تشدید طا و فتحه لام اسم مكاناز اطلاع است(ومعنای محل اطلاع را میدهد)ممكن هم هست آنرا با فتحه میم و سكون طا و فتحه لام تلفظكنیم،كه در این صورت اسم مكان از طلوع میشود، (و معنای محل طلوعرا میدهد)كه بفرمودهامام(ع)منظور خدای تعالی از بندهاش همین است.
و در باره این امور چهارگانه در حدیث نبوی معروف، چنین آمده:به درستی كه قرآنبر هفت لهجه نازل شده و برای هر آیهاش ظاهریو باطنی و حدی مطلع(و در روایتی دیگر)وحدی و مطلعی است.
و اگر روایت اول را كه فرمود: و حدی مطلع است در نظر بگیریم،معنایش این میشودكه هر یك از ظاهر و باطن آن(كه خود حدی هستند)مطلعی هست كه خواننده مشرف به آنمیشود.
البته این معنایظاهر آن حدیث است، و ممكن استحدیث دیگر را هم كه فرمود: و حدی و مطلعی استبه همین معنا برگشتداد و گفت معنایش این است كه برای هر یك ازظاهر و باطن قرآن حدی است كه خود آن ظاهر و باطن است، و مطلعی استكه منتها الیه حدو مشرف به تاویل است، ولی این معنا ظاهرا با آن روایتی كه از علی(ع)نقل كردیمنمیسازد.
چون در آنآمده بودهیچ آیهای نیست مگر آنكه چهار معنا دارد...مگراینكه بگوئیممراد آن جناب این است كه چهار اعتبار دارد،هر چند كه بعضی از آن اعتبارات از نظر معنا بهبعضی دیگر برگشت كند.
و بنا بر این از معانی این امور چهارگانه این به دست آمد،كه ظهر قرآن عبارت است ازمعنای ظاهری آن، كه در ابتدا بنظر میرسد، و بطن قرآن آن معنائی است كهدر زیر پوششمعنای ظاهری نهان است، حال چه اینكه یك معنا باشد، و یا معانی بسیار باشد، چه اینكه بامعنای ظاهرینزدیك باشد، و چه اینكه دور باشد، و بین آن ظاهر و این معنای دور معانیدیگری واسطه باشد، و حد قرآن عبارتستاز خود معنا به معنای ظاهری و باطنی، و مطلع قرآنعبارت است از معنائیكه حد از آن طلوع میكند، و آن باطن متصل به حد است(دقتفرمائید).
مراد از هفتحرفدر روایاتی كه میگویند: قرآن بر هفتحرف نازل گشته است
و در حدیثی كه از طرق شیعه و سنی از رسول خدا(ص)نقل شدهآمده كه قرآن بر هفتحرف نازل شده.
مؤلف: این حدیث هر چند با مختصر اختلافی در الفاظشنقل شده، و لیكن معنای آندر احادیث بسیاری آمده، كه معانی همه آنها نزدیك به یكدیگرند، و راویان شیعهو سنی آنهارا نقل كردهاند، و مفسرین در معنای آنها به شدت اختلاف كردهاند، بطوری كه شاید عدداقوال در آنهابه چهل قول برسد، چیزی كه مشكل را آسان میسازد این است كه در خود ایناحادیثتفسیری برای هفتحرف آمده، كه اعتماد ما هم به همان تفسیر است.
از آن جمله در بعضی از آن اخبار آمده كه: قرآن مشتمل برهفتحرف نازل شده، اول امر، دوم نهی، سوم ترغیب، چهارم تهدید، پنجم جدل، ششم داستان، و هفتم مثل و دربعضی دیگر اینطور آمده:
۱- نهی،
۲ - امر،
۳ - حلال،
۴ - حرام،
۵ - محكم،
۶ - متشابه،
۷ ـامثال (۴) .
و از علی(ع)نقل شده كه فرمود: قرآن بر هفت قسم نازلشده و هر قسم آنكافی و شفا دهنده است، و آن هفت قسم عبارتاست از: امر، نهی، ترغیب، تهدید، جدل، مثل و داستانها .
پس به حكم این روایاتباید هفتحرف را تنها حمل كنیم بر هفت نوع خطاب و بیان، و بگوییم: با اینكه همه آیات قرآن یك هدف را دنبالمیكند و آن، دعوت سوی خداو صراط مستقیم او است، این هدف واحد را با هفت قسم بیان دنبال میكند، ممكنهم هستاز این روایت استفاده كنیم كه اصول معارف الهیه منحصر در امثال است، چون بقیه یعنی: امر، نهی، ترغیب،ترهیب، جدل، و قصص، معارف الهیه نیستند، بلكه معارف الهیه راجع به مبدا ومعاد را برای بشر ممثل میسازند.
●بحث روایتی دیگر(در باره تفسیر به رای)
در تفسیر صافی از رسول خدا(ص)روایت كرده كه فرمود:هر كسقرآن را به رای خودش تفسیر كند خدا مجلسی از آتش برایش فراهم كند .
مؤلف: این معنا را هم شیعه نقل كرده و هم سنی، و در معنایاین حدیث احادیثیدیگر نیز از آن جناب و از ائمه اهل بیت(ع)نقل شده.
از آن جمله در كتاب منیهٔ المرید از رسول خدا(ص)روایت كردهكهفرمود: هر كس در باره قرآن بدون علم چیزی بگوید خدا جایگاه او را آتش قرار دهد.
مؤلف: اینروایت را ابو داود هم در سنن خود نقل كرده.
و نیز در همان كتاب از آنجناب روایت آورده كه فرمود: كسی كهدر باره قرآن بدونعلم، چیزی بگوید روز قیامت با افسار و دهنهای از آتش، لگام شده میآید.
و باز در همان كتاب از آنجناب روایت كرده كه فرمود: كسیكه در باره قرآن بهرای خود سخن گوید، و درست هم گفته باشد، باز به خطا رفته است .
مؤلف: این روایترا ابو داوود و ترمذی و نسائی هم آوردهاند.
و باز در همان كتاب از آنجناب آمده كه فرمود: از مهمترینخطری كه من میترسممتوجه امتم شود، و بعد از من ایشان را گمراه كند، این است كه قرآن را بر غیر مواضعش تطبیق دهند .
و در تفسیر عیاشی از ابی بصیر، از امام صادق(ع)روایت كرده كهفرمود، كسی كه قرآن را به رای خود تفسیر كند، اگر هم تصادفا تفسیرش درست از آب در آید اجرنمیبرد،و اگر به خطا رود از آسمان دورتر خواهد شد، (یعنی دوریش از خدا بیش از دوریشاز آسمان خواهد بود).
و در همان كتاب از یعقوب بن یزید از یاسر از حضرت رضا(ع)روایتآوردهكه فرمود: رای دادن در باره كتاب خدا كفر است .
مؤلف: در این معنا روایاتی دیگر نیز در كتابهای كمالالدین و توحید و تفسیر عیاشیو غیر آنها وارد شده است.
●منظور از تفسیر به رای كه از آن نهی شده است
و اینكهرسول خدا(ص)فرمود: هر كس قرآن را با رای خود تفسیركند...،منظور از رای اعتقادی است كه در اثر اجتهاد به دست میآید، گاهی هم كلمهرایبرسخنی اطلاق میشود كه ناشی از هوای نفس و استحسان باشد، و بهر حال از آنجاكه كلمه نامبرده در حدیث اضافه بر ضمیرهاشده،فهمیده میشود كه رسول خدا(ص)نخواسته است مسلمانان را در تفسیر قرآن از مطلق اجتهاد نهی كند، تا لازمهاشاینباشد كه مردم را در تفسیر قرآن مامور به پیروی روایات وارده از خود و از ائمه اهلبیتش(ع)كرده باشد، آنطوركه اهل حدیثخیال كردهاند.علاوه بر اینكه اگر منظور آن جنابچنین چیزی بوده باشد روایت نامبرده با آیات بسیاریكه قرآن را عربی مبین میخواند، و یا بهتدبر در آن امر میكند، و همچنین با روایات بسیاری كهدستور میدهد هر روایتی را بایدعرضه به قرآن كرد، منافات خواهد داشت.
بلكه خواستهاست از خود سری در تفسیر نهی كند، چون گفتیم كلمهرایرابرضمیرهااضافه كرده، و این اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را میرساند.پس خواسته است بفرماید مفسر نباید در تفسیر آیات قرآنیبه اسبابی كه برای فهمكلام عربی در دست دارد اكتفا نموده، كلام خدا رابا كلام مردم مقایسه كند، برای اینكهكلام خدا با كلام بشری فرق دارد. ما وقتی یك جمله كلام بشری را میشنویم از هر گویندهایكه باشد بدون درنگقواعد معمولی ادبیات را در باره آن اعمال نموده كشف میكنیم كه منظور گوینده چه بوده،وهمان معنا را به گردن آن كلام و گویندهاش میگذاریم، و حكم میكنیم كه فلانی چنین وچنان گفته، همچنانكه این روش را در محاكم قضائی و اقرارها و شهادتها و سایر جریاناتآنجا معمول میداریم، باید هم معمول بداریم، برای اینكهكلام آدمی بر اساس همین قواعدعربی بیان میشود، هر گویندهای به اتكای آن قواعد سخن میگوید، و میداند كهشنوندهاش نیز آن قواعد را اعمال میكند، و تك تك كلمات و جملات را برمصادیق حقیقیو مجازی كه علم لغت در اختیارش گذاشته تطبیق میدهد.
و اما بیان قرآنی به بیانی كه در بحثهای قبلی گذشت بر اینمجرا جریان ندارد، بلكه كلامی است كه الفاظش در عین اینكه از یكدیگر جدایند به یكدیگر متصل هم هستند، بهاینمعنا كه هر یك بیانگر دیگری، و به فرموده علی(ع)شاهد بر مراد دیگریاست.
پسنباید به مدلول یك آیه و آنچه از بكار بردن قواعد عربیت میفهمیماكتفا نموده، بدون اینكه سایر آیات مناسب با آنرا مورد دقت و اجتهاد قرار دهیم به معنائی كه از آنیك آیهبه دست میآید تمسك كنیم، همچنان كه آیه شریفه: ا فلا یتدبرون القرآن و لو كان منعند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاكثیرا به همین معنا اشاره نموده و میفرماید تمامی آیاتقرآن بهم پیوستگی دارند، كه بیانشدر بحثی كه پیرامون اعجاز قرآن داشتیم و نیز در خلالبحثهای دیگر گذشت.
بنا بر آنچه گفته شد تفسیر به رای كه رسول خدا(ص)ازآن نهی فرمودهعبارت است از طریقهای كه بخواهند با آن طریقه رموز قرآن را كشف كنند، و خلاصه نهی ازطریقهكشف است، نه از مكشوف، و بعبارتی دیگر از این نهی فرمود كه بخواهند كلام او رامانند كلام غیر او بفهمند،هر چند كه این قسم فهمیدن گاهی هم درست از آب درآید، شاهد براینكه مراد آن جناب این است، روایت دیگری استكه در آن فرمود: كسی كه در قرآن بهرای خود سخن گوید، و درست هم بگوید باز خطا كردهو معلوماست كه حكم به خطا كردنحتی در مورد صحیح بودن رای جز بدین جهت نیست كه طریقه، طریقه درستی نیست، و منظورازخطا كردن خطای در طریقه است، نه در خود آن مطلب، و همچنین حدیث عیاشی كه در آن فرمود: اگر هم سخن درست بگوید اجر نمیبرد.
مؤید این معنا وضع موجود در عصر رسول خدا(ص)است، چوندر آنایام قرآن كریم هنوز تالیف و جمعآوری نشده بود، آیات و سورههای آن در دست مردم متفرقبود،و به همین جهت نمیتوانستند تك تك آیات را تفسیر كنند، چون خطر وقوع در خلافمنظور، در كار بود.
و حاصل سخن این شد كه آنچه از آن نهی شده این استكه، كسی خود را در تفسیرقرآن مستقل بداند، و به فهم خود اعتماد كند، و به غیر خود مراجعه نكند.و لازمهاین روایات ایناست كه مفسر همواره از غیر خودش استمداد جسته و به دیگران نیز مراجعه كند، و آن دیگرانلابد یا عبارتستازسایر آیات قرآن، و یا عبارت است ازاحادیث وارده در سنت، شقدوم نمیتواند باشد، برای این كه مراجعهبه سنت با دستور قرآن و حتی با دستور خود سنت كهفرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنید، و اخبار را بر آن عرضه كنید،منافات دارد، پس باقینمیماند مگر شق اول، یعنی خود قرآن كریم كه در تفسیر یك یك آیات باید به خود قرآنمراجعهنمود.با این بیان، حال سخنانی كه در باره حدیث بالا یعنی حدیث تفسیر به رای زدهاندروشن میشود،چون در معنای این حدیث، اقوال مختلف شده است، و در این جا برای آگاهیخواننده ده قول را نقل میكنیم.
●ده قول كه در باره مراد از تفسیر به رای گفته شده است
اول: منظور از تفسیر به رای تفسیر كسی است كه اطلاعیاز علوم مقدماتی ندارد.چونوقتی میتوان آیات قرآنی را تفسیر كردكه علوم دیگری كه به قول سیوطی دراتقانپانزدهعلماست، فرا گرفته باشیم، وی گفته آن پانزده علم عبارتند از:
۱ - نحو،
۲- صرف،
۳- اشتقاق،
۴- معانی،
۵ - بیان،
۶- بدیع،
۷- قرائت،
۸- اصولدین،
۹ - اصول فقه،
۱۰ - اسباب نزول،
۱۱ - قصص،
۱۲ - ناسخ و منسوخ،
۱۳- فقه،
۱۴ - آگاهیو احاطه به خصوص احادیثی كه مجملات و مبهمات قرآن را بیان میكند،
۱۵ - علم موهبت، ومنظور سیوطیاز علم موهبت آن علمی است كه حدیث نبوی زیر بدان اشاره نموده و میفرماید: منعمل بما علم، ورثه الله علم ما لم یعلم .
دوم اینكه: گفتهاند مراد این حدیث پرداختن به تفسیرآیات متشابه است، چون تفسیرآن آیات را كسی بجز خدا نمیداند.
سوم اینكه: گفتهاند منظور از آن، تفسیری است كه یكمطلب فاسد زیر بنای آنباشد، باینكه مذهبی فاسد را اصل و تفسیر قرآن را تابع آن قرار داده، بهر طریقیكه باشد هرچند نادرست و ضعیف، آیات را بر آن مذهب حمل كند، (خلاصه اینكه نخواهد بفهمد قرآن چهمیگوید،بلكه بخواهد بگوید قرآن هم سخن مرا میگویدمترجم).
چهارم اینكه: بطور قطع بگوید مراد خدای تعالیاز فلان آیه این است، بدون اینكهدلیلی در دست داشته باشد.
پنجم اینكه: منظور از تفسیر به رای تفسیر به هر معنایدلخواهی است كه سلیقهو هوای نفس خود مفسر آنرا بپسندد.
اینپنج وجه را سیوطی در كتاب اتقان(۱) از ابن النقیب نقل كرده،و ما بدنبال آنوجوهی دیگر را میآوریم و آن این است: ششم اینكه: گفتهاند: منظور از تفسیر به رای ایناست كه در باره آیات مشكل قرآنچیزی بگوئیم و معنایی بكنیم كه در مذاهبصحابه و تابعین سابقه نداشته باشد.چنین عملیمتعرض خشم خدا شدن است.
هفتم اینكه: گفتهاند: منظور از تفسیر به رای این است كه در بارهمعنای آیهای از قرآنچیزی بگوییم كه بدانیم حق بر خلاف آن است(این دو وجه راابن الانبارینقل كردهاست).
هشتم اینكه: مراد از تفسیر به رای، بدون علم در باره قرآنسخن گفتن است، وخلاصه تفسیر به رای این است كه در باره آیهای از آیات قرآن از پیش خود معنایی كنیم، بدوناینكهیقین و اطمینان داشته باشیم به اینكه این معنا حق است، یا خلاف آن.
نهم اینكه: تفسیر به رای، تمسك به ظاهر قرآن است، صاحباناین قول كسانی هستندكه معتقدند آیات قرآن ظهور ندارد، بلكه در مورد هر آیه باید روایاتی را پیرویكرد كه از معصومرسیده، و در مدلول خود صریح باشد، بنا بر این در حقیقت از قول قرآن كریم پیروی نشده،بلكهاز احادیث پیروی شده، و در حقیقت تنها معصومین(ع)هستند كه حق تفسیر كردنقرآن را دارند.
دهم اینكه: تفسیر به رای عبارت است از تمسك به ظاهر قرآن،صاحبان این مسلكمعتقدند به اینكه آیات قرآن ظهور دارد، و لیكن ظهور آنرا ما نمیفهمیم، بلكه تنها معصوم ع میفهمد.
این بود وجوه دهگانهای كه در معنای تفسیر به رای ذكر كردهاندو چه بسا بتوان بعضیاز آنها را به بعضی دیگر ارجاع داد، و به هر حال هیچیك از این وجوه دلیلی به همراه ندارند.
بدیهی است كه بطلان بعضی از آنها خود به خود روشناست، و بعضی دیگر با در نظر گرفتنمباحث قبلی، بطلانش روشن میگردد، و ما با تكرار آن مباحثسخن را طول نمیدهیم.
توضیح مراد ازتفسیر به رایبا شرحیدر مورد تفاوت و اختلاف عمده بین كلام خدا و كلام بشری
و كوتاهسخن، اینكه آنچه از آیات و روایات به دست میآید مثل آیه: ا فلایتدبرونالقرآن و آیه: الذین جعلوا القرآن عضین و آیه: انالذین یلحدون فی آیاتنا لایخفون علینا ا فمن یلقی فی النارخیر ام من یاتی آمنا یوم القیمهٔ(۳) و آیه یحرفونالكلمعن مواضعه و آیه: و لا تقف ما لیس لك بهعلم و آیاتی دیگر هم كه آنراتایید میكند، این است كه نهی در روایات، مربوط به طریقه تفسیر است، نه اصلتفسیر، میخواهد بفرماید كلام خدا را به طریقی كه كلام خلق تفسیر میشود تفسیر نباید كرد.
وجه تایید آیاتی كه نقل شد این است كه از آیه ۸۲ سوره نساءبر میآید كه بین كلامخدا و كلام مخلوقات فرق است، و به همین جهت در آیه ۹۱ سوره حجر كسانی راكه قرآن راپاره پاره میكنند، و در سوره حم سجده آیه ۴۰ كسانی را كه در آیات خدا الحاد میورزند، ودر آیه ۴۶ سورهنساء كسانی را كه آیات خدا را تحریف میكنند، و در آیه ۳۶ سوره اسراءاشخاصی را كه پیروی بدون علم میكنند، مذمت فرموده است.
معلوم میشود كلام خدا با سایر كلامها فرق دارد، این نیزمعلوم است كه فرق بین آندو در نحوه استعمال الفاظ، و چیدن جملات، و به كار بردن فنون ادبی، وصناعات لفظی، نیست، (برای اینكه قرآن هم، كلامی است عربی، كه همه آنچه در سایر كلمات عربیرعایت میشود در آن نیزرعایتشده، و در خود قرآن آمده كهو ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه، لیبین لهم .
ونیز آمده: و هذا لسان عربی مبین .
و نیز آمده: اناجعلناه قرآنا عربیا لعلكم تعقلون .
بلكه اختلاف بین آن دو از جهت مراد و مصداق است، مصداقیكه مفهوم كلی كلامبر آن منطبق است، توضیح اینكه ما انسانها به خاطر ارتباطی كه با عالم طبیعت داریم،و درعالم ماده پدید آمده و در آن زندگی میكنیم و در آخر هم در آن میمیریم، ذهنمان مانوس بامادیات شده، از هرمعنائی، مفهوم مادی آنرا میفهمیم، و هر مفهومی را با مصداق جسمانیشمنطبق میسازیم، مثلا وقتی از یكنفر مثل خود كلامی بشنویم، كلامی كه حكایت از حالامری میكند بعد از آنكه معنای كلام را فهمیدیم، آنرا بر مصداقیحمل و منطبق میكنیم كهمعهود ذهن ما، و نظام حاكم در آن است، چون میدانیم گوینده كلام غیر این مصداقرا درنظر نگرفته، چون او هم انسانی است مثل ما، و خودش هم از چنین كلامی غیر آنچه مافهمیدیم نمیفهمد، و غیرآنرا هم نمیفهماند، و در نتیجه همین نظام، نظامی است كه حاكمدر مصداق است، و همیننظام حاكم در مصداق،در مفهوم هم جاری است، چه بسامیشود كه به مفهوم كلی استثنا میزند، و یا مفهوم یك حكم جزئی را تعمیممیدهد، یا به هرنحوی دیگر، در مفهوم دخل و تصرف میكند كه ما این تصرفات را، تصرف قرائن عقلیه غیرلفظیهمینامیم.
مثال این تصرفات اینكهوقتی میشنویم شخصی عزیز و بزرگ و ثروتمند میگوید: وان من شیء الا عندنا خزائنه(۳) نخست معنایمفردات كلامش را میفهمیم، سپسمفهوم مجموع كلام آنرا هم میفهمیم، آنگاه در مرحله تطبیق كلی بر مصداقحكم میكنیمكه حتما این شخص هزاران انبار در قلعههائی محكم دارد، كه مالامال از اشیا و كالا است، چون هركس انبار و خزینه درست میكند برای همین منظور درست میكند، و نیز حكممیكنیم به اینكه آن اشیا و كالاها عبارتستاز طلا، و نقره، و اثاث خانه، و زیور آلات، وسلاحهای جنگی، چون چنین چیزهائی را در انبارها و خزینهها حفظ میكنند.وهیچ بنظر مانمیرسد كه آن اشیا، زمین و آسمان و خشكی و دریا و ستارگان و انسانها باشند، چون هر چنداینها نیز اشیاء هستند:و كلمهان من شیءشامل آنها هم میشود، و لیكن اینها انبار كردنینیستند، و روی هم انباشتهنمیشوند، و به همین جهتحكم میكنیم به اینكه منظور گوینده از كلمهشیءهمهچیز نیست.بلكه بعض افراد شیء است، نه مطلقشیء، و غیر محصورآن، و همچنین حكم میكنیم به اینكه منظورش ازخزائناندكی از بسیار است.
پس در این مثال،نظام موجود در مصداق باعثشد دامنه گسترده كلمهشیءونیزكلمهخزائنبطور عجیبی برچیده شود.
آنگاه وقتی میشنویم كه خدای تعالی هم چنین كلامی را بر رسولگرامیش نازلكرده، و فرموده: و ان من شیء الا عندنا خزائنه اگر ذهن ما از آن سطح پائینو معمولیو سادهاش بالاتر نیاید، عینا همان تفسیری كه برای آن كلام بشری كردیم، برای این كلامالهی خواهیم كرد، بااینكه هیچ علمی و دلیلی بر تفسیر خود نداریم، تنها مدركمان این استكه ما از چنین عبارتی چنین معنایی میفهمیم.
و اما اگر كمی ذهن خود را از آن سطح پائین ترقی دهیم، وبفهمیم كه خدای تعالیتنها مال را خزینه نمیكند، و مخصوصاوقتی ببینیم كه دنبال آن جمله میفرماید: و ماننزله الا بقدرمعلومو نیز میفرماید: و ما انزل الله من السماءمن رزق فاحیا بهالارض بعد موتها حكم خواهیمكرد بر اینكه مراد از كلمهشیءرزق، یعنی آب و ناناست، و مراد از نازل كردن آب و نان، نازل كردن باراناست، چون فهم ما از عبارتنازلشدن از آسمانچیزی به جز باران نمیفهمد.
در نتیجه خزینه شدن همه چیز نزد خدا و سپس نازل شدنآن به اندازههای معین در نظرما كنایه از انباشته شدن آب در آسمان،و سپس نازل شدن آن به زمین برای آماده شدن مواردغذائی خواهد بود.
این تفسیر هم مثل تفسیر اول تفسیر به رای، و بدون علماست، چون هیچ سندی بر طبقآن نیست، تنها دلیل ما این است كه ما چیزی بجز باران سراغ نداریم كه از آسمان نازل شود.
پس دلیل ما بر این تفسیر، عدم علم است، نهعلم به عدم، و اینكه چیزی به جز باراننازل شدنی نیست.باز اگر سطح فكر را بالاتر ببریم و بخواهیم به هیچ وجه در بارهقرآن سخن بدون علمنگوئیم، و اطلاق كلام قرآنی را بدون علم بر هیچ مصداقی حمل ننموده، بلكه بهاطلاقش باقیبگذاریم، و مثلا در مورد همین آیهای كه به عنوان مثال آوردیم بگوئیم: این آیه در مقام بیان مساله خلقت است، چیزی كه هست چون میدانیم موجوداتیكی پس از دیگری خلقمیشوند، فرزندان انسان و حیوان بعد از پدران و مادران: و تخم گیاهان بعد از گیاهان،ودرختان موجود میگردند، همه و همه در زمین موجود میشوند، و ازآسمان نازل نمیگردند، حكم میكنیم كه جمله: و ان من شیءالا عندنا خزائنه... كنایه است از اینكهموجودات در موجود شدن مطیع اراده خدایند، و اراده خدا بمنزلهمخزنی است كه تمامی كائناتو آفریدهها در آن مخزونند، و از آنها تنهاموجودی هستی میپذیرد كه مشیتخدا بر موجود شدنآن تعلق گرفته باشد.
ولی این تفسیر هم بطوری كه ملاحظه میكنید تفسیر بهرای است، و نظری است كهما میدهیم، و هیچ دلیل و سندی بر آن نداریم، به جز همان كه گفتیم موجودات زمینیازآسمان نمیافتند، چون به نظر ما نزول، همان افتادن از بالا به پائین است، و ما از نزولهایدیگر آگاهی نداریم.
و اگر در كلماتی كه خدای تعالی در كتاب مجیدش در معرفیاسما، صفات، افعالخود، فرشتگان، كتب، رسولان، قیامت و متعلقات قیامتش، آورده دقت نموده، و نیز درحكمتاحكامش و ملاكات آنها تامل كنیم آن وقت بخوبی خواهیم دید كه آنچه ما در تفسیر آنكلمات با به كار بردن قرائن عقلیهاظهار میداشتیم همهاش از قبیل تفسیر به رای و پیروی غیرعلم، و تحریف كلام از مواضعش بود.
در فصل پنجم از بحث پیرامون محكم و متشابه نیز گفتیم كه بیاناتقرآنی بالنسبه بهمعارف الهیه همان جنبهای را دارد، كه امثال با ممثلات دارند، و این بیانات قرآنیدر آیاتیمتفرق شده، و در قالبهای مختلفی ریخته شده، تا نكات دقیقی كه ممكن است در هر یك ازآن آیات نهفتهباشد، به وسیله آیات دیگر تبیین شود، و به همین جهت بعضی از آیات قرآنیشاهد بعضی دیگر است، و یكی مفسر دیگراست، و اگر جز این بود امر معارف الهیه درحقایقش مختل میماند، و ممكن نبود كه یكمفسر در تفسیر یك آیه گرفتار قول بغیر علمنشود، كه بیانش گذشت.
از اینجا روشن میشود كه تفسیر به رای به بیانی كه كردیم خالیاز قول بدون علمنیست، همچنانكه در حدیث دیگری كه گذشت بجایمن فسر القرآن برایه آمده بود: من قال فی القرآنبغیر علم فلیتبوا مقعده من النار.
تفسیربه رای موجب ناهماهنگی و تنافی آیات قرآن میشود بنا بر این از همینجا این معنا نیز روشن میشود كهتفسیر به رای باعث ظهور تنافی دربین آیات قرآن میشود.
چون ترتیب معنوی كه بین مفاهیم و معانی آنها موجوداست به هم میخورد و در نتیجهیك آیه قرآن در جائی غیر از آنجا كه دارد واقع میشود، و نیز یك كلمه آن درغیر آنجائی كهدارد قرار میگیرد، و لازمه این آن است كه بعضی از آیات قرآن و یا بیشتر آن به معنای خلافظاهرش تاویل شود.
همانطوركه دیدیم جبری مسلكان آیاتی را كه ظهور در اختیار انسانها داردتاویلكردند، و در مقابل آنان مفوضه(۲) هم آیاتیرا كه ظهور در قدر و محدود بودن اختیار آدمیان داردتاویل نمودند.
این كار منحصر در جبری مذهبان، و مفوضه نیست.بلكهغالب مذاهب اسلامی گرفتارتاویل در آیات قرآنی شدند، و هر آیهای را كه موافق با نظرشان نبود تاویل كردند،و اگر كسیاز ایشان میپرسید: آخر آیهای كه شما تاویلش كردید ظهور در غیر این معنا دارد، در پاسخمیگفتند كهقرائن عقلی هم برای خود قرینهای است كه باید به حكم آن از ظاهر یك كلامصرف نظر نموده و آنرا بر معنایخلاف ظاهرش حمل كرد، و این همان تاویل است كه قرآن ازآن نام برده است.
سخن كوتاه اینكه تفسیر به رای باعث میشود ترتیب آیات خدا ازبین رفته و در هم وبر هم شود و هر یك منظور و مقصود آن دیگری را نفی كند، و در نهایت مقصود هردو از بینبرود، چون به حكم خود قرآن در قرآن هیچ اختلافی نیست، و اگر اختلافی در بین آیات پیداشودتنها و تنها بخاطر اختلال نظم آنها، و در نتیجه اختلاف مقاصد آنها است.مراد اززدن بعض ازقرآن به بعض دیگردر روایاتی كه از آن نهی شده است و این همان است كه در بعضی از روایات از آن به عبارتضرببعضی قرآن به بعضدیگرتعبیر شده، مانند روایات زیر.
آمده كه فرمود: هیچ كس بعضی ازقرآن را به بعضی دیگرش نمیزند مگر آنكه كافر میشود.
با اسناد، و درتفسیر عیاشی از حضرت صادق(ع)روایت كرده كه: هیچكس نیست كه بعض از قرآن را به بعض دیگر زند جز آنكه كافرشود.
صدوق(علیه الرحمه)میگوید: من از ابن الولید از معنایاین حدیث پرسیدم، اوگفت: زدن بعضی از قرآن به بعضی دیگر این است كه وقتی از تو تفسیرآیهای را میپرسند بهتفسیری كه مربوط به آیهای دیگر است پاسخش گوئی.
مؤلف: پاسخ ابن الولید به مرحوم صدوق كمی ابهامدارد، و دو پهلو است، چون ممكناست مقصودش آن روشی بوده باشد كه در بین اهل علم معمول است، كه درمناظرات خود یكآیه را به جنگ با آیهای دیگر میاندازند، و با تمسك به یكی، آن دیگری را تاویل میكنند، وهم ممكناست مقصودش این بوده باشد كه، كسی بخواهد معنای یك آیه را از آیات دیگراستفاده كند، و خلاصه آیات دیگر را شاهد بر آیه مورد نظرش قرار دهد.
اگر منظور ابن الولید معنای اول باشد درست است، و ضرببعض قرآن به بعض دیگراست و اگر معنای دوم مقصود باشد، سخن باطلی گفته و دو روایت نامبرده آنرا دفع میكنند.
و درتفسیر نعمنی آمده كه به سندی كه به اسماعیل بن جابردارد از او نقل كرده كهگفت: من از ابا عبد الله جعفر بن محمد(ع)شنیدم كه میفرمود: خدای تباركوتعالی محمد(ص)را فرستاد، و به وسیله او انبیا را ختم نمود، پس دیگر بعد از اوپیغمبری نخواهد آمد، و كتابی بر اونازل كرد، و به وسیله آن كتاب كتب آسمانی را ختم نمود، و دیگر كتابی نخواهد آمد، و در آن كتاب اشیائی را حلال و چیزهائی را حرام كرد.
پس حلال محمد حلال است تا روز قیامت، و حرام اوحرام است تا روز قیامت، درآن كتاب شرع شما و خبر امتهای قبل از شما و بعد از شما است، و رسول خدا(ص)این كتابرا علم اوصیایش قرار داد، علمی كه همواره در آنان باقی است، ولی مردم(اهل سنت)آنان را ترك نمودند.
با اینكهاوصیای رسول خدا(ص)شاهدان بر اهل هر زمانند، آری مردم از این حضرات رو گردانیده و غیر آنان را پیروی كردند، و بطورخالص اطاعتشان نموده، كار رابه جائی رساندند كه یك فرد شیعه و كسی كه نسبت به والیان حقیقی یعنیهمان اوصیایپیغمبر، اظهار ولایت میكرد، و علوم ایشان را طلب مینمود، دشمن خود میشمردند، ومصداق اینآیه شدند كه میفرماید: فنسوا حظا مما ذكروا به، و لا تزال تطلع علیخائنهٔ منهم (۱) .
دور شدن از علم اوصیاءرسول الله(ص)، باعث روی آوردن به تفسیر به رای شد
برای اینكه اینان در اثر دور شدن از علم اوصیا، خودسرانهبه تفسیر قرآن پرداختند، وپارهای از قرآن را به پارهای دیگر زدند، به آیهای كه نسخ شده تمسك كردند به خیالاینكهناسخ است، به آیهای متشابه تمسك كردند، به گمان اینكه آیهای محكم است، به آیهای كهمخصوص به موردی معیناست برای اثبات مطلبی عام استدلال كردن، به خیال اینكه آن آیهعام است، و به اول یك آیه احتجاج كردند، و علت تاویلآنرا رها نمودند، و هیچ توجهی بهآغاز و انجام آیه ننموده، موارد و مصادرش را نشناختند، چون نخواستند بهاهل قرآن رجوع نمایند، در نتیجه هم گمراه شدند و هم گمراه كردند.
و شما(كه خداوند رحمتتان كند)متوجه باشید، كسی كهاز كتاب خدا ناسخ را ازمنسوخ، و خاص را از عام، و محكم را از متشابه، و احكام جایز را از احكام حتمی، ومكی رااز مدنی، تشخیص نمیدهد و از اسباب نزول آیات، و كلمات و جملات مبهم قرآن و علمی كهدر مساله قضا و قدر درآن هست، و آگاهی از آنچه باید تقدیم و یا تاخیر داشت بیبهره است، و آیات روشن را از عمیق، و ظاهر را از باطن، و ابتدا را ازانتها، و سؤال را از جواب، و قطع رااز وصل، و مستثنا را از مستثنا منه، تمیز نمیدهد و آنچه صفت است برای حوادثگذشته، ازآنچه صفت برای بعد است فرق نمیگذارد، مؤكد را با مفصل، و عزیمت را با رخصت، ومواضع واجبات و احكامرا مخلوط میكند، حلال را به جای حرام میگیرد(حرامی كهملحدین در آن هلاك شدند)و نمیداند فلان جمله مربوط بهما قبل و یا ما بعد است، و یا اصلاربطی به قبل و بعد ندارد، چنین كسی عالم به قرآن و اصلا اهل قرآن نیست.
و هر جا و هر وقت كسی را دیدید كه مدعی چنین معرفتیاست بدانید كه مدعیایبیدلیل و كاذبی حیلهگر است، كه میخواهدبر خدا و رسولش افترا ببندد و ماوای او جهنماست كه بدترین سرانجام است.در نهج البلاغه واحتجاج آمده كه امام امیر المؤمنین علی(ع)فرمود: روزگاری خواهد آمد كه مردم در اثر مداخلهبیجا در آیات قرآن، و مراجعه نكردن به خاندانوحی كارشان به جائی میرسد كهمسالهای به یكی از قضاتاسلام عرضه میشود و در آنمساله به رای خود حكمی میكند، و سپس عین همین مساله در نوبتی دیگر به قاضی دیگرعرضهمیشود و این قاضی حكمی بر خلاف حكم قاضی اول مینماید، آنگاه قضات در موردآن مساله اختلاف نموده، و وقتیآن كسی كه این قضات را به قضاوت نصب كرده همگی رااحضار نموده، رای آنان را میپرسد و با اینكه میفهمد آرایآنها مختلف است، همه آن آرا راتصویب میكند، با اینكه یك خدا دارند، و پیامبرشان و كتابشان یكی است!.
آیا خدای سبحان دستورشان داده به اینكه اختلاف كنند،و آیا در این اختلاف خدا رااطاعت میكنند؟و یا خدا از آن نهیشان كرده؟و نافرمانی او میكنند؟و یا دین اسلامدرهنگام نزولش ناقص بوده؟خدا، ایشان را به كمك طلبیده تا دین ناقص او را تكمیل كنند؟ویا شركای خدایندو به خود این حق را میدهند كه هر چه بگویند، خدا به گفتار آنان رضایتدهد؟و یا دین اسلام در هنگام نزولش كاملبوده ولی رسول اسلام در ابلاغ آن كوتاهی كردهاست؟كدام یك از این بهانهها را میتوانند داشته باشند؟با اینكه خدای سبحان میفرماید: ما فرطنا فی الكتاب من شیء و فیه تبیان كلشیء و نیز فرموده: كه آیات این كتاببعضی مصدق بعضی دیگر است، و درآن هیچ اختلافی نیست، و لو كان من عند غیر اللهلوجدوا فیهاختلافا كثیرا و نیز قرآن ظاهری زیبا و معجزهآسا، و باطنی عمیق دارد، اعجوبهای است كهعجائبش بشمار نمیآید، و غرائبش تمام شدنی نیست، و هیچ ظلمتی جزبه وسیله آن برطرف نمیشود.
مؤلف: بطوری كه ملاحظه میفرمائید این روایت صراحتا اعلاممیدارد كه هر نظریهدینی باید منتهی به قرآن گردد، و اینكه فرمود:و فیه تبیان كل شیءنقل به معنای آیهایاست از قرآن.
و در الدر المنثور(۱) است كه ابن سعد، و ابن الضریس، (دركتاب فضائلش)و ابنمردویه، از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش، روایت آوردهاند كه گفت:روزی رسول خدا(ص)با شدت خشم نزد مردمی رفت كه داشتند خودسرانه قرآن را تفسیرمیكردند، فرمود: امتهای قبل از شماهم بخاطر همین روشی كه شما پیش گرفتهاید گمراهشدند، آنها هم در اثر زدن بعضی از كتاب را به بعضی دیگر، هلاكشدند، خدای تعالی كتابرا نازل نكرده كه شما به خاطر بعضی از آن بعضی دیگر را تكذیب كنید، بلكه نازل كرد تابعضیمصدق بعض دیگر باشد پس هر چه از قرآن فهمیدید همان را بگوئید، و هر چه را نفهمیدیدعلمش را به عالمش واگذارید.
باز در همان كتاب ازاحمدبطریق دیگر ازعمروبن شعیباز پدرش، از جدشروایت كرده كه گفت: رسول خدا(ص) شنید قومی در آیات قرآنی بایكدیگر مجادله میكنند،فرمود: كسانی كه پیش از شما بودند بواسطه همین گفتگوها هلاكشدند، زیرا پارهای از كتاب الهی را بهپاره دیگر زدند، كتاب خدا نازل شده كه بعضی تصدیقبعض دیگر را كند، شما به پارهای از آن، پاره دیگر را تكذیب نكنید، آنچه میدانیدبگوئید، وآنچه را كه به آن جاهلید علمش را به دانایش واگذار كنید.
مؤلف:این روایات بطوری كه ملاحظه كردید عبارتضرب القرآن بعضهببعضرادر مقابلتصدیق بعض القرآن بعضا قرار داده، معلوم میشود منظور ازضرب القرآنایناستكه كسی بین مقاماتی كه معانی آیات دارند خلط كند و در ترتیبی كه بین مقاصد هستاخلال وارد آورد،مثلا محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند، و یا خطاهایی از این قبیلمرتكب شود.
نهی ازتكلمبه رایوقول به غیر علموضرب بعض به بعض،نهی از استمداد از غیر قرآن برای فهم قرآن استپس تكلم به رای پیرامون قرآن، و قول به غیر علم كه در روایاتگذشته بود، وضرببعض القرآن ببعضكه در این روایات آمد، همه میخواهند یك چیز را بفهمانند،و آن ایناست كه برای درك معنای قرآن از غیر قرآن استمداد نجویید.
نهیازتكلم به رایوقول به غیر علموضرب بعض بهبعض، نهی از استمداد از غیر قرآن برای فهم قرآن است حال اگر بپرسی چگونه منظور از روایات نامبرده نهی ازمراجعه به غیر قرآن در فهم قرآناست؟، با اینكه هیچ شكی نیستكه اولا قرآن برای فهمیدن مردم نازل شده، به شهادت اینكهفرمود:انا انزلنا علیك الكتاب للناس و نیز فرموده: هذا بیان للناس و از این قبیل آیات بسیار است، و هیچ شكی نیست در اینكه مبین اینقرآن رسول خدا(ص)است.همچنان كه فرمود: و انزلنا الیكالذكر لتبین للناس ما نزل الیهم و آنجناباین كار را برای صحابه انجام داد، و تابعین هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعین ازرسول خدا(ص)برای ما نقلكردهاند بیانی است نبوی كه به حكم قرآننمیتوان به آن بی اعتنائی نموده نادیدهاش گرفت.و اما آنچه صحابه و تابعین پیرامون قرآن گفتهاند بدوناینكه به آن جنابش استناد دهند، هر چند حكم اخبار نبوی را ندارد، و چون آن احادیثحجت نیست، اما اینقدر هست كه قلببدان سكونت مییابد، برای اینكه آنچه برای ما در باب تفسیر آیات میگویند، یا بدون سند ازرسولخدا(ص)به گوششان خورده، و یا ذوق سلیمی كه از بیان و تعلیم آنجناب برایشان حاصل شده به سوی آن تفسیر هدایتشانكرده، و همچنین آنچه كه شاگردانتابعین و علمای اعصار بعد در باب تفسیر گفتهاند.
و چگونه میتوان گفت معانی قرآن بر این اشخاص مخفی مانده،با اینكه هم بهعربیت آشنا و مسلط بودند، و هم سعی داشتند آنرا از مصدر رسالت بگیرند، و همبه شهادتتاریخ نهایت جهد خود را در فقه دین مبذول میداشتند، و تاریخ نمونههایی از تلاش آنانرا ضبطكرده است.
از همینجا روشن میشود كه عدول از طریقه و سنت آنانو خروج از جماعتشان وتفسیر كردن آیهای از آیات قرآن را به تفسیری كه در كلمات آنان دیده نمیشود بدعتدر دیناست، و نباید چنین تفسیری را اعتنا كرد، و اگر در باره آیهای از آیات چیزی از آنان بدستنیامد،باید از تفسیر آن سكوت كرد، و آن آیه را نفهمیده باقی گذاشت.
هر چند كه اقوال و آرائی كه از آنان به یادگار مانده برای هركس كه بخواهد قرآن رابفهمد كافی است، چون كلمات آنان بالغ بر هزاران روایت را تشكیل داده، و تنهاسیوطی آنروایات را هفده هزار حدیث دانسته، كه یا از رسول خدا(ص)نقل شده، و یا ازصحابه، و یا از تابعین.
پاسخ به این توهم كه هر تفسیریكه از كلمات صحابه و تابعین خارج باشد، تفسیر به رای است
در پاسخ از این سؤال میگوئیم ما در سابق هم گفتیم كه آیات قرآنعموم افراد بشر ازكافر و مؤمن از آنان كه عصر رسول خدا(ص)را درك كردند و آنان را كه درك نكردند دعوت میكند به اینكه پیرامونقرآن تعقل و تامل كنند، در بین آن آیات، خصوصا آیه: افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاكثیرا دلالتروشنی دارد بر اینكه معارف قرآن معارفی است كه هر دانشمندی با تدبر و بحثپیرامون آنمیتواند آنرا درك كند، و اختلافی كه در ابتدا و به ظاهر در آیات آن میبیند برطرف سازد، و با اینكه این آیهدر مقام تحدی و بیان اعجاز قرآن است، معنا ندارد در چنین مقامی فهم قرآن رامشروط به فهم صحابه و شاگردان ایشانبدانیم، حتی معنا ندارد كه در چنین مقامی آنرامشروط به بیان رسول خدا(ص)بدانیم.
چونآنچه این آیه شریفه بیان نموده یا معنایی است موافق با ظاهرآیه كه خود الفاظآیه، آن معنا را میفهماند، هر چند كه احتیاج به تدبرو بحث داشته باشد، و یا معنایی است كهظاهر آیه نامبرده آنرا نمیرساند.
خلاصه كلام،اینكه میفرماید: چرا در قرآن تدبر نمیكنیدمنظورشمعنایی استخلاف ظاهر این عبارت، چنین سخنیمناسب مقام تحدی نیست، و حجت با آن تمامنمیشود، و این بسیار روشن است.
بله، البته جزئیات احكام چیزی نیست كه هر كس بتواندمستقلا و بدون مراجعه بهبیانات رسول خدا(ص)آنرا از قرآن كریم استخراج كند، همچنانكه خود قرآنهم مردمرا به آن جناب ارجاع داده، و فرموده: ما اتیكم الرسول فخذوه و ما نهیكم عنهفانتهوا(۲) و در این معنا آیاتیدیگر نیز هست، و همچنین جزئیات قصص و معارفی از قبیلمساله معاد.
شانپیامبر(ص)فقط تعلیم كتاب و تسهیل فهم كلام الهی است و از همینجا روشن میشود كه شان پیامبر در این مقام تنهاو تنها تعلیم كتاب است، وتعلیم عبارت از هدایت معلمی خبیر نسبت به ذهن متعلم است، و كارش ایناست كه ذهنمتعلم را به آن معارفی كه دستیابی به آن برایش دشوار است ارشاد كند، و نمیتوان گفت تعلیمعبارت از ارشاد بهفهم مطالبی است كه بدون تعلیم، فهمیدنش محال باشد، برای اینكه تعلیمآسان كردن راه و نزدیك كردن مقصداست، نه ایجاد كردن راه، و آفریدن مقصد، معلم در تعلیمخود میخواهد مطالب را جوری دستهبندی شده تحویل شاگرددهد كه ذهن او آسانتر آنرادریابد، و با آن مانوس شود، و برای درك آنها در مشقت دستهبندی كردن و نظم و ترتیب دادن قرار نگرفته، عمرشو موهبت استعدادش هدر نرفته، و احیانا به خطا نیفتد.
و این آن حقیقتی است كه امثال آیه: وانزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزلالیهم وآیه: و یعلمهم الكتاب و الحكمهٔبر آن دلالت دارد.
به حكم این آیات رسول الله(ص)تنها چیزی از كتاب را به بشرتعلیممیداده و برایشان بیان میكرده كه خود كتاب بر آن دلالت میكند، و خدای سبحان خواستهاستبا كلام خود آن را به بشر بفهماند، و دستیابی بر آن برای بشر ممكن است، نه چیزهائیرا كه بشر راهی به سوی فهم آنها ندارد،و ممكن نیست آن معانی را از كلام خدای تعالیاستفاده كند، چنین چیزی با امثال آیه:كتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون .
و آیه: وهذا لسان عربی مبین سازگاری ندارد، برای اینكهاولی قرآن را كتابی معرفیكرده كه آیاتش روشن است، و برای قومی نازلشده كه میدانند، و دومی آنرا زبانی عربیآشكار معرفی نموده است.
علاوه بر اینكه اخبار متواترهای از آن جناب رسیده كه امت را توصیهمیكند به تمسكبه قرآن، و اخذ به آن، و اینكه هر روایتی از آنجناب به دستشان رسید عرضه بر قرآنشكنند، اگربا قرآن مطابق بود به آن عمل كنند، و گرنه به دیوارش بزنند، و این توصیهها وقتی معنا دارد كهتمامی مضامیناحادیث نبوی را بتوان از قرآن كریم در آورد، و گرنه اگر بنا باشد استفاده آنهامنوط به بیانی از رسول خدا(ص)باشددور لازم میآید، (یعنی لازم میآید كهفهم قرآن منوط به بیانات رسول خدا(ص)باشد، و فهم بیاناترسول خدا(ص)هم منوط به فهم قرآن باشد، كه اصطلاحا این را دور و محال میدانندمترجم).
علاوه بر اینكه احادیثی كه از طرق صحابه از رسول خدا نقلشده در بین خود آنهااختلاف، و بلكه در بین احادیثی كه از یكیاز صحابه نقل شده اختلاف هست، و این بر هیچحدیثشناس متتبع پوشیده نیست.
ممكن است در حل اشكال بگویید مسلمانان میتوانند از بیناقوالی كه صحابه درمعنای یك آیه دارند قولی را اختیار كنند كه مخالف اجماع نباشد، لیكن این سخنمردوداست، برای اینكه خود صحابه این راه را، راه حل ندانسته و به این روش عمل نكردهاند، و وقتی از یكی از ایشان تفسیر آیهای سؤال میشده بدون پروا ازمساله اجماع، تفسیری میكرده كهمخالف تفسیر سایر صحابه بوده است، آنوقت چطور بگوئیم دیگران از مخالفتاجماع پرهیزنموده، و تنها نظریهای بدهند كه در اقوال صحابه وجود داشته باشد، با اینكه قول صحابه هیچفرقیبا سایر اقوال ندارد، و بر سایر امتحجت نیست، و چنان نیست كه مخالفت با قول یكصحابی بر سایر اصحاب حلال و بر دیگر مردم حرام باشد.
علاوه بر اینكه اكتفا كردن به اقوال مفسرین صدر اسلام، و تجاوزنكردن از آن، در فهممعانی آیات قرآن باعث میشود كه علم در سیر خود متوقف شود، و آزادیدر تفكر از مسلمینسلب گردد، همچنان كه دیدیم(در اثر سانسور شدن بحث از ناحیه بعضی خلفا)مسلمانان صدراول، نظریه قابلتوجهی در این باب از خود بروز ندادند، و به جز كلماتی ساده و خالی از دقتو تعمقاز ایشان به یادگار نمانده، در حالی كه قرآن به حكم آیه: ونزلنا علیك الكتابتبیانا لكل شیء مشتمل بر دقائقی از معارف است.
و اما اینكه بعید شمردند كه معانی قرآن بر صحابه پوشیده ماندهباشد، با اینكه مردمیفهمیده و كوشای در فهم بودهاند استبعادی است نابجا، به دلیل همان اختلافیكه در اقوالآنان در معانی بسیاری از آیات هست، و اختلاف و تناقض جز با پوشیده ماندن حق و مشتبهشدن راه حق و راه باطل، تصور ندارد.
راه به سوی فهم قرآن به روی كسی بسته نیست پس حق مطلب این است كه: راه به سوی فهم قرآن به رویكسی بسته نیست، و خودبیان الهی و ذكر حكیم بهترین راه برای فهم خودش میباشد، به این معنا كه قرآنكریم دربیانگری مقاصدش احتیاج به هیچ راهی دیگر ندارد، پس چگونه تصور میشود كتابی كه خدایتعالی آنرا هدایتو نور معرفی كرده وتبیان كل شیءخوانده، محتاج به هادی و رهنمائیدیگر باشد، و با نور غیر خودش روشن، و با غیر خودش مبین گردد.
باز ممكن است بگوئید كه: از رسول خدا(ص)به نقل صحیح رسیدهاستكه در آخرین خطبهای كه ایراد كرد فرمود: انی تارك فیكم الثقلین، الثقلالاكبر و الثقل الاصغر، فاماالاكبر فكتاب ربی، و اما الاصغر فعترتی اهلبیتی، فاحفظونی فیهما، فلن تضلوا ما تمسكتم بهما .
و این سخن را شیعه و سنی به طرق متواتره از جمعیتیبسیار از صحابه رسول خدا(ص)از آن جناب نقل كردهاند، كه علمای حدیث عده آن صحابه را تا سی وپنج نفرشمردهاند، و در بعضی از این طرق عبارتلن یفترقا حتی یردا علی الحوضنیزآمده، و این حدیث دلالت دارد بر اینكه قول اهل بیت(ع)حجت است.
پس هر چه در باره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است، و بایددر معنای قرآنتنها به گفته آنان اكتفا كرد، و گرنه لازم میآید كه اهل بیت با قرآن نباشند، و از آن جدامحسوب شوند.
در پاسخ میگوئیم: عین آن معنائی كه ما قبلا برای پیرویاز بیان رسول الله(ص)كردیم در این حدیثشریف جاری است، و این حدیث نمیخواهد حجیتظاهر قرآن را باطلنموده و آن را منحصر در ظاهر بیان اهل بیت(ع)كند، چگونهممكن است چنین چیزی منظور باشد، با اینكه در متن همینحدیث فرموده: قرآن و عترت هرگزاز هم جدا نمیشوند.و با این بیان میخواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند.
قرآن بر معانی خود دلالت دارد و اهل بیت(ع)ما را به طریقاین دلالت و اغراض و مقاصد قرآن راهنمائی میكنند
پس این حدیث به ما میگوید قرآن بر معانی خود دلالت دارد ومعارف الهیه را كشفمیكند و اهل بیت(ع)ما را به طریق ایندلالت هدایت نموده، به سوی اغراض ومقاصد قرآن راهنمائی میكنند.
علاوه بر اینكه نظیر روایاتی كه از رسول خدا(ص)در دعوتمردم بهاخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احادیث بر آن وارد شده، روایاتی هم از ائمه اهل بیت(ع)وارد شده است.
از اینهم كه بگذریم در گروه بسیاری از روایات تفسیری كه ازاین خاندان رسیدهطریقه استدلال به آیهای برای آیه دیگر، و استشهاد به یك معنا بر معنای دیگر به كار رفته،واین درست نیست مگر وقتی كه معنا معنایی باشد كه در افق فهم شنونده باشد، و ذهن شنوندهبتواند مستقلاآنرا درك كند، چیزی كه هست به او سفارش كنند از فلان طریق معین در اینكلام تدبر كن.
اضافه بر اینكه در این بین، روایاتی از اهل بیت(ع)رسیدهكه بطور صریحدلالت بر همین معنا دارد، نظیر روایتی كه صاحب محاسن آنرا بسند خود از ابی لبید بحرانیازابی جعفر(ع)نقل كرده كه در ضمن حدیثی فرمود: هر كس خیال كند كه
كتاب خدا مبهم است هم خودش هلاك شده و هم دیگران را هلاك كرده"، و قریب به اینمضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده و آن این است كه فرمود: "وقتی ازچیزی برایتان سخن میگویند و خلاصه وقتی حدیثی و یا سخنی از من میشنوید همان مطلبرا از كتاب خدا بپرسید، (تا آخر حدیث)".
با این بیانی كه گذشت بین دو دسته از روایات جمع میشود، و تناقض ابتدائی آن رفعمیگردد، یكی این احادیث كه میگفت فهمیدن معارف قرآن و رسیدن به آن از خود قرآن، امری است ممكن، چون معارف قرآنی پوشیده از عقول بشر نیست، و دوم روایاتی كه خلافاین را میرساند، مانند روایتی كه تفسیر عیاشی آنرا از جابر نقل كرده كه گفت: امام صادق(ع)فرمود: "قرآن بطنی دارد، و بطن قرآن ظاهری دارد"آنگاه فرمود: "ای جابر هیچچیزی بقدر قرآن از عقول دور نیست، برای اینكه آیههائی هست كه اولش در باره چیزی، ووسطش در باره چیز دیگر، و آخرش در باره چیزی كه غیر از دو مورد اول است نازل شده، و درعین اینكه كلامی است متصل، قابل حمل بر چند معنا است"، و این معنا در عدهای از روایاتوارد شده، مخصوصا جمله: "و هیچ چیز بقدر قرآن از عقول دور نیست..."از شخص رسولخدا (ص)هم وایتشده، و از علی (ع)آمده كه فرمود: "قرآنحمالی است ذو وجوه، یعنی قابل حمل بر معانی بسیار است(تا آخر حدیث)".
پس آنچه در باب تفسیر سفارش شده این است كه مردم قرآن را از طریقه خودش تفسیركنند، و آن تفسیری كه از آن نهی شده تفسیر از غیر طریق است، و این نیز روشن شد كه طریقهصحیح تفسیر این است كه برای روشن شدن معنای یك آیه، از آیات دیگر استمداد شود، و اینكار را تنها كسی میتواند بكند كه در اثر ممارست در روایات وارده از رسول خدا(ص)و از ائمه اهل بیت(ع)، استاد حدیثشده، و از این ناحیه ذوقی بدستآورد، چنین كسی میتواند دست به كار تفسیر بزند(و خدا راهنما است).
علامه سید محمد حسین طباطبایی
منبع : حوزه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست