پنجشنبه, ۱۲ مهر, ۱۴۰۳ / 3 October, 2024
مجله ویستا

حکایت غریب از دل گریختگان به غربت


حکایت غریب از دل گریختگان به غربت
«تجربه زیستن در جاهایی که موطن من نبودند، یا جاهایی که حتی نتوانستم آنها را طی این چند سال، بر حسب عادت هم که شده، خانه بنامم، روان مرا بر روی جایگاه کنونی ام باز کرده است؛ یک از جا در رفته»
از مجموعه اتاق های جابه جای Transform/Nationنمایشگاهی گروهی است که به همت گروه غیردولتی «ایرانیان فرامرزی» و «گالری نیکزاد» در دو نمایشگاه نیکزاد و موزه الیپس Ellipse در واشنگتن و در پنج رشته نقاشی، عکاسی، ویدئو، مجسمه و اینستالیشن برپا شده است.
نام نمایشگاه که در برابر ترجمه شدن خود به فارسی، جان سختی نشان می دهد و ترکیب شعرگونی است از دو کلمه جابه جایی و ملت، عنوان خوبی است برای هر که بخواهد از متن و محتوای ۱۲۶ اثری که به این نمایشگاه ها راه یافته اند، با خبر شود؛ گفت وگو با زبانی غریبه، که همچون گنگی خواب دیده، به رغم همه حرف هایی که با ما دارد دیگر نمی تواند با زبان ما سخن بگوید اما کماکان به گفت وگوی خود ادامه می دهد چون، وطن آدمی، دل آدمی است.
یک تناقض زبانی دلنشین در این کلمه ترکیبی وجود دارد که به خوبی موقعیت ذهنی ایرانیان خارج از مرز را آشکار می کند، همان تناقض غریبی که در کلمه کوچ نشین، در مقایسه با کلمه «یکجانشین» هست؛ نشستن در کوچ، به معنای سکنی گزیدن در رفتن، ساکن روان بودن یا همواره در رفتن بودن، حتی هنگامی که برمی گردیم تا غم غربت این بار برگشتن مان را نیز بر سر غربت های پیشین سوار کنیم؛ تجربه دیدار چهره محبوبی که هر بار، چهره کنونی اش با چهره پیشینی که دل برایش تنگ می شده نمی خواند، سفری ادیسه وار برای قهرمانی که هر نوبت، آتن او را غریبه هایی ناشناس تر اشغال کرده باشند یا کم وبیش شبیه حس دردناکی که یک باره و از پی سر زدن به محله های کودکی به سراغ آدم می آید؛ دیدار کوچه هایی محقرتر از آنچه در ذهن ما حک شده اند و نگاه های توام با سوءظن بچه های توی کوچه به این غریبه تازه از راه رسیده.
خلاصه اینکه این حکایت دائمی «نوستالژیا فاستاماگولیا» یا بیماری پیش رونده «حرکت سیال ذهن در غربت» حکایت جدیدی نیست اما طی این چند سال بسیار بر سر ما آمده است؛ به تعداد ایرانیان مهاجر یا حداقل چیزی در حدود هفت میلیون بار؛ «از آنجا که از جا در رفتگی صرفاً به در به در بودن آدمی محدود نمی شود بلکه حالتی روانی است که مداماً و توسط بسیاری از افراد تجربه می شود لذا من در این مجموعه از آثار، در پی آشکار کردن عینیاتی فیزیکی از این حالت ذهنی می گشتم» نازگل انصارنیا اما اگر انگیزه اش از خلق اثر هنری قرار به گفتن از غم غربت و دلتنگی به حساب حق صحبت های پیشین باشد، می باید تمامی آن عکس های خوش و خرمی که مهاجران ایرانی برای خانواده های خود با پس زمینه هایی توریست پسند پست می کنند را به محض قرار گرفتن غم بارشان در میان عکس های گروهی اعضای خانواده بر روی میز اتاق پذیرایی یا گوشه ای از آینه میز آرایش، اثر هنری به حساب آورد؛ عکس هایی تک که در ترکیب توام با اجبار خود با عکس های جمعی یا قدیمی می خواهد حس یکپارچگی از دست رفته را مجدداً به خانواده بازگرداند.
پس چرا Transform/Nationنمایشگاه مهمی است؟ شاید اهمیت این نمایشگاه در پیش قراول بودن آن در ایجاد گفت وگویی است که به رغم تمامی این گنگی ها میان آنها که ماندند و آنها که رفته اند در جریان است؛ گفت وگویی که ایران و ایرانی لاجرم باید به آن تن دهد و از آن بیاموزد؛ فرصتی سخت اما مغتنم برای آنکه خود را مجدداً از درون چشم یک خود دگردیس شده ببینیم؛ خودی که آن قدر خود را با شرایط مرگ زای اقلیم های دیگر تطابق داده که اساساً به گونه ای دیگر بدل شده است اما کماکان رگه هایی از آشنایی را نزد خود نگاه داشته تا هنگامی که متوجه می شویم آن آشنا که تا همین نیم ساعت پیش در فرودگاه مهرآباد بغلش کرده بودیم غریبه ای است که از همه چیز ما ایراد می گیرد کمتر توی ذوقمان بخورد.
اهمیت نمایشگاه Transform/Nation در تمرینی است که آسیب های ناشی از تصادم های جدی تر را کاهش می دهد؛ تصادم میان هنرمندانی که در ایران غریب نمایی می کنند و آنهایی که واقعاً غریبه شده اند تا مانند بنفشه خشنودی، از قیافه سربازانی که در زیر میدان آزادی قدم می زنند یا شوخی کارگران ساختمانی که در اوقات استراحت به بازوی یکدیگر مشت می کوبند، به شگفت بیایند. آسیب هایی که از همین حالا در لنز تله بنفشه خشنودی جا خوش کرده است و جلوی تجربه نزدیک او را از وطنش و از ما می گیرد.
ایرج اسماعیل پور قوچانی
منبع : روزنامه شرق