دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
زنون(رواقی) و نظم هنجاری طبیعت
در نتیجهی چیرگی مقدونیان بر یونان و در پی آن کشورگشاییهای اسکندر، امتزاج قومی بیسابقهای در سرزمینهای تسخیر شده صورت گرفت. با ورود عنصرهای روحی و فکری غیریونانی به درون حیات معنوی یونانیان، صورتهای اندیشه، دانش و هنر، آنگونه که در دنیای یونانی تکوین و تکامل یافته بود، تدریجا اهمیت و ارزش «ملی» خود را از دست داد و کمرنگ گردید. به اشاره باید گفت که دورهی پس از کشورگشاییهای اسکندر، عصر «هلنیسم» خوانده میشود. هلنیسم دورهی رواج اندیشههای یونانی و امتزاج آن اندیشهها با بینشهای شرقی است.
به عبارت دیگر، فلسفهی کلاسیک یونان باستان، با ارسطو به پایان میرسد. با مرگ افلاطون و سپس ارسطو، علیرغم اینکه شاگردان آن دو تا مدتهای مدید در مدرسهی افلاطون (آکادمی) و مدرسهی ارسطو در باغ کنار معبد آپولون (لوکی)، اندیشههای آنان را تدریس میکردند و بر آنها شرح و تفسیر مینوشتند، اما هیچکدام از دو مکتب افلاطونی و ارسطویی نتوانست آنگونه که باید و شاید رونق یابد و بر فضای فکری آتن حکمفرما گردد. در مقابل آنها، مکتبهای دیگری ظهور کردند که تدریجا اندیشههای افلاطون و ارسطو را به حاشیه راندند و به مکاتب عصر هلنیسم معروفاند. مهمترین آنها، مکتبهای رواقی، اپیکوری و شکگرایی بودند. پس برآمد این مکتبهای فلسفی، همزمان عصر افول فلسفهی کلاسیک یونان باستان است.
مکتبهای فلسفی هلنیستی و بویژه رواقیان و اپیکوریان، هر یک منظومهای فکری آفریدند، اما آثار زیادی از آنها باقی نمانده است. آموزههای آنها اگر چه در مقایسه با فلسفهی عصر کلاسیک یونان فاقد نوآوریهای واقعی بود، اما حوزههای مختلفی اعم از فیزیک، متافیزیک، اخلاق و گاه منطق را در برمیگرفت. فراتر از آن، آنها در سیر تکامل تاریخی خود مراحل گوناگونی را طی کرده و دچار دگرگونیهای زیادی در آموزه های خود شدند.
«برتراند راسل» فیلسوف انگلیسی تصریح میکند که در دورهی هلنیستی اگر چه یونانیان در قلمرو علمی و ریاضی دارای دستاوردهای عالی بودند، اما در فلسفه، علیرغم اهمیت مکتبهای اپیکوری و رواقی و آموزههای شکگرایی، نتوانستند به سطح فکری دورهی افلاطون و ارسطو برسند. وی میافزاید که از سومین سدهی پیش از میلاد تا ظهور مکتب نوافلاطونی در سومین سدهی میلادی، در فلسفهی یونانی چیز واقعا تازهای وجود نداشت، اما در همین فاصله، جهان رومی برای پیروزی مسیحیت آماده شده بود. راسل تأکید میکند که ارسطو واپسین فیلسوف یونانی است که جهان را شاداب میبیند، پس از او هر فلسفهای به این یا آن صورت، فلسفهای دنیاگریز است.
در توضیح این پدیده میتوان گفت که در توفانهای عصر هلنیستی، که بنیادهای حیات دولتها و شهروندان را متزلزل ساخته بود، پرسش از چگونگی زندگی انسان، به پرسش کانونی فلسفه تبدیل گردیده بود. از ویژگیهای فلسفهی دورهی هلنیستی، آموختن هنر زندگی در شرایط دشوار بود. آموزههای این مکاتب، نقش مداواگر روان را داشت. برای نمونه اپیکوریان آموزههای خود را «داروی شفابخش» و آغازههای فلسفیشان را «رهاییبخش» و «رستگاریدهنده» مینامیدند که باید انسان را از درد و از قید و بند دولت و ترس از مرگ آزاد سازد.
فلسفهی رواقی نیز میخواست هنر زندگی باشد و راه درست زندگی کردن را به انسان نشان دهد. مکتب رواقی در دورهی هلنیسم، به تاثیرگذارترین مکتب فلسفی تبدیل شد. این امر را میتوان در تاثیرپذیری آکادمی افلاطونی از اندیشههای رواقی از یکسو و به حاشیه راندن اندیشههای ارسطویی توسط مکتب رواقی از دیگرسو دید. مکتب رواقی در دورههای بعدی تکامل خود در عصر امپراتوری روم، به گونهای دین اخلاقی مردم تبدیل گردید.
با این مقدمه، ما نیز در بررسی مکاتب فلسفی عصر هلنیسم، با مکتب رواقی و معرفی فشرده و مختصر آرای بنیانگذار آن زنون میآغازیم.
زنون در سال ۳۳۳ پیش از میلاد در کیتیون (قبرس) متولد شد و در سال ۲۶۲ پیش از میلاد در آتن چشم از جهان فروبست. وی قطعا غیریونانی و احتمالا یهودی فنیقی بوده است. حرفهاش در جوانی تجارت بود. احتمالا به دلیل غرق شدن کشتیاش در اثر توفان، در سال ۳۱۲ پیش از میلاد به آتن آمد و در آنجا به سرعت تحت تاثیر اندیشههای فلسفی قرار گرفت. خود او بعدها گفته بود که سرنوشت مرا به آتن کشید و به سوی فلسفه سوق داد. زنون نخست به کلبیان پیوست، اما اخلاقیتر از آن بود که بتواند در مکتب کلبیان باقی بماند.
پس از چندی، تحت تاثیر آموزهی لوگوس هراکلیت قرار گرفت و سرانجام در سال ۳۰۰ پیش از میلاد، مکتب فلسفی خود را بنیاد گذاشت. چون به عنوان غیریونانی اجازه نداشت صاحب ملک شخصی باشد، اهالی محل، رواقی را در نزدیکی بازار آتن جهت تدریس فلسفه در اختیار او گذاشتند و به این ترتیب، هواداران فلسفهی او را که در آغاز زنونیان نام داشتند، رواقیان نامیدند.
زنون فاقد فرهمندی یک فیلسوف یونانی بود، اما گذشت زمان نشان داد که آموزه و رویکرد او به زندگی، به نیازهای زمانهاش پاسخ میدهد. در آغاز، در آتن فلسفهی جدیدی را که ریاضتکشی میآموخت مسخره میکردند، اما آموزههای فرسختهی اخلاقی مکتب زنون، آنچنان بر سر زبانها افتاد که وقتی میخواستند آدمی را اخلاقی معرفی کنند میگفتند: آن شخص از زنون هم اخلاقیتر است.
به عقیدهی زنون، غایتمندی و زیبایی جهان شگفتآور و پرهیبت است. زنون باور عمیق داشت که نظم پرشکوه جهان نمیتواند تصادفی باشد، بلکه این نظم محصول نقشهی پرمعنای لوگوس است. لوگوس در فلسفهی رواقی فقط به معنی خرد یا گفتگو نیست، بلکه بیش از هر چیز به معنی «خرد جهانی آفریننده» و هم معنی با خدا، زئوس، نیروی اولیه، آتش آغازین، قانون جهان، مشیت خدایی و سرنوشت است. به عقیدهی زنون، وظیفهی فلسفه پژوهش در این باره است که لوگوس چگونه جهان را اداره می-کند و کدام اهداف از آن برای زندگی عملی قابل دریافت است. پس میتوان گفت که مکتب رواقی، فلسفهی لوگوس است.
برای رواقیان خدا و طبیعت یکی است و آنها دو نامی هستند که بر یک واقعیت اطلاق میشوند. به روایت دیوگنس لائرتیوس، زنون بر این باوربود که کل جهان و آسمان جوهر خدا هستند. همهچیز خداست، همهچیز لوگوس است و همه چیز در حد امکان خوب است. جهان ارگانیسمی واحد و دارای روح است، موجود زندهای که عقل دارد و یک انسان بزرگ خدایی به صورت یک گلوله.
برای رواقیان همه چیز ماده است. حتا لوگوس یعنی خرد جهانی خدایی نیز یک ذات روحی ناب نیست، بلکه بیشتر به مثابه آتشی مادی اندیشیده میشود. خدا برای رواقیان فراتر از جهان نیست، بلکه جهان، کالبد خداست.
زنون معتقد بود که خرد جهانی، همهی اشیا و رویدادها را برای همهی زمانها بصورتی قانونمند بر هم منطبق کرده است، به گونهای که آینده هیچ چیز تازهای در بر ندارد. به نظر رواقیان در روند جهان، پیشرفتی وجود ندارد و همهچیز بازگشت یکسان است. همه چیز مطابق سرنوشت صورت میپذیرد. سرنوشت، زنجیرهی علیت همهی هستندههاست.
در فلسفهی زنون، وحدت پایدار ذات خدایی جهان، از طریق آموزهی بازگشت جاویدان استوار و مستدل میگردد. به نظر او، جهان بصورت ادواری و از طریق آتشی هستیسوز نابود میشود و از نو در هیئت پیشین هستی میپذیرد. هر انسانی زندگی را بصورت پیشین و با همان دوستانی که داشت، با همان شادیها و رنجهای پیشین از سر میگیرد. این بازگشت و تکرار به نظر رواقیان نه یک بار، بلکه بارها و تا ابد ادامه خواهد یافت.
زنون با تقدیر و سرنوشت، با آرامش و تسلیم درونی و اعتمادی مومنانه به غایت برتر مشیت خدایی روبرو میشد. به نظر رواقیان، انسان نمیتواند چیزی را در فرآیند بیرونی جهان تغییر دهد، اما با رویکردی درونی میتواند نسبت به این فرآیند مواضع گوناگونی اتخاذ کند و از این طریق تصمیم بگیرد که آیا میخواهد در هماهنگی با خود و طبیعت زندگی کند یا در گسست رنجآور از آن. زیرا تقدیر و سرنوشت، کسی را که آن را میپذیرد هدایت میکند و کسی را که در مقابل آن میایستد وادار میسازد. رواقیان تقدیر را به یک ارابه و انسان را به سگی تشبیه میکردند که او را به پشت این ارابه بستهاند. اگر سگ هوشمند باشد و با حرکت ارابه به دنبال آن بدود، داوطلبانه دویده است و از این کار نشاط هم به او دست میدهد. اما اگر مقاومت کند، ارابه او را به دنبال خود بر روی زمین خواهد کشید و موجب رنج و درد او خواهد گردید.
برای رواقیان، اتفاق قابل پذیرش نبود و بزرگی انسان در آن بود که آنچه را که سرنوشت برایش رقم زده، داوطلبانه به امری تحمل پذیر تبدیل کند. چنین رویکردی را در اندیشهی اپیکتت فیلسوف رواقی روم که خود زمانی برده بود میتوان مشاهده کرد در آنجا که زندگی را به صحنهی نمایشی تشبیه میکند و میگوید: «تو باید نقشی در یک نمایش بازی کنی که صحنهگردان آن را از پیش تعیین کرده است. اگر او نقش کوتاه یا بلندی برایت در نظر گرفته باشد، باید آن را بپذیری. اگر نقش یک گدا باشد، باید آن را مطابق شخصیت یک گدا بازی کنی. اگر نقش یک معلول یا یک سلطان یا شهروندی عادی را برایت در نظر گرفته باشد، وظیفهی توست که این نقش را به خوبی ایفا کنی. اما در هر حال، انتخاب نقش بر عهده ی دیگریست».
به این ترتیب باید گفت که رواقیان تقدیرگرا و خدمتگزار و ستایشگر لوگوس یعنی قانون اجتناب ناپذیر جهانی بودند. هدف فلسفهی رواقی، در هماهنگی زیستن با لوگوس است. یک زندگی با آرامش روحی، آزاد از عواطف و انفعالات نفس، با فضیلت و در انطباق کامل با لوگوس، حتا در زمان رنج و بدبختی.
لوگوس به مفهوم رواقی آن، نه تنها خاستگاه همه چیز، بلکه بنیاد قانونمندی رویدادهاست. در یک قانونمندی عمومی، نه تنها اشیاء، بلکه شناسندهی آنها نیز مستتر است. به این ترتیب، ساختارهای تفکر مفهومی و واقعیت بر هم منطبقاند. بنابراین، درک لوگوس به مثابه اصل یک نظم کیهانی، نه تنها کارکرد معرفتشناختی و متافیزیکی مهمی دارد، بلکه این آموزه فراتر از آن این امکان را نیز پدید میآورد که روندهای طبیعت هم علّی و هم غایتمندانه فهم شوند. آنجا که غایتها تاثیرگذارند، اهدافی نیز وجود دارند که میبایست متحقق گردند و این به این معناست که طبیعت، مطابق درک غایتشناختی، نظمی هنجاری نیز به حساب میآید. خصلت هنجاری مفهوم رواقی طبیعت، بر شالودهی کارکرد آن در فلسفهی اخلاق استوار است که واجد خصلتی با حق طبیعی است.
بهرام محیی - دویچه وله
به عبارت دیگر، فلسفهی کلاسیک یونان باستان، با ارسطو به پایان میرسد. با مرگ افلاطون و سپس ارسطو، علیرغم اینکه شاگردان آن دو تا مدتهای مدید در مدرسهی افلاطون (آکادمی) و مدرسهی ارسطو در باغ کنار معبد آپولون (لوکی)، اندیشههای آنان را تدریس میکردند و بر آنها شرح و تفسیر مینوشتند، اما هیچکدام از دو مکتب افلاطونی و ارسطویی نتوانست آنگونه که باید و شاید رونق یابد و بر فضای فکری آتن حکمفرما گردد. در مقابل آنها، مکتبهای دیگری ظهور کردند که تدریجا اندیشههای افلاطون و ارسطو را به حاشیه راندند و به مکاتب عصر هلنیسم معروفاند. مهمترین آنها، مکتبهای رواقی، اپیکوری و شکگرایی بودند. پس برآمد این مکتبهای فلسفی، همزمان عصر افول فلسفهی کلاسیک یونان باستان است.
مکتبهای فلسفی هلنیستی و بویژه رواقیان و اپیکوریان، هر یک منظومهای فکری آفریدند، اما آثار زیادی از آنها باقی نمانده است. آموزههای آنها اگر چه در مقایسه با فلسفهی عصر کلاسیک یونان فاقد نوآوریهای واقعی بود، اما حوزههای مختلفی اعم از فیزیک، متافیزیک، اخلاق و گاه منطق را در برمیگرفت. فراتر از آن، آنها در سیر تکامل تاریخی خود مراحل گوناگونی را طی کرده و دچار دگرگونیهای زیادی در آموزه های خود شدند.
«برتراند راسل» فیلسوف انگلیسی تصریح میکند که در دورهی هلنیستی اگر چه یونانیان در قلمرو علمی و ریاضی دارای دستاوردهای عالی بودند، اما در فلسفه، علیرغم اهمیت مکتبهای اپیکوری و رواقی و آموزههای شکگرایی، نتوانستند به سطح فکری دورهی افلاطون و ارسطو برسند. وی میافزاید که از سومین سدهی پیش از میلاد تا ظهور مکتب نوافلاطونی در سومین سدهی میلادی، در فلسفهی یونانی چیز واقعا تازهای وجود نداشت، اما در همین فاصله، جهان رومی برای پیروزی مسیحیت آماده شده بود. راسل تأکید میکند که ارسطو واپسین فیلسوف یونانی است که جهان را شاداب میبیند، پس از او هر فلسفهای به این یا آن صورت، فلسفهای دنیاگریز است.
در توضیح این پدیده میتوان گفت که در توفانهای عصر هلنیستی، که بنیادهای حیات دولتها و شهروندان را متزلزل ساخته بود، پرسش از چگونگی زندگی انسان، به پرسش کانونی فلسفه تبدیل گردیده بود. از ویژگیهای فلسفهی دورهی هلنیستی، آموختن هنر زندگی در شرایط دشوار بود. آموزههای این مکاتب، نقش مداواگر روان را داشت. برای نمونه اپیکوریان آموزههای خود را «داروی شفابخش» و آغازههای فلسفیشان را «رهاییبخش» و «رستگاریدهنده» مینامیدند که باید انسان را از درد و از قید و بند دولت و ترس از مرگ آزاد سازد.
فلسفهی رواقی نیز میخواست هنر زندگی باشد و راه درست زندگی کردن را به انسان نشان دهد. مکتب رواقی در دورهی هلنیسم، به تاثیرگذارترین مکتب فلسفی تبدیل شد. این امر را میتوان در تاثیرپذیری آکادمی افلاطونی از اندیشههای رواقی از یکسو و به حاشیه راندن اندیشههای ارسطویی توسط مکتب رواقی از دیگرسو دید. مکتب رواقی در دورههای بعدی تکامل خود در عصر امپراتوری روم، به گونهای دین اخلاقی مردم تبدیل گردید.
با این مقدمه، ما نیز در بررسی مکاتب فلسفی عصر هلنیسم، با مکتب رواقی و معرفی فشرده و مختصر آرای بنیانگذار آن زنون میآغازیم.
زنون در سال ۳۳۳ پیش از میلاد در کیتیون (قبرس) متولد شد و در سال ۲۶۲ پیش از میلاد در آتن چشم از جهان فروبست. وی قطعا غیریونانی و احتمالا یهودی فنیقی بوده است. حرفهاش در جوانی تجارت بود. احتمالا به دلیل غرق شدن کشتیاش در اثر توفان، در سال ۳۱۲ پیش از میلاد به آتن آمد و در آنجا به سرعت تحت تاثیر اندیشههای فلسفی قرار گرفت. خود او بعدها گفته بود که سرنوشت مرا به آتن کشید و به سوی فلسفه سوق داد. زنون نخست به کلبیان پیوست، اما اخلاقیتر از آن بود که بتواند در مکتب کلبیان باقی بماند.
پس از چندی، تحت تاثیر آموزهی لوگوس هراکلیت قرار گرفت و سرانجام در سال ۳۰۰ پیش از میلاد، مکتب فلسفی خود را بنیاد گذاشت. چون به عنوان غیریونانی اجازه نداشت صاحب ملک شخصی باشد، اهالی محل، رواقی را در نزدیکی بازار آتن جهت تدریس فلسفه در اختیار او گذاشتند و به این ترتیب، هواداران فلسفهی او را که در آغاز زنونیان نام داشتند، رواقیان نامیدند.
زنون فاقد فرهمندی یک فیلسوف یونانی بود، اما گذشت زمان نشان داد که آموزه و رویکرد او به زندگی، به نیازهای زمانهاش پاسخ میدهد. در آغاز، در آتن فلسفهی جدیدی را که ریاضتکشی میآموخت مسخره میکردند، اما آموزههای فرسختهی اخلاقی مکتب زنون، آنچنان بر سر زبانها افتاد که وقتی میخواستند آدمی را اخلاقی معرفی کنند میگفتند: آن شخص از زنون هم اخلاقیتر است.
به عقیدهی زنون، غایتمندی و زیبایی جهان شگفتآور و پرهیبت است. زنون باور عمیق داشت که نظم پرشکوه جهان نمیتواند تصادفی باشد، بلکه این نظم محصول نقشهی پرمعنای لوگوس است. لوگوس در فلسفهی رواقی فقط به معنی خرد یا گفتگو نیست، بلکه بیش از هر چیز به معنی «خرد جهانی آفریننده» و هم معنی با خدا، زئوس، نیروی اولیه، آتش آغازین، قانون جهان، مشیت خدایی و سرنوشت است. به عقیدهی زنون، وظیفهی فلسفه پژوهش در این باره است که لوگوس چگونه جهان را اداره می-کند و کدام اهداف از آن برای زندگی عملی قابل دریافت است. پس میتوان گفت که مکتب رواقی، فلسفهی لوگوس است.
برای رواقیان خدا و طبیعت یکی است و آنها دو نامی هستند که بر یک واقعیت اطلاق میشوند. به روایت دیوگنس لائرتیوس، زنون بر این باوربود که کل جهان و آسمان جوهر خدا هستند. همهچیز خداست، همهچیز لوگوس است و همه چیز در حد امکان خوب است. جهان ارگانیسمی واحد و دارای روح است، موجود زندهای که عقل دارد و یک انسان بزرگ خدایی به صورت یک گلوله.
برای رواقیان همه چیز ماده است. حتا لوگوس یعنی خرد جهانی خدایی نیز یک ذات روحی ناب نیست، بلکه بیشتر به مثابه آتشی مادی اندیشیده میشود. خدا برای رواقیان فراتر از جهان نیست، بلکه جهان، کالبد خداست.
زنون معتقد بود که خرد جهانی، همهی اشیا و رویدادها را برای همهی زمانها بصورتی قانونمند بر هم منطبق کرده است، به گونهای که آینده هیچ چیز تازهای در بر ندارد. به نظر رواقیان در روند جهان، پیشرفتی وجود ندارد و همهچیز بازگشت یکسان است. همه چیز مطابق سرنوشت صورت میپذیرد. سرنوشت، زنجیرهی علیت همهی هستندههاست.
در فلسفهی زنون، وحدت پایدار ذات خدایی جهان، از طریق آموزهی بازگشت جاویدان استوار و مستدل میگردد. به نظر او، جهان بصورت ادواری و از طریق آتشی هستیسوز نابود میشود و از نو در هیئت پیشین هستی میپذیرد. هر انسانی زندگی را بصورت پیشین و با همان دوستانی که داشت، با همان شادیها و رنجهای پیشین از سر میگیرد. این بازگشت و تکرار به نظر رواقیان نه یک بار، بلکه بارها و تا ابد ادامه خواهد یافت.
زنون با تقدیر و سرنوشت، با آرامش و تسلیم درونی و اعتمادی مومنانه به غایت برتر مشیت خدایی روبرو میشد. به نظر رواقیان، انسان نمیتواند چیزی را در فرآیند بیرونی جهان تغییر دهد، اما با رویکردی درونی میتواند نسبت به این فرآیند مواضع گوناگونی اتخاذ کند و از این طریق تصمیم بگیرد که آیا میخواهد در هماهنگی با خود و طبیعت زندگی کند یا در گسست رنجآور از آن. زیرا تقدیر و سرنوشت، کسی را که آن را میپذیرد هدایت میکند و کسی را که در مقابل آن میایستد وادار میسازد. رواقیان تقدیر را به یک ارابه و انسان را به سگی تشبیه میکردند که او را به پشت این ارابه بستهاند. اگر سگ هوشمند باشد و با حرکت ارابه به دنبال آن بدود، داوطلبانه دویده است و از این کار نشاط هم به او دست میدهد. اما اگر مقاومت کند، ارابه او را به دنبال خود بر روی زمین خواهد کشید و موجب رنج و درد او خواهد گردید.
برای رواقیان، اتفاق قابل پذیرش نبود و بزرگی انسان در آن بود که آنچه را که سرنوشت برایش رقم زده، داوطلبانه به امری تحمل پذیر تبدیل کند. چنین رویکردی را در اندیشهی اپیکتت فیلسوف رواقی روم که خود زمانی برده بود میتوان مشاهده کرد در آنجا که زندگی را به صحنهی نمایشی تشبیه میکند و میگوید: «تو باید نقشی در یک نمایش بازی کنی که صحنهگردان آن را از پیش تعیین کرده است. اگر او نقش کوتاه یا بلندی برایت در نظر گرفته باشد، باید آن را بپذیری. اگر نقش یک گدا باشد، باید آن را مطابق شخصیت یک گدا بازی کنی. اگر نقش یک معلول یا یک سلطان یا شهروندی عادی را برایت در نظر گرفته باشد، وظیفهی توست که این نقش را به خوبی ایفا کنی. اما در هر حال، انتخاب نقش بر عهده ی دیگریست».
به این ترتیب باید گفت که رواقیان تقدیرگرا و خدمتگزار و ستایشگر لوگوس یعنی قانون اجتناب ناپذیر جهانی بودند. هدف فلسفهی رواقی، در هماهنگی زیستن با لوگوس است. یک زندگی با آرامش روحی، آزاد از عواطف و انفعالات نفس، با فضیلت و در انطباق کامل با لوگوس، حتا در زمان رنج و بدبختی.
لوگوس به مفهوم رواقی آن، نه تنها خاستگاه همه چیز، بلکه بنیاد قانونمندی رویدادهاست. در یک قانونمندی عمومی، نه تنها اشیاء، بلکه شناسندهی آنها نیز مستتر است. به این ترتیب، ساختارهای تفکر مفهومی و واقعیت بر هم منطبقاند. بنابراین، درک لوگوس به مثابه اصل یک نظم کیهانی، نه تنها کارکرد معرفتشناختی و متافیزیکی مهمی دارد، بلکه این آموزه فراتر از آن این امکان را نیز پدید میآورد که روندهای طبیعت هم علّی و هم غایتمندانه فهم شوند. آنجا که غایتها تاثیرگذارند، اهدافی نیز وجود دارند که میبایست متحقق گردند و این به این معناست که طبیعت، مطابق درک غایتشناختی، نظمی هنجاری نیز به حساب میآید. خصلت هنجاری مفهوم رواقی طبیعت، بر شالودهی کارکرد آن در فلسفهی اخلاق استوار است که واجد خصلتی با حق طبیعی است.
بهرام محیی - دویچه وله
منبع : تاریخ فلسفه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست