چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
حق محوری تجدد و تکلیف مداری سنت
این مقاله بر آن است تا ادله و استدلالهای مطرح در اثبات حق محوری تجدد و تكلیف محوری سنت در خارج از موضع و موضوع خود را تبیین كند. در دیدگاه حق محور تجدد و تكلیف مداری سنت این تصور خطا پیش آمده كه حق و تكلیف در این مقام در حوزه حقوق به معنای مشهور و اصطلاحی آن قرار میگیرد، در حالی كه بحث در این مقام ماهیتی وجودشناسانه و انسان شناسانه داشته و درحوزه فلسفه و متافیزیك واقع میشود. از این منظر با این كه مقاله نگاهی مثبت به حق محوری تجدد و تكلیف مداری سنت دارد، این نسبت خاص میان تجدد و سنت با حق و تكلیف را نه شأنی برای تجدد و نه منقصتی برای سنت میداند. واژههای كلیدی: سنت، تجدد، انسان گرایی، حق، تكلیف، نظم وجود . بسیاری این سخن را شنیدهاند كه تفكر یا فلسفه سنت تكلیف مدار است، حال آنكه تفكر یا فلسفه تجدد حق محور یا حق مدار است؛ به تعبیر دیگر، انسان جدید از مجرا و دریچه حق به ارزیابی و داوری دست میزند تا این كه به تكلیف و وظیفه بیندیشد، یعنی به جای سؤال از تكلیف و وظیفه، از حق و حقوق خود میپرسد. چنین تصویری از تجدد و انسان متجدد در مقابل سنت و انسانشناسی سنت، سخن غلطی نیست، با این حال بدون توضیح و تبیین میتواند منشأبدفهمی و خطا شود. در واقع هنگامی كه برای اولین بار چنین بیانی در فضای فكری ایران طرح گردید ما با چنین بدبینیها و خطاهایی نیز روبه رو بودیم. جوابهایی كه به چنین صورت بندی از سنت و تجدد داده شد به خوبی نشان میداد كه چنین خطا و اشتباهی شایع و كاملاً عمیق بوده است؛ اما این خطاها بیش از آنكه ناشی از كسانی با شد كه در مقام دفاع از سنت برآمدهاند، ناشی از خطا و نقصانی است كه در بطن صورتبندی وجود داشت. البته نه این كه صورتبندی غلطی باشد، بلكه به این معنا كه نه در اصل و نه در فرع توضیح و تبیین خوب و درستی از آن ارائه نگردیده بود. یعنی خطاها و نقصانهایی كه در جواب به این تصویر داده شد از آن جهت جوابهایی نادرست و ناقص بود كه اصل مسأله به صورت غلطی بیان شده بود. درك این نكته با توجه به این مسأله آسان خواهد شد كه تصویر ارائه شده از تجدد و انسان متجدد در خصوص حق و تكلیف مستقیم و غیرمستقیم ماهیتی ارزش گذارانه داشت و به قصد تحسین و تمجید از این نگاه و شأن برتر انسان متجدد نسبت به انسان سنت بیان شده بود. هدف آن نیز این بود كه از این طریق یعنی نقد ضمنی و بلكه صریح فلسفه و انسانشناسی سنت، ضرورت دگرگونی آن به نفع تجدد و انسانشناسی تجدد اثبات گردد. در چنین وضعیتی مدافعان سنت و انسانشناسی سنت چون تصور میكردند كه از طریق ارائه تصویری غلط از سنت به نفع تجدد بدان حمله شده است در مقام دفاع برآمدند.در مقابل این دیدگاه، برخی از هم عرضی حق و تكلیف سخن گفتند و معتقدند نه تجدد یكسره از تكلیف خالی است و نه سنت از حق، زیرا بر پایه استدلال درستی كه ارائه میشد حق و تكلیف همیشه همراه یكدیگر هستند؛ با این حال گرچه این استدلال به تعبیری كه از حضرت امیرعلیه السلام است استدلال تام است و «حق لایجری لاحد الاّ جری علیه»، این جواب در این جا ناكافی است و حكایت از عدم درك درست آن صورتبندی میكند. از منظر درست اساساً ویژگی به اصطلاح حق مدارانه و به تعبیر درستتر حق خواهانه انسان متجدد فی نفسه ماهیتی ارزشی و ارزش گذارانه ندارد گرچه در صورتبندی ارائه شده در ایران قصد ایجاد چنین توهمی در میان بوده است. همانطوری كه ویژگی تكلیف مدارانه سنت فی نفسه مبین هیچ موضع فرودین و غیرانسانی نیز نیست، گرچه به واسطه درك غلط حق و تكلیف ممكن است چنین توهمی ایجاد شده باشد. ویژگی مورد بحث تجدد و انسان متجدد به انسان گرایی آن برمیگردد كه همانگونه كه هایدگر بدان توجه میدهد، اساساً ماهیتی ارزشی ندارد، بلكه مقولهای متافیزیكی است، گرچه همیشه معنای واقعی آن خود را در پشت نقابی از انسان دوستی مخفی كرده و میكند.۲ تقریر درست از مسأله نشان میدهد، كه حق خواهی انسان متجدد و حقطلبی فلسفه تجدد بر متافیزیكی بنا شده است كه در بنیان هیچ جایی برای حق در معنای حقیقی آن باقی نمیگذارد تا به اعتبار آن ارزشی برای این نوع نگرش انسان شناسانه و فلسفی ثبت گردد. به همین دلیل نیز این نادرست است كه سنت نفی این نوع حق خواهی را از فلسفه و انسانشناسیاش امری نامطلوب و منفی تلقی كند. در واقع انتساب چنین نگرشی به سنت نه تنها هدم بنیان وجودشناسانه آن است، بلكه ارزشی كاملاً مذموم و منفی برای آن به همراه خواهد داشت؛ از این رو نه تنها نباید كوشید تا گفتمان سنت را دارای چنین درك و فهمی از حق و حقمداری دانست، بلكه بایستی همانگونه كه غرض بعضی از مطرح كنندگان این دیدگاه است، آن را خاص تجدد و منحصر به انسان شناسی تجدد دانست. همانگونه كه مشخص است، موضوع مورد بحث این گفتار مسألهای متعلق به حوزه فلسفه سیاسی است، با این حال با نظر به مفروضات و بنیانهای نظری آن مسأله، به فراتر از این حدود و كل گفتمان تجدد به ویژه انسانشناسی آن میكشد.
در حوزه فلسفه سیاسی، هابز به عنوان مؤسس اولین فلسفه سیاسی، مبتنی بر حق شناخته شده است.۳ اشتراوس كه به این مسأله توجه داده است میگوید كه به این معنا هابز همزمان هم مؤسس اولین فلسفهای است كه دولتهای مطلقه و اقتدارگرای مدرن از دل آن بیرون آمده و هم دولت و حكومتهای لیبرال؛ با این حال این طور به نظر میرسد كه این نتیجه متضاد از آن رو حاصل شده كه فلسفه هابز اولین فلسفه سیاسی است كه در كنارهگیری و با انقطاع از سنت شكل گرفته و در بنیان آن انسانشناسی تجدد قرار دارد. فلسفه او به لحاظ وجود شناختی با شرایطی آغاز میكند كه تنها پایه ممكن برای تأسیس آن، انسان و حق منبعث از آن است؛ اما همانگونه كه نزاعهای موجود بر سر جایگاه هابز در فلسفه سیاسی بیان میكند از وجهی وی پیوند خود را با سنت حفظ كرده است؛ از این رو او را نمیتوان معرّف كامل دیدگاه تجدد در مورد حق دانست. هابز فلسفه خود را بر ویژگیهای ذاتی در انسان مبتنی میكند كه از نظر او ویژگیهای طبیعی قلمداد میشوند. به همین دلیل نیز اشتراوس فلسفه او را تداوم فلسفه قانون طبیعی سنت میداند، گرچه این فلسفه به اعتباری كه بیان شد نوع تجددی این فلسفه است. دیدگاه پخته و كامل فلسفه تجدد در مورد حق آن است كه با نظرگاه كانت در این خصوص مشخص میشود. در كانون این نظرگاه، با ظهور انسانی كه كانت آن را انسان خود قانونگذار(Autonomous) مینامد، مواجهیم. برای درك معنا و مفهوم انسان خود قانونگذار و جایگاه وجود شناختی آن لازم است از زمان كانت به عقبتر بازگردیم همگان با شك دكارتی و جایگاه آن در فلسفه تجدد آشنا هستند. با این حال بعضاً به نظر میرسد كه این شك و نقش آن در ایجاد دنیای متجدد و رویكرد آن به عالم و آدم به خوبی فهمیده نشده است. اگر كسی این شك را در حد شكی روششناختی تقلیل دهد قطعاً معنای درست آن را نفهمیده است. با اینكه دكارت این شك را در كتاب گفتار در روش مطرح كرده، شك مذكور بسیار فراتر از شك معمول روش شناسانه است. در معنای درست شك روش شناسانه متأخر از شكی وجود شناسانه قرار دارد كه دنیای تجدد هیچگاه از آن بیرون نیامده است، بلكه به شهادت تطورات بعدی تجدد به ویژه تطورات اخیر آن در اندیشه پسا تجدد این شك عمق نیز یافته است. در هر حال، این شك به عنوان شكی متافیزیكی شرایط ساختاری كلیت دنیای تجدد و از جمله نظریهپردازی را مشخص میسازد كه هر آنچه در این دنیا در مقام نظر و عمل تحقق یافته است در چارچوب آن امكان یافته و معنا و مفهوم پیدا كرده است. با این كه شك دكارتی نقطه آغاز تفكر و فلسفه تجدد قلمداد شده است، اما آن را بایستی اولین صورتبندی كامل آن قلمداد كرد. در واقع شك دكارتی طنین شكی است كه از اواخر دوره قرون وسطایی كلیت فكر و روح انسان غربی را به تدریج در خود فرو میبرد.۴ تایلور در رساله كوچك مرضهای تجدد، در تحلیل بیماریهای تجدد اشاره به واقعیتی میكند كه به خوبی معنا و مفهوم مورد نظر ما را از شك وجود شناسانه بیان میكند. آنچه وی به عنوان یكی از معضلهای تجدد یا علت مرضهای آن برمیشمارد از دست رفتن نظم وجودشناختی عالم پس از سنت است.در سنت وجود از نظمی ذاتی برخوردار است كه واجد معنای مشخصی برای موجودات آن میباشد. بر حسب این ویژگی كه اختصاص به این دین یا آن دین و این سنت یا آن سنت نیز ندارد گونههای بودن موجودات و نحوه رفتار و عمل آن متأثر از این نظم وجود شناختی میباشد، به ویژه در خصوص انسان، نظم مذكور در پیوند با نظم رفتاری و حیات انسان - چه در حیطه فردی و چه در حیطه اجتماعی - قرار دارد. هم نظم وجود بر رفتار انسان تأثیر میگذارد و هم رفتار انسانی در این نظم اثرگذار است. شك دكارتی دقیقاً تشكیك در وجود چنین نظمی در عالم است كه حاصل آن به تعبیر هاناآرنت از جهان، بیگانگی انسان در دنیای تجدد است.۵ در اثر چنین شكی است كه عالم معنا و مفهوم خود را برای انسان از دست میدهد و به صورت ماده خامی ظاهر میشود كه تنها در پرتو انسان و از ناحیه آن از صورت بی شكل و آشفته آن خارج شده و نظمی به خود میگیرد. آنچه در نظم تجددبه صورت ثابت وجود شناختی این نظم معنا و وجود دارد موجودی است كه تنها در پرتو ذهن خویش خود و جهان را اثبات میكند. انسان متجدد و معنا و مفهوم حقِ خاص آن همزمان با از دست رفتن نظم وجود حاصل میشود؛ البته این ظهور و افول دفعی نبوده است، بلكه به تدریج همانطور كه یكی از دست میرود دیگری ظاهر شده و به میزان از دست رفتن اوّلی دیگری به كمال خود میرسد. مفهوم از دست رفتن نظم وجود از جهان و بیگانگی انسان متجدد از وجهی همان مشكله بی معنایی دنیای متجدد را به وجود آورده و بیان میكند، اما از آن وجهی كه در اینجا مورد نظر است از دست رفتن نظم وجود به معنای این است كه وجود متضمن هیچ سخن یا پیامی برای انسان نیست؛ به تعبیر مشخصتر، در حوزه فلسفه سیاسی این به معنای آن است كه معنا و مفهوم قانون طبیعی اساس و توجیه خود را از دست میدهد. از این منظر تازه، عالم دیگر واجد هیچ خصیصه ذاتی نیست كه بتوان بر پایه آن مبنا و معیاری برای رفتار انسانی و نظم اجتماعی انسان یافت. انسانی كه از درون این تحول سربرآورده است دیگر بیرون از خود پایه و بنیان ثابت وجود شناختیای كه او را مشخص كند، حد بزند یا جهت دهد، نمیبیند. حتی بر خلاف هابز كه «چون » در ابتدای راه بود و به طور كامل از سنت نبریده بود تصور میكرد كه میتوان در وجود انسان و ویژگیهای ذاتی آن، مبنا و پایهای برای استقرار نظم و تعیین حق یافت، نظم تجدد و انسان متجدد در وجود انسان به عنوان یك موجود طبیعی چنین بنیانها و پایه هایی نمیبیند، چرا كه اساساً چیزی به نام طبیعی و طبیعت و از جمله انسان طبیعی برای نظم تجدد و انسان آن متصور و معنادار نیست. حال این امكان وجود دارد كه به طور مشخصتر به مسأله اصلی این نوشتار بپردازیم. اگر به مفهوم نظم وجود دقت كنیم به زودی بر ما روشن میشود كه معنا و مفهوم تكلیف مداری سنت و حق مداری تجدد چیست. حاصل این تدقیق این را نیز روشن خواهد كرد كه اساساً معنا و مفهوم حق در این دو گفتمان چه تمایزهای بنیانی با هم دارد، گرچه ما در ادامه نشان خواهیم داد كه علی رغم هر هیاهویی كه حول این مفهوم و به ویژه حقوق بشر در دنیای تجدد بر پا گردیده است، معنای حق و حقوق در گفتمان تجدد در پایان یكسره از دست میرود و عمق آن در سطح دنیای تجدد به غشایی رقیق از الزامات متعارف ناثابت و غیر جوهری مبدل میگردد. از آنجا كه دنیای سنت به نظمی وجود شناختی با ثابتاتی مشخص و معلوم قائل است انسان در درون آن موجودی یكسره به خود واگذار شده و رها نیست. با اینكه انسان به ویژه در سنت دینی اشرف مخلوقات است و كل موجودات طبیعی مسخر اویند، اما این موضع كانونی و این رابطه وجودی با سایر موجودات در حدود مقرری جریان دارد. همان نظمی كه چنین جایگاهی به انسان داده و سایر موجودات را تابع او ساخته است الزامات و تبعات مشخص و معینی برای وجود انسان نیز در بردارد. همانگونه كه به روشنی از این تصویر پیداست، در این چارچوب وجود شناختی كلیه موجودات و از جمله انسانها حق و حقوق و تكالیف و تعهداتی در برابر یكدیگر دارند. در واقع حق و حقوق، و تعهدات و تكالیف بیان دیگری برای نتایج و تبعاتی است كه نظم وجود برای موجودات این عالم دربردارد، اما اگر چنین است چرا باید نظم سنت را نظم تكلیف مدار و نه حق مدار یا حداقل نظم هم تكلیف مدار و هم حق مدار دانست؟ چرا باید علی رغم صراحت و روشنی موجود در این نظم كه هم حق و هم تكلیف را با هم دارد، همچنان بایستی این نظم را تكلیف مدار دانست؟ البته عدهای ممكن است - و چنین نیز كردهاند - كه به اعتبار جهاتی كه گفته شد این را بر نتابند كه نظم سنت نظم تكلیف مدار است. با اینحال چنین تفسیری در نظم سنت بر پایه دید غلطی از این نظم و نقد ناظر به آن انجام گرفته است. خطای مشابهی عیناً در باب انسان مداری سنت درگفتمان تجدد شایع بوده است كه توجه به آن میتواند ما را در درك این خطا و چرایی آن كمك كند. یكی از نقدهای متجددان به سنت از آغاز این بودهاست كه انسان تا پیش از دوران جدید واجد هیچ شأن و مرتبهای نبوده است. از همین رو آنها انسان گرایی را حاصل تجدد میدانند كه تدریجاً از دوران نوزایی این اندیشه را محور كار خود قرار داده تا این كه در قرن نوزدهم میلادی آن را به كمال خود رساند. نقدهایی كه از دوران هیوم آغاز گردید و به دست هگل و ماركس به كمال خود رسید در چارچوب چنین دیدی رابطه انسان و دین را منشأاز خود بیگانگی انسان تلقی كردند، چرا كه از این منظر عبودیت و اطاعت انسان یا به تعبیر خاصتر برافكندن تواناییهای انسان در هیأت موجودات متعالی در آسمان و سپس به خاك افتادن در برابر آن و تضرع و دست دعا و نیاز برای آن دراز كردن نتیجهای جز فراموشی و سركوب انسان و حقیقت موجود در او ندارد. با این حال كلید درك این دیدگاهها و معنا و مفهوم واقعی آنها دو ابهام دیگری است كه همزمان با اتهامات پیشین تجدد بر سنت، وارد شده است. این اتهامات كه عمدتاً در حوزه معرفت و علم مطرح شده این است كه سنت ویژگی انسان مركزگراست. این بدان معناست كه سنت معتقد بوده است جهان برای انسان ساخته شده و انسان برای خدا.۶ به دلیل همین انسان مركزگرایی است كه زمین را مركز عالم قرار داده است، چون انسان را اشرف مخلوقات و محور عالم میدانسته است. اما خطای سنت تنها در این نبوده است كه نظریه هستیشناسانه غلطی را به اعتبار این انسان گرایی خاص پاس داشته است. این نوع نگرش به انسان، به عنوان اشرف مخلوقات، فراتر از این، رویكردی را در حوزه علم و معرفت موجب شده كه از آن به انسان شكلگرایی یاد میشود كه مطابق آن عالم و كلیه موجودات هستی بر پایه نوع نگاه انسان به خود مفاهیم و چارچوبهای نظری مناسب با آن تبیین و توضیح داده میشود؛ اما آیا این عجیب نیست كه سنت را مورد شماتت قرار دهند كه انسان را به اعتبار دعوت به پرستش و اطاعت خدا تحقیر كرده است؛ ولی همزمان به آن انتقاد كنند كه چرا انسان را اشرف مخلوقات دانسته و ذخیره مفهوم و تصور خاص خود را برای شناخت كل عالم به كار گرفته است؟ روشن است كه چنین اتهامات و انتقادات ناسازگاری موجب تعجب میشود. اگر به پاسخ ژیلسون بر این انتقادات توجه كنیم خواهیم دید كه نكته عجیب در آنها نیست، بعلاوه، با كل تفكر تجدد نیز سازگار است. به بیان ژیلسون، سنت هر شأنی را كه برای انسان مقرر میدانسته شأن اعطایی در اوست. انسان اگر در رأس هرم مخلوقات قرار گرفته و بر تخت اشرفیت مخلوقات نشسته این شأن و اعتبار را خود به دست نیاورده است. نظم هستی و جایگاهی كه خداوند برای انسان مقرر داشته او را چنین مكانت هستی شناختی داده است. به همین دلیل نیز انسانِ سنت هیچگاه علی رغم نداشتن همتایی بالاتر در وجود، در خود نمیدیده است كه از چارچوب هستی شناسانه عالم خارج شود، یا نظم و قانونی از پیش خود برای عالم جعل كند یا این كه نظم و قانونی طبیعی را به صرف اراده و درخواست شخصی و در ناسازگاری با چارچوب هستی شناسانه عالم تغییر دهد.۷ اما همین جهات است كه موجبات ناخوشنودی تجدد از انسان گرایی سنت را فراهم میآورد. همانگونه كه كانت به بهترین وجه انسان گرایی تجدد را بیان كرده، انسانی كه اقتدار و مرجعیتی بالاتر از خود و عقل خود بنیاد پذیرفته و بدان تن دهد، حتی اگر این اقتدار خدا و دین باشد، خویش را برده ساخته است. از این منظر، انسان علی رغم هر شأنی كه در سنت داشته به اعتبار تمكین در برابر نظم وجود و عدم طغیان در برابر آن تحقیر شده است، چون خود بنیاد نیست. به همین ترتیب آن انسان گرایی كه حاصلش چنین انسانی باشد به چیزی نمیارزد، بلكه باید آن را به ضدش تعریف كرد یا آن را به طور كلی انكار كرد. در هر حال در بحث حاضر نیز رویكرد مشابهی مطرح است. این از آن روست كه گرچه نظم وجودی سنت، چه در رویكرد طبیعت شناسانه یا فلسفی و چه در رویكرد الهیاتی یا دینی، در سطح فلسفه سیاسی یا حقوق از حق و تكلیف به عنوان مفاهیمی مرتبط با یكدیگر سخن میگوید. اما تكلیف در آن موضع كانونی دارد، ولی این محوریت نه به معنای ماهیت غیرانسانی یا ضدانسانی آن است و نه این كه اساساً تكلیفی كه در اینها بر محوریت آن تأكید میشود در سطح تكالیف یا حقوق دیگری قرار دارد كه در سطوح پایینتر از جمله در حقوق یا فلسفه سیاسی از آن بحث میشود. رتبه این تكلیف كه در بحث تكلیف مدار بودن نظم سنت از آن سخن گفته میشود، در سطح وجودی بالاتری نسبت به سایر تكالیف و حقوق قرار دارد. در این سطح كه سطح اول است به یك معنا تنها تكلیف وجود دارد و حقی وجود ندارد، بعلاوه این كه سایر حقوق و تكالیف به اعتبار این تكلیف اتكا دارد. وقتی گفته میشود كه نظم سنت نظم تكلیف مدار است، این بیان دیگری برای این سخن است كه بگوییم نظم وجود شناسانه عالم، جایگاه موجودات و حدود مجاز رفتاری آنها را مشخص ساخته است. از آنجا كه در نگاه سنت عالم واجد نظمی ثابت است كه مقدم و فراتر از موجودات آن جایگاه وجود شناختی عالم حدود مجاز رفتاری آنها غایت و مقصد آنها و نحوه وجود و سیر وجودی آنها را تعیین كرده است؛ این بدان معناست كه آنها به اعتبار وجود خویش از پیش ملزم و مكلف به گونهای خاص از بودن و رفتار هستند. داشتن چنین دركی از وجود به معنای آن است كه موجودات عالم به بیانی بسیار كلی مكلف و ملزم به وجودی خاص و الزامات و تعهدات ناشی از آن هستند. این درك، چه در شكل دینیاش كه خداوند را واضع و حافظ این نظم وجودی میداند و چه در شكل فلسفیاش كه از نظم طبیعی و طبیعت سخن میگوید، اولین بیان حق و تكلیف را در صورت تكلیف موجودات و از جمله انسان در برابر واضع این نظم میبیند. البته نتیجه داشتن تكلیف در برابر این موجود یا حقیقت متعالی از پیش نهاده داشتن حق و حقوقی مشخص نیز هست، اما این حق و حقوق فرع آن تكلیف وجود شناسانه است و به اعتبار آن معنا و مفهوم مییابد نه این كه همزمان با آن یا متقدم بر آن.به این معنا روشن میشود كه تكلیف مداری سنت چه صورتی دارد و در برابر كی یا چیست. این تكلیف مداری همانطوری كه مشخص شد، در سطح روابط بین موجودات به ویژه رابطه انسانها با یكدیگر نیست كه بخواهیم نتایج سوء یا شماتت باری از آن در فلسفه سیاسی یا فلسفه حقوق اخذ كنیم. اساساً تكلیف در این معنا عین حق و به معنای حق است، چه این مقام كه مقام وضع حق و تكلیفهای ثانوی است مقام وجودی است و تكلیف مورد بحث از جایگاه و شأن وجودی موجودات عالم و از جمله انسان در سلسله مراتب و نظم وجود اخذ میشود. این تكلیف مداری به معنای آن است كه موجودات عالم و از جمله انسان اولویت یا تقدمی در قبال اصل وجود ندارد. به ویژه مفهوم این تكلیف مداری آن است كه انسان نمیتواند واضع نظم وجودی عالم باشد و در حوزه رفتاری نیز نظم درست حیات او بایستی تابع و بر پایه نظم وجودی عالم باشد. از این منظر انسان واضع حق نیست و نمیتواند از حدود مقرری كه همان حدود وجود شناختی عالم است تجاوز كند؛ اما دقیقاً این منهیات سنت همان هایی است كه در نظم تجدد مجاز دانسته شده است. همان گونه كه در مورد سنت گفته شد، در تجدد نیز حق مورد بحث در خصوص حق مداری نظم تجددی از جنسی متفاوت یا حق مطروحه در فلسفه حقوق یا فلسفه سیاسی است. بعید به نظر میرسد كه كسی به معنای حق در حوزه سیاست یا حقوق، هر چند به طور اجمال، آگاهی داشته باشد و هیچ توهمی در مورد معیت حق و تكلیف در نظامهای سیاسی و حقوقی تجدد گریبانگیر او نشود. هنگامی كه گفته میشود، تجدد انسان متجدد حق طلب یا حق خواه و به تعبیر درستتر مطالبه كننده حق و حقوق است تا برآورده كننده تكلیف سطح بحث در سطحی متفاوت از این سطوح جریان دارد. در اینجا نیز نظیر سنت پای ربط و نسبت انسان با نظم وجود در میان است. اما از آنجا كه در تجدد نظم وجود از دست رفته و انسان در كانون ایجاد نظمهای متوهم یا متخیل برای عالم قرار گرفته یكسره مفهوم تكلیف از دست میرود و به جای آن حق مینشیند. در نظریه تجدد نظمی از پیش مقرر چه، در صورت دینی و چه در صورت طبیعی، وجود ندارد كه بر پایه آن بتوان انسان را ملزم به گونهای از بودن كرد.این فقدان هر گونه الزام از پیش نهاده وجود شناختی عالم برای رفتار و حیات فردی و اجتماعی انسان است كه از آن تعبیر به حق مداری شده است. این حق مداری به معنای آن است كه انسان در برابر هیچ موجودی به غیر از خود پاسخگو نیست و اجابت كننده فرمان هیچ فرمان دهندهای چه خدا و چه طبیعت نیست. این حق مداری به معنای رهاشدگی انسان و فقدان الزامات ذاتی و از پیش مقرر برای رفتارهای انسانی است. همانطور كه میتوان به راحتی دریافت، حق و تكلیف مورد بحث حق و تكلیف در برابر خدا و نظم وجود است نه حق و تكلیف مربوط به روابط میان انسانها یا موجودات عالم در برابر یكدیگر؛ همان طور كه شأن انسان در سنت نه بر پایه اراده خود وی بلكه بر پایه نظم هستی و اراده خداوند تعیین میگردد. به این معنا حق مداری انسان متجدد و نظم تجدد یعنی این كه اساس نظم تجددی و نحوه وجود انسان متجدد بر پایه طغیان در برابر خدا و طبیعت و عدم قبول هیچ حد و حدودی بر رفتارها و نظم خاص استوار است، به این معناست كه گفتیم این نوع حق مداری خاص تجدد و منحصر به آن است و شایسته است كه چنین باشد و سنت و اهل سنت لحظهای غبطه آن را نخورند یا در طلب اثبات آن برای سنت نباشند كه نه تنها هیچ شأنیت و ارزشی ندارد، بلكه تناقضی اساسی را به درون سنت میآورد، یعنی همان نتیجه محتوا كه در انتظار برنامه كلیه سكولاریستها میباشد كه میخواهند دینی متجدد یا تجددی دینی خلق كنند. همانگونه كه معنای محوریت حق در گفتمان تجدد عصیان در برابر نظم وجود است، معنای محوریت تكلیف در گفتمان سنت خضوع در برابر نظام تكوین و سرسلسله دار آن است. در حالی كه در گفتمان تجدد آن محوریت بدان معنایی است كه انسان خوشبختی خود را بركنار از الزامات و راهی كه حقیقت وجود و عالم بر سر راه او گذاشته میطلبد تكلیف محوری سنت میگوید كه سعادت و نیكبختی انسان تنها از طریق گوش دادن به آهنگ وجود و همنوا كردن طنین رفتاری انسان به نوای آن قابل دست یابی است و بس. بنابراین تكلیف مداری یا حق محوری در این معنا نیز بركنار از ارزش و اعتباری كه در صحت و حقیقت یا شأنیت این دو نوع تصویر وجود شناختی از عالم و جایگاه انسان در آن وجود دارد به طور مستقیم و اولاً بالذات آن گونه كه مفهوم حق محوری یا حق خواهی در اولین مواجهه با آن در ذهن انسان متبادر میكند هیچ ارزش و شأنیتی ندارد، بلكه اگر معنای درست آن یعنی عصیان و طغیان در برابر نظم وجود بیان شود ارزش و اعتبار واقعی آن بهتر قابل ارزیابی است و كسانی كه در مقام آگاه سازی انسانها و بسط معرفت میكوشند و در پی اغراض سیاسی نیستند، درستتر آن است كه آن را در این لباس حقیقی و نه در لباسهای عاریهای و نقابهای گمراه كننده عرضه كنند.
پینوشتها
۱.استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
۲. مارتین هایدگر (۱۹۹۳) ص ۲۴۵.
۳. لئو اشتراوس، ۱۹۸۷.
۴. چارلز تایلور، مرضهای تجدد (۱۹۹۱) ص ۲ - ۳.
۵. هانا آرنت، (۱۹۵۸).
۶. ژیلسون، (۱۹۳۶) ص۲۲۴.
۷. ژیلسون (۱۹۳۶) ۵ - ۲۴۴ و ۶ - ۱۰۵.
منابع
- Heidegger, Martin )۳۹۹۱(, Letter on Humanism, IN Heidegger, Basic Writtings. London: Kreil.
- Taylor, Charles )۱۹۹۱( The Malaise of Modernity, Concord, on,: House of anonsi Press.
- Gilson, Etienne )۶۳۹۱( The spirit of Medieval Philosophy, London: Sheed × Ward.
- Arendt, Hannah )۸۵۹۱( The Human condition. Chicago: University of Chicago Press.
- Strauss Leo × Joseph Cropsey )eds( )۱۸۹۱( A History of Political Philosophy. Chicago × London: University of Chicago Press.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی ، شماره ۲۲
نویسنده: حسین كچویان ۱
در حوزه فلسفه سیاسی، هابز به عنوان مؤسس اولین فلسفه سیاسی، مبتنی بر حق شناخته شده است.۳ اشتراوس كه به این مسأله توجه داده است میگوید كه به این معنا هابز همزمان هم مؤسس اولین فلسفهای است كه دولتهای مطلقه و اقتدارگرای مدرن از دل آن بیرون آمده و هم دولت و حكومتهای لیبرال؛ با این حال این طور به نظر میرسد كه این نتیجه متضاد از آن رو حاصل شده كه فلسفه هابز اولین فلسفه سیاسی است كه در كنارهگیری و با انقطاع از سنت شكل گرفته و در بنیان آن انسانشناسی تجدد قرار دارد. فلسفه او به لحاظ وجود شناختی با شرایطی آغاز میكند كه تنها پایه ممكن برای تأسیس آن، انسان و حق منبعث از آن است؛ اما همانگونه كه نزاعهای موجود بر سر جایگاه هابز در فلسفه سیاسی بیان میكند از وجهی وی پیوند خود را با سنت حفظ كرده است؛ از این رو او را نمیتوان معرّف كامل دیدگاه تجدد در مورد حق دانست. هابز فلسفه خود را بر ویژگیهای ذاتی در انسان مبتنی میكند كه از نظر او ویژگیهای طبیعی قلمداد میشوند. به همین دلیل نیز اشتراوس فلسفه او را تداوم فلسفه قانون طبیعی سنت میداند، گرچه این فلسفه به اعتباری كه بیان شد نوع تجددی این فلسفه است. دیدگاه پخته و كامل فلسفه تجدد در مورد حق آن است كه با نظرگاه كانت در این خصوص مشخص میشود. در كانون این نظرگاه، با ظهور انسانی كه كانت آن را انسان خود قانونگذار(Autonomous) مینامد، مواجهیم. برای درك معنا و مفهوم انسان خود قانونگذار و جایگاه وجود شناختی آن لازم است از زمان كانت به عقبتر بازگردیم همگان با شك دكارتی و جایگاه آن در فلسفه تجدد آشنا هستند. با این حال بعضاً به نظر میرسد كه این شك و نقش آن در ایجاد دنیای متجدد و رویكرد آن به عالم و آدم به خوبی فهمیده نشده است. اگر كسی این شك را در حد شكی روششناختی تقلیل دهد قطعاً معنای درست آن را نفهمیده است. با اینكه دكارت این شك را در كتاب گفتار در روش مطرح كرده، شك مذكور بسیار فراتر از شك معمول روش شناسانه است. در معنای درست شك روش شناسانه متأخر از شكی وجود شناسانه قرار دارد كه دنیای تجدد هیچگاه از آن بیرون نیامده است، بلكه به شهادت تطورات بعدی تجدد به ویژه تطورات اخیر آن در اندیشه پسا تجدد این شك عمق نیز یافته است. در هر حال، این شك به عنوان شكی متافیزیكی شرایط ساختاری كلیت دنیای تجدد و از جمله نظریهپردازی را مشخص میسازد كه هر آنچه در این دنیا در مقام نظر و عمل تحقق یافته است در چارچوب آن امكان یافته و معنا و مفهوم پیدا كرده است. با این كه شك دكارتی نقطه آغاز تفكر و فلسفه تجدد قلمداد شده است، اما آن را بایستی اولین صورتبندی كامل آن قلمداد كرد. در واقع شك دكارتی طنین شكی است كه از اواخر دوره قرون وسطایی كلیت فكر و روح انسان غربی را به تدریج در خود فرو میبرد.۴ تایلور در رساله كوچك مرضهای تجدد، در تحلیل بیماریهای تجدد اشاره به واقعیتی میكند كه به خوبی معنا و مفهوم مورد نظر ما را از شك وجود شناسانه بیان میكند. آنچه وی به عنوان یكی از معضلهای تجدد یا علت مرضهای آن برمیشمارد از دست رفتن نظم وجودشناختی عالم پس از سنت است.در سنت وجود از نظمی ذاتی برخوردار است كه واجد معنای مشخصی برای موجودات آن میباشد. بر حسب این ویژگی كه اختصاص به این دین یا آن دین و این سنت یا آن سنت نیز ندارد گونههای بودن موجودات و نحوه رفتار و عمل آن متأثر از این نظم وجود شناختی میباشد، به ویژه در خصوص انسان، نظم مذكور در پیوند با نظم رفتاری و حیات انسان - چه در حیطه فردی و چه در حیطه اجتماعی - قرار دارد. هم نظم وجود بر رفتار انسان تأثیر میگذارد و هم رفتار انسانی در این نظم اثرگذار است. شك دكارتی دقیقاً تشكیك در وجود چنین نظمی در عالم است كه حاصل آن به تعبیر هاناآرنت از جهان، بیگانگی انسان در دنیای تجدد است.۵ در اثر چنین شكی است كه عالم معنا و مفهوم خود را برای انسان از دست میدهد و به صورت ماده خامی ظاهر میشود كه تنها در پرتو انسان و از ناحیه آن از صورت بی شكل و آشفته آن خارج شده و نظمی به خود میگیرد. آنچه در نظم تجددبه صورت ثابت وجود شناختی این نظم معنا و وجود دارد موجودی است كه تنها در پرتو ذهن خویش خود و جهان را اثبات میكند. انسان متجدد و معنا و مفهوم حقِ خاص آن همزمان با از دست رفتن نظم وجود حاصل میشود؛ البته این ظهور و افول دفعی نبوده است، بلكه به تدریج همانطور كه یكی از دست میرود دیگری ظاهر شده و به میزان از دست رفتن اوّلی دیگری به كمال خود میرسد. مفهوم از دست رفتن نظم وجود از جهان و بیگانگی انسان متجدد از وجهی همان مشكله بی معنایی دنیای متجدد را به وجود آورده و بیان میكند، اما از آن وجهی كه در اینجا مورد نظر است از دست رفتن نظم وجود به معنای این است كه وجود متضمن هیچ سخن یا پیامی برای انسان نیست؛ به تعبیر مشخصتر، در حوزه فلسفه سیاسی این به معنای آن است كه معنا و مفهوم قانون طبیعی اساس و توجیه خود را از دست میدهد. از این منظر تازه، عالم دیگر واجد هیچ خصیصه ذاتی نیست كه بتوان بر پایه آن مبنا و معیاری برای رفتار انسانی و نظم اجتماعی انسان یافت. انسانی كه از درون این تحول سربرآورده است دیگر بیرون از خود پایه و بنیان ثابت وجود شناختیای كه او را مشخص كند، حد بزند یا جهت دهد، نمیبیند. حتی بر خلاف هابز كه «چون » در ابتدای راه بود و به طور كامل از سنت نبریده بود تصور میكرد كه میتوان در وجود انسان و ویژگیهای ذاتی آن، مبنا و پایهای برای استقرار نظم و تعیین حق یافت، نظم تجدد و انسان متجدد در وجود انسان به عنوان یك موجود طبیعی چنین بنیانها و پایه هایی نمیبیند، چرا كه اساساً چیزی به نام طبیعی و طبیعت و از جمله انسان طبیعی برای نظم تجدد و انسان آن متصور و معنادار نیست. حال این امكان وجود دارد كه به طور مشخصتر به مسأله اصلی این نوشتار بپردازیم. اگر به مفهوم نظم وجود دقت كنیم به زودی بر ما روشن میشود كه معنا و مفهوم تكلیف مداری سنت و حق مداری تجدد چیست. حاصل این تدقیق این را نیز روشن خواهد كرد كه اساساً معنا و مفهوم حق در این دو گفتمان چه تمایزهای بنیانی با هم دارد، گرچه ما در ادامه نشان خواهیم داد كه علی رغم هر هیاهویی كه حول این مفهوم و به ویژه حقوق بشر در دنیای تجدد بر پا گردیده است، معنای حق و حقوق در گفتمان تجدد در پایان یكسره از دست میرود و عمق آن در سطح دنیای تجدد به غشایی رقیق از الزامات متعارف ناثابت و غیر جوهری مبدل میگردد. از آنجا كه دنیای سنت به نظمی وجود شناختی با ثابتاتی مشخص و معلوم قائل است انسان در درون آن موجودی یكسره به خود واگذار شده و رها نیست. با اینكه انسان به ویژه در سنت دینی اشرف مخلوقات است و كل موجودات طبیعی مسخر اویند، اما این موضع كانونی و این رابطه وجودی با سایر موجودات در حدود مقرری جریان دارد. همان نظمی كه چنین جایگاهی به انسان داده و سایر موجودات را تابع او ساخته است الزامات و تبعات مشخص و معینی برای وجود انسان نیز در بردارد. همانگونه كه به روشنی از این تصویر پیداست، در این چارچوب وجود شناختی كلیه موجودات و از جمله انسانها حق و حقوق و تكالیف و تعهداتی در برابر یكدیگر دارند. در واقع حق و حقوق، و تعهدات و تكالیف بیان دیگری برای نتایج و تبعاتی است كه نظم وجود برای موجودات این عالم دربردارد، اما اگر چنین است چرا باید نظم سنت را نظم تكلیف مدار و نه حق مدار یا حداقل نظم هم تكلیف مدار و هم حق مدار دانست؟ چرا باید علی رغم صراحت و روشنی موجود در این نظم كه هم حق و هم تكلیف را با هم دارد، همچنان بایستی این نظم را تكلیف مدار دانست؟ البته عدهای ممكن است - و چنین نیز كردهاند - كه به اعتبار جهاتی كه گفته شد این را بر نتابند كه نظم سنت نظم تكلیف مدار است. با اینحال چنین تفسیری در نظم سنت بر پایه دید غلطی از این نظم و نقد ناظر به آن انجام گرفته است. خطای مشابهی عیناً در باب انسان مداری سنت درگفتمان تجدد شایع بوده است كه توجه به آن میتواند ما را در درك این خطا و چرایی آن كمك كند. یكی از نقدهای متجددان به سنت از آغاز این بودهاست كه انسان تا پیش از دوران جدید واجد هیچ شأن و مرتبهای نبوده است. از همین رو آنها انسان گرایی را حاصل تجدد میدانند كه تدریجاً از دوران نوزایی این اندیشه را محور كار خود قرار داده تا این كه در قرن نوزدهم میلادی آن را به كمال خود رساند. نقدهایی كه از دوران هیوم آغاز گردید و به دست هگل و ماركس به كمال خود رسید در چارچوب چنین دیدی رابطه انسان و دین را منشأاز خود بیگانگی انسان تلقی كردند، چرا كه از این منظر عبودیت و اطاعت انسان یا به تعبیر خاصتر برافكندن تواناییهای انسان در هیأت موجودات متعالی در آسمان و سپس به خاك افتادن در برابر آن و تضرع و دست دعا و نیاز برای آن دراز كردن نتیجهای جز فراموشی و سركوب انسان و حقیقت موجود در او ندارد. با این حال كلید درك این دیدگاهها و معنا و مفهوم واقعی آنها دو ابهام دیگری است كه همزمان با اتهامات پیشین تجدد بر سنت، وارد شده است. این اتهامات كه عمدتاً در حوزه معرفت و علم مطرح شده این است كه سنت ویژگی انسان مركزگراست. این بدان معناست كه سنت معتقد بوده است جهان برای انسان ساخته شده و انسان برای خدا.۶ به دلیل همین انسان مركزگرایی است كه زمین را مركز عالم قرار داده است، چون انسان را اشرف مخلوقات و محور عالم میدانسته است. اما خطای سنت تنها در این نبوده است كه نظریه هستیشناسانه غلطی را به اعتبار این انسان گرایی خاص پاس داشته است. این نوع نگرش به انسان، به عنوان اشرف مخلوقات، فراتر از این، رویكردی را در حوزه علم و معرفت موجب شده كه از آن به انسان شكلگرایی یاد میشود كه مطابق آن عالم و كلیه موجودات هستی بر پایه نوع نگاه انسان به خود مفاهیم و چارچوبهای نظری مناسب با آن تبیین و توضیح داده میشود؛ اما آیا این عجیب نیست كه سنت را مورد شماتت قرار دهند كه انسان را به اعتبار دعوت به پرستش و اطاعت خدا تحقیر كرده است؛ ولی همزمان به آن انتقاد كنند كه چرا انسان را اشرف مخلوقات دانسته و ذخیره مفهوم و تصور خاص خود را برای شناخت كل عالم به كار گرفته است؟ روشن است كه چنین اتهامات و انتقادات ناسازگاری موجب تعجب میشود. اگر به پاسخ ژیلسون بر این انتقادات توجه كنیم خواهیم دید كه نكته عجیب در آنها نیست، بعلاوه، با كل تفكر تجدد نیز سازگار است. به بیان ژیلسون، سنت هر شأنی را كه برای انسان مقرر میدانسته شأن اعطایی در اوست. انسان اگر در رأس هرم مخلوقات قرار گرفته و بر تخت اشرفیت مخلوقات نشسته این شأن و اعتبار را خود به دست نیاورده است. نظم هستی و جایگاهی كه خداوند برای انسان مقرر داشته او را چنین مكانت هستی شناختی داده است. به همین دلیل نیز انسانِ سنت هیچگاه علی رغم نداشتن همتایی بالاتر در وجود، در خود نمیدیده است كه از چارچوب هستی شناسانه عالم خارج شود، یا نظم و قانونی از پیش خود برای عالم جعل كند یا این كه نظم و قانونی طبیعی را به صرف اراده و درخواست شخصی و در ناسازگاری با چارچوب هستی شناسانه عالم تغییر دهد.۷ اما همین جهات است كه موجبات ناخوشنودی تجدد از انسان گرایی سنت را فراهم میآورد. همانگونه كه كانت به بهترین وجه انسان گرایی تجدد را بیان كرده، انسانی كه اقتدار و مرجعیتی بالاتر از خود و عقل خود بنیاد پذیرفته و بدان تن دهد، حتی اگر این اقتدار خدا و دین باشد، خویش را برده ساخته است. از این منظر، انسان علی رغم هر شأنی كه در سنت داشته به اعتبار تمكین در برابر نظم وجود و عدم طغیان در برابر آن تحقیر شده است، چون خود بنیاد نیست. به همین ترتیب آن انسان گرایی كه حاصلش چنین انسانی باشد به چیزی نمیارزد، بلكه باید آن را به ضدش تعریف كرد یا آن را به طور كلی انكار كرد. در هر حال در بحث حاضر نیز رویكرد مشابهی مطرح است. این از آن روست كه گرچه نظم وجودی سنت، چه در رویكرد طبیعت شناسانه یا فلسفی و چه در رویكرد الهیاتی یا دینی، در سطح فلسفه سیاسی یا حقوق از حق و تكلیف به عنوان مفاهیمی مرتبط با یكدیگر سخن میگوید. اما تكلیف در آن موضع كانونی دارد، ولی این محوریت نه به معنای ماهیت غیرانسانی یا ضدانسانی آن است و نه این كه اساساً تكلیفی كه در اینها بر محوریت آن تأكید میشود در سطح تكالیف یا حقوق دیگری قرار دارد كه در سطوح پایینتر از جمله در حقوق یا فلسفه سیاسی از آن بحث میشود. رتبه این تكلیف كه در بحث تكلیف مدار بودن نظم سنت از آن سخن گفته میشود، در سطح وجودی بالاتری نسبت به سایر تكالیف و حقوق قرار دارد. در این سطح كه سطح اول است به یك معنا تنها تكلیف وجود دارد و حقی وجود ندارد، بعلاوه این كه سایر حقوق و تكالیف به اعتبار این تكلیف اتكا دارد. وقتی گفته میشود كه نظم سنت نظم تكلیف مدار است، این بیان دیگری برای این سخن است كه بگوییم نظم وجود شناسانه عالم، جایگاه موجودات و حدود مجاز رفتاری آنها را مشخص ساخته است. از آنجا كه در نگاه سنت عالم واجد نظمی ثابت است كه مقدم و فراتر از موجودات آن جایگاه وجود شناختی عالم حدود مجاز رفتاری آنها غایت و مقصد آنها و نحوه وجود و سیر وجودی آنها را تعیین كرده است؛ این بدان معناست كه آنها به اعتبار وجود خویش از پیش ملزم و مكلف به گونهای خاص از بودن و رفتار هستند. داشتن چنین دركی از وجود به معنای آن است كه موجودات عالم به بیانی بسیار كلی مكلف و ملزم به وجودی خاص و الزامات و تعهدات ناشی از آن هستند. این درك، چه در شكل دینیاش كه خداوند را واضع و حافظ این نظم وجودی میداند و چه در شكل فلسفیاش كه از نظم طبیعی و طبیعت سخن میگوید، اولین بیان حق و تكلیف را در صورت تكلیف موجودات و از جمله انسان در برابر واضع این نظم میبیند. البته نتیجه داشتن تكلیف در برابر این موجود یا حقیقت متعالی از پیش نهاده داشتن حق و حقوقی مشخص نیز هست، اما این حق و حقوق فرع آن تكلیف وجود شناسانه است و به اعتبار آن معنا و مفهوم مییابد نه این كه همزمان با آن یا متقدم بر آن.به این معنا روشن میشود كه تكلیف مداری سنت چه صورتی دارد و در برابر كی یا چیست. این تكلیف مداری همانطوری كه مشخص شد، در سطح روابط بین موجودات به ویژه رابطه انسانها با یكدیگر نیست كه بخواهیم نتایج سوء یا شماتت باری از آن در فلسفه سیاسی یا فلسفه حقوق اخذ كنیم. اساساً تكلیف در این معنا عین حق و به معنای حق است، چه این مقام كه مقام وضع حق و تكلیفهای ثانوی است مقام وجودی است و تكلیف مورد بحث از جایگاه و شأن وجودی موجودات عالم و از جمله انسان در سلسله مراتب و نظم وجود اخذ میشود. این تكلیف مداری به معنای آن است كه موجودات عالم و از جمله انسان اولویت یا تقدمی در قبال اصل وجود ندارد. به ویژه مفهوم این تكلیف مداری آن است كه انسان نمیتواند واضع نظم وجودی عالم باشد و در حوزه رفتاری نیز نظم درست حیات او بایستی تابع و بر پایه نظم وجودی عالم باشد. از این منظر انسان واضع حق نیست و نمیتواند از حدود مقرری كه همان حدود وجود شناختی عالم است تجاوز كند؛ اما دقیقاً این منهیات سنت همان هایی است كه در نظم تجدد مجاز دانسته شده است. همان گونه كه در مورد سنت گفته شد، در تجدد نیز حق مورد بحث در خصوص حق مداری نظم تجددی از جنسی متفاوت یا حق مطروحه در فلسفه حقوق یا فلسفه سیاسی است. بعید به نظر میرسد كه كسی به معنای حق در حوزه سیاست یا حقوق، هر چند به طور اجمال، آگاهی داشته باشد و هیچ توهمی در مورد معیت حق و تكلیف در نظامهای سیاسی و حقوقی تجدد گریبانگیر او نشود. هنگامی كه گفته میشود، تجدد انسان متجدد حق طلب یا حق خواه و به تعبیر درستتر مطالبه كننده حق و حقوق است تا برآورده كننده تكلیف سطح بحث در سطحی متفاوت از این سطوح جریان دارد. در اینجا نیز نظیر سنت پای ربط و نسبت انسان با نظم وجود در میان است. اما از آنجا كه در تجدد نظم وجود از دست رفته و انسان در كانون ایجاد نظمهای متوهم یا متخیل برای عالم قرار گرفته یكسره مفهوم تكلیف از دست میرود و به جای آن حق مینشیند. در نظریه تجدد نظمی از پیش مقرر چه، در صورت دینی و چه در صورت طبیعی، وجود ندارد كه بر پایه آن بتوان انسان را ملزم به گونهای از بودن كرد.این فقدان هر گونه الزام از پیش نهاده وجود شناختی عالم برای رفتار و حیات فردی و اجتماعی انسان است كه از آن تعبیر به حق مداری شده است. این حق مداری به معنای آن است كه انسان در برابر هیچ موجودی به غیر از خود پاسخگو نیست و اجابت كننده فرمان هیچ فرمان دهندهای چه خدا و چه طبیعت نیست. این حق مداری به معنای رهاشدگی انسان و فقدان الزامات ذاتی و از پیش مقرر برای رفتارهای انسانی است. همانطور كه میتوان به راحتی دریافت، حق و تكلیف مورد بحث حق و تكلیف در برابر خدا و نظم وجود است نه حق و تكلیف مربوط به روابط میان انسانها یا موجودات عالم در برابر یكدیگر؛ همان طور كه شأن انسان در سنت نه بر پایه اراده خود وی بلكه بر پایه نظم هستی و اراده خداوند تعیین میگردد. به این معنا حق مداری انسان متجدد و نظم تجدد یعنی این كه اساس نظم تجددی و نحوه وجود انسان متجدد بر پایه طغیان در برابر خدا و طبیعت و عدم قبول هیچ حد و حدودی بر رفتارها و نظم خاص استوار است، به این معناست كه گفتیم این نوع حق مداری خاص تجدد و منحصر به آن است و شایسته است كه چنین باشد و سنت و اهل سنت لحظهای غبطه آن را نخورند یا در طلب اثبات آن برای سنت نباشند كه نه تنها هیچ شأنیت و ارزشی ندارد، بلكه تناقضی اساسی را به درون سنت میآورد، یعنی همان نتیجه محتوا كه در انتظار برنامه كلیه سكولاریستها میباشد كه میخواهند دینی متجدد یا تجددی دینی خلق كنند. همانگونه كه معنای محوریت حق در گفتمان تجدد عصیان در برابر نظم وجود است، معنای محوریت تكلیف در گفتمان سنت خضوع در برابر نظام تكوین و سرسلسله دار آن است. در حالی كه در گفتمان تجدد آن محوریت بدان معنایی است كه انسان خوشبختی خود را بركنار از الزامات و راهی كه حقیقت وجود و عالم بر سر راه او گذاشته میطلبد تكلیف محوری سنت میگوید كه سعادت و نیكبختی انسان تنها از طریق گوش دادن به آهنگ وجود و همنوا كردن طنین رفتاری انسان به نوای آن قابل دست یابی است و بس. بنابراین تكلیف مداری یا حق محوری در این معنا نیز بركنار از ارزش و اعتباری كه در صحت و حقیقت یا شأنیت این دو نوع تصویر وجود شناختی از عالم و جایگاه انسان در آن وجود دارد به طور مستقیم و اولاً بالذات آن گونه كه مفهوم حق محوری یا حق خواهی در اولین مواجهه با آن در ذهن انسان متبادر میكند هیچ ارزش و شأنیتی ندارد، بلكه اگر معنای درست آن یعنی عصیان و طغیان در برابر نظم وجود بیان شود ارزش و اعتبار واقعی آن بهتر قابل ارزیابی است و كسانی كه در مقام آگاه سازی انسانها و بسط معرفت میكوشند و در پی اغراض سیاسی نیستند، درستتر آن است كه آن را در این لباس حقیقی و نه در لباسهای عاریهای و نقابهای گمراه كننده عرضه كنند.
پینوشتها
۱.استادیار گروه علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
۲. مارتین هایدگر (۱۹۹۳) ص ۲۴۵.
۳. لئو اشتراوس، ۱۹۸۷.
۴. چارلز تایلور، مرضهای تجدد (۱۹۹۱) ص ۲ - ۳.
۵. هانا آرنت، (۱۹۵۸).
۶. ژیلسون، (۱۹۳۶) ص۲۲۴.
۷. ژیلسون (۱۹۳۶) ۵ - ۲۴۴ و ۶ - ۱۰۵.
منابع
- Heidegger, Martin )۳۹۹۱(, Letter on Humanism, IN Heidegger, Basic Writtings. London: Kreil.
- Taylor, Charles )۱۹۹۱( The Malaise of Modernity, Concord, on,: House of anonsi Press.
- Gilson, Etienne )۶۳۹۱( The spirit of Medieval Philosophy, London: Sheed × Ward.
- Arendt, Hannah )۸۵۹۱( The Human condition. Chicago: University of Chicago Press.
- Strauss Leo × Joseph Cropsey )eds( )۱۸۹۱( A History of Political Philosophy. Chicago × London: University of Chicago Press.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی ، شماره ۲۲
نویسنده: حسین كچویان ۱
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست