سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بزنگاه بد آموزی نداشت، ما بد آموزی داریم!


بزنگاه بد آموزی نداشت، ما بد آموزی داریم!
چند ماه پیش که رضا عطاران مهمان برنامه دو قدم مانده به صبح بود و به جیرانی درباره بزنگاه گفت که : قصد دارد با اعتیاد شوخی کند. از همان جا حس کردم که رضا عطاران این بار می خواهد متفاوت کار کند . همین هم شد و این کار سر و صداهای زیادی هم کرد. سر و صداهایی که بیشتر به جای حاشیه و جنجال طعم هراس و ترس به خود گرفته بود . هراس از چه چیزی ؟ در جامعه چه خبر است ؟ چه چیزی موجب آشفتگی ما شده است که با دیدن یکسری تصاویر صدایمان در می آید ؟ خیلی زیاد در باب بد آموزی در سینما و تلوزیون و همه ی هنرها شنیدیم . حتی بد آموزی را به خالقان آثار هنری همچون نقاشی نسبت دادند که چرا پسرک نوجوان را برهنه نشان دادند ؟ و از این قبیل چیزها ...
اما بد آموزی بزنگاه با تمام بد آموزی ها دیگر متفاوت است . این بار بد آموزی به نوجوان بر نمی گردد . اگر تا بیش از این خرده می گرفتیم که چرا نوجوان ما از این تیکه کلامهای برره ای مهران مدیری استفاده می کنند . این بار رضا عطاران تیکه کلامی ندارد . در بین این بد آموزی ها سوالهایی وجود دارد که بزنگاه چه چیزی را نشان می داد ؟ آیا زندگی خیالی را مجسم می کرد ؟ آیا زندگی کشورهای اجنبی را به تصویر می کشید ؟ آیا این نوع زندگی ها در اروپا رواج دارد ؟ طبیعتا پاسخ ها منفی ست . بد آموزی عطاران به رئالیستی یا واقعی بودن آن در همین سرزمین ربط دارد . واقعی بودن ٬ حقیقی بودن ٬ اینها واژه های آشنا اما خیلی غریبه در زندگی ما ها هست .
به این دلیل غریبه هستیم که با نقاب زندگی می کنیم . به این دلیل غریبه هستیم که حقیقت ما حقیقت خوبی نیست . به قول یکی که نمی دانم کی بود و چیکاره بود : ماها عادت داریم حقیقتمان را در چیزهای خوب ببینیم نه در چیزهای دیگر . این دقیقا همین حکایت ما و بزنگاه ست . بزنگاه می خواهد ما را نشان بدهد . هی می خواهد با ما شوخی بکند . اما لج مان می گیرد . می رویم بدش را می گوییم . در عین حال به خودمان ( به بزنگاه ) می خندیم . بهانه های جالبی برای آن می آوریم . فرزندمان را بهانه می کنیم . می گوییم بد است که فرزندانمان ٬ جیگر گوشه های ما از حالا این چیزها را ببینند .
اما خبر نداریم که کودک ٬ نوجوان و حتی جوان ما خیلی وقت است که در معرض خطر بد آموزی قرار گرفته است . ای کاش فرزندمان را با دیگری فاکتور نمی گرفتیم . از دیگری جدا نمی کردیم و هی پشت سر هم ازاین جمله ی تکراری استفاده نمی کردیم : (( من به بچه ام اطمینان دارم )) . خبر نداریم در مدارس دولتی در همه مقاطع چه ها می شود . در مدارس غیر انتفاعی چه ها می کنند . دوست نداریم باخبر شویم . به خاطر همین بزنگاه که ما را از موضوعات دیگری باخبر می کند ٬ ازش بیزار می شویم ‌.
دیدن دعواهای مالی ما با دیدن دوست و آشنا ٬ دیدن پرسیدن ماه و تولد و طالع بینی جنس مخالف ما ٬ دیدن اعتیاد پنهان ما ٬ دیدن دیالوگ هایی که روز به روز در جامعه بیشتر می شود و دیدن خیلی چیزهای دیگر بر ما واجب است . واجب است که بدانیم چه می کنیم . واجب است که یکی ما را مسخره کند٬ شاید حساب کار دستمان بیاید . حساب کار دستمان آمد ؟ نه تنها به خود نیامدیم بلکه طلبکار هم شدیم .آقاجان دوست نداریم ما را نشان بدهی ٬ زوره ؟ دوست نداریم با خانواده هامون بشینیم اخلاق سگم را که به تصویر می کشند را ببینیم . دوست نداریم کثافت کاری هایمان را مرور کنیم . مگر زوره ؟نه زور نیست . همه در ندیدن شریکیم ٬ اما می بینیم ٬ می خندیم ٬ خجالت هم نمی کشیم !!
آنقدر حواسمان به سمت این حاشیه ها پرت شد که یادمان رفت از نوع کارگردانی منحصر به فرد عطاران بنویسیم . آنقدر حواسمان به سمت نکات حاشیه ای و خاله زنگی پرت شد که یادمان رفت سکانس های دیدنی عطاران را مرور کنیم که حتی با مرورش هم لذت ببریم . آن صحنه را به یاد بیاورید . صحنه ای که نادر بینی درسا را می گیرد و از درسا می خواهد خالی کند و دخترک ۵ ساله به نحو احسن کارش را انجام می دهد . ما هم می خندیدم به چنین صحنه ای ٬ به چنین سکانس شاهکاری و در دل هم عطاران را بابت خلق چنین صحنه های طبیعی ( نه نمایشی ) تحسین می کنیم . از این نوع صحنه ها ٬ سکانس ها زیاد بود . حیف که حواسمان جای دیگری بود . حیف....
احسان ولی زاده
منبع:
وبلاگ نوشته هایی با طعم حاشیه


همچنین مشاهده کنید