دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
عقل از دیدگاه اخباریان شیعه
اخباریان عالمان و فقیهانی نصگرا بودند كه در دامان تفكر شیعی پدید آمدند. این گروه با اندیشه عقلگرایانه اصولیان و متكلّمان به ستیزه برخاستند و در سرزنش عقل و نكوهش عالمان عقلگرا، عنان بیان و بنان را رها ساختند. در این نوشتار، ضمن بیان تاریخچه اخباریگری و منشأ پیدایش این طرز تفكر و برخی دیگر از مسائل مربوط به عقل و جایگاه آن نزد اخباریان، كوشیدهایم صحّت و سقم ادلّه آنان را در طرد و انكار حجّیت عقل و عدم شناسایی دلیل عقلی، كه یكی از منابع معرفت دینی است، بررسی كنیم.
● تاریخچه اخباریگری
اخباریگری و قشریمسلكی از چه زمانی در میان فقیهان شیعه پیدا شد؟ آیا در زمان حضور امامان معصوم علیهمالسلام یا دست كم، در دهههای نخست پس از عصر غیبت چنین گرایشی وجود داشته است، یا آنگونه كه برخی از بزرگان معتقدند،(۱) ملاّمحمد امین استرآبادی، مبدع و مبتكر این اندیشه بوده است؟ برای ارائه پاسخی مستدل و قابل دفاع، لازم است قدری در باب تاریخ فقه شیعه و گرایشهای گوناگون فقهی در مكتب اهل بیت علیهمالسلام بیندیشیم تا روشن شود كه از چه زمانی ظاهرگرایی افراطی میان فقیهان و عالمان شیعی پدید آمد و چه مراحل و ادواری را پشت سر گذاشت.
شاید چنین تصور شود كه مباحث استدلالی و عقلانی درباره آموزههای دینی و مسائل علم اصول فقه، پس از عصر غیبت و به علل و انگیزههای گوناگون درون مذهبی و برون مذهبی مطرح شدند و پیش از آن، به دلیل حضور امامان معصوم علیهمالسلام و امكان دستیابی به آنان، به علم كلام و اجتهاد نیازی نبود؛ زیرا شیعیان میتوانستند به آسانی از مطمئنترین راه، یعنی پرسش از امامان، معارف و احكام دینی خویش را به دست آورند؛ بنابراین، كلام و فقه شیعه تا اواخر قرن سوم هجری، یعنی پایان عصر حضور امامان، بیشتر به صورت نقل حدیث بوده و كلام عقلانی و فقه استدلالی، جایگاه چندانی میان شیعیان نداشت.(۲) اما نگاهی گذرا به روایات منقول از امامان معصوم علیهمالسلام و كتابهای رجالی و تاریخی، به خوبی نشان میدهد نه تنها شیوه عقلی و فقه اجتهادی در زمان حضور امامان رواج داشته، بلكه خود امامان علیهمالسلام نیز از راههای گوناگون، شاگردان خویش را به مباحث تعقّلی و استدلالی تشویق میكردهاند. در حوزه مباحث كلامی و اعتقادی، متكلّمانی همچون هشام بن حكم، مؤمن الطاق (محمد بن نعمان) و هشام بن سالم، پیوسته از سوی آن بزرگواران تشویق میشدند. امامان علیهمالسلام در مسائل فقهی نیز در شكوفا كردن نیروی استدلال و اجتهاد شاگردان خویش میكوشیدند.
ارجاع شیعیان به فقیهانی مانند یونس بن عبدالرحمن،(۳) زرارهٔ بن اعین(۴) و محمّد بن مسلم،(۵) از عنایت امامان معصوم علیهمالسلام به این موضوع حكایت دارد.(۶) یكی از شاگردان امام صادق علیهالسلام ، كه انگشتش در اثر برخورد با زمین صدمه دیده و بر آن دستمالی پیچیده بود، از حضرت درباره حكم وضویش پرسید و امام صادق علیهالسلام در پاسخ فرمود:
تعرف هذا و اشباهه مِن كتابِ اللّهِ ـ عزّوجلّ ـ قال اللّهُ تعالی: «و ما جَعلَ علیكم فِی الدّینِ مِن حرجٍ» امسح علیه.(۷)
حكم این مسئله و امثال آن از قرآن كریم دانسته میشود [و نیازی به پرسش ندارد. [خداوند در قرآن میفرماید: «در دین، كار سنگینی و سختی بر شما قرار نداد.» بنابراین، بر همان دستمال دست بكش.
حدیث مشهور «علینا القاءُ الاصولِ اِلیكم و علیكم التفریعُ»(۸) كه با عبارتهای گوناگونی بیان شده، یكی از محكمترین ادلّه مدّعای ماست؛ زیرا امامان علیهمالسلام با صراحت، وظیفه خود را بیان اصول و مبانی كلّی احكام و اعتقادات دانسته و فهم جزئیات و تطبیق احكام كلی بر موارد خاص را برعهده شاگردان خود نهادهاند.
افزون بر اینها، از روایات و شواهد تاریخی به خوبی فهمیده میشود كه در زمان امامان معصوم علیهمالسلام گرایشهای متنوّع و متفاوتی در باب امور اعتقادی و فقهی میان شیعیان وجود داشتهاند.(۹) عدهای از شیعیان ناخشنودی خود را از اندیشهها و آراء هشام بن حكم، به امام صادق و امام كاظم علیهماالسلام ابراز میكردند و امام نیز به فراخور حال مخاطب و وضعیت مجلس، پاسخی بیان میفرمود.(۱۰) برخی دیگر از شیعیان با نوشتن نامه به امامان علیهمالسلام از نظریات ضدّ و نقیض برخی از پیروان اهلبیت علیهمالسلام درباره توحید و صفات باری تعالی شكایت میكردند.(۱۱) علیبن مهزیار، در نامهای به ابیجعفر ثانی علیهالسلام از صحّت نماز خواندن به امامت طرفداران یونس بن عبدالرحمن پرسید.(۱۲) امام رضا علیهالسلام از بَزَنْطی درباره اختلافش با هشام بن حكم در مسائل خداشناسی پرسید و به طور تلویحی هشام را تأیید كرد.(۱۳) عبدالرحمن بن حجّاج، یكی از شاگردان امام صادق علیهالسلام ، هشام بن حكم را كافر میدانست.(۱۴) هشام بن حكم در ردّ مؤمنالطاق كتاب مینوشت.(۱۵) در عین حال، هم هشام و هم مؤمن الطاق(۱۶) مورد تأیید امام صادق علیهالسلام بودند.(۱۷)
به هر حال، گویا تفكر حدیث محوری، كه بیشتر بر نقل احادیث و پرهیز از تعقّل و اجتهاد تأكید داشت، دارای طرفداران فراوانتری بود، اما احادیث و شواهد تاریخی پیشگفته این حقیقت را نشان میدهند كه گرایش به اجتهاد و عقلگرایی نیز میان شاگردان امامان وجود داشته و امامان نیز میكوشیدهاند تا از افراط و تفریط جلوگیری، و شیوهای معتدل برای همگان پایهگذاری كنند. در عین حال، پس از غیبت كبرا، جریان موسوم به «اخباریگری» توانست بر شیوه عقلگرایی و مدافع اجتهاد غلبه یابد.
از كتابهای تاریخی و رجالشناسی به روشنی فهمیده میشود كه اخباریگری در اواخر قرن سوم هجری، میان فقیهان و عالمان شیعی رایج بوده و حتی در همان زمان، بعضی از شهرهای شیعهنشین مانند قم، به طور كامل تحت نفوذ صاحبان این اندیشه قرار داشتهاند، به گونهای كه عالمان اهل حدیث و نصگرای قم با نوبختیان، كه متكلّمانی عقلگرا بودند، به شدت مبارزه كردند. این تفكر به مدت یك قرن، یعنی تا اواخر قرن چهارم هجری، تمام مراكز علمی و فقهی شیعیان را تحت سیطره خود درآورد و به جرأت میتوان گفت كه اكثریت قاطع عالمان شیعی در آن دوران، جزو پیروان این مكتب بودند. البته فقیهان و محدّثان پیرو این مكتب، خود به دو دسته افراطی و معتدل تقسیم میشدند: عدهای مانند ابوالحسین ناشی(۱۸) (م ۳۶۶ ق) هرگونه ارزیابی اسناد روایات را مردود دانسته، همه احادیث را حق و واجبالاتّباع میپنداشتند(۱۹) و برخی دیگر مانند مرحوم كلینی، هرچند محوریّت را به روایات میدادند و حتی گاهی در بیان احكام شرعی از نص عبارات امامان استفاده میكردند، بررسی سندی را جایز شمرده، برای تشخیصِ روایات موثّق از غیرموثّق، ملاك خاصّی داشتند، تا آنكه شیخ مفید (۳۳۸ ـ ۴۱۳ ق) و پس از او سیّد رضی (۳۵۵ ـ ۴۳۶ ق) و شیخ طوسی (م ۴۶۰ ق) با نگارش كتابها و رسالههای متعدد در باب الهیّات و اصول فقه و ردّ آراء نصمحورانه محدّثان، حركت عقلگرایانهای در قلمرو اعتقاد و فقه شیعی پدید آوردند و به تعبیر بهتر، عقلگرایی برخی از متكلّمان و فقیهان عصر حضور امامان را احیا كردند و به تدریج، زمینه انحطاط و زوال تفكّر اخباری را فراهم آوردند، تا جایی كه این مكتب از قرن پنجم به بعد، به طور تقریبی از صحنه اندیشههای اعتقادی و فقهی برچیده شد و تا قرنهای متمادی هرگز نتوانست به صورت مكتب عرض اندام كند.
شیخ مفید در بسیاری از نوشتههای خود به این گروه نصگرا و دشمن عقل و اجتهاد، حملههای تندی كرد و در طعن و نكوهش آنان فراوان سخن گفت.(۲۰) در كتاب المسائل السّرویهٔ، در پاسخ كسی كه از حجّیت قول آنان پرسیده بود، میگوید:
اصحاب حدیث، ریز و درشت احادیث را نقل كرده، به نقل احادیث صحیح بسنده نمیكنند. آنان اهل تحقیق و تأمّل و تفكّر درباره روایات نیستند. احادیث آنان معجونی از صحیح و سقیم است كه جز با تأمّل در اصول و تكیه بر تفكّری حقنما قابل تمییز و تشخیص نیست.(۲۱)
وی به این اندازه بسنده نكرده، در ردّ این مسلك، كتابی با عنوان مقابس الانوار فی الردّ علی اهل الاخبار(۲۲) به رشته تحریر درآورده است.
در آن زمان كه هنوز كاربرد اصطلاح «اخباری» برای این گروه رایج نشده بود، شیخ مفید با عبارتها و اصطلاحات مشابه از آنان یاد میكند. فقط در كتاب اوائل المقالات، به مناسبتهای گوناگون، عناوینی از این قبیل را در معرفی آنان به كار میبرد: «اهل النقل»،(۲۳) «المتعلّقین بظاهر الروایات»،(۲۴) «اصحاب النقل»،(۲۵) «اصحاب الآثار»،(۲۶) «حملهٔ الآثار»،(۲۷) «حشویه»،(۲۸) «نقلهٔ الآثار»،(۲۹) «اصحاب الحدیث»،(۳۰) «حملهٔ الاخبار»،(۳۱) «رواهٔ الحدیث و الآثار»،(۳۲) و «نقلهٔ الاخبار».(۳۳) در مقابل، از گروه دیگری با نامها و صفاتی مانند «علماء الشیعه»،(۳۴) «فقهاء الشیعه»،(۳۵) «نقّاد الآثار»،(۳۶) «متكلّمی الامامیه»،(۳۷) «فقهاء الامامیه»،(۳۸) «محقّقوا النظر من الامامیه»،(۳۹) و «اهل الفقه و الاعتبار»(۴۰) نام میبرد.
اصطلاح «اخباری» در برابر «اصولی» و «كلامی» به ظاهر، برای نخستین بار در اوایل قرن ششم هجری به وسیله شهرستانی در كتاب الملل و النحل(۴۱) به كار گرفته شد و در پی او، عبدالجلیل قزوینی در كتاب النقض این دو اصطلاح را در برابر یكدیگر به كار گرفت.(۴۲)
به هر حال، اندیشه اخباری پس از حملههای تند و شدید شیخ مفید و سیّد رضی، رو به زوال و انحطاط نهاد و هرچند در گوشه و كنار افرادی پیدا میشدند كه هنوز به همان مسلك و اندیشه معتقد بودند،(۴۳) هیچگاه به صورت مكتبی معارض و قابل طرح، نمایان نشد و تأثیر چندانی در روند رو به رشد علم اصول و كلام شیعه نداشت تا آنكه در اوایل قرن یازدهم هجری بار دیگر ملاّمحمد امین استرآبادی (م ۱۰۳۳ یا ۱۰۳۶ ق) با بیانی تازه و شیوهای نو آن را زنده كرد. البته از اوایل قرن دهم، زمینههای احیای آن به وسیله فقیهانی همچون ابن ابی جمهور احسایی و میرزا محمّد استرآبادی فراهم شده بود. در واقع، ملاّمحمد امین استرآبادی با بهرهگیری از آثار پیشینیان، به ویژه با راهنماییهای استاد خود، میرزا محمّد استرآبادی، به احیای این اندیشه پرداخت.استرآبادی در ابتدا از جمله مجتهدان و اصولیان بود و حتی از بزرگانی همچون صاحب مدارك و صاحب معالم، دو اصولی نامدار آن دوران، اجازه اجتهاد گرفت(۴۴) و هر دوی آنان، وی را به سبب برخورداری از فضایل اخلاقی و كمالات علمی ستودهاند. اما بعدها وی در اثر عوامل پیدا و پنهان، به مخالفت با اصولیان و مجتهدان برخاست و در سرزنش عقل و عقلگرایی سخن گفت و نصگرایی برخی از فقیهان دهههای نخستِ پس از عصر غیبت را به صورت شفّافتر و حتی افراطیتری زنده كرد. خود وی علت مخالفتش با مسلك اصولیان را چنین بیان میكند:
در سحرگاه شب جمعهای در مكّه معظّمه، پس از ادای نماز شب، در عالم رؤیا دیدم كه كسی این آیه قرآن را برایم تلاوت میكند: «و مَن یؤتِ الحكمهَٔ فقد اُوتی خیرا كثیرا.» صبح آن روز، كه برای مطالعه، كتاب كافی را باز كردم، به حدیثی از امام صادق علیهالسلام برخوردم كه در تفسیر آن آیه شریف میفرماید: «منظور از حكمت، احادیث اهل بیت است.»(۴۵)
بدینسان، به احیای روش گذشتگان تصمیم گرفته، آستین مخالفت با عقل و عقلگراییِ اصولیان را بالا زد و در این راه، از هیچ ناسزایی به اصولیان كوتاهی نكرد!
به نظر میرسد كه تشویقها و تحریكهای واپسین و پرتأثیر استادش،(۴۶) میرزا محمّد استرآبادی نیز در این راه بیتأثیر نبوده است. استرآبادی در رساله دانشنامه قطب شاهی، كه به زبان فارسی نوشته است، میگوید:
ایشان (= میرزا محمد استرآبادی) بعد از آنكه جمیع احادیث را به فقیر تعلیم دادند، اشاره كردند كه «احیای طریقه اخباریین بكن و شبهاتی كه معارضه با آن طریق دارد، رفع آن شبهات بكن؛ چرا كه این معنا در خاطر میگذشت؛ لیكن ربّ العزّهٔ تقدیر كرده بود كه این معنا بر قلم تو جاری شود.» پس فقیر... چندین سال در مدینه منوّره سر به گریبان فكر فرو میبردم و تضرّع به درگاه ربّ العزّهٔ میكردم و توسّل به ارواح اهل عصمت میجستم و مجدّدا نظر به احادیث و كتب عامّه و كتب خاصّه میكردم از روی كمال تعمّق و تأمّل، تا آنكه به توفیق ربّ العزّهٔ و بركات سیّد المرسلین و ائمّه طاهرین ـ صلوات اللّه علیه و علیهم ـ به اشاره لازمالطّاعهٔ امتثال نمودم و به تألیف فوائد مدنیّهٔ موفق شدم، به مطالعه شریف ایشان مشرّف شد. پس تحسین این تألیف كردند و ثنا بر مولّفش گفتند.(۴۷)
استرآبادی سخنان خود را بر ضدّ اجتهاد و تعقّل چنان كوبنده، صریح و جسورانه بیان كرد كه توانست در اندك مدتی، عالمان فراوانی را به این اندیشه متقاعد كند، تا آنجا كه این گرایش به سرعت در برخی از شهرهای علمی بینالنّهرین رواج یافت(۴۸) و كمكم همه مراكز علمی شیعه در ایران و عراق را تحت نفوذ خود درآورد و گرایش اصولی را به زوال و انحطاط كشاند.(۴۹) عالمان بزرگ و صاحبنامی مانند محمّدتقی مجلسی (م ۱۰۷۰ ق)، ملاّمحسن فیض كاشانی (م ۱۰۹۱ ق)،(۵۰) شیخ حرّ عاملی (م ۱۰۱۴ ق)،(۵۱) محمّدباقر مجلسی (م ۱۱۱۰ ق)، سیدنعمت اللّه جزایری (م ۱۱۱۲ ق) و شیخ یوسف بحرانی (م ۱۱۸۶ ق) از جمله فقیهان و عالمانیاند كه كم و بیش گرایش اخباری داشتند.(۵۲)
البته مسلك اخباریان از همان ابتدا و در زمان استرآبادی، مورد مخالفت برخی از عالمان و فیلسوفان دوراندیش و روشنبین قرار گرفت. گویا صدر المتألّهین (۹۷۹ ـ ۱۰۵۰ ق) نخستین كسی بود كه پرچم مخالفت با این اندیشه متحجّرانه را برافراشت. وی در جاهای متعدّدی از نوشتههایش، خطر اخباریگری و ظاهرپرستی را گوشزد كرد. در مقدّمه كتاب الحكمهٔ المتعالیه(۵۳) و همچنین در دیباچه مفاتیح الغیب(۵۴) و شرح اصول الكافی،(۵۵) از كوتهفكری و تنگنظری این جماعت مینالد و آنان را به حنابله و جماعت اهل حدیثِ اهل سنّت تشبیه میكند كه «خفّاشصفت» دیدگان خویش را بر مشاهده انوار و اسرار حكمت و معرفت بسته، تعمّق و تأمّل در آیات قرآنی و احادیث اهل بیت علیهمالسلام را بدعت و ضلالت به شمار میآورند:
چگونه ممكن است كسی كه به تقلید كوركورانه از روایات و اخبار قناعت، و شیوههای برهانی و عقلی را انكار میكند، به حقیقت دست یابد؟ آیا نمیداند كه یگانه مستند شریعت، سخن پیامبر اسلام است و اثبات صدق سخن او نیز بدون استناد به ادلّه و براهین عقلی امكانپذیر نیست؟...(۵۶)
متأسفانه موج اخباریگری همچنان رو به گسترش بود و مدت دو قرن بر تمام معارف شیعی سایه افكند تا آنكه به مدد مجاهدت بزرگانی همچون وحید بهبهانی و شیخ مرتضی انصاری، كاستیها و سستیهای آن بر همگان آشكار، و زمینه زوال و نابودی آن فراهم شد.
● منشأ اخباریگری
بیتردید، رشد و شكوفایی اندیشه خِرَدستیز اخباریان در دامان معارف خردنواز و اندیشهپرور تشیّع، یكی از اسرارآمیزترین جریانهای فكری و فرهنگی است. مروّجان اصلی عقلگرایی و احیاگران آیات توحیدی و اعتقادی قرآن كریم، اهل بیت علیهمالسلام بودند. بهترین و شیواترین ستایشها را امامان از عقل كرده، آن را همارز و همطراز پیامبران الهی قرار دادند. مگر معتزلیان كه همگان آنان را با عنوان «اندیشهوران عقلگرا» میشناسند، خود را مرهون هدایتها و راهنماییهای اهل بیت علیهمالسلام ، به ویژه خطبههای توحیدی و اعتقادی امیرمؤمنان علیهالسلام نمیدانند؟(۵۷) حال چگونه ممكن است عدهای از پیروان مكتب اهل بیت علیهمالسلام به انگیزه احیای سنّت و فرهنگ آنان، به مخالفت با خِرَد و خِرَدورزی برخاسته، برای عقل در استنباط معارف دینی جایگاهی قایل نباشند؟
ناهمگونی این مسلك با فكر و فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام سبب شده است تا برخی از متفكّران و اندیشهوران به ارائه نظریهها و حدسهایی در باب منشأ و ریشه خِرَدستیزی اخباریان بپردازند و هر یك علل و عواملی برای پیدایش و گسترش این طرز تفكّر در دامان مكتب اهل بیت علیهمالسلام بیان كنند. اغلب كوشیدهاند تا ریشهای برونمذهبی یا بروندینی برای آن بجویند. در این قسمت، كوشش ما بر آن است تا برخی از مهمترین نظریهها را در این موضوع برشمرده، میزان درستی هر یك را با توجه به منابع تاریخی و گفتهها و نوشتههای خود اخباریان بررسی كنیم:
۱. تأثیرپذیری از حسگرایی غرب
بزرگانی همچون مرحوم آیهٔاللّه بروجردی،(۵۸) شهید صدر(۵۹) و تا حدی شهید مطهرّی(۶۰) منشأ پیدایش این اندیشه را تأثیرپذیری از نهضت تجربهگرایی و حسگرایی مغرب زمین میدانند، با این توضیح كه پیشقراول و سردمدار این جریان، ملاّمحمّدامین استرآبادی (م ۱۶۲۴ یا ۱۶۲۷ م)، تقریبا معاصر فرانسیس بیكن (م ۱۶۲۶ م) بوده است. بیكن از جمله نخستین متفكّرانی بود كه اندیشه تجربهگرایی و حسگرایی را مطرح كرد و زمینه ظهور فلسفه حسّی و تجربی جان لاك (۱۶۳۲ ـ ۱۷۰۴ م) و هیوم (۱۷۱۱ ـ ۱۷۷۶ م) را فراهم نمود.
شهید مطهّری در تبیین چگونگی آشنایی استرآبادی با اندیشههای بیكن و امثال او، چنین حدسی را بیان میكند كه چون وی مدتها در شهرهای مكّه و مدینه سكونت داشت و افكار خویش را در آنجا پرورش داد، بعید نیست كه از طریق حاجیان و زائران بیت اللّه، كه از كشورهای غربی و اروپایی میآمدند، با افكار حسگرایانه فرانسیس بیكن آشنا شده باشد و اگر فرض كنیم كه وی پیش از مسافرت به مكّه و زمان حضورش در ایران به این نتیجه رسید، بازهم ممكن است از طریق مسافران اروپایی با این فكر آشنا شده باشد؛ زیرا وی در زمانی میزیست كه روابط میان پادشاهان صفوی و دولتهای اروپایی به طور كامل برقرار بود.(۶۱)
به هر حال، وی نیز مانند حسگرایان، هیچ نقشی برای عقل در معرفت و شناخت نپذیرفته، حجّیت و اعتبار ادراكات عقلی را به طور كلی انكار میكند. استرآبادی علوم بشری را در یك تقسیم، به دو قسم میكند: علومی كه به حس و تجربه منتهی میشوند و علومی كه از دسترس حس دور بوده، به مباحث ماورای طبیعی مربوطند؛ مانند حكمت الهی، علم كلام، اصول فقه، مسائل نظری فقهی و برخی از قواعد منطقی. او فقط قسم اول را ارزشمند و معرفتبخش میداند. البته علوم ریاضی را نیز به دلیل آنكه در نهایت، به حسّیات برمیگردند، معرفتبخش و مفید میشمرد؛ اما دسته دوم، یعنی علومی را كه در عقل ریشه دارند، چون به ماورای حس و تجربه مربوطند، فاقد هرگونه نتیجه قطعی و یقینی پنداشته، هیچ ارزشی برای آنها قایل نمیشود. به همین دلیل، با فلسفه، علم اصول و علم كلام به شدت مخالفت میورزد.(۶۲)
با وجود اشتراكی كه در پیشفرضهای معرفتشناختی میان نهضت تجربهگرایی در اروپا و اخباریگری در اسلام وجود دارد، تفاوت مهم و چشمگیری نیز میان این دو جریان مشاهده میشود و آن اینكه بیاعتنایی به عقل و اصالت دادن به حس و تجربه در اروپا به الحاد و بیدینی كشیده شد، اما همین رأی در اسلام و میان پیروان اندیشه اخباری، به هدف عمل به دین و برای احیای معارف دینی(!) پدید آمد.(۶۳) تجربهگرایی در اروپا، نهضتی ضد دینی بود، اما اخباریگری در جهان اسلام، خود را جنبشی به طور كامل دینی و برخاسته از آموزههای واقعی دین میدانست. تجربهگرایان به نارسایی متون دینی و ناكارآمدی دین معتقد بودند، اما اخباریگری در جهان اسلام با پیشفرض كفایت متون و نصوص دینی و بینیازی از براهین و استنباطات عقلی پدید آمد.
در عین حال، گویا این رأی هنوز در مرحله فرضیه و حدس باقی است و هیچ دلیل و قرینه مستند و قابل دفاعی برای اثبات آن وجود ندارد، اگرچه دلیلی هم بر ابطال آن نیست. بدین دلیل، هنوز جای بحثهای تاریخی برای اثبات یا ابطال آن باقی است. باید توجه داشت كه صرف مشابهت در براهین و ادلّه و مقارنت زمانیِ طرح یك اندیشه از سوی دو متفكر، دلیل تأثیرپذیری یكی از دیگری نیست. اصولاً تشابه ادلّه و تقارن زمانها در مسائل عقلی و معرفتشناختی نمیتواند ملاك اقتباس یكی از دیگری باشد، به ویژه با توجه به اینكه اخباریگری در جهان اسلام از همان قرون نخستین رواج داشته است؛ یعنی قریب هفت قرن پیش از تولد بیكن. در واقع، استرآبادی «احیاگر» اندیشه اخباری بود، نه مبدع و مبتكر آن.
۲. بدبینی به علم اصول
عامل دیگری كه برای پیدایش اندیشه اخباری برشمردهاند، بدبینی اخباریان به علم اصول فقه و بدگمانی به عالمان اصولی است.(۶۴) آنان چنین پنداشتند كه از نظر تاریخی، علم اصول نخست میان اهل سنّت پدید آمد و عالمان شیعی نیز برای آنكه از این قافله عقب نمانند و در ضمن از سرزنش سنّیان به سبب نداشتن چنین علمی در امان باشند، درصدد جبران این نقیصه برآمده، به تصنیف و تألیف در علم اصول دست زدند و آن را بهرغم نهی امامان معصوم علیهمالسلام ، میان فقیهان مكتب اهل بیت نیز رواج دادند.(۶۵)استرآبادی میگوید: ابن جنید (م ۳۸۱ ق) و ابن ابیعقیل نخستین كسانی بودند كه در اوایل غیبت كبرا به مطالعه كتابهای كلامی و اصولی معتزلیان پرداخته، در موارد بسیاری از اندیشههای آنان متأثّر شدند. برای مثال، ابن جنید نیز مانند برخی از عالمان عقلگرای اهل سنّت، در مسائل فقهی از قیاس استفاده میكرد.(۶۶) سپس شیخ مفید در مجالس درسی خود و نزد شاگردانی مانند سیّدمرتضی به ستایش از آنان و تحسین شیوه عقلیشان پرداخت و بدینسان، قواعد كلامی و اصولیِ مبتنی بر تفكّرات عقلی به وسیله شیخ مفید، سیّدمرتضی و امثال آنان پایهریزی شد و میان عالمان بعدی رواج یافت تا آنكه نوبت به علاّمه حلّی رسید. او در این راه، سنگ تمام گذاشته و از هیچ كوششی در عقلی كردن كلام و فقه شیعه فروگذار نكرد، غافل از اینكه اگر اهل سنّت در عقلانی كردن اعتقادات و اصول فقه موجّه بودند، این كار هیچ ضرورت و توجیهی برای شیعیان نداشت؛ زیرا پیروان مكتب اهل بیت با وجود برخورداری از نعمت ولایت امامان، از چنان قواعد و اصطلاحاتی بینیاز بودند.(۶۷)
مسئله دیگری كه به این توهّم آنان دامن میزد، این بود كه علم اصول پس از عصر غیبت تدوین یافت و در زمان امامان معصوم علیهمالسلام به صورت علمی مدوّن و مبوّب وجود نداشت. اخباریان با استناد به این نكته، مدعی شدند: همانگونه كه اصحاب امامان و فقیهان دهههای اول پس از غیبت، مانند صدوقین، كلینی و علی ابن ابراهیم،(۶۸) بدون به كارگیری قواعد علم اصول، احكام دین و معارف شرعی را استنباط كرده، در اختیار مردم قرار میدادند، ما نیز باید بدون توجه به این علم و صرفا با تكیه بر ظواهر روایات اهل بیت علیهمالسلام ، احكام دین را فهمیده، به كار گیریم.
اینكه بدبینی به علم اصول فقه و عدم آشنایی با تاریخ پیدایش آن یكی از عوامل مبارزه اخباریان متأخّر با عقل و عقلگرایی بوده، سخنی درست است و همانگونه كه پیداست، مورد تصریح خود آنان نیز هست، اما باید توجه داشت كه اولاً، مخالفت آنان با عقل به علم اصول فقه منحصر نیست، بلكه دست كم برخی از آنان مانند استرآبادی، عقل را به طور كلی جزو منابع معرفتی ندانستهاند. بدینروی، هیچ جایگاهی برای آن در مسائل دینی، اعم از فقه، كلام و اعتقادات، قایل نبودند. بنابراین، هرچند این عامل میتواند یكی از علل پیدایش این تفكر باشد، علت اصلی آن نیست. به عبارت دیگر، این مسئله را فقط میتوان علت مخالفت اخباریان متأخّر با كاربرد عقل در اصول فقه دانست، اما برای منشأ مخالفت آنان با كاربرد عقل در مسائل اعتقادی و كلامی، باید ریشه دیگری جست.
ثانیا، اینكه اخباریان و عدهای دیگر از سطحینگران(۶۹) ریشه علم اصول را در عالمان اهل سنّت میجویند، سخت در اشتباهند؛ چرا كه اسناد تاریخی و روایی، به طور كامل، عكس این ادعا را اثبات میكنند.(۷۰) اهل سنّت نه مبتكر مسائل این علم بودند و نه نخستین مؤلّفان آن. حقیقت آن است كه مبانی این علم را نخستین بار امام باقر و امام صادق علیهماالسلام با استفاده از آیات قرآن مطرح كرده، به شاگردان خویش آموختند و آنان نیز با اقتباس از سخنان امامان و به مدد تشویقهای آن بزرگواران، نخستین كتابها را در این رشته تألیف كردند. هشام بن حكم، كتاب الالفاظ و مباحثها(۷۱) را درباره یكی از مهمترین مباحث علم اصول، و یونس بن عبدالرحمن، كتاب اختلاف الحدیث و مسائله(۷۲) را، كه به مبحث «تعارض روایات» و مسئله «تعادل و تراجیح» مربوط است، نوشتند.
شاهدی دیگر بر این مدعا، كتابهایی است كه روایات اهل بیت علیهمالسلام را درباره مسائل علم اصول جمعآوری كردهاند؛ مانند كتاب اصول آل الرسول كه به تصریح مؤلّفش، بر چهار هزار حدیث درباره مسائل اصول فقه مشتمل است،(۷۳) و كتاب الاصول الاصلیهٔ و القواعد المستنبطهٔ من الآیات و الاخبار المرویّهٔ كه ۱۳۴ آیه و ۱۹۰۳ حدیث را درباره مهمترین مسائل علم اصول در بردارد.(۷۴)
۳. پیروی از اهل سنّت
عدهای دیگر، برخلاف نظریه پیشین، كه ریشه ضدّیت اخباریان با عقلگرایی اصولیان را در مخالفتشان با اهل سنّت میدانست، معتقدند: مسلك اخباری، خود در تفكرات و اعتقادات اهل سنّت ریشه دارد؛(۷۵) همانگونه كه ظاهرگرایان و حنابله برای حفظ حرمت سنّت پیامبر، به مبارزه با اندیشه سنّت ستیزانه معتزلیان و فقیهانی مانند ابوحنیفه پرداختند، اخباریان نیز، كه شیوه مجتهدان و عالمان اصولی را در اهمیت دادن به عقل و حجّت دانستن آن، معارض و مخالف با متون دینی و سبب قداستزدایی از احادیث اهل بیت علیهمالسلام میپنداشتند، به پیروی از اهل حدیث و ظاهریان، به اقدامی مشابه دست زدند.
۴. كج فهمی احادیث امامان
امامان معصوم علیهمالسلام در احادیث بسیاری، اصحاب و شاگردان خود را از عمل به قیاس در امر دین و فتوا دادن از روی رأی شخصی برحذر داشته، كیفرهای دردناكی برای سرپیچی از این سفارش بیان كردهاند. این احادیث بهرغم معنای روشنی كه دارند، دستاویزی برای توجیه مسلك خِرَدستیزانه اخباریان شدهاند. از میان تمام علل و عواملی كه برای منشأ گرایش خردستیزانه اخباریان برشمردهاند، استناد بهاین دسته از احادیث، بیش از همه مورد توجه خود اخباریان بوده است.(۷۶) در اینجا، برخی از این احادیث را برشمرده، برداشت اخباریان را از آنها بررسی خواهیم كرد:
در برخی از روایات، عمل به قیاس به شدت نكوهش شده و حتی سبب نابودی دین و هلاكت ابدی دانسته شده است:
«السُّنهُٔ اذا قیست مَحقَ الدینَ»؛(۷۷)
سنت كه به قیاس درآید، دین به نابودی گراید.
«مَن عَمِلَ بالمقائیسَ فقد هَلَكَ»؛(۷۸)
هر كه به قیاس عمل كند، به طور قطع نابود میشود.
«مَن وضَع دَینَه علیَ القیاسِ لم یزل الدّهرُ فی الارتماسِ»؛(۷۹)
كسی كه قیاس را پایه دینش قرار دهد، پیوسته سر در زیر آب گمراهی دارد.
در احادیث دیگری، از عمل به رأی و فتوادادن از روی نظر و تعقّل به شدت نهی شده است:
«ایّاك و خصلتینَ فیهما هلاكُ منَ هلَك: ایّاكَ اَن تفتِی الناسَ برأیكَ اَوتدینَ بما لاتَعلمُ»؛(۸۰)
از دو خصلت بپرهیز كه سبب نابودی تمام كسانی است كه نابود شدهاند: هرگز از روی رأی خودت فتوا مده، و از چیزی كه نمیدانی، پیروی مكن.
«مَن اَفتی الناسَ بِرأیهِ فقد دانَ بما لا یَعلُم»؛(۸۱)
كسی كه از روی رأی خودش فتوا دهد، از چیزی كه نمیداند پیروی میكند.
در بعضی دیگر از روایات، دین و كتاب الهی دورترین امور از دسترس عقل بشری معرفی شدهاند:
«لَیس ابعدَ مِن عقولِ الرجالِ مِن القرآن»؛(۸۲)
قرآن، دورترین چیز از دسترس فهم عقول بشری است.
«اِنّ دینَ اللّهِ لایُصابُ بالعقولِ الناقصهِٔ و الآراءِ الباطلهِٔ و المقائیسِ الفاسدهِٔ و لایُصابُ الاّبالتسلیمِ، فمَن سَلّم لنا سلّم و مَن اهتدی بِنا هُدی و مَن دانَ بالقیاسِ و الرأیِ هلك»؛(۸۳)
به درستی كه دین خدا فقط از راه تسلیم و اطاعت [در برابر اولیا ] به دست میآید و نه به وسیله خِردهای خُرد و اندیشههای سست و قیاسهای فاسد. پس كسی كه خود را تسلیم ما كرد، سالم ماند و كسی كه از ما هدایت جست، به مقصود رسید و كسی كه از قیاس و رأی خود پیروی كرد، نابود شد.
اخباریان این دسته از احادیث را درباره نكوهش عقل و استدلال عقلانی پنداشته(۸۴) و قیاس منطقی و عقلی (برهان) را نیز بخشی از قیاس نكوهیده دانستهاند. بررسی تك تك این احادیث و بیان معنا و مفهوم هر یك از آنها مجال گستردهتری میطلبد، اما در اینجا صرفا به بیان چند نكته بسنده میكنیم:
اولاً، باید توجه داشت كه سخنان امامان علیهمالسلام درباره عقل، به موارد یادشده منحصر نیستند، بلكه در احادیث دیگری كه به مراتب از احادیث یاد شده بیشترند، چنان ستایشهایی از عقل و تعقّل شده است كه همتای آن را در هیچ جای دیگری نمیتوان یافت.
ثانیا، با توجه به روح حاكم بر فرهنگ اهلبیت علیهمالسلام و نیز با دقت و تأمّل در شأن صدور احادیث یادشده، به روشنی فهمیده میشود كه این دسته از احادیث درباره نكوهش تمسّك به قیاس فقهی [تمثیل منطقی] در استنباط حكم شرعی است. اغلب این احادیث در مقام ردّ شیوه اجتهادی افرادی مانند ابوحنیفه وارد شدهاند كه مهمترین منبع استنباط احكام را قیاس میدانست.(۸۵)
ثالثا، احادیثی كه استفاده از رأی و نظر شخصی در امر دین را نكوهیده و همگان را به اطاعت از اولیای دین فراخواندهاند، به هیچروی درصدد بیارزش دانستن تفكر عقلی و ابطال دادههای عقلانی نیستند؛ در واقع، راه كسانی را نادرست میشمارند كه حدس و گمان خود را عقل، و آن را وسیلهای برای استخراج احكام دینی میپندارند. به عبارت دیگر، اگر تفسیر و تعقّل و افتایی با «معیارهای مفاهمه عرب» و «اصول و علوم متعارفه عقلی» و «خطوط كلّی قرآن و سنّت» مطابق باشد، نه تنها نكوهیده نیست، كه ستوده و مطلوب نیز هست.(۸۶)
علاّمه طباطبائی، درباره این دسته از روایات میگوید:
فالحقُ اَنّ المرادَ مِن جمیعِ هذه الاخبارِ النهیُ عن اتّباعِ العقلیّاتِ فیما لایقدرُ الباحثُ علی تمییزِ المقدّماتِ الحقّهِٔ مِن المموّههِٔ الباطلهٔ؛(۸۷)
حق آن است كه منظور از همه این روایات، نهی از پیروی استدلالهای عقلی است كه مستدِل توانایی تشخیص مقدّمات درست از مقدّمات حقنمایِ نادرست را نداشته باشد.
رابعا، معنای احادیثی كه فهم قرآن را دور از دسترس عقول بشری میدانند، نهی از تفسیر عالمانه و منع از حجّیت ظواهر قرآن نیست،(۸۸) بلكه در واقع، از استقلالخواهی در فهم قرآن و ادعای كشف همه رازها و رمزهای آن بر حذر میدارند. اینكه امامان علیهمالسلام یكی از مهمترین معیارهای شناخت احادیث حقیقی را از خبرهای جعلی، عرضه روایات بر قرآن دانسته و فرمودهاند: «حدیث مخالف قرآن را به دیوار بزنید»، افزون بر اینكه بر حجّیت ظواهر قرآن و امكان فهم مطالب آن دلالت دارد، نشانه آن است كه قبل از حدیث، باید محتوای قرآن به خوبی میزان سنجش صحّت و سقم حدیث استوار باشد تا حدیث بر آن عرضه شود و اگر اعتبار محتوای قرآن نیز به حدیث باشد ـ چنان كه اخباریان میپندارند ـ محذور دور در پیش است.(۸۹)
● تفاوت بنیادین تفكر اخباری و اصولی
تفاوتهای فراوانی میان تفكّر اصولی و اندیشه اخباری بیان شده است. بعضی مسائل اختلافی آنان را تا ۸۶ مورد برشمردهاند،(۹۰) اما اختلاف اصلی این دو مسلك در نوع نگاه آنان به جایگاه عقل در دین ریشه دارد. اصولیان عقل را جزو دین دانسته، معتقدند: در مواردی كه حكم مسئلهای در كتاب و سنّت یافت نشود و از اجماع قطعی فقیهان نیز پشتوانهای نداشته باشد، باید به دستور عقل عمل كرد؛ زیرا عقل نیز همچون كتاب و سنّت و اجماع، جزو منابع دین، و كاشف از اراده تشریعی خداوند است. از دیدگاه اصولیان، «تقابل عقل و دین» تعبیری مسامحی است، و اگر تقابلی وجود دارد، میان عقل و نقل یا عقل و وحی است. عقل نیز همتای متون نقلی، «منبع استنباط فتاوای دینی به شمار میآید.»(۹۱) البته عقلی كه منبع دین و همتای نقل دانسته میشود، شرایطی دارد كه در جای خود، باید به آن اشاره كرد.
اخباریان نه تنها عقل را جزو منابع دینی به شمار نمیآورند، كه اجماع را نیز معتبر ندانسته، معتقدند: اجماع وسیلهای است كه اهل سنّت برای پركردن فضاهای خالی اعتقادی و فقهی خود ابداع كردهاند، ولی پیروان مكتب اهل بیت علیهمالسلام از چنین بدعتی بینیازند. البته اخباریان به این اندازه بسنده نكرده ـ همچنان كه پیشتر اشاره شد ـ آیات قرآن را نیز از حجّیت انداختهاند. بهاعتقاد آنان، بدون بهرهگیری از روایات اهل بیت علیهمالسلام ، كسی توان فهم و درك آیات قرآن و حتی احادیث پیامبر را ندارد. راه كسب معرفت دینی، اعم از معرفت اعتقادی یا فقهی، در احادیث اهل بیت منحصر است و مفاد و منظور واقعی آیات قرآنی و احادیث نبوی جز از طریق تفسیر و تبیین امامان، بر كسی آشكار نمیشود.(۹۲) ملاّمحمد امین استرآبادی میگوید:
برای دانستن احكام نظری شرعی، اعمّ از احكام اصلی یا فرعی، راهی جز شنیدن از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نداریم و استنباط احكام نظری از ظواهر كتاب الهی یا سنّت نبوی تا زمانی كه ائمّه اهل بیت درباره آنها چیزی نگفته باشند، جایز نیست.(۹۳)حال اگر درباره مسئلهای، روایتی از امامان معصوم در دست نداشته باشیم، باید توقّف، و از بیان فتوا خودداری كنیم، یا اگر درباره آیهای از آیات قرآن حدیثی از امامان نرسیده باشد، باید از تفسیر آن بپرهیزیم؛ زیرا مخاطبان واقعی قرآن، اهل بیت علیهمالسلام هستند. از اینرو، هرگونه تفسیری كه پشتوانهای از روایات معصومان علیهمالسلام نداشته باشد، تفسیر به رأی و قول به غیر علم به شمار آمده، مورد سرزنش اولیای دین خواهد بود. به عبارت دیگر، اخباریان بر این باورند كه وظیفه ما عمل به احكام قطعی و یقینی است، ولی یگانه راه حصول قطع را روایات اهل بیت میدانند و معتقدند: از هیچ راه دیگری، جز روایات اهل بیت نمیتوان به قطع و یقین رسید. سماهیجی مینویسد:
یا قائلاً بالاجتهادِ تجاف عن
سُبُلِ الخطا و علیكَ بالمسموعِ
مِن آلِ بیتِ محمّدٍ و ثقاتهم
اِذ لیس حكمُ الظنِ كالمقطوعِ.(۹۴)
ای كسی كه به اجتهاد قایل هستی! از راههای خطا دوری گزین و همراه احادیثی باش كه از اهل بیت و افراد مورد اعتماد آنان شنیده شده است؛ چرا كه حكم گمان، مانند قطع و یقین نیست.
● عمومیت رأی اخباریان
اخباریگری در اصل، اندیشهای مربوط به حوزه فقه و فروعات احكام دین بوده و كمتر به صورت یك جریان كلامی و گرایش اعتقادی و معرفتشناختی مطرح شده است، اما از سخنان بسیاری از پیروان آن بوی تعمیم و كلّیت به مشام میرسد. سیّدمرتضی درباره اخباریان و پیروان حدیث همروزگارش مینویسد:
اَلا تری اَن هؤلاء بأعیانِهم قد یحتجّون فی اصولِ الدینِ مِن التوحیدِ و العدلِ و النبوّهِٔ و الامامهِٔ باخبارِ الآحادِ و معلومٌ عندَ كلِّ عاقلٍ اَنّها لیست بحجّهٍٔ؛(۹۵)
آیا نمیبینی كه پیروان اخبار، در باب اصول دین، اعمّ از توحید، عدل، نبوّت و امامت، از اقامه برهان عقلی خودداری، و به خبر واحد استناد میكنند، در حالی كه هر خردمندی میداند خبر واحد در باب اعتقادات حجّیت و اعتبار ندارد؟
از این عبارت فهمیده میشود كه رأی اخباریان نخستین به فروعات احكام و مسائل فقهی منحصر نبوده، بلكه آنان راه فهم و استنباط تمام معارف دینی، اعم از اصول و فروع دین را در روایات معصومان منحصر میدانستند.
اخباریان قرون اخیر و پیروان اندیشه ملاّمحمّد امین استرآبادی نیز همین باور را داشتند. آنان نیز یگانه راه نجاتبخش و بیخطر فهم اعتقادات دینی را عمل به احادیث امامان دانسته، به عقل و برهان فلسفی در اثبات باورهای دینی اهمیتی نمیدادند. (پیش از این، سخنان خود استرآبادی را مبنی بر مراجعه به روایات در اصول و فروع دین از نظر گذراندیم.) در اینجا به كلمات برخی دیگر از اخباریان اشاره میكنیم:
علاّمه مجلسی، كه از اخباریان میانهرو شمرده میشود، در رسالهای با عنوان درباره حكما و اصولیین و صوفیه مینویسد:
باید دانست كه حق تعالی اگر مردم را در عقول مستقل میدانست، انبیا و رسل برای ایشان نمیفرستاد و همه را حواله به عقول ایشان مینمود و چون چنین نكرده و ما را به اطاعت انبیا مأمور گردانیده و فرموده است: «ما آتاكم الرسولُ فخذُوه و ما نهاكم عنهُ فانتهوا»، پس در زمان حضرت رسول در هر امری به آن حضرت رجوع نمود و چون آن حضرت را ارتحال پیش آمد، فرمود كه «اِنّی تاركٌ فیكم الثقلینِ كتابَ اللّهِ و عترتی اهلِ بیتی» و ما را حواله به كتاب خدا و اهل بیت خود نمود...؛ پس ما را رجوع به ایشان باید كرد در جمیع امور دین، از اصول و فروع دین، و چون معصوم غایب شده، فرمود كه رجوع كنید در امور مشكله، كه بر شما مشتبه شود، به آثار ما و راویان احادیث ما. پس در امور به عقل مستقل خود بودن و قرآن و احادیث متواتره را به شبهات ضعیف حكما تأویل كردن و دست از كتاب و سنّت برداشتن، عین خطاست.(۹۶)
وی همچنین در كتاب بحارالانوار پس از شرح روایتی میفرماید:
و لا یخفی علیكَ ... اَنّهم سدّوا بابَ العقلِ بعدَ معرفهِٔ الامامِ و اَمروا باَخذِ جمیعِ الامورِ مِنهم و نَهوا عنِ الاتّكالِ علیَ العقولِ الناقصهِٔ فی كلِّ بابٍ؛(۹۷)
روشن است كه اولیای دین علیهمالسلام پس از شناخت امام، درِ عقل را بسته و از پیروانشان خواستهاند كه همه مسائل را از آنان فراگرفته، از اعتماد به عقلهای ناقص خویش بپرهیزند.
همانگونه كه از این عبارت فهمیده میشود، به نظر علاّمه مجلسی، یگانه فایده عقل و قلمرو آن در مسائل دینی، شناخت امام است؛ اما پس از معرفت امام، هیچ ارزش و منزلتی ندارد، غافل از اینكه به تعبیر علاّمه طباطبائی، اگر پس از شناخت امام، حكم عقل باطل پنداشته شود، توحید و نبوّت و امامت و دیگر معارف دینی همگی ابطال خواهند شد؛ زیرا ریشه و پایه همه آنها عقل است و چگونه ممكن است از عقل نتیجهای گرفت و با استناد به آن، احكام دیگر آن را باطل اعلام كرد؟(۹۸)
ملاّمحسن فیض كاشانی، كه او نیز به تصریح خودش(۹۹) دارای گرایش اخباری معتدلانهای بوده، در مقدّمه كتاب علم الیقین فی اصول الدین، كه درباره اعتقادات نوشته است، پس از آنكه به روش فیلسوفان و متكلّمان در بیان اصول دین و معارف اعتقادی خُرده میگیرد، یگانه راه نجاتبخش و اطمینانآور در بیان اعتقادات دینی را ذكر روایات و احادیث امامان میداند(۱۰۰) و خود نیز در سراسر آن كتاب، برای تبیین مسائل گوناگون اعتقادی، در این زمینه فراوان میكوشد.
خلاصه آنكه دامنه و قلمرو اندیشه اخباری، چه نزد اخباریان نخستین و چه به نظر اخباریان متأخّر، افزون بر احكام فقهی، مسائل اعتقادی و اخلاقی را نیز دربرمیگیرد. بنابراین، منحصر دانستن آن در مسائل فقهی با كلّیت و عمومیت ادّعای پیروان آن سازگاری ندارد.
● عدم حجّیت عقل نزد اخباریان
همه اخباریان درباره عقل و كاشفیّت آن از واقع و نیز طریقیّت آن برای حكم شرعی، یكسان سخن نگفتهاند. محتوای برخی از گفتههای آنان این است كه عقل را در هیچ حوزهای نمیتوان از منابع معرفتی به شمار آورد؛ زیرا نتیجه عقل و استدلالهای عقلانی چیزی جز وهم و خیال و پندار نیست، اما اغلب، كاشفیّت آن از واقع را در مسائل غیردینی میپذیرند. البته در حوزه دین و آموزههای دینی، به علل گوناگون، آن را بیاعتبار و دادههایش را فاقد ارزش قلمداد كرده، معتقدند: «حریم دین را درگه بسی بالاتر از عقل است.» در این قسمت نیز برخی از آنان، مانند علاّمه مجلسی ـ چنان كه پیشتر دیدیم ـ كارایی عقل را فقط به شناخت امام محدود كرده، در غیر از امامشناسی، دست عقل را از رسیدن به آستان معارف الهی كوتاه میپندارند. به عبارت دیگر، دیدگاه اخباریان را درباره عقل میتوان در دو حوزه معرفتشناسی و اصول فقهی بررسی كرد كه یكی مربوط به كاشفیّت عقل از واقع، و دیگری درباره طریقیّت آن برای اثبات حكم شرعی است.
برای مثال، نظر ملاّمحمد امین استرآبادی درباره عقل این است كه نمیتوان آن را در هیچ حوزه و قلمروی، جزو منابع معرفتی به شمار آورد؛ نه در حوزه امور دینی و نه در قلمرو امور غیردینی؛ زیرا وی علوم بشری را به دو دسته تقسیم میكرد: علومی كه در حسّ و تجربه ریشه دارند و علومی كه به مباحث ماورای طبیعی و غیر حسّی مربوطند، و دسته دوم را فاقد هرگونه نتیجه قطعی و یقینی میدانست. طبیعی است كه استرآبادی با اتخاذ این رأی معرفتشناختی درباره عقل، هیچ منزلتی برای آن در امور دینی نمیبیند، اما اغلب پیروان او از نظر معرفتشناختی، عقل و دادههای عقلانی را ارزشمند میدانند ـ البته از نظر بحث اصول فقهی، آن را فاقد حجّیت و اعتبار تلقّی میكنند. در عین حال، همه اخباریان، اعم از استرآبادی و پیروان معتدلتر او مانند علامّه مجلسی، در این رأی متفقالقولند كه عقل در حوزه مسائل دینی فاقد حجّیت و اعتبار است و آن را نمیتوان در كنار كتاب و سنّت، از جمله منابع دین به شمار آورد.
با ذكر این نكته، اكنون برخی از سخنان اخباریان را در این باره بیان كرده، سپس به نقل و نقد ادلّه عقلی و نقلی آنان در این موضوع میپردازیم:
شیخ حرّ عاملی (م ۱۱۰۴ ق) پس از ذكر روایاتی در ستایش عقل، درباره عدم حجّیت آن مینویسد:
هیچ یك از روایاتی كه درباره عقل وارد شده است به تنهایی دلالتی بر حجّیت آن در هیچ یك از احكام شرعی ندارد؛ یعنی عقل در باب وجوب، استحباب، كراهت، حرمت، اباحت، شرطیّت، سببیّت، مانعیّت و امثال آن، حجّیت ندارد.(۱۰۱)
علاّمه مجلسی نیز درباره عدم حجّیت عقل در جای دیگری از بحارالانوار مینویسد:
یا اخوان الدین!... لا تتكلّموا علی عقولِكم لاسیّما فی المقاصدِ الدینیّهِٔ و المطالبِ الالهیّهٔ فاِنّ بدیههُٔ العقلِ كثیرا ما تشتبه ببدیههِٔ الوهمِ؛(۱۰۲)
ای برادران دینی! بر اساس عقلهای خود سخن مگویید، به ویژه در مسائل دینی و امور الهی؛ چرا كه فراوان دیده میشود احكام بدیهی عقل با پندارهای آشكار وهم درمیآمیزند.
سید نمتاللّه جزایری (م ۱۱۱۲ ق) در این باره میگوید:
فحاصلُ العقولِ كلُّها ظنونٌ و خیالاتٌ و منتهَی الامرُ اوهامٌ و حسباناتٌ؛(۱۰۳)
دستاورد عقل و پیامدهای خِرَدورزی چیزی جز پندار و گمان و حدس و وهم نیست.
شیخ یوسف بحرانی (م ۱۱۸۶ ق) نیز پس از بیان چند روایت درباره نكوهش قول به رأی و اعتماد بر عقول بشری، چنین نتیجه میگیرد:
الی غیرِ ذلكَ مِن الاخبارِ المتواترهِٔ معنیً، الدالّهٔ علی كونِ الشریعهِٔ توقیفیهٔ لامدخلَ للعقلِ فی استنباطِ شیءٍ مِن احكامِها بوجهٍ؛(۱۰۴)
روایاتی كه از نظر معنا متواترند بر آن دلالت دارند كه شریعت توقیفی است و عقل در استنباط هیچ یك از احكام آن مدخلیّتی ندارد.
۱. ادلّه نقلی
اخباریان برای اثبات مدّعای خویش، به راویات فراوانی از امامان معصوم علیهمالسلام استناد جستهاند(۱۰۵) كه در آنها، با دخالت عقل و اعتماد به رأی و قیاس در امور دین مخالفت كرده، و برای كسانی كه دین خود را از عقلهای مردم بجویند، سرنوشت بسیار بدی پیشبینی كردهاند. پیشتر برخی از این روایات را بیان كردیم، اكنون نیز به برخی دیگر از آنها، كه مورد استناد خود اخباریان قرار گرفتهاند، اشاره میكنیم:
عن ابی جعفر علیهالسلام قال: «اِنّ اللّهَ لم یَكلَّ امرَه و لا خلقَه لا الی مَلَكٍ مقرّبٍ و لا الی نبیٍّ مرسلٍ و لكنّه ارسلَ رسولاً مِن ملائكتِه، فقال له: قل كذا و كذا، فاَمرهم بما یجبُ و نهاهم عما یكره»؛(۱۰۶)
خداوند امر و خلق خود را به هیچكس وانگذاشته است؛ نه به فرشتگان مقرّب و نه پیامبران مرسل، بلكه خود فرشتهای را مأمور رساندن پیام خویش كرده و به او فرموده است كه چنین و چنان گوید و او بندگان را به واجبات، امر، و از محرّمات و امور ناپسند نهی میكند.
روایهٔ ابی بصیر عن ابی جعفر علیهالسلام قال: «قلت: تردُّ علینا اشیاءٌ لیس نَعرفُها فِی كتابٍ و لا سنّهٍٔ فننظُر فیها، فقال: لا، اِمّا اَنَّك اِن اصبتَ لم توجرَ و اِن اخطأتَ كذبتَ علی اللّهِ»؛(۱۰۷)
ابوبصیر میگوید: به امام باقر علیهالسلام عرض كردم: مسائل جدیدی رخ مینمایند كه در قرآن و سنّت، پاسخی برای آنها نمییابیم، آیا میتوانیم به فتوای عقل خویش عمل كنیم؟ امام فرمود: نه؛ زیرا اگر پاسخ صحیح یافتی، پاداشی نداری و اگر اشتباه كردی، بر خداوند دروغ بستهای.
عن ابی الحسن علیهالسلام قال: «مَن نظَر برأیه هلكَ، و مَن تركَ اهلَ بیتِ نبیّه ضلَّ، و مَن تركَ كتابَ اللّه و قولَ نبیّهِ كفر»؛(۱۰۸)
كسی كه به رأی خویش عمل كرد، نابود شد و كسی كه اهل بیت پیامبرش را رها ساخت، گمراه گردید و كسی كه كتاب خدا و سخن پیامبر خدا را نادیده گرفت، كفر ورزید.
عن امیرالمؤمنین علیهالسلام : «اِنّ المؤمنَ لم یأخذ دینهَ عَن رأیهِ و لكن آتاه مِن ربّه فاخَذه»؛(۱۰۹)
انسان دیندار، دینش را از رأیش نگرفته، بلكه از ربّش گرفته است.
همانگونه كه مشاهده میشود، امامان معصوم علیهمالسلام پیروان خویش را از هرگونه خودرأیی و تكیه بر عقلهای ناقص و نارسای خویش برحذر داشته، تا آنجا كه حتی رأی صائب آدمی را نیز بیارزش دانستهاند، و اصولاً آنجا كه حتی فرشتگان مقرّب و پیامبران بزرگ الهی كاری نمیتوانند كرد، چه جای بوالفضلیهای آدمیان است با خِرَدهای خُرد و نارسایشان؟ جایی كه خداوند درباره بزرگترین و عزیزترین فرستاده خویش، كه به حق عقل كلّش خواندهاند، میفرماید: اگر از پیش خود سخنی بر ما ببندد، رگ حیات او را قطع خواهیم كرد و با تمام قوا به مبارزه با او برخواهیم خاست،(۱۱۰) ما بندگان فرومایه و سستپایه چگونه میتوانیم به عقل پست خود اعتماد كرده، آن را جزو منابع استنباط احكام الهی به شمار آورده، دین خدا را از طریق آن بجوییم؟● نقد و بررسی ادلّه نقلی: پیش از این، در نقد استناد به اینگونه احادیث برای اثبات عدم حجّیت عقل، نكاتی بیان كردیم، در اینجا نیز چند مطلب دیگر را میافزاییم:
اولاً، محتوای این احادیث حداكثر آن است كه عقل در مسائل مربوط به دین حجّت نیست، نه آنكه به طور كلی و در همه جا دادههای آن چیزی جز پندار و حدس و گمان نباشد. بنابراین، بر فرض كه از این روایات بتوان در تأیید رأی برخی از اخباریان میانهرو بهره جست، به كمك آنها نمیتوان مدعای استرآبادی و امثال او را اثبات كرد؛ زیرا آنان مدعایی بس فراختر و گسترده دامنتر از محتوای این احادیث داشتند.
ثانیا ـ همانگونه كه پیشتر اشاره كردیم ـ در برابر این دسته از احادیث، روایات فراوان دیگری نیز در ستایش و بزرگداشت عقل وجود دارند؛ روایاتی كه اعتماد بر عقل و دادههای عقلانی و عمل بر اساس مقتضیات آن را تأیید و آن را حجّت درونی خداوند برای آدمیان معرفی كردهاند:
عن الكاظم علیهالسلام : «یا هشام! انّ للّهِ علیَ الناسِ حجّتینِ: حجّهٌٔ ظاهرهٌٔ و حجّهٌٔ باطنهٌٔ فاَمّا الحجّهٔ الظاهرهُٔ فالانبیاءُ و الرّسلُ و الائمهُٔ و امّا الباطنهُٔ فالعقولُ»؛(۱۱۱)
ای هشام! به درستی كه خداوند را بر مردم دو حجّت است: حجّتی بیرونی و حجّتی درونی. حجّت بیرونی پیامبران و فرستادگان و امامانند، و حجّت درونی، عقلهای آدمیان.
عن ابی الحسن علیهالسلام حین سُئل: فما الحجّهُٔ علَی الخلقِ الیومَ؟ قالَ: «العقلُ، تُعرَفُ به الصادقُ علیَ اللّهِ فتصدقه و الكاذبُ علیَ اللّهِ فتكذُبه»؛(۱۱۲)
از امام رضا علیهالسلام پرسیده شد: امروز حجّت بر مردم چیست؟ امام فرمود: عقل، كه هم با آن سخن راست و خداپسند و هم سخن ناراست و غیرخدایی شناخته و تصدیق میشود.
افزون بر این، آیات شریف قرآن نیز عنایتی خاص به عقل و اعتماد و ارجاع به آن دارند؛ به گونهای كه به تعبیر علاّمه طباطبائی،(۱۱۳) بیش از سیصد آیه در قرآن بر عظمت عقل و ارزشمندی آن و سفارش مردم به خِردورزی و ثمربخشی و نجاتبخشی این شیوه دلالت دارند.
شایان ذكر است كه برخی از اخباریان با اذعان به وجود آیات و روایات فراوان در تمجید و تكریم عقل و دلالت صریح آنها بر حجّیت آن، كوشیدهاند تا به گونهای آنها را توجیه كنند:
شكی نیست كه عقل صحیح فطری، حجّتی از حجّتهای خداوند و چراغی روشناییبخش از ناحیه اوست و چنین عقلی نه تنها با شرع هماهنگ است، كه خود، شرع درونی به شمار میرود؛ همان طور كه كتاب و سنّت، شرع بیرونیاند، اما تا زمانی كه این عقل فطری به سبب اوهام فاسد و تصرّفات عصبیّت و حبّ مقام و دیگر اهداف پست، دگرگون نشده باشد. ... نهایت چیزی كه این ادلّه بر آن دلالت دارند، ستایش عقل فطری صحیح و عاری از شوائب وهمی و آلودگیهای روحی است و عقل به این معنا، حجّتی الهی است؛ زیرا با نور پاك و فطرت اولیه خود، پارهای از تكالیف را درك كرده، آمادگی پذیرش بقیه تكالیف شرعی را نیز دارد.(۱۱۴)
حقیقت آن است كه اندیشهورزان و مجتهدان پیشین منظور خود را از دلیل عقل و حجّیت آن، به درستی تنقیح نكردهاند.(۱۱۵) حتی تا نیمه دوم قرن ششم هجری، هیچیك از فقیهان بزرگوار عقل را به طور رسمی منبعی مستقل برای استنباط حكم شرعی، در كنار قرآن و سنّت و اجماع، ذكر نكرده بود و شاید ابن ادریس حلّی (م ۵۹۸ ق) نخستین فقیهی باشد كه عقل را به صراحت، در كنار كتاب و سنّت بهصورت منبعی از منابع دین ذكر كرد،(۱۱۶) هرچند متأسفانه او مقصود خویش را بهطور كامل از دلیل عقل تبیین نكرد و پس از او، محقّق اول (م ۶۷۶ ق) در مقدمّه كتاب المعتبر(۱۱۷) تا حدّی منظور از دلیل عقلی را بیان نمود. او نیز مباحثی مانند «لحن الخطاب»،(۱۱۸) «فحوی الخطاب»(۱۱۹) و «دلیل الخطاب»(۱۲۰) را، كه جزو ظهورات لفظیاند، با مباحث دلیل عقلی در آمیخته است.
كوتاه سخن آنكه دلیل عقل و حجّیت آن، گرچه مورد اتفاق همه اصولیان بوده، هیچیك از آنان به طور كامل، حدود و ثغور آن را تبیین نكرده و حتی شاید بتوان گفت كه قلمرو آن برای خود اصولیان نیز به خوبی روشن نبوده است(۱۲۱) و این مسئله ضمن آنكه باعث سوء استفاده اخباریان و بهانه حملات تند و شدید آنان برضدّ اصولیان شد، سردرگمی آنان را نیز درپی داشت. سخنان شیخ یوسف بحرانی در كتاب الحدائق الناضره، شاهد كجفهمی و سردرگمی آنان در این موضوع است:
مقام سوم درباره دلیل عقل است. عدهای آن را به اصل برائت و استصحاب تفسیر كردهاند؛ برخی دیگر آن را در استصحاب منحصر دانسته؛ و پارهای آن را به لحن الخطاب و فحوی الخطاب و دلیل الخطاب تفسیر كردهاند؛ و دسته چهارمی نیز گفتهاند: دلیل عقل عبارت از برائت، استصحاب و تلازم بین دو حكم از قبیل مقدّمه واجب و مسئله ضدّ و دلالت التزامیّه است.(۱۲۲)
۲. ادلّه عقلی
اخباریان برای اثبات مدّعای خویش و بیان نادرستی اعتماد به عقل در اصول و فروع دین، به ادلّه عقلی نیز تمسّك جستهاند. آنان بیشتر، ابطال رأی اصولیان را مدّنظر داشتهاند، اما به ادلّهای عام چنگ زدهاند؛ ادلّهای كه در صورت تمامیت، نه تنها نادرستی طریقیت عقل برای حكم شرعی را اثبات میكنند، كه كاشفیّت آن از واقع را نیز مردود میشمارند.
سیّدنعمتاللّه جزایری (م ۱۱۱۲ ق) در این باره میگوید:
منظور از دلیل عقل، كه هم در اصول دین و اصول فقه، و هم در فروع دین، منبعی از منابع دینی قلمداد میشود، چیست؟ اگر منظور، ادلّه مورد پذیرش همه خِرَدها و خِرَدمندان باشد، چنین اموری وجود خارجی ندارند. اختلاف عقلها در درك معارف، تكاملِ یافتههای عقل پیشینیان به وسیله آیندگان، و بیان ادلّهای تازه برای مدّعایی كهنه، همگی نشان از نبود حكم عقلی مورد پذیرش همگان دارند. و اگر مقصود از دلیل عقلی چیزی است كه مورد پذیرش مستدِل باشد، در آن صورت، تالی فاسدهایی دارد كه نمیتوان به آنها ملتزم شد؛ زیرا هر گروهی برای عقاید و باورهای خود، مدّعی ادلّه عقلیاند. از فیلسوفان و حكیمان و كافران گرفته تا معتزلیان و اشعریمسلكان، همگی مدعی داشتن ادلّه عقلی متقن و مفید بر مدّعای خویشند. بنابراین، نمیتوان چنین ادلّهای را از جمله منابع دین بهشمار آورد و حجّیت آن را پذیرفت؛ چرا كه سلاحی كوبنده و برنده در دست دشمنان و مخالفان است.(۱۲۳)
برخی از اخباریان برای اثبات مدعای خود، دست به دامان فخر رازی و شبهات و تشكیكهای وی درباره دلیل عقلی شدهاند؛ از جمله به این استدلال او تمسّك كردهاند كه میگوید:
این اموری كه «برهان» نامیده میشوند، اگر به حقیقت برهان بودند، باید هر كس كه آنها را میشنید و میفهمید، میپذیرفت و مخالفتی نمیكرد؛ ولی چون میبینیم چیزی را كه یكی «برهان» مینامد، برای طرف مقابل او، گمان ضعیفی هم به بار نمیآورد، دانسته میشود كه این امور به حقیقت برهان نیستند، بلكه مقدّماتی سست و ضعیفند كه تعصّبها و هواهای نفسانی به آنها ضمیمه و باعث شده تا عدهای آنها را برهان بپندارند. ... این مسئله نشان میدهد كه عقل گاهی به درستیِ امور ناپسند و فاسد، جزم و یقین مییابد. نتیجه آنكه سخن عقل، حتی در امور بدیهی نیز پذیرفته نیست. بنابراین، همه ادلّه عقلی باطل و فاسدند.(۱۲۴)
نتیجه این سخنان آن است كه چیزی به نام «دلیل عقلی» كاشف از واقعیت، كه بتوان به نتیجه آن قطع و یقین حاصل كرد، وجود ندارد، وگرنه باید مورد پذیرش همه خردمندان عالم، از هر كیش و آیینی و با هر گرایش فكری و مذهبی قرار میگرفت. افزون بر این، اگر امری نتیجه مقدّمات بدیهی و عقلانی باشد، حقّانیت آن همیشگی و تبدّل رأی برای معتقدان به آن بیمعناست، حال آنكه فراوان مشاهده میشود اندیشهورزان و فیلسوفان پس از مدتی، به دلیل كشف مطالب تازهتر، از آراء پیشین خود دست برداشته، نظری نو ارائه میدهند. اینها همه گواه آن هستند كه دلیل عقلی، حجّیت و اعتبار نداشته، موصل به واقع و كاشف از واقع نیست.
● نقد و بررسی ادلّه عقلی: كمترین اشكال این سخنان، خود متناقض بودن آنهاست. اخباریان در پی آنند كه با دلیل عقلی، بیپایگی و بیفایدگی دلیل عقل را اثبات كنند، غافل از اینكه بر سر شاخ نشسته و بن میبرند. اگر به براهین آنان گردن نهاده و به پیامد آن ملتزم شویم، لازمه آن، معتبر دانستن راه عقل و پذیرش كاشفیّت آن از واقع است.
وجود خطا در ادراكات عقلی، دلیل كنار نهادن عقل نمیشود. مگر در شناختهای حسّی، خطا و اشتباه رخ نمیدهد؟ چگونه است كه اخباریان شناختهای حسّی را پذیرفته، ابزار حس را كاشف از واقع میدانند،(۱۲۵) اما ابزار عقل را به دلیل وجود خطا در برخی موارد، ناكارآمد و بیفایده میپندارند؟! افزون بر این، باید توجه داشت كه حجّیت حكم عقل، صرفا درباره احكام قطعی عقل است،(۱۲۶) نه احكام ظنّی. عقلِ قطعی و پیراسته از وهم و گمان و قیاس، جزو منابع دین و استنباط احكام شرعی است و باید دانست كه هرگاه قطع از هر راهی و برای هر كسی و در هر زمان و مكانی حاصل شود، حجّیت آن ذاتی است یا دست كم، حجّیت آن، لازمه ذات قطع است و ذاتیات و لوازم ذات، متعلّق جعل قرار نمیگیرند. به تعبیر اصولیان، «لا تناله ید الجعل نفیا و اثباتا»؛(۱۲۷) یعنی نه میتوان حجّیت را به قطع داد؛ زیرا تحصیل حاصل است، و نه میتوان حجّیت را از آن سلب كرد؛ چرا كه مستلزم تناقض یا سلب الشیء عن نفسه میباشد. از اینرو، اثبات یا ابطال حجّیت قطع ناممكن است. به تعبیر یكی از اصولیان،(۱۲۸) قطع مانند نور خورشید در نشان دادن امور محسوس است؛ برای مثال، اگر اسب كسی در شبی دیجور گم شود و پس از طلوع خورشید آن را بیابد، چه میكند؟ آیا لگام آن را گرفته و به منزل میبرد یا در آنجا نشسته، سر در گریبان تفكر فرو میبرد و اعتبار یا عدم اعتبار این كشف را میجوید؟ آیا در آن صورت، باعث خنده همگان نخواهد شد؟ سرّ مطلب در این است كه حجّیت، لازمه ذات قطع است؛ مانند زوجیّت كه لازمه ذات چهار است، و لوازم ذات مانند خود ذاتند كه «ذاتی شیءٍ لم یكن معلّلاً.»
چگونه میتوان حجّیت یا عدم حجّت دلیل عقلی را اثبات كرد؟ دو راه بیشتر پیش رو نداریم: یا باید حجّیت آن را از راه دلیل عقلی اثبات كرد، یا از راه دلیل نقلی. در صورت اول، لازمهاش تقدّم شیء بر نفس خواهد بود و تناقض پیش میآید و در صورت دوم، دچار مشكل «دور» خواهیم شد؛ زیرا اعتبار دلیل نقلی به عقل است. نتیجه آنكه حجّیت دلیل عقل نه اثباتپذیر است و نه ابطالپذیر، و قضیهای كه اینگونه باشد، از دو حال خارج نیست: یا مجهول بالذّات است، یا معلوم بالذّات. بنابراین، در این مسئله نمیتوان به دنبال دلیل رفت، بلكه صرفا باید شكزدایی كرد و در تبیین و تنبیه بر آن كوشید.(۱۲۹)● اخباریان و مسئله تعارض عقل و نقل
همانگونه كه دیدیم، اخباریان عقل و دادههای عقلانی را فاقد ارزش میدانند. از اینرو، در حقیقت، مسئلهای به نام «تعارض عقل و نقل» برای آنان پیش نخواهد آمد تا به فكر چارهجویی برآیند؛ زیرا تعارض عقل و نقل، فرع بر حجّیت هر دوی آنهاست. تعارض زمانی ممكن است كه هم عقل و هم نقل داری حجّیت باشند. اما اگر كسی عقل را از حجّیت ساقط كرد و صرفا نقل را معتبر دانست، تعارضی میان عقل و نقل برای او پیش نخواهد آمد.
ناگفته نگذاریم كه عدهای از اخباریان به دلیل آنكه عقل فطری را حجّت دانستهاند، برای موارد احتمالی تعارض عقل و نقل نیز راهكارهایی ارائه دادهاند. البته در همه شقوق گوناگونی كه ممكن است مسئله تعارض عقل و نقل پیدا شود، همیشه جانب نقل را مقدّم داشتهاند، حتی اگر دلیل عقلی به عقل فطری مربوط باشد كه خود، آن را حجّت الهی و پیامبر درونی میدانند. در عین حال، به تقدّم آن بر نقل راضی نمیشوند.(۱۳۰)
نویسنده:احمد حسین شریفی
پینوشتها
۱. جعفر الخلیلی، موسوعهٔ العتبات المقدّسه، بیروت، مؤسسهٔ الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۷ ق، ج۷، ص ۶۵ / مرتضی مطهّری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ ۱۶، تهران، صدرا، ۱۳۶۸، ص ۳۰۶.
۲. احمد صدر و دیگران، دائرهٔ المعارف تشیّع، تهران، سازمان دائرهٔ المعارف تشیّع، ج ۲، (اخباریان)، ۱۳۶۸، ص ۷.
۳. عبدالعزیز بن مهتدی، یكی از وكلای امام رضا علیهالسلام ، از حضرت میپرسد: «انّی لا القاكَ فی كلِّ وقتٍ؛ فعَن مَن آخذ معالمَ دینی؟ قال علیهالسلام : خذ مِن یونس بن عبدالرحمن». (محمد بن الحسن الطوسی، اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۴۸۳، ش ۹۱۰)
۴. همو، رجال الكشّی، تصحیح حسن مصطفوی، مشهد، دانشكده الهیّات و معارف اسلامی، ۱۳۴۷، ص ۱۳۶، ش ۲۱۶.
۵. همان، ص ۱۶۲، ش ۲۷۳.
۶. ر.ك: روحاللّه الموسوی الخمینی، الاجتهاد و التقلید، ص ۱۲۸.
۷. شیخ طوسی، الاستبصار، ج ۱، باب ۴۶ (باب المسح علی الجبائر)، ح ۳.
۸. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج ۲، ۱۴۰۳ ق، ص ۲۴۵، باب ۲۹، روایت ۵۳. در بعضی دیگر از روایات، به ان صورت نقل شده است: «اِنّما علینا اَن نُلقی اِلیكم الاصولَ و علیكم اَن تفرعّوا.» (همان،روایت۵۴وج۱۰۸،ص۹۱.)
۹. ر.ك: اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۱۴۵، ش ۲۲۹.
۱۰. ر.ك: شیخ صدوق، التوحید، باب ۶، ح ۱، ص ۹۷ و ح ۲، ص ۹۷ و ح ۴، ص ۹۸ و ح ۶، ص ۹۹ و ح ۷، ص ۹۹ و ح ۸، ص ۱۰۰ و ح ۲۰، ص ۱۰۴. همچنین ر. ك: بحارالانوار، ج ۳، باب ۱۳، ح ۴۳.
۱۱. بحارالانوار، ج۳،باب۱۳،ح۱۷، ۳۸، ۴۱، ۴۲ و ۴۳.
۱۲. همان، ص ۲۹۲، باب ۱۳، ح ۱۳.
۱۳. همان، ص ۳۰۷، باب ۱۳، ح ۴۵.
۱۴. اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۲۷۹، ش ۵۰۰ / نیز ر. ك: احمد صفایی، هشام بن حكم، ص ۷۵ ـ ۸۰.
۱۵. احمد بن علی النجاشی، الرّجال، بیجا، نشر كتاب، بیتا، ص ۳۳۸ / محمّد بن الحسن الطوسی، الفهرست،قم،منشوراتالشریفالرضی،بیتا،ص۱۷۵.
۱۶. الفهرست، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲، ش ۵۸۳ / محمّد بن علی الاردبیلی، جامع الرواهٔ، ج ۲، ص ۲۰۹ ـ ۲۰۸ / اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۲۷۱، ش ۴۹۰ / همچنین ر. ك: هشام بن حكم، پاورقی، ص ۲۵ ـ ۲۶.
۱۷. الفهرست، ص ۱۷۵ / جامع الرواهٔ، ج ۲، صص ۳۱۳ ـ ۳۱۴.
۱۸. شیخ طوسی در كتاب الفهرست درباره او میگوید: «كان یتكلّمُ علی مذهبِ اهلِ الظاهرِ فِی الفقه.» (الفهرست، ص ۸۹.)
۱۹. مصنّفات الشیخ المفید، ج ۵ (تصحیح الاعتقاد)، ص ۸۸.
۲۰. برای نمونه، ر.ك: همان، ج ۵ (تصحیح الاعتقاد)، ص ۸۸.
۲۱. همان، ج ۷ (المسائل السرویهٔ)، ص ۷۳.
۲۲. آقا بزرگ طهرانی، الذریعهٔ الی تصانیف الشیعهٔ، نجف، مكتبهٔ صاحب الذریعهٔ العامّهٔ، ج ۲۱، ۱۳۹۲ق، ص ۳۷۵، ش ۵۵۳۴.
۲۳. مصنّفات الشیخ المفید، ج ۴ (اوائل المقالات)، ص ۶۴.
۲۴. همان، ص ۶۵.
۲۵. همان، ص ۷۰.
۲۶. همان.
۲۷. همان، ص ۷۲.
۲۸. همان، ص ۷۴.
۲۹. همان، ص ۷۶.
۳۰. همان، ص ۷۷.
۳۱. همان.
۳۲. همان، ج ۴، (اوائل المقالات) ص ۸۸.
۳۳. همان، ص ۹۴.
۳۴. همان، ج ۹ (الردّ علی اهل العدد...)، ص ۲۵.
۳۵. همان، ص ۱۷.
۳۶. همان، ص ۱۹.
۳۷. همان، ج ۴ (اوائل المقالات)، ص ۷۵، ۷۶، ۷۷، ۷۹ و ۸۲.
۳۸. همان، ص ۶۴، ۷۰، ۷۲، ۷۷، ۸۳ و ۸۸.
۳۹. همان، ص ۷۴.
۴۰. همان، ص ۸۲.
۴۱. محمد بن عبدالكریم الشهرستانی، الملل و النحل، ط. الثالثهٔ، قم، منشورات الشریف الرضی، ج ۱، ۱۳۶۷، ص ۱۵۴.
۴۲. محمدعبدالحسن الغراوی، مصادر الاستنباط بین الاصولیین و الاخباریین، قم، مكتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۳ ق، ص ۵۱ ـ ۵۵.
۴۳. برای مثال، اینكه محقّق حلّی (م ۶۷۶ ق) افراد را از فرو افتادن در دام آنان برحذر داشته و سخنان آنان را سبب طعن بر عالمان شیعه میداند، گواه آن است كه در زمان وی، هنوز طرفدارانی داشتهاند. (ر.ك: جعفربن حسن الحلّی، المعتبر فی شرح المختصر، قم، مؤسسه سیدالشهداء، ج ۱، ۱۳۶۴، ص ۲۱ و ۲۹)
۴۴. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۱۲۰.
۴۵. محمد امین استرآبادی، فوائد المدنیّهٔ، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸.
۴۶. در فوائد المدنیّهٔ، ص ۱۷، درباره استادش میگوید: «امّا آخرُ مشایخی فی فنِ الفقهِ و الحدیث و الرجال و هو مولانا العلاّمهُٔ المحقّقُ و الفیلسوفُ المدقُّق افضلُ المحدّثینَ و اعلمُ المتأخّرینَ باحوالِ الرجالِ و اورعهم المیرزا محمّد الاسترآبادی المجاورُ بحرمِ اللّهِ، المدفونُ عند خدیجهِٔ الكبری.» در ادامه میافزاید: از اوایل سال ۱۰۱۵ تا ۱۰۲۵ از محضر او استفاده كردم و اندیشههای خود مبنی بر احیای سنّت پیشینیان و ابطال مسلك مجتهدان را با وی در میان میگذاشتم.
۴۷. كیخسرو اسفندیار بن آذر كیوان، دبستان مذاهب، تهران، كتابخانه طهوری، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۲۴۹.
۴۸. همان، ج ۱، ص ۱۳۷.
۴۹. ابوالقاسم گرجی، تاریخ فقه و فقهاء، تهران، سمت، ۱۳۷۵، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸.
۵۰. ر. ك: محسن الفیض الكاشانی، الحق المبین فی تحقیق كیفیهٔ التفقّه فی الدین، بیجا، سازمان چاپ دانشگاه، ۱۳۴۹، ص ۱۲ ـ ۱۳ (ضمیمه كتاب الاصول الاصلیهٔ).
۵۱. محمد بن الحسن الحرّ العاملی، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج ۲۰، ص ۱۰۵.
۵۲. ر. ك: محمدباقر خوانساری، روضات الجنات، ج ۱، ص ۱۳۷.
۵۳. صدر المتألّهین محمد الشیرازی، الحكمهٔ المتعالیهٔ فی الاسفار العقلیهٔ الاربعهٔ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۵ ـ ۶.
۵۴. همو، مفاتیح الغیب، ص ۴.
۵۵.همو، شرح اصول الكافی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۷، ص۳۸۷ـ۳۸۸.
۵۶. همان، ص ۳۸۸.
۵۷. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، قم، منشورات مكتبه آیهٔ العظمیمرعشینجفی،۱۴۰۴ق،ج۱،ص۱۷.
۵۸. ر.ك: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص ۳۱۱.
۵۹. محمدباقر الصدر، المجموعهٔ الكاملهٔ لمؤلّفات السید محمدباقر الصدر، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۱۰ ق، ج ۳ (دروس فی علم الاصول)، ص ۵۰.
۶۰. او این رأی آیهٔاللّه بروجردی را سخنی «بسیار جالب» وصف میكند. ر. ك: مرتضی مطهّری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص ۳۱۰.
۶۱. همو، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۵۰.
۶۲.محمدامیناسترآبادی،فوائدالمدنیّهٔ،ص۱۲۹ـ۱۳۱.
۶۳. المجموعهٔ الكاملهٔ لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، ج ۳ (دروس فی علم الاصول)، ص ۵۰ ـ ۵۱.
۶۴. جعفر الخلیلی، موسوعهٔ العتبات المقدّسه، ج ۷، ص ۶۵ ـ ۶۶.
۶۵. فوائد المدنیه، ص ۲۹ / و نیز ر. ك: دبستان مذاهب، ج ۱، ص ۲۴۸ / محمد امین استرآبادی، رساله دانشنامه قطب شاهی
۶۶. الفهرست، ص ۱۳۴، ش ۵۹۰. حتی عدهای او را به دلیل استفاده از قیاس، به سنّیگری متّهم كردهاند. (ر. ك: حسین مدرّس طباطبایی، مقدّمهای بر فقه شیعه، قم، انتشارات، بیتا، صص ۴۳ ـ ۴۱ / كاظم موسوی بجنوردی، دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، تهران،مركز دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۳، ج۳ (ابن جنید اسكافی). نجاشی، رجالشناس معروف، كتاب كشف التمویه و الالباس علی اغمار الشیعهٔ امر القیاس را از جمله مصنفات او به شمار میآورد. (احمد بن علی النجاشی، الرّجال، ص ۳۰۱.)
۶۷. فوائد المدنیه، ص ۵۶.
۶۸. همان، ص ۴۰.
۶۹. دائرهٔ المعارف تشیّع، ج ۲ (اخباریه)، ص ۷ / جلالالدین السیوطی، الوسائل الی معرفهٔ الاوائل، تحقیق ابراهیم العدوی و علی محمد عمر، مكتبهٔ الخافجی، بیتا، ص ۱۱۷. او میگوید: «اوّل مَن صَنّف فی اصول الفقه، الامام الشافعی».
۷۰. برای توضیح بیشتر، ر. ك: السید حسن الصدر، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص ۳۱۰ ـ ۳۱۱.
۷۱. احمد بن علی النجاشی، الرّجال، ص ۳۸۸.
۷۲. نجاشی نام این كتاب را «علل الحدیث» میگوید.(احمدبنعلی النجاشی، الرّجال، ص ۳۴۹.)
۷۳. الذریعهٔ الی تصانیفالشیعهٔ،ج۲،ص۱۷۷،ش۶۵۱.
۷۴. همان، ص ۱۷۸، ش ۶۵۵.
۷۵. روضات الجنات، ج ۱، ص۱۳۰. او میگوید: این مسلك در اشاعره ریشه دارد.
۷۶. ر. ك: السید نعمهٔاللّه الموسوی الجزائری، الانوار النعمانیّه، تبریز، الحاج هادی بنی هانیه، بیتا، ج ۳، ص ۱۱۳ ـ ۱۳۳ / محمد بن الحسن الحرّ العاملی، الفوائد الطوسیّه، ص ۳۵۰ ـ ۳۵۵ و ص ۴۱۷ ـ ۴۲۸ / یوسف بن احمد البحرانی، الحدائق الناضرهٔ، نجف، دارلكتب الاسلامیهٔ، ۱۳۷۶ ق، ج ۱، ص ۱۳۳ ـ ۱۲۵ / یوسف بن احمد البحرانی، الدرر النّجفیه، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بیتا، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۸ / الفوائد المدنیّهٔ، ص ۲۹ و صص ۴۴ ـ ۴۷.
۷۷. بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۴۰۵.
۷۸. همان، ج ۲، ص ۱۱۸، باب ۱۶، ح ۲۴.
۷۹. همان، ص ۳۰۲، باب ۳۴، ح ۳۵.
۸۰. همان، ص ۱۱۴، باب ۱۶، ح ۶.
۸۱. همان، ص ۲۹۹، باب ۳۴، ح ۲۵.
۸۲. همان، ج ۹۲، ص ۱۱۴، باب ۱۰، روایت ۱۴.
۸۳. همان، ج ۲، ص ۳۰۳، باب ۳۴، ح ۴۱.
۸۴. برای مثال، علاّمه مجلسی در شرح حدیثِ «لاتقس اِنّ اوّلَ مَن قاس ابلیسُ لعنه اللّه...» میفرماید: «... المراد اَنّ طریق العقل مِمّا یقع فیه الخطأ كثیرا فلایجوز الاتّكال علیه فی امور الدین بل یجب الرجوع فی جمیع ذلك الی اوصیاء سید المرسلین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ و هذا هو الظاهر فی اكثر اخبار هذا الباب، فالمراد بالقیاس هنا، القیاس اللغوی» [و نه قیاس فقهی. [(بحارالانوار، ج ۲، ص ۴۸۸، باب ۳۴، ذیل ح ۵.)
۸۵. ر. ك: همان، ج ۲، ص ۲۸۶ ـ ۲۹۶، باب ۳۴.
۸۶. برای توضیح بیشتر، ر. ك: عبداللّه جوادی آملی، تسنیم تفسیر قرآن كریم، قم، اسراء، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۱۷۵ ـ ۱۹۰.
۸۷. بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۱۴ (پاورقی علاّمه طباطبائی)
۸۸. تسنیم تفسیر قرآن كریم، ج ۱، ص ۱۷۸.
۸۹. همان، ص ۱۸۹.
۹۰. «سید نعمتاللّه جزایری در منبع الحیاهٔ و ملاّرضی قزوینی در لسان الخواص، اختلافات عمده میان اخباریان و اصولیان را ذكر كردهاند. همچنین عبداللّه بن صالح سماهیجی بحرانی در منیهٔ الممارسین، چهل فرق... را برشمرده است. شیخ جعفر كاشف الغطاء در الحق المبین فرقهای میان اخباریان و اصولیان را بررسی، و نیز میرزا محمد اخباری در كتاب الطهر الفاصل به ۵۹ فرق اشاره كرده است. سید محمّد دزفولی در فاروق الحق، اختلافات را به ۸۶ رسانیده و حرّ عاملی نیز در فائده ۹۲ از الفوائد الطوسّیه به ذكر اختلافات این دو گروه پرداخته است.» (كاظم موسوی بجنوردی، دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۷ (اخباریان)، ص ۱۶۲.)
۹۱. تسنیم تفسیر قرآن كریم، ج ۱، ص ۱۹۲.
۹۲. فوائد المدنیه، ص ۱۷.
۹۳. همان، ص ۴۷ ـ ۴۸.
۹۴. دائرهٔ المعارف تشیّع، ج ۲ (اخباریّه)، ص ۱۱ (به نقل از مقدّمه كتاب ریاض الجنان).
۹۵. ر. ك: محمّد بن ادریس الحلّی، السرائر، قم، النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۵۰ ـ ۵۱.
۹۶. رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوی، قم، انصاریان، ۱۳۷۰، ص ۲۶۱. او متن رساله علاّمه مجلسی را عینا نقل كرده است.
۹۷. بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۱۴.
۹۸. همان، ص ۳۱۴، (پاورقی علاّمه طباطبائی).
۹۹. محسن الفیض الكاشانی، الحق المبین فی تحقیق كیفیهٔ التفقّه فی الدین، بیجا، سازمان چاپ دانشگاه، ۱۳۴۹، (ضمیمه كتاب الاصول الاصلیهٔ) ص ۱۲ ـ ۱۳.
۱۰۰. همو، علمالیقین فی اصول الدین، قم، بیدار، ۱۳۵۸، ج ۱، ص ۱ ـ ۴.
۱۰۱. محمد بن الحسن الحرّ العاملی، الفوائد الطوسیّه، قم، المطبعهٔ العلمیهٔ، ۱۴۰۳، فایده ۷۹، ص ۳۵۴.
۱۰۲. بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۳۰۶.
۱۰۳. السید نعمتاللّه الموسوی الجزائری، الانوار النعمانیّه، ج ۳، ص ۱۲۷.
۱۰۴. یوسف بن احمد البحرانی، الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۳۲ / یوسف بن احمد البحرانی، الدرّر النجفیّهٔ، ص ۱۴۸.
۱۰۵. الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۳۲.
۱۰۶. محمد بن یعقوب كلینی، الكافی، تهران، دارالكتب الاسلامیه، بیتا، ج ۸، ص ۱۱۷، باب ۸، روایت ۹۲.
۱۰۷. همان، ج ۱، ص ۵۶، روایت ۱۱.
۱۰۸. همان، روایت ۱۰.
۱۰۹. همان، ج ۲، ص ۴۶، روایت ۱.
۱۱۰. «لو تقوّل علینا بعضَ الاقاویل لاخَذنا منه بالیمین ثُمّ لقطعنا مِنهُ الوتینِ». (حاقه: ۴۴)
۱۱۱. الكافی،ج۱،ص۶۰ (كتاب العقل والجهلَ)،ح۱۲.
۱۱۲. بحارالانوار، ج ۱۱، باب ۳، روایت ۱، ص ۷۰.
۱۱۳. محمد حسین الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۲۵۵.
۱۱۴. الدرّر النجفیّه، ص ۱۴۷.
۱۱۵. محمدرضا المظفّر، اصول الفقه، بیجا، نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ ق، ج ۲، صص ۱۱۲ ـ ۱۰۹.
۱۱۶. علاّمه حلّی، السرائر، ج ۱، ص ۴۶.
۱۱۷. جعفر بن حسن الحّلی، المعتبر فی شرح المختصر، قم، مؤسسه سیدالشهداء، ۱۳۶۴، ج ۱، ص ۲۸ ـ ۳۲.
۱۱۸. منظور از «لحن الخطاب»، همان دلالت اقتضاست؛ یعنی در جایی كه قرینهای عقلی بر حذف كلمهای از كلامی دلالت كند، به گونهای كه عدم لحاظ آن كلمه محذوف، صحّت یا صدق آن كلام را دچار مشكل كند، مثل: «واسئل القریهٔ» كه قرینه عقلی دلالت میكند، كلمه «اهل» در اینجا حذف شده است و یا «جاء ربك» ای: «جاء امر ربّك.»
۱۱۹. منظور از «فحوی الخطاب» همان مفهوم موافقت كلام است. برای مثال، «لاتقل لهما اُفٍ» (اسراء: ۲۳)، به پدر و مادر افّ نگو، به طریق اولی بر آن دلالت دارد كه زدن آنها نیز جایز نیست.
۱۲۰. منظور از «دلیل الخطاب» همان مفهوم مخالفت كلام از قبیل مفهوم شرط و غایت و امثال آن است؛ مثل «فی ك سائمهٔ الغنم الزكاهٔ».
۱۲۱. متأسفانه این مبحث در كتابهای سطوح عالی حوزههای علمیه نیز مانند رسائل و كفایه، به صورت جدّی مطرح نشده است، گرچه برخی از اصولیان متأخّر عنایت بیشتری به این مبحث كردهاند.
۱۲۲. الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۲۵ و ۴۰ ـ ۴۱.
۱۲۳. الانوار النعمانیّه، ج ۳.
۱۲۴. ر. ك: الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۲۸ و ۱۲۹ / الدرّر النجفیّه، ص ۱۴۷.
۱۲۵. فوائد المدنیه، ص ۱۲۹ ۱۳۱.
۱۲۶. اصول الفقه، ج ۲، ص ۱۱۲.
۱۲۷. مرتضی الانصاری، فرائد الاصول، قم، مطبوعات دینی، الثانیهٔ، ۱۳۷۰، ص ۲.
۱۲۸. همان.
۱۲۹. عبداللّه جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء، ۱۳۷۵، ص ۴۰ ـ ۴۱.
۱۳۰. برای نمونه ر. ك: الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۳۲ ـ ۱۳۳.
پینوشتها
۱. جعفر الخلیلی، موسوعهٔ العتبات المقدّسه، بیروت، مؤسسهٔ الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۷ ق، ج۷، ص ۶۵ / مرتضی مطهّری، تعلیم و تربیت در اسلام، چ ۱۶، تهران، صدرا، ۱۳۶۸، ص ۳۰۶.
۲. احمد صدر و دیگران، دائرهٔ المعارف تشیّع، تهران، سازمان دائرهٔ المعارف تشیّع، ج ۲، (اخباریان)، ۱۳۶۸، ص ۷.
۳. عبدالعزیز بن مهتدی، یكی از وكلای امام رضا علیهالسلام ، از حضرت میپرسد: «انّی لا القاكَ فی كلِّ وقتٍ؛ فعَن مَن آخذ معالمَ دینی؟ قال علیهالسلام : خذ مِن یونس بن عبدالرحمن». (محمد بن الحسن الطوسی، اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۴۸۳، ش ۹۱۰)
۴. همو، رجال الكشّی، تصحیح حسن مصطفوی، مشهد، دانشكده الهیّات و معارف اسلامی، ۱۳۴۷، ص ۱۳۶، ش ۲۱۶.
۵. همان، ص ۱۶۲، ش ۲۷۳.
۶. ر.ك: روحاللّه الموسوی الخمینی، الاجتهاد و التقلید، ص ۱۲۸.
۷. شیخ طوسی، الاستبصار، ج ۱، باب ۴۶ (باب المسح علی الجبائر)، ح ۳.
۸. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج ۲، ۱۴۰۳ ق، ص ۲۴۵، باب ۲۹، روایت ۵۳. در بعضی دیگر از روایات، به ان صورت نقل شده است: «اِنّما علینا اَن نُلقی اِلیكم الاصولَ و علیكم اَن تفرعّوا.» (همان،روایت۵۴وج۱۰۸،ص۹۱.)
۹. ر.ك: اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۱۴۵، ش ۲۲۹.
۱۰. ر.ك: شیخ صدوق، التوحید، باب ۶، ح ۱، ص ۹۷ و ح ۲، ص ۹۷ و ح ۴، ص ۹۸ و ح ۶، ص ۹۹ و ح ۷، ص ۹۹ و ح ۸، ص ۱۰۰ و ح ۲۰، ص ۱۰۴. همچنین ر. ك: بحارالانوار، ج ۳، باب ۱۳، ح ۴۳.
۱۱. بحارالانوار، ج۳،باب۱۳،ح۱۷، ۳۸، ۴۱، ۴۲ و ۴۳.
۱۲. همان، ص ۲۹۲، باب ۱۳، ح ۱۳.
۱۳. همان، ص ۳۰۷، باب ۱۳، ح ۴۵.
۱۴. اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۲۷۹، ش ۵۰۰ / نیز ر. ك: احمد صفایی، هشام بن حكم، ص ۷۵ ـ ۸۰.
۱۵. احمد بن علی النجاشی، الرّجال، بیجا، نشر كتاب، بیتا، ص ۳۳۸ / محمّد بن الحسن الطوسی، الفهرست،قم،منشوراتالشریفالرضی،بیتا،ص۱۷۵.
۱۶. الفهرست، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲، ش ۵۸۳ / محمّد بن علی الاردبیلی، جامع الرواهٔ، ج ۲، ص ۲۰۹ ـ ۲۰۸ / اختیار معرفهٔ الرّجال، ص ۲۷۱، ش ۴۹۰ / همچنین ر. ك: هشام بن حكم، پاورقی، ص ۲۵ ـ ۲۶.
۱۷. الفهرست، ص ۱۷۵ / جامع الرواهٔ، ج ۲، صص ۳۱۳ ـ ۳۱۴.
۱۸. شیخ طوسی در كتاب الفهرست درباره او میگوید: «كان یتكلّمُ علی مذهبِ اهلِ الظاهرِ فِی الفقه.» (الفهرست، ص ۸۹.)
۱۹. مصنّفات الشیخ المفید، ج ۵ (تصحیح الاعتقاد)، ص ۸۸.
۲۰. برای نمونه، ر.ك: همان، ج ۵ (تصحیح الاعتقاد)، ص ۸۸.
۲۱. همان، ج ۷ (المسائل السرویهٔ)، ص ۷۳.
۲۲. آقا بزرگ طهرانی، الذریعهٔ الی تصانیف الشیعهٔ، نجف، مكتبهٔ صاحب الذریعهٔ العامّهٔ، ج ۲۱، ۱۳۹۲ق، ص ۳۷۵، ش ۵۵۳۴.
۲۳. مصنّفات الشیخ المفید، ج ۴ (اوائل المقالات)، ص ۶۴.
۲۴. همان، ص ۶۵.
۲۵. همان، ص ۷۰.
۲۶. همان.
۲۷. همان، ص ۷۲.
۲۸. همان، ص ۷۴.
۲۹. همان، ص ۷۶.
۳۰. همان، ص ۷۷.
۳۱. همان.
۳۲. همان، ج ۴، (اوائل المقالات) ص ۸۸.
۳۳. همان، ص ۹۴.
۳۴. همان، ج ۹ (الردّ علی اهل العدد...)، ص ۲۵.
۳۵. همان، ص ۱۷.
۳۶. همان، ص ۱۹.
۳۷. همان، ج ۴ (اوائل المقالات)، ص ۷۵، ۷۶، ۷۷، ۷۹ و ۸۲.
۳۸. همان، ص ۶۴، ۷۰، ۷۲، ۷۷، ۸۳ و ۸۸.
۳۹. همان، ص ۷۴.
۴۰. همان، ص ۸۲.
۴۱. محمد بن عبدالكریم الشهرستانی، الملل و النحل، ط. الثالثهٔ، قم، منشورات الشریف الرضی، ج ۱، ۱۳۶۷، ص ۱۵۴.
۴۲. محمدعبدالحسن الغراوی، مصادر الاستنباط بین الاصولیین و الاخباریین، قم، مكتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۳ ق، ص ۵۱ ـ ۵۵.
۴۳. برای مثال، اینكه محقّق حلّی (م ۶۷۶ ق) افراد را از فرو افتادن در دام آنان برحذر داشته و سخنان آنان را سبب طعن بر عالمان شیعه میداند، گواه آن است كه در زمان وی، هنوز طرفدارانی داشتهاند. (ر.ك: جعفربن حسن الحلّی، المعتبر فی شرح المختصر، قم، مؤسسه سیدالشهداء، ج ۱، ۱۳۶۴، ص ۲۱ و ۲۹)
۴۴. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۱۲۰.
۴۵. محمد امین استرآبادی، فوائد المدنیّهٔ، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸.
۴۶. در فوائد المدنیّهٔ، ص ۱۷، درباره استادش میگوید: «امّا آخرُ مشایخی فی فنِ الفقهِ و الحدیث و الرجال و هو مولانا العلاّمهُٔ المحقّقُ و الفیلسوفُ المدقُّق افضلُ المحدّثینَ و اعلمُ المتأخّرینَ باحوالِ الرجالِ و اورعهم المیرزا محمّد الاسترآبادی المجاورُ بحرمِ اللّهِ، المدفونُ عند خدیجهِٔ الكبری.» در ادامه میافزاید: از اوایل سال ۱۰۱۵ تا ۱۰۲۵ از محضر او استفاده كردم و اندیشههای خود مبنی بر احیای سنّت پیشینیان و ابطال مسلك مجتهدان را با وی در میان میگذاشتم.
۴۷. كیخسرو اسفندیار بن آذر كیوان، دبستان مذاهب، تهران، كتابخانه طهوری، ۱۳۶۲، ج ۱، ص ۲۴۹.
۴۸. همان، ج ۱، ص ۱۳۷.
۴۹. ابوالقاسم گرجی، تاریخ فقه و فقهاء، تهران، سمت، ۱۳۷۵، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸.
۵۰. ر. ك: محسن الفیض الكاشانی، الحق المبین فی تحقیق كیفیهٔ التفقّه فی الدین، بیجا، سازمان چاپ دانشگاه، ۱۳۴۹، ص ۱۲ ـ ۱۳ (ضمیمه كتاب الاصول الاصلیهٔ).
۵۱. محمد بن الحسن الحرّ العاملی، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج ۲۰، ص ۱۰۵.
۵۲. ر. ك: محمدباقر خوانساری، روضات الجنات، ج ۱، ص ۱۳۷.
۵۳. صدر المتألّهین محمد الشیرازی، الحكمهٔ المتعالیهٔ فی الاسفار العقلیهٔ الاربعهٔ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۵ ـ ۶.
۵۴. همو، مفاتیح الغیب، ص ۴.
۵۵.همو، شرح اصول الكافی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۷، ص۳۸۷ـ۳۸۸.
۵۶. همان، ص ۳۸۸.
۵۷. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، قم، منشورات مكتبه آیهٔ العظمیمرعشینجفی،۱۴۰۴ق،ج۱،ص۱۷.
۵۸. ر.ك: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص ۳۱۱.
۵۹. محمدباقر الصدر، المجموعهٔ الكاملهٔ لمؤلّفات السید محمدباقر الصدر، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۱۰ ق، ج ۳ (دروس فی علم الاصول)، ص ۵۰.
۶۰. او این رأی آیهٔاللّه بروجردی را سخنی «بسیار جالب» وصف میكند. ر. ك: مرتضی مطهّری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص ۳۱۰.
۶۱. همو، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، صدرا، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۵۰.
۶۲.محمدامیناسترآبادی،فوائدالمدنیّهٔ،ص۱۲۹ـ۱۳۱.
۶۳. المجموعهٔ الكاملهٔ لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، ج ۳ (دروس فی علم الاصول)، ص ۵۰ ـ ۵۱.
۶۴. جعفر الخلیلی، موسوعهٔ العتبات المقدّسه، ج ۷، ص ۶۵ ـ ۶۶.
۶۵. فوائد المدنیه، ص ۲۹ / و نیز ر. ك: دبستان مذاهب، ج ۱، ص ۲۴۸ / محمد امین استرآبادی، رساله دانشنامه قطب شاهی
۶۶. الفهرست، ص ۱۳۴، ش ۵۹۰. حتی عدهای او را به دلیل استفاده از قیاس، به سنّیگری متّهم كردهاند. (ر. ك: حسین مدرّس طباطبایی، مقدّمهای بر فقه شیعه، قم، انتشارات، بیتا، صص ۴۳ ـ ۴۱ / كاظم موسوی بجنوردی، دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، تهران،مركز دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۳، ج۳ (ابن جنید اسكافی). نجاشی، رجالشناس معروف، كتاب كشف التمویه و الالباس علی اغمار الشیعهٔ امر القیاس را از جمله مصنفات او به شمار میآورد. (احمد بن علی النجاشی، الرّجال، ص ۳۰۱.)
۶۷. فوائد المدنیه، ص ۵۶.
۶۸. همان، ص ۴۰.
۶۹. دائرهٔ المعارف تشیّع، ج ۲ (اخباریه)، ص ۷ / جلالالدین السیوطی، الوسائل الی معرفهٔ الاوائل، تحقیق ابراهیم العدوی و علی محمد عمر، مكتبهٔ الخافجی، بیتا، ص ۱۱۷. او میگوید: «اوّل مَن صَنّف فی اصول الفقه، الامام الشافعی».
۷۰. برای توضیح بیشتر، ر. ك: السید حسن الصدر، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص ۳۱۰ ـ ۳۱۱.
۷۱. احمد بن علی النجاشی، الرّجال، ص ۳۸۸.
۷۲. نجاشی نام این كتاب را «علل الحدیث» میگوید.(احمدبنعلی النجاشی، الرّجال، ص ۳۴۹.)
۷۳. الذریعهٔ الی تصانیفالشیعهٔ،ج۲،ص۱۷۷،ش۶۵۱.
۷۴. همان، ص ۱۷۸، ش ۶۵۵.
۷۵. روضات الجنات، ج ۱، ص۱۳۰. او میگوید: این مسلك در اشاعره ریشه دارد.
۷۶. ر. ك: السید نعمهٔاللّه الموسوی الجزائری، الانوار النعمانیّه، تبریز، الحاج هادی بنی هانیه، بیتا، ج ۳، ص ۱۱۳ ـ ۱۳۳ / محمد بن الحسن الحرّ العاملی، الفوائد الطوسیّه، ص ۳۵۰ ـ ۳۵۵ و ص ۴۱۷ ـ ۴۲۸ / یوسف بن احمد البحرانی، الحدائق الناضرهٔ، نجف، دارلكتب الاسلامیهٔ، ۱۳۷۶ ق، ج ۱، ص ۱۳۳ ـ ۱۲۵ / یوسف بن احمد البحرانی، الدرر النّجفیه، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بیتا، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۸ / الفوائد المدنیّهٔ، ص ۲۹ و صص ۴۴ ـ ۴۷.
۷۷. بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۴۰۵.
۷۸. همان، ج ۲، ص ۱۱۸، باب ۱۶، ح ۲۴.
۷۹. همان، ص ۳۰۲، باب ۳۴، ح ۳۵.
۸۰. همان، ص ۱۱۴، باب ۱۶، ح ۶.
۸۱. همان، ص ۲۹۹، باب ۳۴، ح ۲۵.
۸۲. همان، ج ۹۲، ص ۱۱۴، باب ۱۰، روایت ۱۴.
۸۳. همان، ج ۲، ص ۳۰۳، باب ۳۴، ح ۴۱.
۸۴. برای مثال، علاّمه مجلسی در شرح حدیثِ «لاتقس اِنّ اوّلَ مَن قاس ابلیسُ لعنه اللّه...» میفرماید: «... المراد اَنّ طریق العقل مِمّا یقع فیه الخطأ كثیرا فلایجوز الاتّكال علیه فی امور الدین بل یجب الرجوع فی جمیع ذلك الی اوصیاء سید المرسلین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ و هذا هو الظاهر فی اكثر اخبار هذا الباب، فالمراد بالقیاس هنا، القیاس اللغوی» [و نه قیاس فقهی. [(بحارالانوار، ج ۲، ص ۴۸۸، باب ۳۴، ذیل ح ۵.)
۸۵. ر. ك: همان، ج ۲، ص ۲۸۶ ـ ۲۹۶، باب ۳۴.
۸۶. برای توضیح بیشتر، ر. ك: عبداللّه جوادی آملی، تسنیم تفسیر قرآن كریم، قم، اسراء، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۱۷۵ ـ ۱۹۰.
۸۷. بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۱۴ (پاورقی علاّمه طباطبائی)
۸۸. تسنیم تفسیر قرآن كریم، ج ۱، ص ۱۷۸.
۸۹. همان، ص ۱۸۹.
۹۰. «سید نعمتاللّه جزایری در منبع الحیاهٔ و ملاّرضی قزوینی در لسان الخواص، اختلافات عمده میان اخباریان و اصولیان را ذكر كردهاند. همچنین عبداللّه بن صالح سماهیجی بحرانی در منیهٔ الممارسین، چهل فرق... را برشمرده است. شیخ جعفر كاشف الغطاء در الحق المبین فرقهای میان اخباریان و اصولیان را بررسی، و نیز میرزا محمد اخباری در كتاب الطهر الفاصل به ۵۹ فرق اشاره كرده است. سید محمّد دزفولی در فاروق الحق، اختلافات را به ۸۶ رسانیده و حرّ عاملی نیز در فائده ۹۲ از الفوائد الطوسّیه به ذكر اختلافات این دو گروه پرداخته است.» (كاظم موسوی بجنوردی، دائرهٔ المعارف بزرگ اسلامی، ج ۷ (اخباریان)، ص ۱۶۲.)
۹۱. تسنیم تفسیر قرآن كریم، ج ۱، ص ۱۹۲.
۹۲. فوائد المدنیه، ص ۱۷.
۹۳. همان، ص ۴۷ ـ ۴۸.
۹۴. دائرهٔ المعارف تشیّع، ج ۲ (اخباریّه)، ص ۱۱ (به نقل از مقدّمه كتاب ریاض الجنان).
۹۵. ر. ك: محمّد بن ادریس الحلّی، السرائر، قم، النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ ق، ج ۱، ص ۵۰ ـ ۵۱.
۹۶. رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوی، قم، انصاریان، ۱۳۷۰، ص ۲۶۱. او متن رساله علاّمه مجلسی را عینا نقل كرده است.
۹۷. بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۱۴.
۹۸. همان، ص ۳۱۴، (پاورقی علاّمه طباطبائی).
۹۹. محسن الفیض الكاشانی، الحق المبین فی تحقیق كیفیهٔ التفقّه فی الدین، بیجا، سازمان چاپ دانشگاه، ۱۳۴۹، (ضمیمه كتاب الاصول الاصلیهٔ) ص ۱۲ ـ ۱۳.
۱۰۰. همو، علمالیقین فی اصول الدین، قم، بیدار، ۱۳۵۸، ج ۱، ص ۱ ـ ۴.
۱۰۱. محمد بن الحسن الحرّ العاملی، الفوائد الطوسیّه، قم، المطبعهٔ العلمیهٔ، ۱۴۰۳، فایده ۷۹، ص ۳۵۴.
۱۰۲. بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۳۰۶.
۱۰۳. السید نعمتاللّه الموسوی الجزائری، الانوار النعمانیّه، ج ۳، ص ۱۲۷.
۱۰۴. یوسف بن احمد البحرانی، الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۳۲ / یوسف بن احمد البحرانی، الدرّر النجفیّهٔ، ص ۱۴۸.
۱۰۵. الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۳۲.
۱۰۶. محمد بن یعقوب كلینی، الكافی، تهران، دارالكتب الاسلامیه، بیتا، ج ۸، ص ۱۱۷، باب ۸، روایت ۹۲.
۱۰۷. همان، ج ۱، ص ۵۶، روایت ۱۱.
۱۰۸. همان، روایت ۱۰.
۱۰۹. همان، ج ۲، ص ۴۶، روایت ۱.
۱۱۰. «لو تقوّل علینا بعضَ الاقاویل لاخَذنا منه بالیمین ثُمّ لقطعنا مِنهُ الوتینِ». (حاقه: ۴۴)
۱۱۱. الكافی،ج۱،ص۶۰ (كتاب العقل والجهلَ)،ح۱۲.
۱۱۲. بحارالانوار، ج ۱۱، باب ۳، روایت ۱، ص ۷۰.
۱۱۳. محمد حسین الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۲۵۵.
۱۱۴. الدرّر النجفیّه، ص ۱۴۷.
۱۱۵. محمدرضا المظفّر، اصول الفقه، بیجا، نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ ق، ج ۲، صص ۱۱۲ ـ ۱۰۹.
۱۱۶. علاّمه حلّی، السرائر، ج ۱، ص ۴۶.
۱۱۷. جعفر بن حسن الحّلی، المعتبر فی شرح المختصر، قم، مؤسسه سیدالشهداء، ۱۳۶۴، ج ۱، ص ۲۸ ـ ۳۲.
۱۱۸. منظور از «لحن الخطاب»، همان دلالت اقتضاست؛ یعنی در جایی كه قرینهای عقلی بر حذف كلمهای از كلامی دلالت كند، به گونهای كه عدم لحاظ آن كلمه محذوف، صحّت یا صدق آن كلام را دچار مشكل كند، مثل: «واسئل القریهٔ» كه قرینه عقلی دلالت میكند، كلمه «اهل» در اینجا حذف شده است و یا «جاء ربك» ای: «جاء امر ربّك.»
۱۱۹. منظور از «فحوی الخطاب» همان مفهوم موافقت كلام است. برای مثال، «لاتقل لهما اُفٍ» (اسراء: ۲۳)، به پدر و مادر افّ نگو، به طریق اولی بر آن دلالت دارد كه زدن آنها نیز جایز نیست.
۱۲۰. منظور از «دلیل الخطاب» همان مفهوم مخالفت كلام از قبیل مفهوم شرط و غایت و امثال آن است؛ مثل «فی ك سائمهٔ الغنم الزكاهٔ».
۱۲۱. متأسفانه این مبحث در كتابهای سطوح عالی حوزههای علمیه نیز مانند رسائل و كفایه، به صورت جدّی مطرح نشده است، گرچه برخی از اصولیان متأخّر عنایت بیشتری به این مبحث كردهاند.
۱۲۲. الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۲۵ و ۴۰ ـ ۴۱.
۱۲۳. الانوار النعمانیّه، ج ۳.
۱۲۴. ر. ك: الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۲۸ و ۱۲۹ / الدرّر النجفیّه، ص ۱۴۷.
۱۲۵. فوائد المدنیه، ص ۱۲۹ ۱۳۱.
۱۲۶. اصول الفقه، ج ۲، ص ۱۱۲.
۱۲۷. مرتضی الانصاری، فرائد الاصول، قم، مطبوعات دینی، الثانیهٔ، ۱۳۷۰، ص ۲.
۱۲۸. همان.
۱۲۹. عبداللّه جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء، ۱۳۷۵، ص ۴۰ ـ ۴۱.
۱۳۰. برای نمونه ر. ك: الحدائق الناضره، ج ۱، ص ۱۳۲ ـ ۱۳۳.
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست