چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا


خلوت آیینه


خلوت آیینه
حکیم ابوالفتح غیاث الدین عمربن ابراهیم نیشابوری، معروف به خیام یا خیامی از ریاضیدانان، طبیبان و حکیمان نام آور ایرانی در قرن پنجم و ششم هجری است. در سال ۴۳۹ هجری قمری در شهر نیشابور به دنیا آمده است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست، احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تاریخ زندگی او با روایات افسانه آمیز در آمیخته است. خیام اغلب به تدریس، حکمت و مطالعه در علوم ریاضی مشغول بوده و مشهور است که در تعلیم بخل می ورزیده و به همین سبب آثار زیادی از وی باقی نمانده، اما شهرت عمده خیام به سبب رباعی های اوست و معلوم است خیام پرگویی را دوست نمی داشته است، احتمال دارد که به سبب اشتغال به فلسفه و ریاضی، پرداختن به شاعری را برازنده شان خود نمی دانسته است و در مآخذ قدیم شهرت او به سبب شاعری وی نیست. گویا خیام هنگامی که از حساب و نجوم خسته می شده، برای تفریح خاطر، رباعی می سروده است. مدار اساسی فکر او دو – سه مطلب بیش نیست. تذکر مرگ، تاثر بر ناپایداری زندگانی و بی اعتباری زندگانی و روزگار. رباعی مشکل ترین نوع شعر است زیرا دو بیت بیشتر ندارد و مجال سخن در آن تنگ است و لب سخن باید در مصراع چهارم قرار گیرد. بازار رباعیات خیام وقتی رونق گرفت که شاعری انگلیسی به نام فیتز جرالد، تعدادی از رباعیات خیام را موضوع یک منظومه انگلیسی قرار داد و از مفاهیم خیام شاهکاری به وجود آورد. وفات خیام در تاریخ ۱۲ محرم ۵۲۶ هجری قمری اتفاق افتاده است و مقبره وی در نیشابور در باغی که آرامگاه امامزاده محروق واقع می باشد، قرار گرفته است.
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لاله رخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چون خاک گرداند پست
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هوشیار و چه مست
چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست
چون هست به هر چه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سلطانی است
منبع : هفته‌نامه آتیه