شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا
همسری برای زندگی

منطقهای در حاشیه صحرای آریزونا؛ بوتههای كوتاه درمنه۱ در جلوی صحنه به چشم میخورد. در انتهای افق، هالهای از یك تپهٔ تنها، سیاه و بدمنظره دیده میشود و در مقابل، سوسوی ستارهها در آسمان خودنمایی میكند. ساعات اولیه شب است.
جایی در جلوی صحنه، چادری كهنه با دهانه باز آویخته شده است كه بر دیواره آن تعدادی بیل، بیلچه و یك كلنگ دیده میشود و در نزدیكی آن دو زین اسب روی زمین وجود دارد. جلوی چادر تودهٔ كوچكی از آتش در حال سوختن است و در نزدیكی آن، مردی حدوداً پنجاه ساله نشسته است. مرد، لباس معدنچیها را به تن دارد؛ پیراهن فلانل، شلوار خاكیرنگ، پوتینهای بلند و غیره، كه به دلیل استفاده زیاد، تماماً وصلهدار و پوسیده است. مرد، كلاه كابوی لبهپهنش را كنار دستش روی زمین گذاشته. موهای او جوگندمی است و چین و چروك صورتش گواه آن است كه مدتها آواره بوده، زندگی سختی داشته، ناملایمات بسیاری دیده و از همه چیز بیزار است. ضمناً آهنگ گفتارش در تمام مدت، خشن و با تحكم است و در عین حال نشان از تجربه و آگاهی او دارد.
در سمت دیگری از چادر، یك چارپایهٔ كهنه و زمخت دیده میشود و یك تشت استخراج و تصفیه طلا، شامل یك ظرف مربعشكل بزرگ كه تا نیمه از آب پر شده است.
مرد/ در حالی كه به شعلههای آتش خیره است. / من موندم كه چه نیرویی میتونه این آتیش رو آن قدر طولانی نگه داره! / صدای نزدیك شدن كسی توجهش را جلب میكند. / سلام جك، كمكم داشتم فكر میكردم كه واقعاً گم شدی. / پته پیر داخل میشود. او هم پیرمردی است كه لباس معدنچیها را به تن دارد با این تفاوت كه مهمیز بسته و تازیانهای هم در دست دارد. گرد و غباری كه سر و رویش را پوشانده نشاندهندهٔ آن است كه راه درازی را سواره پیموده است./
پته پیراین جك نیست. منم.
مرد/با ناامیدی/ سلام پته. این وقت شب، چی تو رو این طرفها كشونده؟
پته پیر/ كاغذ تلگرامی را از جیبش بیرون میآورد. / داشتم از لاوسن میاومدم كه اوپراتور صدام كرد و این كاغذ رو داد واسه جك. شعلههای آتیشت كمك كرد كه یه راست بیام اینجا.
مرد/ تلگرام را میگیرد. / خیلی ممنون پته. نمیخوای بشینی یه كم استراحت كنی؟
پته پیرممنون. باید فوراً برگردم. امروز اصلاً نخوابیدم. مقداری از شب گذشته و میدونی كه من باید پیش از طلوع آفتاب بیدار بشم. / لبخند میزند. / لابد امنیت شهر مسخرهٔ لاوسن تو رو شبها بیدار نگه میداره. / راه میافتد كه برود. اما در میان راه متوقف میشود. / هنوز هم به كار استخراج توی این منطقه امیدواری؟
مرداوضاع هر روز بهتر میشه. امروز صبح ما یه رگه طلا پیدا كردیم. از یه جای دور از دسترس؛ جایی كه اصلاً فكرش رو نمیكردیم. به نظر مییاد چیز خوبی باشه. هر چند ما هنوز اون رو استخراج نكردیم.
پته پیرتو آخرش آدم ثروتمندی میشی. دلیلش هم اینه كه میدونی چطور پول جمع كنی. در حالی كه من و پول هیچ وقت نتونستیم به هم برسیم. / با تأسف جیبهای خالیاش را بیرون میكشد. / این دفعه دوباره توی لاوسن۲ جیبهام رو خالی كردن. فكر میكنم دفعه بعد هم همین اتفاق برام بیفته./ سرش را با تأسف تكان میدهد./ شهرها واقعاً جهنم ان. خداحافظ. / میرود. /
مردشب به خیر. پتهٔ بینوا. دوست قدیمی من ... / متوجه تلگرام میشود. / هوم! عجیبه. یعنی این چیه؟ جك توی این چند سالی كه باهاش بودم تا حالا تلگرامی نداشته. ممكنه موضوع مهمی در ارتباط با معدن باشه. بهتره بازش كنم. البته طوری كه اون متوجه نشه. / تلگرام را باز میكند و میخواند. / «من منتظرم. بیا.» بدون اسم امضا شده. ظاهراً از نیویورك رسیده. خب این موضوع تا اندازهای مربوط به منه. باید پیش خودم نگهش دارم. / تلگرام را در جیبش میگذارد. / شاید هم اون اپراتور احمق اسمها رو قاطی كرده. به هر حال من اصلاً دوست ندارم كسی جك رو ازم دور كنه. اون تنها كسییه كه توی تمام این مدت اینجا همراهم بوده بنابراین حاضر نیستم كه از دستش بدم اون هم زمانی كه ما داریم ثروتمند میشیم. / سعی میكند موضوع تلگرام را از ذهنش بیرون كند. / به هر حال فكر میكنم این تلگرام از هر جهت اشتباهه. / در حالی كه خمیازه میكشد متوجه تشت استخراج میشود. / حالا كه ما داریم به بزرگترین آرزومون، ثروتمند شدن، میرسیم باید بیوقفه كار كنیم. كار ... / صدای نزدیك شدن كسی توجهش را جلب میكند. / گمون كنم خودش باشه. خوش اومدی مرد همیشه سرگردان. معلوم هست این همه مدت كجا بودی؟
/ جك وارد میشود. او هم تقریباً مانند مرد لباس پوشیده است؛ هر چند بسیار جوانتر از او به نظر میرسد. شاید در اوایل سی سالگی است. /
جك داشتم میاومدم كه یكی از اسبها یكدفعه پا گذاشت به فرار و من مجبور شدم برم دنبالش. دست آخر هم یه جایی توی حاشیه آریزونا در حال دست و پا زدن توی آب پیداش كردم. حیوون احمق!
مرد/ در حالی كه موضوع تلگرام را به كلی فراموش كرده است. / این چیز عجیبییه كه ما میتونیم بیرون از آب، اینجا یا هر جای دیگه راه بریم. همین كه پامون روی زمین خداست خودش یه نعمته. هر چند ما همیشه از این بخت و اقبالی كه بهمون داده شده غافلیم. جك / سر تكان میدهد./ درسته. به خصوص كه اینجا توی این نقطه دورافتاده زمین، اقبال دیگه هم به ما رو كرده. برای یه مرد، همه جا زمین خداست البته در صورتی كه اونجا طلا وجود داشته باشه و اون بتونه استخراجش كنه. مثل چیزی كه الان توی این كیسهاس. / كیسه كوچكی را از جیبش بیرون میآورد و آن را تكان میدهد. / و ما اون رو پیدا كردیم.
مردكاملاً درسته. / كاغذ سیگاری را میپیچد و آن را روشن میكند. / این یه واقعیته كه كشتی اقبال ما بالاخره اینجا به ساحل رسیده. اون هم درست موقعی كه بخت و اقبال از ما برگشته بود. ما از شروع كارمون توی جنوب آفریقا تا آلاسكا، سختیهای زیادی رو تحمل كردیم. همیشه هم بدبیاریهامون رو با تظاهر به خنده پذیرفتیم. / دستهایش را به طرف جك دراز میكند و او را محكم در آغوش میگیرد. / ما همیشه واسه هم دوستای خوبی بودیم. از پنج سال پیش توی ترانسوال۳ وقتی تو من رو از رودخونه كشیدی بیرون و زندگیام رو نجات دادی، دوستی ما از همون موقع شروع شد. / جك سعی میكند چیزی بگوید. / نه سعی نكن مانع من بشی، خواهش میكنم. من نمیخوام هیچ وقت اون روز رو فراموش كنم.
جك/ موضوع را عوض میكند. / چطوره بریم سراغ كارمون، بررسی اونچه كه كشف كردیم؛ همون چیزی كه بالاخره به انتظارمون پایان میده.
/ به داخل چادر رفته و بلافاصله با ظرفی پر از خاك و گل بر میگردد. جلوی وان استخراج طلا مینشیند و شروع میكند به شستن خاكها؛ تا آنجا كه فقط مقدار كمی سنگریزه در ظرف باقی میماند. مرد پیش میآید، بالای سر او میایستد و تشت آب را نگاه میكند. جك چند حركت سریع به ظرف داده و سنگهای رسوبشده را جابهجا میكند. ذرات ریز درخشانی نمایان میشود. /
جك نظرت راجع به اینها چیه؟
مرد/ خم میشود و با انگشتانش آنها را لمس میكند. / عالیه، رگهٔ طلا؛ درست همون طور كه انتظار داشتم. انصافاً ثروتی كه این پایینه فراتر از انتظار ماست.
جك/ با هیجانی فزاینده / الان اینجا یك چهارم یا یه خُرده كمتر از یه اُنس طلاست. با یه شستوشوی بهتر، فقط همینها پنج دلار میارزه. همچین اتفاقی توی همهٔ این چهار ماهی كه اینجا در حال جستوجو هستیم نیوفتاده. / ظرف را كناری میگذارد. / به نظرم از این به بعد دیگه به تنهایی میشه این كار رو ادامه داد. حالا یكی از ما باید بره به منطقه اییِست۴ (بخش شرقی) و یه شركت جدید راه بندازه.
مردتنها كسی كه میتونه این كار رو بكنه تویی. من دیگه خیلی پیر شدم. / جك لبخند زده و با نارضایتی سر تكان میدهد. / به هر حال من با شهرنشینی میونهای ندارم. / با خنده / در واقع دیگه شهرنشینی دردی رو از من دوا نمیكنه. / میرود و نزدیك آتش مینشیند. / بعد از مكثی كوتاه انگار كه به چیزی مشكوك شده باشد. / برام عجیبه كه تو مدتییه به اییست علاقهٔ زیادی نشون میدی. / با لبخند / نكنه از من خسته شدی، درسته؟
جك/ به سرعت / نه؛ خودت میدونی كه این طور نیست اون هم بعد این همه سال كه ما تمام مدت كنار هم بودیم.
مرد/ به شوخی / پس توی اون خرابشده چیه كه آن قدر ازش خوشت میآد؟ / با تمسخر / نكنه پای یه زن در میونه؟
جك/ با لحنی محترمانه / درسته. البته شاید بهتر باشه بگم یه فرشته.
مرد/ با طعنه / زنها همشون اولش فرشتهان. اما از اونجا كه استعداد حفظ این ویژگی، فرشتهسیرتی، رو ندارن بعدها باعث گرفتاری میشن. / با لحنی تلخ / هر چند برای تو، درك تجربهای كه من داشتم سخته.
جك/ شانههایش را بالا میاندازد. / تو یه آدم منفیبافی. من استدلالت رو قبول ندارم. میدونی كه ما هیچ وقت نتونستیم روی این موضوع به توافق برسیم. / به راه میافتد. / من میرم دنبال یه نوشیدنی. ما اینجا كارهای زیادی داریم. بنابراین باید حسابی بنوشیم به خاطر معدن و شكوفایی اون در آینده. / داخل چادر میشود. / اینجا یه چیزهایی واسه نوشیدن هست. / با یك شیشه نوشیدنی بر میگردد، در شیشه را با كارد باز میكند و داخل دو تا لیوان حلبی میریزد. / ـ / با خنده / فكر میكنم این فرصت مناسبییه واسه جشن گرفتن؛ مثل دو تا آدم ولخرج خوشگذرون، دو تا گوسالهٔ چاقالو. اصلاً اجازه بده این رو تبدیل كنیم به یه مراسم اسمگذاری. اسمگذاری واسه معدنمون. چطوره اسم اون رو بذاریم معدن ... یِوِت!؟
/ مرد، همان طور كه در حال خندیدن و چرخ زدن است یكباره خشكش میزند. دستش بیاختیار میلرزد و مقداری از نوشیدنیاش از داخل فنجان بر زمین میریزد. /
مرد/ در حالی كه صدایش آشكارا آهنگی خشن میگیرد. / چرا یِوِت؟
جك/ بدون آنكه متوجه اضطراب مرد شده باشد. / میدونم كه این اسم واسه معدن یه مقدار سبكه اما من از این اسم ذهنیت دارم. اون مربوط میشه به یه داستان عشقی؛ داستان عشق من. این اسم اون بود. كسی كه تا حالا به ندرت ازش حرف زدم من هیچ وقت نخواستم راجع به اون چیزی بهت بگم اما اگه گوش بدی تعریف میكنم. این موضوع مربوط میشه به یك سال قبل از ملاقات با تو. راستش اون موقع من تازه از دانشگاه معدن فارغ التحصیل شده بودم و مدتی بود كه اطراف كوههای پرو در حال كاوش بودم؛ تا اینكه برخوردم به یه رگه پربار طلا. بنابراین تصمیم گرفتم كه برگردم سراغ ابزار و وسایلم كه توی یه كمپ معدنی كوچیك، نزدیك مرز اكوادور بود. همون جا بود كه برای اولین بار ملاقاتش كردم. اون همسر رسمی یه مهندس از كارافتاده معدن بود كه شاید بیشتر از بیست سال ازش بزرگتر بود. / مرد، همان طور كه به جك گوش میدهد با عصبانیت به شعلههای آتش سیخ میزند و رفتهرفته صورتش خشنتر میشود. / این طور كه مردم میگفتن اون یه حیوون مست بود كه زنش رو تنها رها كرده بود و با یه آدم مست دیگه زندگی میكرد. البته من هیچ وقت شخصاً اون رو ندیدم. احتمالاً هم شانس آوردم كه ندیدمش. خلاصه من هم گرفتار عشق اون شدم، هم فكر اینكه اون مرد چه بلایی سر زنش آورده بود خونم رو به جوش میآورد.
مرد/ با صدایی خفه / گفتی اون معدن توی كدوم شهر بود؟ من خیلی سال پیش یه مدتی توی اون ناحیه بودم.
جكسن سباستین. اونجا رو میشناسی؟
/ همزمان با كلمه «سن سباستین» به نظر میرسد كه چهرهٔ مرد در هم میرود. چشمانش چنان از حدقه بیرون میزند كه انگار هیچ چیز جز چشمان او در آن حوالی زنده نیست و دست راستش بیاختیار به طرف هفتتیری میرود كه به كمرش بسته است. /
مرد/ با زمزمهای خشدار / آره. من اون منطقه رو میشناسم. رفتم اونجا.
جك/ رؤیاگونه و مجذوب در افكار خود / من عاشقش شدم در حالی كه اون در محیطی رو به تباهی، تو یه كمپ معدنی قدیمی، به نظر میرسید كه مثل یه گل سوسن در یه كشتزار پر از انبوه گیاهان هرز داره زندگی میكنه. این بود كه آرزو كردم به هر قیمتی شده اون رو به دست بیارم و از اون فضای آلوده به گناه و رنج و مصیبت دورش كنم. دور از شرایط حیوانی كه شوهر فاسدش، واسه اون زن جوان زیبا به وجود آورده بود. من مدت زیادی اونجا مونده بودم و باید بر میگشتم به كوهستان. توی این مدت بارها به دیدنش رفتم. از اونجا كه اون مرد، ظاهراً هیچ وقت پیدایش نبود، مردم شروع كردن به حرف در آوردن راجع به ما. بنابراین دیدم زمانش رسیده كه همه چیز رو بهش بگم. وقتی برای آخرین بار به دیدنش رفتم، گفتم كه عاشقش هستم. صورتش رو توی اون لحظه هیچ وقت فراموش نمیكنم. اون با چشمهای فوق العاده معصومش نگاهم كرد و بعد لبهاش آروم تكون خورد و گفت: «من میدونم كه عاشقم هستی، من هم عاشقتم؛ اما تو باید از اینجا بری، ما نباید هیچ وقت دیگه همدیگه رو ببینیم. من شوهر دارم و باید به عهد و پیمانی كه با اون دارم وفادار باشم.»مرد/ در حالی كه پاهایش از خشم میلرزد اسلحهاش را تا نیمه از غلاف بیرون میكشد. / دراز بكش!
جك/ یكباره از خیالات خود بیرون میآید و با تعجب مرد را نگاه میكند. / منظورت چیه؟ این كارها یعنی چی؟
مرد/ با تلاش زیاد بر خشم خود غلبه كرده و سر جایش مینشیند. / چیزی نیست. یه كم عصبانی شدم. خب این نقطه ضعف منه؛ پاكدامنی زن! من توی تمام مدتی كه كار معدن میكنم كمتر همچین چیزی دیدم. بنابراین باور كردن چیزهایی كه در مورد اون زن قهرمانت میگی برای من غیر ممكنه.
/ جك به طرف او رفته و كنارش مینشیند.
جك/ مشتاق / تو اگه میتونستی اون رو ببینی این طور در موردش فكر نمیكردی. / مرد، صورتش را در میان دستهایش میپوشاند و ناله میكند. / من اینجا یه عكس از اون دارم كه یه سال پیش برام فرستاده. / عكس كوچكی را از جیبش بیرون میآورد. / این رو نگاه كن. / عكس را به طرف مرد میگیرد. / به نظر تو، یه زن با چنین صورتی میتونه متعلق به یه كمپ معدنی باشه؟ / در پی چیزی جیبهایش را جستوجو میكند. و بعد به داخل چادر میرود. مرد، با چشمان بیقرار برای لحظهای به عكس نگاه میكند. /
مرد/ با زاری زمزمه میكند. / همسر منه! / ناگهان بیاختیار با خودش بلند حرف میزند. / اون هیچ تغییری نكرده.
/ جك كه در این لحظه با پاكتی كهنه در دست از چادر بیرون آمده است متوجه جملهٔ آخر مرد میشود. /
جك/ متعجب / تغییر؟ كی؟ تو میدونی اون كیه؟
مرد/ به سرعت احساساتش را كنترل میكند و آشكارا دروغ میگوید. / نه. معلومه كه اون رو نمیشناسم. فقط این عكس، من رو یاد یه دختری انداخت كه خیلی سال پیش میشناختم؛ یه جایی توی استاتز۵. اما اون دختری كه میگم الان باید یه پیرزن شده باشه. من پیر شدم و فراموشكار.
جكاما یِوِت فقط ۲۵ سالشه. والدینش از مردمان فقیر فرانسه هستن. اونها بر اساس یه تعصب فرهنگی غلط، به اصطلاح به خاطر آسایش اون، مجبورش كرده بودن با مردی ازدواج كنه كه با وجود سن زیاد، سطح فكر و آگاهیاش خیلی از اون پایینتر بود. به خیالشون كه براش یه همسر فوق العادهاس. اون مرد هم بلافاصله بعد از ازدواج، یِوِت رو از سن سباستین منتقل كرده بود به یه جایی كه صاحب نصف یه معدن كوچیك بود. اونها زندگی سختی رو توی یه جایی شروع كردن كه به نظر میرسید شیطون هم از اونجا فرار كرده. / بعد از كمی مكث / البته من دوست دارم راجع به اون منصفانه برخورد كنم. شاید اون مرد هم فهمیده بود كه زنش هیچ وقت نمیتونه واقعاً دوستش داشته باشه. به خاطر همین تلاش كرده بود كه تصور اون رو نسبت به خودش عوض كنه. اون ظاهراً عاشق زنش بود اما با شیوهای كه فقط خودش میپسندید.
مرد/ با زمزمهای محزون / بله. اون شاید زنش رو با شیوهٔ خودش دوست داشت.
جك/ متوجهٔ نامهای میشود كه در دست دارد. / آه، فراموش كردم. من اینجا یه دلیل قانعكننده در مورد بیگناهی اون زن دارم، یه سند قطعی. این یه نامهاس كه اون برام فرستاده؛ بعد از اون كه ازش جدا شدم. چند كلمهای بیشتر نیست. بخونش. بخون تا مطمئن بشی توماس. / نامه را به مرد میدهد. /
مرد/ دستهایش شروع به لرزیدن میكند. / ـ / با خود / دستخط خودشه./ میخواند./ «من باید سوگندم رو نگه دارم. اون از من این طور خواسته و من باید اینجا بمونم. من برای اینكه با خودم روراست باشم باید نسبت به اون صداقت داشته باشم./ با خود خداوندا من تماماً در اشتباه بودم./ شاید یه زمانی برات پیغامی فرستادم. خداحافظ.» امضا یِوِت./ نامه را به آرامی تا میكند و در پاكت میگذارد و به جك میدهد. بعد یكباره با سوء ظن جك را نگاه میكند. / معنی جملهٔ آخرش چیه؟
جكروز آخر موقع خداحافظی، آدرس خودم رو توی استاتز بهش دادم. اون هم قول داد كه اگه تغییر عقیده داد یا اینكه شرایط عوض شد به من اطلاع بده.
مرد/ با طعنهای خشونتآمیز / تو؟
جك/ صورتش درهم میرود. / آره خب.
مردخب تو الان ازش چی میدونی؟ از اون وقت تا حالا چیزی راجع بهش شنیدی؟
جك فقط یه بار؛ اون هم یه سال پیش وقتی اون عكسی رو كه دیدی برام فرستاد. اون موقع من یه نامه توی كیپ تاون ازش دریافت كردم كه اون رو به استاتز فرستاده بود. توی نامه نوشته بود كه همسرش ناپدید شده، درست همون زمانی كه من ازش جدا شدم. هیچ كس هم نمیدونست كه اون كجا رفته اما ظاهراً شایع شده بود كه راه افتاده دنبال من تا ازم انتقام بگیره؛ چون باور نمیكرده كه همسرش بیگناه باشه. / مرد بار دیگر با خشونت اسلحهاش را لمس میكند. / من خوشحالم كه اون تا حالا نتونسته پیدام كنه.
مرد/ سعی میكند كنترل خود را حفظ كند و با آرامش حرف بزند. / اون زن الان كجاست؟
جك با پدر و مادرش در نیویورك زندگی میكنه. اون توی نامهاش گفته بود كه تا یك سال منتظر شوهرش میمونه. اما اگر برنگرده سراغش، به لحاظ قانونی آزاده و میتونه راجع به زندگیاش تصمیم بگیره، بنابراین برای من پیغام میفرسته. الان بیشتر از یك سال میگذره اما ... / با ناامیدی / من حتی كلمهای از اون دریافت نكردم.
/ بر میگردد و به تاریكی خیره میشود. انگار وقوع رویدادی را پیشبینی میكند.
مرد یكباره به یاد چیزی میافتد. تلگرام را از جیبش بیرون میآورد و میخواهد آن را به جك بدهد. /
مرد/ گویی از چیزی در عذاب است. / خداوندا من نمیتونم!
/ در حالی كه تازه متوجه مفهوم تلگرام شده است از دادنش منصرف شده و با یك واكنش ناگهانی به طرف آتش رفته و پس از تأملی كوتاه بار دیگر به سمت جك آمده و تلگرام را به او میدهد. /
مردخوشحال باش! این واسه تو یه سورپریزه. بخونش. پته پیر از لاوسن آوردش، قبل از اینكه بیای. میبخشی، من توی این فاصله به كلی اون رو فراموش كرده بودم. البته اشتباهاً درش رو هم باز كرد. یعنی فكر میكردم ممكنه یه چیزی راجع به معدن توش باشه.
/ به محض دادن نامه، رویش را از جك میگیرد. گویا توان دیدن خوشحالی او را نداشته باشد. جك به سرعت پاكت را باز میكند. صورتش از هیجان برافروخته میشود. از شادی فریادی میكشد و به سرعت به طرف مرد میرود. /
جك این خیلی عجیبه! خواهش میكنم بهم بگو خواب نیستم.
مرد/ برای لحظهای به جك خیره میشود و بعد به سختی لبخند میزند. / مبارك باشه. / صورتش بیاختیار درهم میرود. /
جك/ به علت هیجان زیاد دست و پایش را گم كرده است. / نگران نباش دوست پیرم من خیلی زود بر میگردم و وقتی بیام اون رو با خودم میآرم.
مرد/ دستپاچه / نه، اصلاً لازم نیست عجله كنی. همه چیز رو بذار به عهدهٔ من. تو بهتره برای یه مدتی توی اییست بمونی. حالا كه كار راه افتاده ما اینجا به كسی احتیاج نداریم.
جك به نظرت من كی میتونم یه قطار بگیرم؟
مرد اگه سریع سوار بشی و مستقیم بری به طرف لاوسن میتونی ساعت سه صبح، به قطار درجه یك برسی.
جك/ در حالی كه زین اسبش را بر میدارد به راه میافتد. / خدا كنه اسبم به دهانه تنگ دره كه میرسه لنگ نزنه.
مرد/ در دهانه خیمه میایستد. / بالاخره بعد از این همه سال پیداش كردم در حالی كه دیگه نمیتونم نسبت به اون كینهای داشته باشم. چه حیلههایی كه بازی تقدیر با ما نمیكنه. وقتی اولین روز اون اسمش رو بهم گفت، حدس زدم ممكنه همون آدمی باشه كه دنبالش هستم. اما اون به نظر مثل یه پسر بچه میاومد طوری كه دلم به خاطرش سوخت، یه جوری كه نمیتونم تصورش رو بكنم. به همین خاطر فكر كردم اون آدمی كه دنبالشم یعنی جان استون، نمیتونه این پسره باشه. با این حال هیچ وقت اسم واقعیام رو بهش نگفتم. همون طور كه اون اسم واقعیاش رو بهم نگفته بود. نمیدونم اگه اون یه وقت اسم من رو میفهمید چی میخواست بهم بگه. من توی تمام این مدت برای اون تبدیل به یه خاطره شده بودم. حالا باید با این خاطره چی كار میكردم؟ باید خودم رو بهش معرفی میكردم؟
اما نه، چه فایده؟ چرا باید خوشحالی اون رو به هم میزدم؟ توی این قضیه فقط من مقصرم و باید تاوان بپردازم. امشب وقتی برای اولین بار قصهاش رو شنیدم مطمئن شدم كه اون خود جان استونه كه قسم خورده بودم بكشمش، به خصوص وقتی دستم رفت روی اسلحه، تمام نفرت گذشته توی قلبم شعله كشید. اما یكدفعه چهرهٔ اون روزش اومد توی ذهنم؛ روزی كه توی ترانسوال با به خطر انداختن زندگیاش، جون من رو نجات داد. بیاختیار یاد حرفهاش افتادم؛ وقتی كه مرگ حسابی بِهِم نزدیك شده بود، اون دستش رو دراز كرد طرفم و گفت: «همه چیز مرتبه رفیق پیر، حالت به زودی رو به راه میشه.» بنابراین دستم رو از روی اسلحه برداشتم و اون نفرت قدیمی برای همیشه دور شد. من نمیتونستم اون كار رو انجام بدم. / برای لحظهای آرام میگیرد و بعد لبخند تلخی روی صورتش نقش میبندد. گویا مطلب تازهای را به یاد آورده است. / من چقدر احمق بودم. اون زن، با همهٔ كینهای كه بهش داشتم به من وفادار بود. امیدوارم خدا من رو به خاطر این موضوع ببخشه. لابد خواست خدا بود كه اونها با هم خوشبخت باشن. اگه به هم رسیدن دو نفر آخر عشقه، من از عشق هیچ بهرهای نبردم بنابراین باید برای همیشه یكه و تنها بمونم. به هر حال من نتونستم سایهای باشم واسه خوشبختی اونها.
جك/ شتابان داخل میشود، مهمیز بسته، كلاه بر سر و ... / خدا نگهدارت رفیق پیر. من متأسفم كه توی این شرایط تنهات میگذارم اما خودت میدونی كه خیلی وقته منتظر همچین لحظهای هستم. تو كه من رو درك میكنی، نمیكنی؟
مرد/ به آرامی / البته. / دستهای جك را در دست میگیرد و عمیقاً در چشمهایش خیره میشود. / خدا نگهدار، امیدوارم خدا شما رو به همدیگه ببخشه.
جك/ با تمام احساس / خدا نگهدار. / میرود. /
/ مرد كه انگار تحمل دیدن این لحظه را ندارد، كنار آتش مینشیند و صورتش را در دستهایش میپوشاند. لحظهای بعد بر احساسات خود غلبه میكند، هیزمهای آتش را زیر و رو كرده و در حالی كه سعی دارد لبخند بزند به دوردَست خیره میشود. /
مرد/ با اندوهی خاص زمزمه میكند. / عاشق واقعی مردیه كه به خاطر دوستش، حتی از همسرش بگذره. / پرده /
پینوشت:
۱. Sagebrash
۲. Lawson
۳. Transvaal
۴. East
۵. States
یوجین اونیل
www. eoneill.com/text/wfl/contents.htm
سیدحسین فدایی حسین
۱. Sagebrash
۲. Lawson
۳. Transvaal
۴. East
۵. States
یوجین اونیل
www. eoneill.com/text/wfl/contents.htm
سیدحسین فدایی حسین
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست