چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
ادبیات مقاومت، در نگاهی به «سرخ از پرنده و پرواز»
سه هزار سال پیش وقتی هومر «ایلیاد» را میسرود از شهری به نام ایلیون یا «ژوا» سخن میگفت كه ده سال در برابر محاصره سرسختانهٔ جنگاوران «آخائی» یا یونان باستان، مقاومت كرده بود. او در سرودههای خود، از شجاعتهای بینظیر «هكتور» پسر «پریام» پادشاه تروا سخن میگفت كه با شهامت از مرزها و دیوارهای تروا پاسداری میكند. سرانجام نیز جان خود را بر سر این كار میگذارد و به دست «آخیلوس» همان آشیل مشهور شعر شاملو، كشته میشود. به پشت گردونهٔ او بسته میشود و برو یال و سر و سینهٔ او، به دور دیوارهای بلند تروا بر روی خاك كشیده میشود. زنان «تروا» مرثیه سر میدهند. بالاخره دیوارهای تروا میشكند. آخایئها با پیروزی به سرزمینهای خود برمیگردند و «ادیسه» منظومهٔ دیگر «هومر» شكل میگیرد. اولیس ـ مردی از جنگاوران حماسهٔ ایلیاد ـ بهسوی جزیره و همسر خود «پنلوپ» برمیگردد.او در این بازگشت، با «پوزئیدون» خدای آبها در میافتد، با امواج كوه پیكر، با طبیعت و غولها و حیوانات، پنجه در پنجه میافكند، و سرانجام بعد از بیست سال تلاش در هئیت مردی ژنده و ناشناس قدم در قصر خود میگذارد، بهصورتی كه فقط سگ پیر او میتواند او را بشناسد.۱
شاید هومر وقتی این دو مجموعه را میسرود، هرگز تصور نمیكرد كه بعداً نویسندگان، شاعران و سرایندگان دیگر، تكتك شخصیتهای او را از زنان و دختران و پسران دربار پریام گرفته تا سرداران آگاممنون، در حماسههای دراماتیك بزرگ دیگر تعقیب كنند و اینگونه تراژدیهای بزرگ سوفوكلس و آژاكس و تلماك و حتی انهاید كه بنیانگذاری روم جدید را میپرداخت به وجود بیاید. بهعبارت دیگر هومر هرگز فكر نمیكرد سرودههای او ادبیات بزرگ نمایش یوینان را به دنیا خواهد آورد، شیر خواهد داد، و در ادبیات جهان چون سردارانی سرافراز رها خواهد كرد. بهراستی ایلیاد و اودیسه از چه چیزی سخن میگویند كه اینگونه پویا و زایا باقی ماندهاند؟
هزار و ششصد سال بعد از ایلیاد، قرآن از قصه مردانی موسوم به اصحاف كهف سخن میگوید، مردانی كه در رویارویی با ستم دقیانوسی، به غاری پناه میبرند و بعد از سیصد و نه سال، با عبور از خوابی طولانی دوباره برمیخیزند.۲ به یقین قصه از پیامی سخن میگوید كه بعد از هزار و چهارصد سال، روانكاوی چون یونگ را وامیدارد تا از تجلیل آن سخن بگوید. چهارصد سال بعد از آن، و هزار سال پیش از این شاهنامه، به دست حكیم فردوسی چون كاخی بلند برافراخته میشود، كاخی كه به راستی از باد و باران روزها و سالها، گزند نمیبیند، كاخی كه هویت عجم را شكل میدهد و فردوسی خود را جاویدان مییابد:
نمیرم از این پس كه من زندهام
كه تخم سخن را پراكندهام
بهراستی فردوسی از چه چیز سخن میگوید؟
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده كردم بدین پارسی۳
باید گفت او تلاش كرده است تا هویت پارسی را در برابر هجوم بیگانگان ثبت كند، اما اگر نیك بنگریم و اندكی عمیقتر به موضوع نگاه بكنیم، در خواهیم یافت كه شاهنامهٔ او كوهستانی است با قلههای ناشناخته و هراسآور كه از مرزهای یك ملت نیز فراتر میرود و به انسان، و هویت انسانی آن میپردازد:
جهانا چه خواهی ز پروردگان؟
چه پروردگان، داغ دل بردگان!
در ماجرای سوگ سیاوش آنجا كه سرخه بهدست رستم كشته میشود، دیگر ایرانی بودن در برابر تورانی بودن برای فردوسی مطرح نیست، بلكه انسان است، در برابر جهان! و خروش پر از قهر و مهر سراینده بزرگ است بر سر جهان، به خاطر بازیهایی كه بر سر انسان میآورد، انسانی كه چون بردهای داغ بر دل در برابر جهان میستیزد، اینجاست كه فردوسی تبدیل میشود به سرایشگر ستیزهای انسان با خویشتن و جهان، ستیزی بیامان برای بقای انسان. میخواهم بگویم شاهنامه فردوسی نمونهٔ والایی است از ادبیات مقاومت؛ نمونهای والا و متفاوت، او از عجم در برابر تازیان سحن به میان میآورد، ایران را از هجومی كه فرهنگ زبان و هویت او را نشانه رفته است آگاه میكند، بیآنكه متن باشكوه و كوهستانوار خود را به جنگهای ایرانی و تازی اختصاص دهد، بیآنكه همهاش از رستم فرخزاد و سعد ابیوقاص حرف بزند، و اینگونه تبدیل میشود به ادبیات پایداری یك قوم، در برابر نیروهایی كه هویت و ملیت او را زیر سؤال بردهاند و ازاین هم فراتر میرود و تبدیل میشود به ادبیات ستیز انسان با خویشتن و جهان، با نیروهایی كه از خویشتن خویش و درون انسان و نیروهایی كه از بیرون و محیط پیرامونی او در برابر انسانیت انسان قد میافرازند. همچنان كه قصهٔ اصحاف كهف قرآن میتواند قصه مقاومت انسان باشد. قصه مقاومت و پایداری هفت جوان در برابر دقیانوس حاكم بر جان و مال و عرض و ناموس و همچنین پایداری آنان در برابر هوسهای شیطانی كه میخواهد سلامت و انسانیت فطری آنان را بیمراند و فطرت توحیدی آنان را بهدست وسوسهٔ شیطانی شرك، تكه پاره كند. و ثمره این پایداری قصه آنان را به قصه زایش، تولد دوباره، جاودانگی و حیات در برابر مرگ، تكه پاره شدن و نابود شدن تبدیل میكند.
آنگونه كه یونگ مینویسد:
«.... غار محل ولادت مجدد است، یعنی آن گودال مخفی كه انسان در آن محبوس میشود تا پرورده و تجدید شود. قرآن راجع به آن میفرماید: «و خورشید را ببینی كه چون برآید از غارشان به طرف راست مایل شود و چون فرو رود. به جانب چپشان بگردد، و ایشان (هفت خفته) در (میان) غارند.»
میان مركزی است كه گوهر در آن میآرمد، مكانی است كه پرورده شدن یا مناسك قربانی و یا دگرگونی در آن رخ میدهد، ... غار همان محل مركزی یا مكان دگرگونی است، جایی كه هفت تن در آن به خواب رفتند، بیاندیشهٔ آنكه تداوم حیات را در حد جاودانگی تجربه خواهند كرد. وقتی بیدار شدند كه ۳۰۹ سال خفته بودند، این حكایت بدین معناست: كسی كه به چنین غاری، یعنی غاری كه همه در خود دارند، و یا به تاریكیای كه در پشت خودآگاهی نهفته است، گام نهد، بدواً خود را جزئی از فرایند ناخودآگاه دگرگونی مییابد، و از طریق نفوذ در ضمیر ناخودآگاه با محتویات ضمیرناخودآگاه خویش ایجاد ارتباط میكند، حاصل آن شاید تغییر شدید شخصیت به معنای مثبت یا منفی باشد.» و انسان به این تولد دوباره نمیرسد مگر از طریق جهاد، جهاد با نفس كه همانا پیامبر آن را جهاد اكبر نامید و مقاومت در برابر نیروهای حقیر كننده و نابودكنندهٔ نفس، كه جهاد اصغر، پایداری در برابر نیروهای شمشیر بهدست دقیانوسی، پرتو كوچكی از آن پایداری بزرگ در برابر خویشتن است. و اینگونه قصه اصحاف كهف میتواند نمونهٔ والا و بهراستی متفاوت از ادبیات پایداری باشد. پس ادبیات پایداری در واقع مقاومت انسان را در برابر نیروهایی كه حیات، شرافت، ناموس، شخصیت و هویت او را نشانه گرفتهاند، به تصویر میكشد. ادبیاتی كه انسان انگیزه میدهد، تا از خود و كیان و حیات خود در برابر نیروهای مهاجم و نابودكننده دفاع كند، ادبیاتی كه تلاش انسان و یك قوم و ملت را در رسیدن به حیاتی شایسته و پاسداری از حق زیستن و حق حیات خود، در برابر نیروهای تحدید و تخدیركننده و ویرانساز بیرونی و درونی (چه نیروهای شیطانی درونی باشد و چه نیروهای طبیعت و یا دشمنان یك ملت) به تصویر میكشد و با توجه به این رمز بزرگ، یعنی تلاش برای حیات و گریز از مرگ و نابودی است كه سرودههای هومر، چشمه جوشانی میشود و برای تمام ادبیات دراماتیك یونان باستان، و درست از همین منظر و زاویه «پیرمرد و دریا» همینگوی نیز به نوعی ادبیات پایداری است، پایداری انسان در برابر نیروهای طبیعت، طبیعت بیرحمی كه بقای انسان را تهدید میكند:«پیرمرد اندیشید، این ماهی خیلی بزرگ است. و من باید مغلوبش كنم، نباید بگذارم به قدرتش پی ببرد، یا بفهمد اگر بخواهد بگریزد، چه كارها میتواند بكند.»۵
به این ترتیب در پیرمرد و دریا، جنگ انسان با طبیعت به تصویر كشیده میشود. جنگی كه باید به نفع انسان تمام شود، و طبیعت مغلوب دستها و قدرت ذهن انسان باشد. «... پیرمرد در این اندیشه بود كه چرا ماهی ناگهان از آب بیرون پرید. برای این از آب بیرون پرید كه جثهٔ بزرگش را به من نشان دهد، اما حالا هر طور شده او را میشناسم: ای كاش من هم میتوانستم به او نشان دهم كه چگونه مردی هستم....»۶
به این ترتیب رودررویی انسان ـ پیرمردی تنها ـ در پهنهٔ اقیانوس، دور از چشم همگان با یك ماهی بزرگ و درنده، ارهماهیای كه از قایق او نیز بزرگتر است، شكل میگیرد، و پایداری اعجابانگیز یك مرد در برابر قهر طبیعت، اقیانوس و ماهی غولپیكر، آغار میشود:
«... پیرمرد گفت: من تعصب مذهبی ندارم، اما ده بار دعای پدر آسمانی و ده بار دعای حضرت مریم را میخوانم تا این ماهی را بگیرم و قول میدهم كه اگر بگیرمش به زیارت عذرای مقدس بروم. البته قول میدهم»۷
اكنون تلاش برای جمعآوری و به یاری خواندن همه نیروهای حیات، در جهت پایداری و غلبه به طبیعت آغاز شده است و ما به خوبی میبینیم كه همینگوی چگونه لحظه به لحظه دعا خواندن و تلاش پیرمرد را در غلبه بر ماهی و گرفتن روزی خود، حق حیات خود را از دل اقیانوس بیرحم، نشان میدهد. سرانجام ماهی تسلیم میشود و دستهای انسان، دستهای خونی پیرمرد، در به دام انداختن او پیروز میشوند، اما اقیانوس با بیرحمی تمام، كوسهها را به سراغ او میفرستد، یا بهتر است بگویم اكنون كوسهها نیز سهم خود را از شكار میخواهند:
«كوسه از آب بیرون بود و پشتش هم از آب بیرون میآمد، و پیرمرد موقعی كه زوبین خاردار را در محل تقاطع خط میان دو چشم كوسه و خطی كه مستقیم از بینیاش كشیده شده بود، كوبید، صدای شكافتن و پاره شدن پوست و گوشت ماهی بزرگ را شنید... پیرمرد میدانست كه كوسه مرده است ولی خودكوسه قبول نداشت كه مرده است... كوسه چند لحظه آرام بر روی آب ماند و پیرمرد تماشایش كرد. آنگاه آرامآرام به ته دریا كشیده شد.
.... پیرمرد با صدای بلند گفت: نزدیك به بیست كیلو از گوشت ماهی را خورد. پیرمرد اندیشید، زوبین خاردارم را و همه طنابم را برد و باز از بدن ماهی خودم خون میرود و باز كوسههای دیگری به سراغش خواهند آمد...
.... موقعی كه كوسه به ماهی بزرگ حمله كرد، پیرمرد احساس میكرد كه به خودش حمله شده است»۸
و این گونه جنگ و ستیز پیرمرد با رقیبانی كه میخواهند طعمه را از او بربایند، و به تعبیری دیگر، حیات خود را با كشیدن شكار از جنگ انسان تثبیت كنند و حیات پیرمرد را به مخاطره اندازند شروع میشود، اما سخنان پیرمرد در این فراز شنیدنی است:
«.... پیرمرد گفت: اما مرد برای شكست آفریده نشده است، مرد را میتوان نابود كرد اما نمیتوان شكست داد.»۹
به این ترتیب میبینیم از پشت سطرهای همینگوی، آن جرقههای آتشزا و آن شعلههای سركش گرما آفرین كه به انسان در مسیر حیات، در احقاق حق خود، و اینگونه ادبیات مقاومت، در معنای ذاتی خود كه همانا بخشیدن انگیزه و اشتیاق زیستن، نشاط دفاع و امید پیروز شدن بر موانع حیات است، در یك شكل كاملاً غیر قابل حدس و گمان، به ظهور میرسد. غرض از این مقدمه كه اندكی طولانی شد (درحالی كه من برای پرهیز از اطناب از بسیاری از مثالهای دیگر صرف نظر كردم) این بود كه میخواستم هنرمندان علاقهمند به ادبیات دفاع مقدس و پایداری را به سمت و سویی دیگر، و سمت و سویی نو متوجه كنم؛ به اینكه در ادبیات دفاع مقدس و پایداری نیز، میتوان از دفاع مقدس سخن گفت، اینبار درمعنای اصطلاحی آن، مقاومت و پایداری در برابر نیروی انسانی كه دشمن نامیده میشود. دشمنی كه با یك تشكل نظامی، در هجومی از پیش اندیشیده میخواهد حیات، استقلال، آزادی، شخصیت و هویت فرهنگی یك ملت را تهدید كند و اندیشه و آرمان و اعتقاد آن ملت را نابود سازد. و در خلق آثار هنری چه قصه، چه خاطرهنویسی و چه شعر، توجه به این داشت كه روح حماسه، حیات، زندگی، تپش سرخ نبض یك ملت را چنان تهییج و آماده كرد، انگیزهٔ قوی ایستادن، مقاومت كردن و در برابر تهدید سیاه دشمن را چنان در دل ملت دمید تا یك ملت را به ستیز، ایستادگی و سرسپاری آزادانه برانگیخت، و در گوش جان او دمید كه «واستقم كما امرت» «و مرد مغلوب میشود اما شكست نمیخورد» و «هیهات منا الذله» و چنان جان و دل و سینه یك ملت را از روح حماسی مقاومت و پایداری انباشت كه این ملت سالها و سالها با تولدهای دوباره پیدرپی، با ایستادگی عاشقانه، جاودان بماند، اما متفاوت، در ساختار و فرمی كاملاً نو، همچنان كه شاهنامه این كار را كرده است، همچنانكه قرآن این روح را میدمد. بهخوبی میدانیم كه شاهنامه در تقابل فرهنگی با قوم عرب (كه هویت ایرانی ما را به سخره گرفته بود) جوانه زده است و سر بر كشیده است، اما این كتاب فقط صفحههای اندكی از حجم وسیع خود را به رویارویی با عربها پرداخته است. و در یك فضای كاملاً متفاوت، بیآنكه اشاره مستقیمی داشته باشد، در وزش پیوسته هنر شاعرانهٔ فردوسی، به افسون كلمه و سخن، روح حمیت و شخصیت وهویت انسانی ایران زمین را، در حیاتی سبز سروده است و او را در طول سالها نه صدها سال، در برابر هجوم سرخ دشمن بیمه كرده است. بزرگی و حكمت و شكوه فردوسی باعث شده است بیآنكه این هنرمند بزرگ دچار غرور و تعصب بیجای نژادی شود، ضمن حفظ ارزشهای والای انسانی، فطرت سلیم انسان بودن، به وظیفه خودش كه انگیزه و انرژی بخشیدن به قوم و ملتش برای زنده بودن، و جاودانه و با افتخار در برابر دشمنان ایستادن است نیز جامه عمل بپوشاند. اینك با چنین مقدمهای و با این رویكرد كه آیا میتوان بهصورتی متفاوت ادبیات مقاومت و پایداری داشته باشیم، بحث را پی میگیریم. ادبیاتی دور از كلیشههای رایج جبهه و جنگ. شعر و قصهای كه در آن از صحنههای تكراری جبهه و جنگ و گلوله و سنگ و لاله و شقایق و شهادت، كمتر سخن رود. صحنه آن تصویرهای دستمالیشده و پیش پا افتادهای كه به ذهن هر خواننده آشنای دفاع مقدس خطور میكند نداشته باشد؛ تصویرهایی ابتدایی و سطحی كه در پشت آنها تفكر و تخیلی عمیق و وسیع كه راه به ناخودآگاه ژرف انسانی هنرمند ببرد، كمتر دیده میشود. آیا میتوان از چنین فضای رایجی دور شد و به یك فضای كاملاً نو (فضایی كه در آن هر خیال و اندیشهای هنرمندانه و فیلسوفانه ارائه شده است) رسید؟
بهدنبال یافتن چنین فضایی ـ فضای متفاوتـ نگاه ودید و گزارش متفاوت از صحنههای آشنای دفاع مقدس، به مجموعه «سرخ از پرنده و پرواز» میرسیم.۱۰
به نظر میرسد ضیاءالدین ترابی، در مجموعهٔ «سرخ از پرنده و پرواز» به چنین هدفی اندیشیده است.
البته ترابی در برخی از شعرهای این مجموعه، به این فضا گاهی نزدیك و گاهی دست یافته است. من از باقی شعرهای این مجموعه كه در فضای رایج دفاع مقدس، همان زخم و ستاره و لاله و شهید و تفنگ دور میزند، حرف نخواهم زد و تلاش خواهم كرد آن فضای متفاوت را (فضایی كه در آنها زندگی و امید به زیستن، كه همانا روح و معنای پایداری است، و همچون كوههای آتش و زغالهای گُر گرفته در زیر خاكستر نفس میكشد) نشان بدهم. قبل از اینكه به این مجموعه بپردازم، لازم به تذكر است كه دیگر شاعران معاصر نیز، از چنین تلاشی غافل نبودهاند، و گاهی در شعرهای واحدی به فضاهایی از این دست، زیبا و محكم دست یافتهاند (بعضی از این آثار را مرحوم سیدحسن حسینی در گزیدهٔ شعر جنگ و دفاع مقدس آورده است) از جمله این شعرها، میتوان به شعر «زخم صنوبرهای» مصطفی علیپور اشاره كرد:
باید پنجره را گشود
و آسمان را بوئید
باید پنجره را گشود و دید
چند سینه سرخ مهاجر، بر شاخسار عریان نشستهاند
و بهار از كدام قسمت آسمان به باغ میآید...۱۱
و شعر بسیار زیبای مردان سبز محمدرضا عبدالمكلیان:
چه مردان سبزی از آتش گذشتند
چه مردان سبزی در آتش نفس تازه كردند
....
چه مردان سبزی به دریا رسیدند
نسیمی نیامد....
نسیمی مرا رو به معنای شبنم نچرخاند.
دل من گرهگیر گلهای قالی
دل من گرهگیر برگ حقوق تقاعد
دل من گرهگیر یك میز
یك پله
یك پست
دل من گرهگیر من ماند...۱۲شعری كه در آن شاعر به موانع درونی و بیرونی رسیدن به شخصیت آزاده و رهای انسانی اشاره میكند.موانعی كه شكستن و پشت سرگذاشتن آنها میتواند انسان را از آتش عبور دهد و به مرزهای جاودانگی و وارستگی و پاكی و نجابت برساند، همچنانكه ابراهیم را، همچنانكه سیاوش را، و سدها و مانعهایی كه شكست و خضوع در برابر آنها میتواند، انسان را در مرداب امروز پایبست كند و از رسیدن به دریای فردا باز دارد. دریایی كه مردان سبز با عبور از آتش به آن رسیدهاند و به اشتیاق ملت خود در رسیدن به آن دمیدهاند.بدیهی است پرداختن به این نمونهها، مجال دیگری میخواهد و مقالی دیگر، اما شعرهای «سرخ از پرنده و پرواز»، قبل از هر چیز عنوان كتاب، و دقت بسیار زیبای طراح جلد كتاب نظر مخاطب را جلب میكند.«سرخ از پرنده و پرواز» بر زمینهٔ تقریباً نارنجی روی جلد با رنگ سفید نوشته شده است. آنگاه نقطهٔ حرف «خ» با سرخی رنگ شده است و نقطهٔ حرف «ز» با رنگ آبی. بهخاطر داشته باشیم كه پرنده از دیر باز، قبل از میلاد حتی در ادبیات یونان و زبان افلاطون نماد روح بوده است وهمین معنا كه از فرهنگ قرآنی در منطقالطیر سلیمان برگرفته شده و وارد ادبیات عرفانی فارسی شده است در قصیدهٔ مشهور بوعلی سینا و منطقالطیر عطار و منطقالطیرهای دیگران چون محمد غزالی و ... به معنای روح انسانی و پرواز آن در آسمان آبی و بیكرانه در یافتن آن حقیقت لایتناهی ثبت شده است.«سرخ از پرنده و پرواز» خود به خود آسمان آبی، اشتیاق پریدن و رها شدن، و انرژی و نبض گرم این پرواز، در واژهٔ سرخ را در مرحلهٔ اول به ذهن متبادر میكند و بلافاصله ذهن را به جبهههای نبرد، جایی كه آسمان آن و زمین و افق آن، از خون شهیدان رنگ سرخ داشت، و روح شهیدان چون پرندگانی سبكبال و سینهسرخانی عاشق به سوی بینهایت و حقیقت عاشق و حقیقت عشق و حقیقت معشوق، پر میكشیدند، هدایت میكند. اینجا آسمان آبی پرواز وقتی از پرنده و پرواز و گشودن بالها به سرخی میزند، حقیقت ستیز، گرما و حرارت مبارزه، مقاومت و شعور و اشتیاق پرواز را به نمایش میگذارد. در شعر «توفان در خلیج فارس» ـ شعر دوازدهم این مجموعه ـ اولین بارقهٔ فضایی دیگر، و اولین نشانههای یك جزیرهٔ تازه، در میان جزایر پراكنده كتاب، به چشم میخورد. شاعر به نیروهای دشمن در طنزی تلخ گوشزد میكند كه خلیخفارس دریاست نه كودكستان. او در این شعر از ریشههای اعتقادی و فرهنگ و از گذشته غنی خود معجزهآسا سود میجوید. او نوح را دارد، و غرق شدن فرعون را در دل آب و شكوه و غرور خشایار شاه را در تازیانه زدن بر آب.و همهٔ اینها با پیام عمیقی كه در زیركرد قصهها دارند، دست به دست هم میدهند تا ناوها ـ زورقهای كاغذی كودكستانیها ـ تبدیل به تابوتهای رنگارنگ بر صفحهٔ آبی خلیج فارس باشند. در شعر بعد، یعنی شعر «از قبیله ابراهیم» شاعر به كمك شبكهٔ محكمی از تداعی معانی، و به یاری موسیقی بیرونی كلمات، و باورهای نهفته در ناخودآگاه جمعی ملت مسلمان ایران، فضایی كاملاً متفاوت برای پایداری و مقاومت میسازد. او از قبله كه در جنوب است به جنوب شهر میرسد و از قبله، به قبیلهٔ ایل و تبار و ملتش قبله برای او بار سنگین معنایی دارد، سمتی كه او و ملتش مصمم به سوی آن حركت میكنند. حیات او و شخصیت و هویت ملتش در همجواری با قبله شكل میگیرد، ودشمن درصدد به هم ریختن همین رابطه است، چرا كه دشمن بهخوبی میداند كه رسیدن به قبله، رسیدن به رستگاری، حیات و دوام و استقامت است و مانند ابرهه، از قبله كه كعبه در آن قرار دارد، میترسد. اما شاعر از قبیله ابراهیم است و قبیلهٔ او ـ ملت ایران ـ كه در جنوب شهر، سمت قبله ایستاده است، به خوبی میداند كه كعبه نهان همهٔ انرژیهای حیات و كمال است و پیروزی نهایی از آن قبیله قبله است. در اینجا ما شاهد نمونهٔ والایی از شعر دفاع مقدس هستیم، بیآنكه از جنگ و توپ و گلوله و شهادت سخن به میان آید. اگر از شعر «خاكستر كویری آتش» كه در خطاب به جنگ سروده شده است و هفت سالگی او با خوان هفتم ـ خاطرهٔ آشنای ملی ما ـ گره خورده است بگذریم و از شعر «غزل عبور» نیز به یكی دیگر از شعرهای متفاوت دفاع مقدس میرسیم، شعر سردابههای خالی، شعر سی و یكم از مجموعه سرخ از پرنده و پرواز. در اینجا، سردابه، چاه، پلههای آخر، و ماه، حادثههای عظیمی در ذهن جمعی و ملی ما بیدار میكند/ صدا میزند: دست مرا بگیر، اما دست شاعر نمیرسد. به یاد بیاوریم با تأویلی دور ماه نخشب را و نیز با تأویلی نزدیك سخنان امام علی (ع) را با چاه به یاد بیاورید. به یاد بیاورید حضور یوسف را چون ماه در چاه، و بیاد بیاورید غیبت امام زمان را از پلهٔ آخر سردابهای در سامرا، و باز به یاد بیاورید شهیدی را كه در آخرین لحظه میافتد بیآنكه بتواند دست تو را بگیرد، و هزاران طنین دیگری كه میتواند در ذهن مخاطبان تموج برداشته باشد...
شاعر میافتد، دستش نمیرسد، و دوباره كه برمیخیزد، نجاتدهنده نیست. و سردابه سرد وتار و نمور است. آژیر آمبولانس شهر را رنگ میزند، شاعر سرما را حس میكند، حتی تارهای ترد صدایش یخ میزنند، اما آن سوتر، درست در اوج نزدیك شدن به مرگ و ویرانی (كه سرما و یخزدگی از علایم آن است) دوباره نجاتدهنده پیدا میشود و چشمه سبز او (كه علامتی از حیات و روییدن و جوانه زدن و شكوفاییست) به او مینگرند، دوباره صدا برمیخیزد یا بهتر است بنویسم طنین میاندازد: ـ دست مرا بگیرد، و اینجا آن اتفاق لازم است كه فقط میتواند از ناخودآگاه بالغ یك هنرمند بزرگ برخیزد، اتفاق میافتد.اینبار شاعر عكس نجاتدهنده را با تصویر جوان و قدیم خود، در كنار شاخههای سبز درختان، و بوتههای سرخ گل لاله گره میزند، و به راستی كه نجاتدهنده در درون خود شاعر، در درون خود انسان است و انسان میتواند در پلههای آخر افتادن، البته، رو بهسوی او برگرداند، او را ببیند، و در مقاومتی دشمنشكن، پلههای پیروزی را فتح كند. این پایان درست اوج لحظههای ناامیدی پیرمرد همینگوی را به یاد میآورد كه با خود میگوید: اما مرد برای شكست آفریده نشده است، مرد را میتوان نابود كرد اما نمیتوان شكست داد. و بعد از آن در شعر «هنگامهٔ رهایی» به یكی دیگر از شعرهای موفق مجموعه با ویژگیهایی كه از آن حرف زدیم میرسیم، شعری با طنینی تراژیك، كه مقاومتی ده ساله رادر سلولی تنگ و تاریك به تصویر میكشد، از ویژگیهای ادبیات همین است كه آنچه در دنیای واقعی تلخ و سخت و گزنده و جان فرسا و صعب است در دنیای ادبیات، زیبا، شیرین و دوست داشتنی جلوه میكند، و همین رمز دمیدن روح مقاومت در مخاطبان ادبیات و شعر است. او را در میان همگنان برمیآورد، برجسته میكند و چون قهرمانی اسطورهای، اسوه و نمونهٔ مینوی قرارش میدهد و همین بس است تا او ـ انسان مخاطب ادبیات پایداری ـ در برابر دشمن حقیر و ستمگر، خم به ابرو نیاورد؛
ده سال آسمان مشبك
خورشید و ماه خطی خطی و
حجم كبود خلوت بیگفتوگو
كافیست
تا هر چه هست و نیست جهان را
انسان
كج، خطخطی و گنگ ببیند
گنگ و عبوس
مثل همین چهار گوشهٔ نمناك
با شروعی چنین اندوهناك، شاعر از جنگ، از ده سال درد و رنج و فشار طاقتفرسای دشمن سخن میگوید، بیآنكه دچار كلیشه و تصویرهای تكراری زخم و گلوله و لاله و سرو و شهید و اسیر باشد. او از كودكی، عشق، لحظههای ناب، مناجات، گلدستههای سبز بهشتی ملتی كه عزم بر همجواری قبله كرده است و این موشهای كور را كه از دیدن این همه زیبایی و روزهای روشن فردا و مردمی و مردی، عاجزند و در هئیت غریب عرب با چكمه و تفنگ، در پشت حصار او قدم میزنند به خشم آورده است، و آنها زمان را در یك لحظه مانده تا به آبادان، كه خود میتواند نام خاص شهر شاعر باشد و هم نام آرمان ملت بهپا خواستهٔ شاعر در جهت رسیدن به آبادانیها و بركت، متوقف كردهاند، و اینك در پشت حصار او قدم می زنند و پاس میدهند تا سایهٔ پرندهای حتی از روبهروی روزن بند او نگذرد، اما، بادی كه از شرق میوزد (كه البته لازم نیست تذكر بدهم كه شرق چه معناهای عمیق) انسانی و عرفانی در شعر بالغ هزار و چهارصد ساله فارسی دارد) رهایی را و دعوت به استقامت و رستن از مغاك و رسیدن به قبله و بهار را مژده میدهد، چرا كه او از تبار ابراهیم است و ابراهیم بنیانگذار كعبه.در «تصویر سرخ» تصویر درخت و زمین و آسمان همه سرخ است، شاعر به دنبال تصویر سبز است، اكنون قلم مو را در خون خود میزند. انتظار میرود كه قلم مو كه اكنون از خون شاعر برآمده است، هر چیزی را سبز رنگ كند كه این گونه به پارادوكسی زیبا از سرخی وسبزی میرسیدیم و هم به معنای مقاومت سرخ رزمندگان كه سبزی و آبادانی را به ارمغان آورده است. اما شاعر به شرح حادثه میپردازد و شعر را به سمتی دیگر سوق میدهد، سمتی كه این شعر را (كه میتوانست جزو نمونههای خوب كتاب باشد) از مجموعهٔ فضاهای متفاوت كتاب دور كند. با گذشتن از شعر «پشت پردههای جهان» به شعر رؤیا میرسیم، و با عبور از «صدای سبز» به شعر «گمشده» میرسیم كه شاعر تلاشی موفق را در رسیدن به فرمی زیبا، به نمایش میگذارد. و سرانجام با شرع زیبای «سرخ و دلیر» شاعر با ایجاد تقابلی زیبا بین نام خود و نام شهیدان و دفتری كه در پیش روی او گشوده است، به معنای پارادكسیكال عمیقی دست مییابد و آن اینكه این شهیدانند كه ماندهاند، هر چند رفتهاند و این اوست كه گمشده و رفته است، هر چند مانده است:
«... من نیستم
و تنها منم كه گمشدهام
گمنام
در دفتری كه گشوده است
در پیش روی من اكنون
با صد هزار نام فراموش گشته
نه
خاموش گشته
نامآوران سرخ
كه نامی نداشتند
جز عشق
و عشق نام شهیدان بود»
و سرانجام میرسیم به شعر «لاله زار» ـ شعر پایانی این مجموعه ـ یكی از بهترین شعرهای مجموعه و به نوعی باید بگویم، به یكی از بهترین نمونههایی كه اینجانب به دنبال آن بودم و مهمتر از همه اینكه، بدون شك، با توجه به خردورزی آقای ترابی، این شعر درست در پایان مجموعه جا گرفته است. شاعر با زن و بچههایش كنار دریا نشسته است، انگار اتفاقی نیفتاده است، نه جنگی بوده و نه دشمنی، زن او بافتنی میبافد و بچهها شنبازی میكنند. بادی میوزد و دفترچه خاطرات شاعر را به هم میریزد، شاعر به خاطرهای برمیگردد كه در آن با شمشیری چوبی با كودكان همبازیاش بازی میكرده و بعد تفنگ و بعد لالهزار و پرچمهای سبزی كه در آن میوزند. تصویر بافتن، شاید برای اولین بار در «ادیسهٔ» هومر دیده میشود. آنجا كه پنلوپ برای فرار از دست خواستگاران مزاحم، شروع به بافتن كفن خود میكند، البته بعدها این تصویر در صد سال تنهایی ماركز تكرار میشود. جالب است، پنلوپ برای مقاومت در برابر خواست خواستگاران مزاحم كه به نوعی دشمنان او و عشق او و همسر در سفرش هستند، برای اینكه به خواست آنها تسلیم نشود، برای زنده نگه داشتن عشق و امیدش، شروع به بافتن كفن میكند، كفنی كه هر شب آن را میشكافد تا بافتنش به پایان نرسد. پارادكس قابل توجه تصویر در این است كه كفن كه میتواند علامت مرگ باشد، وقتی در مسیر و ابزار مقاومت قرار میگیرد، تبدیل به سمبل حیات و یاریگر حیات و زندگی و زیستن میشود. زن شاعر كه میتواند نیمهٔ پنهان خود شاعر باشد، اكنون بعد از جنگ كه جزو خاطرات شاعر درآمده است، مشغول بافتنی است. به یاد بیاوریم شعر فرخی را كه با حلهای تنیده ز دل، بافته ز جان، یعنی با حلهٔ شعرش، سیستان را ترك میگوید، پس شاعر برای ماندن، استقامت و ادامه دادن به حیات، كه پیام ادبیات پایداری است، به سردان شعر، كه در فرم عینی آن بافتنی زنش است ادامه میدهد و كودكان او (كه تصویر مكرر تولد دوباره، ادامهٔ حیات، ماندگاری و تسخیر فرد است، در كنار دریا، كه میتواند نماد آن حقیقت و شعور مرموز، زیبا، عمیق و لایتناهی هستی باشد، معنایی كه عزم همجواری ملتش با او در قبیله، دشمنی بیگانگان را برانگیخته بود) به بازی مشغولاند. در سرزمین كه پرچمهای سبز آن در لالهزاری كه تا افق گسترده بود، تكان میخوردند و انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده است. شعری كه پیام ماندگاری، مقاومت و پایداری را در اعماق ناخودآگاه مخاطب به راحتی مینشاند، بیآنكه اسیر سطحی نگری، تكرارینگری، شعارزدگی و تصویرهای دست مالیشدهٔ كلیشهای بشود. ای كاش تمامی شعرهای مجموعه «سرخ از پرنده و پرواز» همچون سه شعر فوقالعاده «از قبیله ابراهیم»، «هنگامه رهایی»، «لالهزار» بودند. اما بحث از ساختار فرم و تكنیكهای زیباییساز درونی و بیرونی شعرها هم بماند برای زمانی دیگر.
پینوشتها
۱. ایلیاد و اودیسه، از هومر ترجمه سعید نفیسی
۲. قرآن ـ سورهٔ كهف
۳. شاهنامه به كوشش دبیر سیاقی
۴. چهار صورت مثالی ـ یونگ ترجمه پروین فرامرزی ـ ص ۹۰ ـ ۸۹
۵. پیرمرد و دریا ـ همینگوی، ترجمه محمدتقی فرامرزی ـ ص ۶۲
۶. همان ـ ص ۶۲ و ۶۳
۷. همان ص ۶۳
۸. همان ص ۱۰۳
۹. همان ص ۱۰۳
۱۰.سرخ از پرنده و پرواز ـ ضیاالدین ترابی ـ نشر سروش
۱۱.گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس ـ سیدحسن حسینی ـ ص ۳۱
۱۲. همان ص ۳۷
دكتر صابر امامی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست