یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
یک طرح نو بزن، تو قاب سبز زندگی
روح بارون خورده؛ هوس شکفتن نداری؟! پائیز سر دوراهی منتظرته! چشاش بهت قفله، طالبه جوابته. با سه حرکت ساده، ماتت میکنه. باد و ابر و بارون! حالا وقتشه! کیش، مات!
بذار با فرمون پائیز، یکی یکی هر چی فکر و خیال باطله از رو شاخههای ذهنت بریزن. نترس از بیبرگی. این تنها تنپوش توست. هر چی رخت و لباسه، دیگه واسه روحت زیادیه. پائیز خطخوردگیهات رو پاک میکنه.
همه شاهکارش توی همینه که هر چی بار، توی کولهبارته، خالی میکنه. دور و برت رو بپا! این همه بار، واسه یه مسافر، فقط دردسره! اگه هوش و حواست سر جا نباشه تا سر بجنبونی میبینی یه لنگر به پاته که نمیذاره قدم از قدم برداری. گیر میافتی تو باتلاق. هی فرو میری. هی فرو میری، اونوقته که اگه بخوای هم نمیتونی اینهمه بار رو از خودت جدا کنی. چون بدجوری بهشون وابسته شدی. انگار وصله تنت شدن، اگه ازت جدا بشن دق میکنی. نه میتونی دل بکنی نه میتونی بهشون بچسبی، اون وقته که میافتی تو حوض نقاشی!
وابستگی، اولش با چیزای کوچیک شروع میشه. آدما فکر میکنن نه بابا من یکی تو دامش نمیافتم ولی کم کمک، تو حلقه زنجیرش اسیری.
نگاه کن این توئی که به خونت، کتابات، دوستات و پولات، چسبیدی یا اونا بهت چسبیدن؟ شغلت، اسمت، مرامت، فکرت، چه فرقی میکنه هر دو تا به هم گیر داید. از هم جدا نمیشین. چون مرزی بین تو و دلبستگیهات نیست. واسه همین هر چی دلبستگی داشتی حالا شده وابستگی. فکر میکنی با چنگ زدن به این ریسمونهای خیالی، جات محکمتره، تنهات ضخیمتره، شاخههات بلندتره! غافل از اینکه ریشههات تو باد تاب میخورن. زمینی که روش راه میری، سسته! آسمون بالای سرت، هی میچرخه. تو سرگیجه داری. اما نمیدونی این توئی که داری دور زمین میچرخی، یا زمینه که داره دورت میچرخه! هی رنگ به رنگ میشی. از این شاخه به اون شاخه میپری. نفس نفس میزنی، آخرش هم خسته میشی، جونم! کمی صبر کن. سکوت کن! و به آواز این خموش که تو دلت میخونه، گوش کن!
این آواز توی تمام لحظههات جاریه! توی نفسهای کوتاه و بلندت، پنهونه! توی رگای سرخت، نگاه گرمت، توی خلوت ساده و بیرنگ دلت، حیرونه!
چرا صداشو نمیشنوی؟ کمی عمیقتر این ریههای تشنه هوای تازه رو پر و خالی کن. نفس کشیدن جرأت و شهامت نمیخواد. فرصت میخواد که شکر خدا هنوز داری. چه چیزی نمیذاره این صدا رو بشنوی؟ انگار همه دلبستگیهات اونقدر مشغولت کردن که تو، نمیتونی این نزدیکترین نغمه وجودت رو، این آواز روحت رو، این نوای نور رو بشنوی!
نفس بکش. دم، یعنی بودن رو حس کن. بازدم، یعنی هیچ رو گوش کن. این بود و نبود رو تماشا کن. ببین و بشنو، بشنو و لمس کن. تو همیشه امتداد همین آوازی! در سایههای نیستی، هستی رو پیدا کن. این ابتداء وزیدنه! مثل وقتیکه تو صدای نفسهات رو میشونی. در اون لحظه تو در حال وزشی. چیزی تارهای وجودت رو به ترنم میآره. کسی تو رو مینوازه. مثل باد که شاخههای درختارو، تکون میده و تو وزش اونو میشنوی که چطور برگهای پائیز رو یکی یکی به زمین میبخشه. حالا بذار وزش روحت رو بشنوی. فقط سکوت کن. وقتی ساکتی، احساس سبکبالی داری. انگار آماده ورود به سرزمینی ناشناختهای. در حال کشف جزیرهای که تو، فقط تو ساکن اونی. تارهای وجودت شروع به وزش میکنند و تو بیپروا میوزی و آواز روحت رو، یک نفس زمزمه میکنی.
چیزی در تو بیتاب میشه و تو بدون اینکه سر بری، میجوشی. دستی ابرهای از هم گسسته روحت رو، بههم میدوزه و تو عطر نمناک باریدن رو، میبوئی و احساس میکنی و این آغاز بارش توست مثل یک قطره آب، پاک و زلال و شفاف میباری و میباری.
به صدای بارون گوش کن! هیچکس نمیتونه مثل بارون بخونه. هیچکس نمیتونه شعرهای بارون رو تقلید کنه. کسی نمیتونه شعرهای بارون رو که روی خاک مینویسه، کپی کنه، حفظ کنه، و از بر بخونه. کسی از صدای بارون خسته نمیشه. سردرد نمیگیره. بارون تکرار نمیشه. عادت نمیشه. سرگیجه نمیشه. بارون همیشه یه چیز تازه است. یه پیام نو، برای روح تو، روح من، روح ما. بارون پر از احساسات لمس نشده، حرفهای نگفته، رنگهای ندیده و شعرهای نشنیده است. بارون آواز سکوته! سکوت زمین، سکوت ابر، سکوت باد!
بارون رسم سادگیه. مشق زیبائیه. گواه پاک و زلال زندگیه! بارون بیهیچ تردیدی، رمز و راز دلبردگیه!
مثل همون قطره باش. زلال و بیرنگ و به اعمال درون سفر کن. از چشمه زلال بنوش. تا طعم روحت رو نچشی، نمیتونی بهفمی چه چیزی تو رو خوشحال و چه چیزی ناراحتت میکنه. نمیتونی بفهمی چه چیزی برات لازمه، حیاتیه. نمیفهمی چه نقشی تو رو سنگین میکنه و چه حالی تو رو سبک میکنه. باید به دیار روح سفر کرد باید کشف کنیم کجائی هستیم! جنسمون از چه تار و پودی بافته شده! باید دریابیم هوای ما به چه رنگی آفتابی میشه، خاک زمین ما با چه بارونی، سبز و تازه میشه.
پس گوش کن! سکوت کن. وقتی ذهن تو ساکته، که تو هیچ دخالتی در اون چیزی که میبینی نداری. در چنین لحظهای میشه نوای نور رو شنید. بیوزن، بیرنگ، بیهیچ خط و نقش و نگاری! مثل آب که سرشار از زیبائی و زندگیه، اما هیچ تصویری در سیمای زلالش ثبت نشده. سکوت، شبیه آبه. مثل بارون که تو بارها و بارها، باریدن قطرههای زلال اون رو دیدی ولی هر بار جور دیگهایه و همیشه برات گواه زیبائی و سادگیه.
نقطه سکوت رو در اعمال روحت پیدا کن. این نقطه، نقطه شروع دوباره توست. آغاز پیدایش و خلاقیت نهفته در بطن توست! جائیکه تو هرگز در اون تکرار نمیشی. چرا که از جنس آفرینشه! در اون مبدا تو فقط خلق میکنی و میباری. زایشی دوباره در خویش و بیخویش. چرا که در سکوت، من یا نفس، غایبه و زمانیکه نفس غایب شد، او یا روح هستیبخش، حضور داره. وقتی تو از خلوتگاه روح خارج شدی، خدا وارد میشه. وقتی تو دست از کشمکش و تلاش برداری و در برابر خالق، با تواضع سکوت کنی. در اون لحظه نغمههای روحبخش رو میشنوی. سکوت در چنین ساحتی، ادبه و هر که ادب در برابر خالق نگه داشت از لطف و رحمت الهی، محروم نمیمونه.
اولین گام رو بیشتاب بردار! از هر فرصتی بهانهای برای ساکت کردن ذهنت بساز حتی اگر این فرصت، به کوتاهی فاصله بین دو نماز ظهر و عصر، یا مغرب و عشاء باشه. حتی اگر به کوتاهی دقایق قبل از خواب و لحظههای بعد از بیداری در سحرگاه باشه. با شنیدن و توجه به صدای نفسهات آغاز کن. نگذار این لحظههای حیات از دید شتابزده تو گم بشن. این لحظهها، خط بودن من و تو رو رسم میکنن. خطی راست و مستقیم، بدون خط خوردگی و پیچیدگی.
سکوت کن در فاصله بین حق و باطل. سکوت کن در فاصله دشنام یا انتقاد یا قضاوتی که میشنوی! سکوت کن در فاصله عبور از مصیبت یا فاجعهای که بر تو گذشته.
سکوت کن از فاصله شک تا یقین. از فاصله درد تا درمان. از نقطه دیدار تا شوق وصال.
این سکوت، پیام مؤدبانه تو به خالق توست. یعنی که من منتظر اشارتهای توام تا به نشانههایت، قدمهای درست بردارم. یعنی که این قلم در دست منه ولی به فرمان تو مینویسه. یعنی این تن من چون نی، از من تهی است، تو با دم مسیحایت، مرا زنده کن و بنواز.
هر تصور و خیالی که تو را از اوج گرفتن و پرواز کردن منع میکنه، از جنس تو نیست. در اعمال درون، وقتیکه فارغ از گفت و گوهای ذهن، به ساحت سکوت وارد شدی، وقتیکه بادهای یقین وزید و در ابرهای برکت و نور حل شدی. وقتیکه همراه قطرههای زلال باران، باریدی و به زمین رسیدی، به اولین مسافری که برخوردی، یادت باشه که از او بپرسی، روح باران خورده، میل شکفتن داری؟!!!
هله پتگر
منبع : مجله موفقیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست