چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
ایدئولوژی باز متولدشده
امپراتوری آمریکا، این نوک پیکان سرمایهداریِ به شدت میلیتاریزه، سرانجام میتواند نمادی جهانی باشد - تکقطبی، بی چالشی رویاروی خود، خودسر. سرانجام میتواند فرمول سیاسی حک شده بر سکههای آمریکایی «یکی از میان بسیار» (e pluribus unum) را بر فرهنگ جهانی مهر کند. بدون رقیب کمونیست خود، بدون ضرورت حفظ دست کم توهم تعهد سیاسی به آرمانهای حقوق دموکراتیک و برابریخواهی سیاسی در گفتار، سرمایهداری امپراتوری به سرعت به سوی شبح فاشیسم فرهنگی به مثابهی آیندهی برگزیدهی خود میرود.
● اخلاق پروتستانی جدید
یک صد سال پس از انتشار اثر کلاسیک ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، رابطهی سرنوشتساز میان پروتستانتیسم و سرمایهداری در گفتمان سیاسی آمریکایی دوباره احیا شده است. با این وجود، جز در این زمان دیگر همگرایی راستینی که وبر تئوریزه کرده بود میان روح کالونیسم و سرمایهداری فزونخواه که به موجب آن قرار بود مسیحیت سرانجام در رتبهی دوم پس از پروژهی تاریخی سرمایهداری قرار گیرد وجود ندارد. در حال و هوای سیاسی معاصر که ظاهراً نشانهی آن خیزش سیاستهای مبتنی بر ایمان در همه جاست، سرمایهداری و همبستهی آن - مدرنیسم - عملاً در خود فرو رفتهاند و به سرعت کدهای مدرنیستی سکولاریسم اقتصادی و پلورالیسم سیاسی را معکوس میسازند تا روح پروتستانی بنیادگرایی دینی به آنها حیاتی تازه ببخشد. آن چه وبر به مثابهی آمیختگی اولیه میان کالونیسم و سرمایهداری فزونخواه پیشبینی میکرد - یعنی این مهاجرت تمایلات پیوریتینی به سوی رستگاری شخصی که بر سنن صرفهجویی، کار سخت، و نظم مبتنی بود به روحیهی اساساً فزونخواهانهی سرمایهداری، نخست در اروپا و سپس در آمریکای پیوریتین - در مسیر جدیدی از سر گرفته شده است. در صدمین سال انتشار اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، آن چه میتوان آن را اخلاق پروتستانی جدید نامید ناگهان به مثابهی انعکاس ایدئولوژیک عصر سرمایهداری شبکهای و سیاست امپراتوری بر جهان سیاسی حاکم شده است.
اخلاق پروتستانی جدید، جان گرفته از مکاشفات ایام غضب که دومین رستاخیز مسیح را اعلام میکند، برانگیخته از آرزوی تبآلود این که در عصر شقاق میان امر مقدر و آن چه پشت سر نهاده شده از زمرهی نخبگان معنوی به شمار آید، شاهد روح انتقامجوی عهد عتیق، ظاهرگرا در تفاسیر انجیلی خود، تکرو در حرکت خود به سوی سلطه در میان ادیان جهان، در شورشی فعال بر علیه عرفیگری، در طغیانی تلخ بر علیه کثرتگرایی، اعتقاد بنیادی سیاست آمریکایی معاصر است.
شاید ما ساکنان جامعهی پساروشنگری تصور کنیم افق فرهنگی فعلی را مبارزات سرنوشتساز میان مدرنیسم، پسامدرنیسم و پساانسانگرایی تهی کرده است، اما گذشته نفی نخواهد شد. از میان خاکسترهای کتاب وحی سیاستی مبتنی بر ایمان پدیدار میگردد که به هر معنای سیاسی، گرایش تاریخی صعودی در زندگی سیاسی آمریکایی است. اخلاق پروتستانی جدید، با به تن کردن جامههای سیاسی جنبش «فرهنگ زندگی» و مخالفت با دعاوی علمی دربارهی تحقیقات سلولهای بنیادی، حاکم بر رسانههای دارای چشماندازهای فرهنگی مبتنی بر ایمان، به راحتی گفتمانهای سکولار را به نفع بینشی به فرهنگ، جامعه و سیاست کنار میزند که از نظر میدان دید الاهیاتی خود همان اندازه دنیوی است که در جاهطلبیهای تاریخی خود آخرتگراست. طغیانی که نمایندهی آن سیاست مبتنی بر ایمان است، اگر از منظر متافیزیکی درک شود، ممکن است شکل سیاسی بارز آن چیزی باشد که نیچهی هایدگر به مثابهی عصر «نیهیلیسم کامل شده» توصیف میکند. در این تفسیر، قدرت در مرحلهی بلوغ (نیهیلیستی) خود - خسته از خویشتن، بی هیچ هدف معین، از پای درآمده از بار تاریخی ارادهی فعال ماندن، همیشه به طرزی سنگدلانه روان به سوی پوچی ارادهای بیاراده - نومیدانه در جستجوی هدفی پایدار، هدفی الهامبخش و مأموریتی تاریخی است. در خلاَ اخلاقی در مرکز ناپدیدشوندهی قدرت نیهیلیستی، تکگرایی تاریخی قدرتمندی - اخلاق جدید پروتستانی - جریان مییابد که سرکوب نخواهد شد. اخلاق جدید پروتستانی برای فرمالیسم تهی قدرت، اخلاق روشگرایانه و (از لحاظِ عاطفی) ناکارآمد انسانگرایی لیبرال، معادلات سایبرنتیکی امپراتوری که با خشونت و خون بر منظرهی جنگهای امپراتوری نوشته شده است، هدف تاریخی یگانهای فراهم میآورد - روح صلیبی مسیحیت پروتستانی که طرفدار بازگشت به اصل و طغیانگر است و دوباره جان گرفته است - و خلوص نشانهشناسانهی متون اصلی عهد عتیق از آن حمایت میکند. به آنان که سیاست مبتنی بر ایمان را فقط به جدیدترین مصداق سیاست واکنش فرهنگی تقلیل میدهند، باید یادآوری کرد که این درهمتنیدگی سرنوشتساز و یکسره اصیل دین (بنیادگرا) و فنآوریهای جنگ (امپراتوری) در ذهن آمریکایی ممکن است به سوی اضمحلال بزرگ روان باشد. با سیاست مبتنی بر ایمان، ما شاهد امری یکسره نامنتظَر و به همین دلیل عمیقاً ناخجسته هستیم؛ آشتی اخلاقی میان دین و فنآوری که در آن مکاشفات عهد عتیق، آینده، به زبان قدرت سیاستهای امپراتوری و زبان سرمایهداری شبکهای رمزبندی خواهد شد. آن چه اکنون به مثابهی جنبش «فرهنگ زندگی» فقط در مراحل ادبی مقدماتی خود است، ممکن است به زودی با شکوفایی کامل به مثابهی اصل اصیل زندگی آمریکایی پدیدار گردد.
در نتیجه ممکن است این دیگر اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری در صورت اصیل کالونیستی نزاکت نظم و تناسب پارسایانه نباشد، شاید دیگر سرمایهداری در نخستین تظاهر فزونخواهانهی پیشروانهی خود هم نباشد. اما در نظر اغلب افراد قطعاً به مثابهی بینش اخلاقی سیاست آمریکایی در قرن بیست و یکم - نابردبار، کاریزماتیک، صلیبی - مینماید. مثلاً این درهمآمیزی بنیادگرایی دینی و هدفمندیهای صوَر امپراتوری جنگافزارهای جهانی که به طرزی فزاینده سایبرنتیزه شده، اساس اخلاقی بینش سیاسی دولت «امپراتوری رستگاریبخش» بوش است. در این جا، مسیحیت طرفدارِ بازگشت به اصل - مهاجم، فرافکن، و بنیادگرا - با هدفی نظامی هم برای «حاکمیت کامل بر فضا» و هم همان گونه که اخیراً اعلام شده است، برای «سلطهی متابولیکی» بر بدن سوژههای جهانی خود، بلافاصله در نسج فضا - زمان امپراتوری آمریکایی جریان مییابد. این یک همجوشی خطرناک پروتستانتیسم بنیادگرا و جنگ سایبر است. جورج دابلیو. بوش، در نخستین کنفرانس مطبوعاتی پس از آن که برای بار دوم به ریاست جمهوری انتخاب شد، گفت: «من سرمایهی سیاسی را کسب کردهام و میخواهم آن را خرج کنم».
در این جا مطالبی اعلام شده است: برخی از آنها آشکار است - خشونت فداکارانه بر علیه شهرهای عراق، گزارشهای اخیر در مورد انواع جدید سلاحهای آزمایشی (گازهای سمی و ناپالم) که بر علیه شهروندان فلوجه به کار گرفته میشود، نشانههای شوم در مورد تمایلات خطرناک در سیاست خارجی در مورد ایران؛ و برخی داستانها پنهان، گزارشنشده و در مرزهای تاریک سیاست واقعی امپراتوری فراموششده هستند - مرگ ناگهانی ری سی. لم[۱]، محققی که به طور خصوصی کار میکرد در اتاقی در متلی در جنوب که بر اساس گزارشها به دنبال ماجرای تراست پنج ستاره بود - یعنی صندوقی سری متشکل از تکزاس، عربستان سعودی، فیلیپین - که ممکن است سرمایهی دستکاری گسترده در کامپیوترها را در آخرین انتخابات آمریکا فراهم کرده باشد(۱). با فکر کردن به این رویدادها، بار دیگر اجازه میدهم تا این سخنان هراسآور جورج دابلیو. بوش دوباره به فکر من هجوم آورند: «من سرمایهی سیاسی را کسب کردهام و میخواهم آن را خرج کنم».
● روز بد سخنرانی اول و خلسهی مسیحایی آخرالزمان
تاریخ ما را میخواند (کاندالیزا رایس، وزیر خارجهی ایالات متحده).
در روز سخنرانی اول (در اولین روز پس از انتخابات) که خیابانهای واشنگتن با اقدامات امنیتی قفل شده بود و جنون سوءظن در هوای هراسآلود موج میزد، مفسران تلویزیون ای.بی.سی[۲]، احتمالاً در تلاش برای گذراندن وقت، تصاویر جان کری[۳] را با کلمات موجزی ترکیب میکردند: «دست کم در این کشور، ما بازندگان را کنار دیوار قرار نمیدهیم و تیرباران نمیکنیم». متن مسیحایی سخنرانی روز اول اعلام میکرد که آمریکا قیم اخلاقی سیاست جهانی است و خود را برای سفری انتخاب کرده است که «آزادی و دموکراسی» را برای جهان به ارمغان میآورد و ممکن است نسلهای متمادی در آینده طول بکشد. سخنان سیاسی مهم رئیس جمهور بوش («اکنون منافع حیاتی آمریکا و ژرفترین باورهای آن یکسان هستند») با خود معنای شوم و عمیقی را به همراه دارند: اعلام تهاجمات آتی از سوی دولتی متمرد (امپراتوری) به «نام آزادی» و با «تصویر سازندهی بهشت و زمین». خدا به آمریکا برکت بدهد. خدا به مردم آمریکا برکت بدهد.
بنابراین، چنین پرسشی مطرح میشود: اندیشیدن به سیاست آمریکایی از دیدگاه ایدئولوژی باز متولد شده چه معنایی دارد؟ از تأمل انتقادی بر این رابطهی غریب، اما بسیار واقعی، بسیار شدید میان بنیادگرایی دینی در سیاست آمریکایی معاصر که دوباره پدیدار گردیده و جنگافزار سایبر که با آن آمریکا جاهطلبیهای امپراتوری خود را بر سیاره تصویر میکند— این تلاقی تاریخی گذشتهی دینی پیوریتین و گونهی به شدت میلیتاریزه شدهی آن در آیندهی پساانسانی— کدام اشکال تفسیر سیاسی حاصل میشود؟ شاید ما به شیوهای که فقط وبر میتوانست بیانگر آن باشد در میان خاکسترهای اخلاق پروتستانی زندگی میکنیم: پیامد رستاخیز امری که تصور میشد مرده است - اخلاق پروتستانی - فرااخلاقی، فراتکگرایانه، فراکاریزماتیک، فرابنیادگرایانه، ناگهان در زبان امپریالیستی امپراتوری رستگاریبخش زنده شده است. پس چندان تعجبی ندارد که فرانک ریچ[۴] در مقالهی ویژهی جدیدی برای نیویورک تایمز میتواند از بیماری فرهنگی که با «فرهنگ مرگ، نه زندگی» همراه است، بنویسد (NYT, April ۱۰, ۲۰۰۵).
«مرگ و میر - هرچه گرافیکتر، خوشتر - بزرگ ترین چیزی است که در آمریکا جریان دارد. در میان تری شیاوو[۵] و پاپ، ما اکنون تقریباً یک ماه کامل است که بر روی اجساد در حال تلاشی ضیافت گرفتهایم. حلقههای ویدئویی سه سالهی خانم شیاوو که به دقت ویرایش شدهاند، ممکن است به مثابهی مدرک پزشکی بیارزش باشند، اما به مثابهی فیلمهای پورنوی مردگان، شیوع آنها با بهترین برنامههای سرگرمکنندهی تلویزیون و برنامهی «تماماً جنایی در تمام زمانها»ی سی.اس.آی [۶] رقابت کرده است. برای کمک به ما در تجسم ژان پلِ[۷] در حال مرگ، ستارهی دیگر فاکس جرالدو ریورا[۸] دکتر مایکل بایدن[۹] متخصص تشریح را از برنامههای داغ[۱۰] جانبنت رمسی[۱۱] چاندرا لوی[۱۲] و لاکی پترسون[۱۳] دعوت کرد تا کرتکس حضرت قدسیمآب(Holiness۰۳۹;s cortex) را با خانم شیاوو مقایسه کند».
Frank Rich, The New York Times, April ۱۰, ۲۰۰۵
آن گونه که ریچ نتیجهگیری میکند: «همین که فرهنگ مرگ در زهرآگینترین وجه آن به سیاستمداران در قدرت میرسد، ضربت زدن به زندگان را آغاز میکند».
پس، آیا «فرهنگ مرگ» نشانهی بیماریشناسانهی جغرافیای روانی ذهن آمریکایی است، یا رایحهی مرگ از آن روی موجب شگفتی شدید رسانهها میشود که چرخشی بنیادی را در فرهنگ سیاسی موجب میگردد، یعنی آن نقطهی (پایانی) را، هنگامی که زندگی خود را به آینده تسلیم کرده است، و دوباره در نشانههای جذبهی (رسانهای) مرگ خویش زاده میشود؟ این تصویر سوزان از «فرهنگ مرگ»، اگر سنگ زبرین اخلاق پروتستانی جدید تلقی شود شاید کمتر پدیدهای صرفاً رسانهای و بیشتر بازگشت به چیزی که ذاتی فرهنگ آمریکایی است - رجعت آمریکای قرن بیست و یکم به احساسات حاکم بر مبادی قرن هفدهمی خود - باشد. عقدهای، مایل به صدور احکام اخلاقی، اخلاقگرا، مسیحایی، با ارادهای آهنین، خواهان تکفیر نشانههای زندگی (زمینی) به نام زندگی ابدی: کالونیسم، مانند مسیحیت در کل، همیشه با خود شگفتی مضاعفی به همراه داشته است - یقیناً دورنمای مرگ را به مثابهی رستاخیز روح از گوشت بدن گناهآلود با خود داشته است، اما در عین حال زندگی مسیحی را به مثابهی دالّ انتخاب دینی به نظم درآورده است. روح کالونیسم که با سرعت نور (رسانههای گروهی) به سوی فرهنگ عمومی رانده میشود، اکنون به مثابهی رایحهی مرگ رستاخیز کرده است که جذابیت واقعی و محرک روانی «فرهنگ زندگی» است. به ویژه، مبادی کالونیستی اخلاق پروتستانی، که همان اندازه زهرآگین هستند که پیامد رستاخیز میتواند باشد، اکنون با موفقیت به زبان بنیادگرایانه و رستگاریبخش مسیحیت بازمتولد شده جهش یافتهاند. در کارتوگرافی سیاسی معاصر، این امر به طور کامل به مثابهی تقسیمات آمریکایی بر مبنای رنگشناسی دولتهای آبی و سرخ نمادینه میشود. با این افزوده: شاید دولتهای سرخ، جغرافیای روانی معینی را در ذهن آمریکایی نمادینه میسازند - واکنشسازی روانی عظیم، قریبالوقوع، ذهنی، پوپولیست، مبتنی بر ایمان - که به محض آن که با ابزارهای قدرت - جنگ سایبر، جهانیسازی نظامی، که نخبهگرا و نومحافظهکار است - مرتبط گردد، آن چه را ما از فاشیسم فرهنگی مراد میکنیم، تشکیل میدهد. در قرن بیستم، شهوت قدرت زیادهطلبی سرمایهداری از نظر سیاسی با تضاد دو قطبی بلوک کمونیستی مقید شده بود. در قرن بیست و یکم، دورهای که به طور نمادین با سقوط دیوار برلین آغاز شد، سیاست امپراتوری - سرمایهداری پیروز - مهار سیاسی مؤثری ندارد.
امپراتوری آمریکا، این نوک پیکان سرمایهداریِ به شدت میلیتاریزه، سرانجام میتواند نمادی جهانی باشد - تکقطبی، بی چالشی رویاروی خود، خودسر. سرانجام میتواند فرمول سیاسی حک شده بر سکههای آمریکایی «یکی از میان بسیار» (e pluribus unum) را بر فرهنگ جهانی مهر کند. بدون رقیب کمونیست خود، بدون ضرورت حفظ دست کم توهم تعهد سیاسی به آرمانهای حقوق دموکراتیک و برابریخواهی سیاسی در گفتار، سرمایهداری امپراتوری به سرعت به سوی شبح فاشیسم فرهنگی به مثابهی آیندهی برگزیدهی خود میرود. باز هم، فرمول سیاسی این است: یک واکنش وارونه ی قریبالوقوع و پوپولیستی - بنیادگرایی بازمتولد شده - که از ایالات جنوبی به سوی قلب منطقهی حیاتی غرب میانه و غرب صنعتی میرود - با دستورالعمل نخبهگرایی جناح راست سیاست امپراتوری - منطق جنگ سایبر، «پروژهی آمریکایی برای قرن بیست و یکم»، تسلط همه جانبه - ترکیب میشود تا سیاست امپراتوریای را بسازد که به طرزی بدوی قدرتپرست است. این واکنش وارونهی روانی در داخل و از نظر سیاسی با مبارزات حقوق بشری حمایت از زنان در مسئلهی انتخاب سقط جنین، مهاجرت، محدودیت حقوق رفاهی و تضعیف کنترل تسلیحات، در هممیآمیزد. از نظر جهانی، خود را در سطح بیرونی در زبان رنجش و خشونت فداکارانه - ایدئولوژی بازمتولدشده به مثابهی انرژی اخلاقی امپراتوری آمریکایی - تصویر میکند، یعنی آن چه ادیب آمریکایی و سیاستمدار نیواگلندی دانیل وبستر مدتها پیش «جمهوری اخلاقی ما» نامید. زبان بنیادگرایی دینی، در لفافه، با تدارکات امپراتوری سایبر در هم میآمیزد. پیشبینی بدبینانهی وبر در مورد آیندهی غمافزای «متخصصان بدون روح در میان این پوچی که خود را تمدن میخواند» ظاهراً گذشتهی ما نیست، بلکه آیندهی ماست.
● خشونت رستگاری بخش و هراس جنونآسا از عدم امنیت
سال ۲۰۰۵، سالگردی دوگانه بود. نه فقط سالگرد انتشار اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری بلکه صدمین سال انتشار نظریهی نسبیت خاص اینشتاین برای نخستین بار بود. این رویدادها بیارتباط نیستند. نظر من آن است که تصور شوم وبر در مورد «قفس آهنین» در تاریخ «سرعت نور» اینشتاین تصویر شده است. امروزه روح سرمایهداری در فرهنگ شبکهای با سرعت زندگی حرکت میکند. اخلاق پروتستانی در زبان رستگاریبخش عاطفی مسیحیت بازمتولدشده تجدید شده است. آن چه امسال، در این زمان، در این روز، روی داده است، آن است که ما اکنون شاهد تلاقی سرنوشتساز مسیحیت بازمتولدشده با قدرت امپراتوری آمریکایی هستیم که با سرعت نورِ بازمتولدشده حرکت میکند. این ایدئولوژی بازمتولدشده است: قدرت امپراتوری شبکهای که با انرژیهای نظمبخش مسیحیتی اکنون رستاخیزکرده و رستگاری بخش که با سرعت تاریکی در حرکت است، سر زنده شده است.
از مدتها قبل از تصور علمی نظریهی نسبیت اینشتاین، آمریکا همیشه کشوری کوانتومی بود. فرهنگ ارتباطات؛ همیشه دارای مزیت سرعت نور به مثابهی نشانهای مشعر بر قدرت مطلق فناورانهی خود بوده است. فرهنگ نسبیت؛ اقتصاد سیاسی آمریکایی میتواند به امپراتوری جهانی دست یابد، زیرا آموخته است که چگونه اصل یکسره نظری مبارزه ابزاری را به روشهای تجارت پراگماتیک که با «غنیسازی استعداد انطباقی» همراه هستند، تبدیل کند. فرهنگ خشونت؛ میلیتاریسم آمریکایی، اتم قدرت استعماری را با راکتور آگاهی صلیبی - تبلیغی میشکافد. فرهنگ روایتهای سیاسی بنیادی؛ ادبیات حاکم بر آمریکا هرگز بر منطق مدرنیستی دودویی، منطق یا / یا، مبتنی نبود. از نظر سیاسی، آمریکا فرهنگی کوانتومی است، زیرا همیشه میدان انرژیای بوده است که همزمان حالات متضاد را در خود دارد. آمریکا در ادبیات خود، به همان اندازهی سیاست، فرهنگ و اقتصاد خود، همیشه هم موجی شکل و هم ذرهای بوده است. این راز آمریکا، فریب آن، نفرین آن است.
نشانههای آمریکا(ی کوانتومی) که هم زمان موجی شکل و ذرهای است - تغییرات متضاد در حالت فرهنگی در یک زمان - در همه جا به چشم میخورد. از نظر نمادین، این شکافت میدان انرژی دید پرچم آمریکایی با ستارهها و نوارهای آن است. از نظر تاریخی، تفسیر پذیرفتهشدهی جنگ داخلی به مثابهی مبارزهی اخلاقی رستگاریبخش است که حالات انرژی خشونتآمیز - کنفدراسیونیستها و یونیونیستها - را در داستان مداوم جمهوری آمریکایی در هم میآمیزد. از نظر قانونی، مقالات فدرالیستی است که نظریهی سیاسی (کوانتومی) ناممکنی را با رویکرد آن به حقوق تصریحی ایالات و دولت مرکزی قدرتمند اعلام میکند (مقالات فدرالیستی مجموعهای از ۸۵ مقاله است که از تصویب قانون اساسی ایالات متحده حمایت میکردند). از نظر فرهنگی، تناقض حاکم میان پوپولیسم سیاسی مبتنی بر ایمان و حکومت نخبگان سیاسی است. در سرود رسمی آمریکایی، تناقضی ناگفته میان سرود ملی با ادبیات سیاسی روحبخش جمهوریخواهانه و محال بودن مشارکت مردمی وجود دارد. اینشتاینینی قبل از اینشتاین، استثناگرایی[۱۴] آمریکایی با این حقیقت که خود منادی سیاسی نسبیت کوانتومی - روشی مورد نزاع برای حکومت، میدان متنازع فیه میان دین و فناوری، میدان انرژی خشونت آمیز ذهنیت فردی - است که چندین قرن اکتشافات بزرگ علمی در دوران مدرن بشارت آن را میدهند، همه گونه ارتباطی دارد.
ملت امکانها («رؤیای آمریکایی»)، کشور احتمالات که تفاوتها را در خود حل میکند؛ آمریکا، تکینگی تاریخی، فرهنگی کوانتومی، نسج جا - گاه است و همیشه بوده است. بریده از گفتمان (دودویی) اروپایی، آمریکا همیشه نمایندهی درهمآمیزی ذهنیت پیشاروشنگری و فناوری پساانسانی است که خود در انتظار وقوع آن است. در نتیجه، اگر نظریهی نسبیت خاص اینشتاین میتوانست تصریح کند که نور همزمان هم موجی شکل و هم ذرهای است، که نور همزمان هر دو حالت (این و آن حالت) است، این فقط تکرار فرمولی سیاسی است که به فرهنگ سیاسی آمریکایی از همان مبادی پیوریتینی آن جان داده است؛ یعنی، این هم زمان فرهنگ رستگاریبخش و هراس جنونآسا از عدم امنیت است. و اگر اینشتاین میتوانست بر علیه بینش مدرنیستی نیوتن و فراتر از آن در مورد جهان واقعاً موجود (جایی که اشیاء گسستهای که از هم فاصله دارند با هم اندرکنش انجام میدهند) و در این باب که ما در نسج جا - گاهی زندگی میکنیم که با سرعت نور حرکت میکند نظریهپردازی کند، این فقط تکرار آن چیزی بود که مدتها پیش در پیمان تأسیس ایالات متحده آمده بود. یعنی این «سرزمین نیک» (با کلماتی که در پیمان میفلاور[۱۵] آمده است) از همان آغاز تاریخی خود به مثابهی نسج به شدت دینی، به شدت متحد جا - گاه که با سرعت استعلایی نور (الاهیاتی) حرکت میکند، مجسم گردید. و اگر نظریهپردازان کوانتومی پس از اینشتاین توانستند نظریهپردازی کنند که تغییر انفجاری در فرهنگ کوانتومی به واسطهی «پدیدهی تونلزنی» روی میدهد که به موجب آن حفرههای پرپیچ و خم به ناگاه و به طرزی پیشبینیناپذیر در نسج جا - گاه پدید میآیند و تکینگیهای گذشته و آینده را به هم مرتبط میسازند، این دقیقاً همان چیزی است که امروزه در سیاست امپراتوری آمریکایی روی میدهد. در این جا، تکینگی (دینی) از گذشته (مبادی پیوریتینی سیاست مبتنی بر ایمان) اکنون مسیر خود را با تونلزنی به آینده گشوده است. پساانسانِ (سایبرنتیک) آمریکایی که انرژی خود را از احساسات بازمتولدشدهی پیشمدرنیتهی دینی گرفته است، به روی آیندهای گشوده میشود که در آن انگیزههای دینیِ نیاکانی بر روی نسج جا - گاهِ فناوری - فرهنگ که با سرعت نور (دیجیتالی) حرکت میکند جریان مییابد. اگر این امر متناقض، پارادوکسیکال و مبهم مینماید احتمالاً به آن دلیل است که آمریکا نخستین و قطعاً تنهاترین تظاهر «ایدهی کوانتومی» است که تحقق یافته است.
شتابگرفته از رویدادهای (به طرزی نمادین) عظیم ۱۱ سپتامبر، از امواج وحشت جنونآسا، و طلب خشونت رستگاریبخش که به واسطهی این از همپاشیدگی ناگهانی، این نقض مرزهای سلطه از سوی سیاست مطرح شده، حفرهای پر پیچ و خم در نسج جا - گاه امپراتوری آمریکایی گشوده شده است که دو تکینگی - بنیادگرایی دینی و میلیتاریسمِ سایبرنتیزهی جهانی - را در آن چه فیزیکدانان کوانتومی «جهانخطِ مشترک» (common world - line) مینامند، مرتبط میسازد. از نظر لفظی، شوک روانی ۱۱ سپتامبر - که رژیمی نومحافظهکار با برنامهی واکنش نظامی راهبردی پیشدستانه که از قبل آماده بود، به آن کمک کرده و آن را برانگیخته بود - نسج یکهی جا - گاه ذهن آمریکایی را از هم درید و موجب در همآمیزی خطیر دو ایدهی به ظاهر متضاد - آیندهگرایی فناورانه و نبوت دینی - گردید که تا آن لحظه فردیت خود را بر اساس شعائر مدرنیته حفظ کرده بودند. بلافاصله، انرژیهای انتقامجویانهی گذشتهی (دینی) از شکاف روانی ۱۱ سپتامبر بیرون ریخت تا در مادیت جنگ سایبرنتیکی و آگاهی صلیبی امپراتوری تجسم یابد.
همهی ما افسانهی دوران روشنگری را در مورد مرگ مفروض خدا میدانیم. اما باید اذعان کرد که آن داستان، افسانهی مرگ نیچهایِ امر قدسی در ذهن (روشنگرانهی) ما و همراه با آن پیروزی مفروض حق عقل بر فرقهگرایی دینی، خاص ویژگیهای تجربهی مدرنیستی متأخر اروپایی است. مانند بینش هگل در مورد عقاب مینروا که در گرگ و میش به پرواز درمیآید، ممکن است خدای عهد جدید در آگاهی اروپایی در عصر پیشرفت مرده باشد، دقیقاً از آن روی که تجسد جدید خدا، خدای عهد عتیق، که سیاست صلیبی خشونت رستگاریبخش و حاکمیت داخلی عدم امنیت جنونآسا را در هم میآمیخت، به واسطهی میثاق سیاسی آمریکایی زاده شد.
پس، دومین رستاخیز خدا همان سیاست واقعی امپراتوری آمریکایی است: تلاقی سرنوشتساز نبوتهای باستانی عهد عتیق با آیندهگرایی تمامطیف جنگ سایبر. این، ایدئولوژی بازمتولد شده است؛ و این بار، حکمفرمایان میثاق آمریکایی مصممند که آن را درست، بسیار درست انجام دهند؛ با سبکی از اقدام سیاسی - سیاستی زیربنایی مبتنی بر اقدام پیشگیرانه، سیاستی که فقط نیازهای فوری را برآورده میسازد، مداخلات نظامی پیوسته، آشوب پیوسته در حال افزایش، تحریکات رسانهای به قصد ایجاد وحشت جنونآسا در میان جمعیت داخلی که تنها چارهی آن خشونت رستگاریبخش است - سبکی از اقدام سیاسی که قربانیها و توسل آن به رهبری نابردبار و کاریزماتیک به شدت یادآور آن چیزی است که لئو لوونتال[۱۶]، نظریهپرداز مکتب فرانکفورت که در دههی ۱۹۴۰ و در تبعید مطلب مینوشت، به مثابهی راهبرد حتمی ایدئولوژیهای اقتدارگرا توصیف کرده است.
● وجد روحانی و ذهن آمریکایی
من معتقدم تلقی بینش دینی پروتستانی در سیاست آمریکایی به مثابهی فقط یک افزودهی مفید به جاهطلبیهای سیاسی/ نظامی آمریکایی به معنای آن است که نکتهی اصلی مغفول مانده است. انرژی محرک پروژهی امپراتوری آمریکایی اساساً دینی است نه سیاسی. اسطوره آفرینی حاکم آمریکایی آخرتگرایانه است. در بارهی «آخرالزمان» است. بینش اکیداً دینی آخرالزمان آن را به حرکت درمیآورد، نزدیکی لحظهی «وجد روحانی» آن را مجذوب میکند، یعنی لحظهای که بحران سیاسی خشونت، خرابی و ویرانیِ آرماگدونِ که در کتاب وحی پیشبینی شده آن را رها میکند، مشتاقانه خواهان بازگشت به خود و زبان آن زبان عهد عتیق به مثابهی افق روانی، افق عاطفی امپریالیسم آمریکایی است. به این دلیل است که بیشتر به واسطهی علاقهای روایی، عملیات حملهی اخیر سربازان نیروی دریایی در جنوب بغداد نام رمز «عملیات پلیموث راک» را به خود گرفت، که سربازان آمریکایی با کتابهای مقدس جیبی و استتارشده به جنگ میروند، و تلخی آن تصویر اخیر سربازان نیروی دریایی در تلویزیون که از پوکههای گلولههای توپ حوضچهی تعمید میساختند تا به قول خود، خود را «در روح پروردگار» تدهین کنند در حین نبرد در فلوجه هم از این روست.
هنگامی که نخستین مسافران - کلنی خلیج ماساچوست - در قرن هفدهم از اقیانوس آتلانتیک میگذشتند، خودآگاهی تاریخی ایشان، به راستی باستانی بود، نه مدرن؛ و آگاهی خود را بیش از ضرورت اقتصادی از متون انجیلی، به عبارت دقیقتر از ماتیو ۵:۱۴ میگرفتند که مبنایی انجیلی برای پیمان میفلاور مشهورِ جان وینتروپ بر روی عرشه کشتی در طول آن «مهاجرت بزرگ» فراهم میآورد که در آن وی از سرنوشت جمعی مستعمره به مثابهی ایجاد «شهری بر روی تپه» سخن میگفت. اینها مردم هجرتی انجیلی بودند که جغرافیای روانی آنها مانستهای از مرتبهی چهارم بود: واقعیت مجازی نمادینی که در واقعیت مصداقی به جز تکرار خود در کتاب مقدس نداشت - نشانهای کلی که بیش از هر چیز دیگر از صداهای دانیال و ماتیو، دیوهای هفتسر کتاب وحی، چهار دیوی که از اقیانوس دانیال برمیخیزند، انباشته شده بود.
دوباره به گفتمان پیمان میفلاور گوش کنید، این نطق اولیهی امپراتوری که لفظ به لفظ به گفتمان سیاسی حاکم آمریکایی مبدل گشت، از احضار مجدد روح پیوریتنیسم دانیل وبستر به مثابهی ذات «جمهوری اخلاقی» آمریکایی به مناسبت صدمین سالگرد «نخستین برخورد» در پلیموث راک(۲) تا سخنرانی گتیسبورگ لینکلن، تا سخنرانی روز نخست کندی، تا نطق سیاسی نیکسون، ریگان، و بوش پدر و پسر و احتمالاً پسر بعدی.
برای این که ما باید تصور کنیم شهری بر روی تپه خواهیم بود، نگاه همهی مردم به ماست؛ پس اگر در این کاری که بر عهده گرفتهایم با خدای خود بدعهدی کنیم و بدین ترتیب موجب گردیم که او کمک فعلی خود را از ما دریغ دارد، در جهان به داستان و درس عبرتی تبدیل خواهیم شد، دهان دشمنان را باز خواهیم کرد تا در بارهی راههای خدا و تمام تلاش ها برای خدا، بد بگویند؛ چهرهی بسیاری از بندگان شایستهی خدا را شرمناک خواهیم کرد و موجب خواهیم شد تا دعاهای آنها به نفرین بر ما تبدیل شود تا از سرزمین نیکی که به سوی آن رهسپاریم، ناپدید شویم(۳).
نه فقط آرزوی شهری بر بالای تپه بودن، بلکه چیزی دیگر نیز در کار است، چیزی که در هالهی برانگیزانندهای که عبارت «شهری بر بالای تپه» را احاطه کرده، کمتر به آن توجه شده است. دوباره آن تفأل شوم را به یاد آورید: «اگر با خدای خود بدعهدی کنیم... در جهان داستان و درس عبرتی خواهیم شد» - ترس از شکست، شک کامل به خود، درونمایهی شرمی بالقوه و شر و نفرینهای بالقوه.
در نطق پیمان میفلاور دو آمریکا حاضر است: آرمانشهر جمهوری آمریکایی که بسیار از آن سخن گفته شده است و همچنین تصویری انجیلی از هبوط - جهانی هراسان از شرم و نفرین، مکاشفهی ویرانی همراه با رویگردانی خدا از این «سرزمین نیک». بدین ترتیب، داستان آشنای بهشت عدن آمریکایی - آمریکا به مثابهی میثاقی دینی که با تصویری از خود به مثابهی «شهری بر بالای تپه» نشان داده میشود - در مرحله اول به کشور ستمکار و وهمآلود گوتیک آمریکایی (American Gothic) تبدیل میشود. گفتمان سیاسیای که آمریکا را به مثابهی «شهری بر بالای تپه» احاطه کرده و از همان نخستین لحظهی ادای خود با عریانترین نشانهی عدم امنیت جنونآسا لکه دار شده است، درست در زیر سطح روانی خود شکافی آشکارناپذیر دارد؛ یعنی، ترسی قریبالوقوع از فاجعهای که در انتظار آن «مردم برگزیده» است که به شرایط میثاق دینی پایبند نبودهاند.
در نتیجه، حتی قبل از آن که پیوریتینها در پلیموث راک از کشتی پیاده شوند، کد سیاسی آمریکایی، محکم در جای خود قرار داشت. این فرهنگی سیاسی بود که به طور دیالکتیکی با اسپاسمهای کدهای اصلی ظهور و سقوط، خشونت رستگاریبخش و عدم امنیت جنونآسا، تشنجهای «روح جنگ» و کاهلی آمیخته با حس مالیخولیایی اعتقاد به سرنوشت، مقید شده بود(۴). اما اگر چنین باشد، آیا داستان میثاق آمریکایی تداوم داستان بسیار قدیمیتر ظهور و سقوط تجربهی کیهانی نیست؟ آیا نیایش پیوریتینی پیمان میفلاور نشان نمیدهد که پروژهی تاریخی واقعی آمریکا بر اساس کفایت پاسخ آن به مسئلهی رستگاری، ظهور و سقوط میکند؟ در این حال، احیای سیاست مبتنی بر ایمان در قرن بیست و یکم بیشتر بازگشتی مؤمنانه به سوی آن مسئلهی سیاسی است که در بنیان رؤیای آمریکایی قرار دارد - رؤیای باستانیتر میل به رستگاری که خمیرمایهی آن ترس از اخراج است - و کمتر نمایانگر لحظهی گسیختگی آمریکا از خود - انگارهی خویش به عنوان یک تکنوفرهنگ سکولار است که با سرعت تجارت در حرکت است. و اگر ایالات متحده هرگز نتوانسته است از ریشههای نیاکانی خود در اسطورههای رستگاری جهانشناسانه بگریزد، این نشان میدهد که آیندهی سیاسی آن ممکن است مبتنی بر متافیزیک متداومتر تجربهی کیهانی باشد که در میان خصوصیات فرهنگ آمریکایی معاصر قرار دارد: وجودشناسی (رستگاریبخشِ) آن، معرفتشناسی (مبتنی بر ایمانِ) آن، سازمان سیاسی (خداسالارانهی) آن، زیباشناسی («فرهنگ زندگیِ») آن. در محیط سیاسی آمریکایی فعلی، شبح جهانشناسی، مسائل جهانیسازی و پیامدهای آن را برای جهانی چندملیتی در محاق فرو برده است.
شگفت آن که ایالات متحده، این نوک پیکان خودخوانده و بسیار مطمئن به خودِ مدرنیتهی فناورانه، آن گونه که فیلسوف کانادایی، جرج گرانت، گفته است گویی در عصر پیشرفت متولد شده است و در شکلی از آگاهی ریشه دارد که انجیلی، به شدت معنوی و منضبط است و در لحظهی نخست به صرفهجویی، درستی اخلاقی، کار منظم، و سپس به تمام زیادهخواهیهای خشونت رستگاریبخش و عدم امنیت جنونآسا، جذبهی مصرفکنندگی و کشمکشهای ناشی از بدهی بیش از حد تسلیم شده است. شاید مانند نظریهپردازی فوکو در بارهی مرگ نمایش در «این یک لوله نیست»[۱۷]، مسافران پیوریتین هرگز واقعاً از آتلانتیک نگذشته باشند. شاید ایشان در ذهن خود همیشه با بنی اسرائیل که از چنگ فرعون بدکار گریختند یکی بودند: نه فرعون مصری، بلکه بازگشت سلطنت در انگلستان و به همراه آن فرو رفتن کلیسای انگلیکان در ارتداد شعائر و اعادهی سلسله مراتب دینی. آنها پناهندگانی از یهود بابل در دنیای جدید بودند که قصد اجرای مجدد آن چیزی را داشتند که باربارا تاچمن[۱۸] مورخ آن را به مثابهی ذات شور و شوق کرامولی توصیف کرده است - «قدرت کتاب مقدس و شمشیر»(۵). من معتقدم آن چه در پلیموث راک به ساحل آمد، سایهی هشداردهندهی «آخرین مرد» زرتشت نیچه بود - روح کاملاً مسلح خشم نیچهای: جماعت دینی تبعیدشدهای که از تعقیب در انگلستان و لاابالیگری در هلند میگریخت، جداییطلب، در همآمیخته با روحیهی صلیبی نخبگان دینی و بالاتر از همه از نظر جنسی و در رابطه با بدن منحرف. تأسیس آمریکا هرگز واقعاً (به طور انحصاری) مربوط به اقتصاد سیاسی سرمایهداری نبود، بلکه به اقتصاد دینی شهوانی مربوط بود: نگرشی خشک و عقدهای به بدن که تصورات عهد عتیق را به هوس بدن تفسیر و بدنهای زنان، راندهشدگان و مردم بومی را به طرزی مهاجمانه کنترل میکند. جداییطلب، رنجیدهخاطر، سخت شده در سندان آهنین مبارزات دینی اروپایی، پرشده با روح برگزیدگی معنوی، عقدهدار تا حد انحراف جنسی و سرکوب شهوت بدن، پیوریتین ها به ساحل رسیدند، همانند تصویر آخرت - بینشی سخت و سرد از آخرالزمان - تنها در انتظار بخت خود برای تمام کردن تعبیر تاریخی.
اکنون دربارهی مبادی سرمایهداری تجربهی آمریکایی بسیار سخن گفته شده است، اما دربارهی مبادی استثناگرایی آمریکایی در جغرافیای روانی عهد عتیق کمتر گفته شده است. همان جملاتی که افق رؤیای آمریکایی را مشخص میسازند - «پیمان آمریکایی»، «شهری بر بالای تپه» - نشان میدهند که گفتمان سیاسی حاکم بر آمریکا در دودوییهای عهد عتیق بیان شده است. من معتقدم هر چیز دیگری در حال حاضر از این امر مشتق شده و چرخش بنیادگرایانهی معاصر را به سوی آن بینش بدوی روح نیهیلیسم پیوریتین که در خلیج پلیموث از دریا بیرون آمد، موجب شده است. توسل جرج دابلیو بوش به «گسترش آزادی در تمام جهان» کنایه از آگاهی تبلیغی است، درست به همان طریق که جنبش «فرهنگ زندگی» در ذهن آمریکایی، سنتی پیوریتینی را بیدار میکند که به همین اندازه نابردبار و انضباطگراست.
خرد سیاسی که برای یک لحظهی کوتاه تاریخی و به زحمت از تعقیب مذهبی و فرسودگی ناشی از جنگهای بیپایان دینی در اروپا جان به در برده بود، اکنون به درستی در محاق فرو رفته است و دوباره به مثابهی زبان مکاشفهای احکام آخرتگرایانهی دینی تلقی میشود. سنت پیوریتین، اگر از منظری نقادانه و لیبرال به آن اندیشیده شود، لحظهای مداوم اما اپیزودیک را در ذهن آمریکایی نمایش میدهد که نیروهای واکنش از سکوت قلبهای بسیار و سرشار از رنجش به احساس عمومی تعصب و فداکاری- شاهد پیوستگی عمیق تجربهی تاریخی «فرهنگ واکنش شدید» آمریکا -، شبح ایدئولوژیک مککارتیسم، سیاست تعقیب نژادی، تعقیب صنفی، تعقیب جنسی، یا مبارزات اخیر ضد تروریستی که در منشور میهن پرستانهی آمریکا به قانون تبدیل شده است، تبدیل میگردد. اگر از سوی لیبرالِ دیالکتیک خرد بنگریم ممکن است چنین باشد، اما بر اساس تبارشناسی سیاست امپراتوری آمریکا، من باور نمیکنم که این نظریهپردازی بسندهای برای دورانی باشد که در آن زندگی میکنیم.
ما باید دوباره و با دقت به آن چه پیوریتینها باید میگفتند گوش کنیم، زیرا من معتقدم سخن ایشان عقیدهی بنیادی سیاست معاصر آمریکایی است. [اما] نه در جزئیات آن - دعوت ایشان به صرفهجویی، انضباط نفس، و جداسازی جسمانی زیر پوشش سرمایهداری مصرفکننده و جامعهی تماشاگران ناپدید شده است. امروز، «آخرین مرد» نیچه به سوی تهی دیجیتالی میشتابد که به طور الکترونیکی به آیپودها، آیام و اعضای مصنوعی برای مصرفکننده وصل شده است؛ قلاب شده به تصاویر پورنو، صابونها، جراحیهای زیبایی، و تلویزیون فاکس؛ پناه گرفته در برابر تلویزیونی با صفحهی بزرگ، صدای بلندگوها تا آخر؛ در سکوت، مبهوت گزارشهای رسانهای از شکار، دستگیری، و حبس، شاید هم شکنجهی تروریستها؛ و اخلاقاَ خشنود از این که در صحنههای خشونت نظامی همیشه با دشمنی تصادفی رویاروی میشود.
اما با این همه، کدهای بنیانگزار عمیقتر هستند: روح پیوریتینیسم ناپدید نشده است. روح پیوریتینیسم، برانگیخته از نشانههای روانی کلاسیک رنجش نیچهای - «کسی باید بهای ناراحتی مرا بپردازد» - ، ممکن است حتی تشدید شده باشد. گفتمان استثناگرایی - آمریکا به مثابهی شهری بالای تپه که از آغاز مانند اکنون با پیمانی مقدر با خدا همعهد شده است - ذات خودآگاهی سیاسی آمریکایی است. آن را هر چه میخواهید بنامید - رؤیای آمریکایی، پیمان مؤسس، «امپراتوری رستگاریبخش» - این گفتمان، جانبخش استثناگرایی اخلاقی است که اگر (بر اساس ایمان پیشینی به نظریات سیاسی متأخر کارل اشمیت و جیورجیو آگامبن)(۶) توجیهی برای درستی اخلاقی قدرت سردِ اجرایی امپراتوری در تعیین این امر فراهم آوَرَد که چه کسی موضوع زبان استثناست و چه کسی نیست، این نباید توجه ما را از ماهیت ذاتاً دینی دعوت آمریکایی دور کند؛ نظر ما را از یگانگی آن در پیوند روایتی ذاتاً عهد عتیقی از مسیحیت با روایتی جمهوریخواهانه از سیاست نومحافظهکارانه در تجربهی «جمهوری اخلاقی» هم نباید دور کند. توسلات فعلی به سیاست مبتنی بر ایمان، سیاست عمومی مبتنی بر ایمان، حکومت، تجارت، علم، آموزش مبتنی بر ایمان چیزی یکسره جدید را در گفتمان سیاسی آمریکایی نشان نمیدهد، بلکه بازگشتی است به سوی وحدت نخستین گفتمانهای ذاتاً تبلیغی - علم و باور دینی، حکومت و ایمان - که ذات پیمان جدیدی است که آمریکاست. در گفتمان آمریکایی، متضادهای واقعی وجود ندارند، فقط الگوهایی وجود دارند که در تنشی خلاق با یکدیگر تلاقی میکنند.
با انتخاب مجدد جرج دابلیو بوش، تلقی پیوریتینی آمریکا به مثابهی شهری بر بالای تپه، تجلی خود را در علاقهای تجدیدشده به زبان مسیحیت صلیبی - نظامی مییابد که از نظر اخلاقی دوباره احیا شده و از نظر تاریخی فرافکنانه است. مثلاً در هوملند (الکترونیکی) آمریکایی، بینشهای الاهیاتی «مسیحیت خواستار بازگشت به اصل»(۷) ناگهان با تعاملات رستگاریبخش بیپایان، از نظریهپردازیهای دینی خاص در باب «حکومت خدایی»(۸) و «فرقهگرایی»(۹) به مکاشفهی آرماگدون پشت سر نهاده شده سرچشمه میگیرند. سیاستمداران، اغلب آنها، به پیمان (الاهیاتی) پایبندند. در لفظ. رئیس جمهور بوش، خطاب به پت رابرتسون[۱۹) از باشگاه ۷۰۰ [۲۰] خود را «تقدیرگرای هزارهای»[۲۱] خواند(۱۰). تصور میشود که رئیس جمهور بوش در تضاد با دیگر اردوگاههای جنگ در آن چه «مسیحیت طرفدار بازگشت به اصل» نامیده میشود (طرفدار بازگشت به اصل، زیرا به قدرت و عمل مسیحیت در تغییر هویت شخصی و تغییر سیر تاریخ با تحمیل خشونتهای انجیلی عهد عتیق بر جامعهی آمریکایی باور دارد)، به لحظهی وجد روحانی اعتقاد دارد - ظهور دوم مسیح که با مجموعهای از رویدادهای سیاسی که در عهد عتیق پیشبینی شده و مشهورتر از همه اتحاد مجدد اسرائیل و بازسازی معبد سلیمان بر روی کوه هیکل رقم خواهد خورد. تصور میشود که او در کنار نزدیکترین مشاوران خود در کاخ سفید، مدعی است که موضع تاریخی اجرایی منحصر به فرد او تاریخ رستاخیز دوم را که مدتهاست پیشبینی شده، در زمان حاضر محقق خواهد ساخت. در واقع برخی از مسیحیان بازمتولدشده، رئیس جمهور بوش را نشانهی نخبگان برگزیدهی خدا میدانند، نشانهی آمدن آن لحظهی وجد روحانی که مدتها انتظار آن را کشیدهاند و شقاق پیشبینیشده میان نخبگان متعالی مسیحی و انبوه بسیارانی که «پشت سر نهاده» خواهند شد.
به این دلیل است که من معتقدم در شرایط فعلی اعتراض عمومی بر علیه سرکوب تضمینهای سنتی حقوق مدنی در قانون اساسی به نفع سیاست مبتنی بر ایمان و قدرت انضباطی، چندان ممکن نیست. با ایدئولوژی بازمتولدشده، گفتمان عرفی استثناگرایی آمریکایی به مثابهی چیزی زاید بر ذات اساساً دینی ذهن آمریکایی ناپدید شده است. در این جا، بینش رستگاریبخش که از بیان خود با عبارات اکیداً دینی سر باز میزند و به طور کامل با واژگان سیاسی ضروری برای گسترش امپراتوری ترکیب میشود، جای پروژهی کانتی را به گفتمان سیاسی آمریکایی میدهد.
اگر ایراد گرفته شود که این پدیدهای موقتی است، یادآوری خواهم کرد که روح وجد روحانی همیشه ترانهی مانای هوملند آمریکایی بوده است. آن را هر چه میخواهید بنامید - باور پولادین پیوریتینهای نخستین که خود را کمتر بنیانگزار یک مستعمرهی سیاسی جدید و بیشتر بنیانگزار لحظهی تجدد رستگاریبخش میدانستند، نیایشی دیگر در ربع نامسکون، پیمان دینی کهن (آمریکا به مثابهی اورشلیم)؛ احیاگرایی پروتستانی در اصول دینی جنگلهای دورافتاده در آمریکای قرن هجدهم و نوزدهم؛ یا آن اشارات به امپراتوری در مناجات سرنوشت آشکار[۲۲] تا آراء معاصر در باب امپراتوری رستگاریبخش - آمریکا همیشه جهانی ذاتاً دینی بوده که در پوستهی فناوری پیچیده شده است. در نتیجه، آیا ممکن است که در لحظهی سیاسی معاصر، استثناگرایی آمریکایی که بر امپریالیسم سیاسی سنتی مبتنی است کمتر از تلاش خشونتآمیز برای تشدید بحران عینی بینالمللی لازم برای وحی انجیلی، برای لحظهی وجد روحانی، قابل درک باشد؟
● پیوریتینهای خونآشام
در این جا سنگی است که پای مطرودی چند لحظهای بر آن فشار آورده است؛ و سنگ مشهور میشود؛ ملتی بزرگ آن را در گنجینهی خود حفظ میکند؛ غبار آن را چونان چیزی مقدس در میان خود تقسیم میکنند. (الکسیس دوتوکویل، دموکراسی در آمریکا)
نظریهپرداز سیاسی مایکل ای. واینشتاین[۲۳] در پژوهش درخشان خود در بارهی فلسفهی کلاسیک آمریکایی به مثابهی جستجویی اخلاقی، ربع نامسکون و مدینه(۱۱)، این تز تشخیصی را دربارهی منطق بنیادی جامعهی آمریکایی مطرح ساخت. از نظر واینشتاین، ذهن امریکایی همیشه میان دو حد در نوسان بوده است - میان «روح جنگ» و «روح کاهلی». در این جا استثناگرایی آمریکایی ریشه در آگاهیای دارد که از نظر کلاسیکی شکوفا گردیده و میان «روح جنگ» خروشانی (که آن گونه که دو توکویل ذکرکرده است با کتاب مقدس در یک دست و تبر در دست دیگر، عازم فتح برهوت قارهای است) و ترس جنونآسا از انحلال قریبالوقوع مرزهای خود (که با شک به خودِ مالیخولیایی افزون گردیده است) در رفت و برگشت است. پس از بررسی اختلاف اساسی میان طبیعتگرایان آمریکایی - جان دیویی[۲۴] و جرج سانتایانا[۲۵] - و ویتالیستهای آمریکایی - جوشیا رویس[۲۶] و سی. اس. پیرس[۲۷] - که ارادهی معطوف به پراگماتیسم ویلیام جیمز[۲۸] واسطهی فلسفی ایشان است، واینشتاین میپرسد آیا ذات تجربهی آمریکایی هستیشناسی «نفرت از وجود» نیست - که با تظاهرات پرخاشگرانهی کنشباوری دیوانهوار بر روی واقعیت ترس جنونآسا پوشانده شده است. آن گونه که واینشتاین میگوید:
«امروزه چالش روح مدرن گذر از آزمون بیماری جهانی نیچه است. فرهنگ آمریکایی که آخرین پایگاه فردگرایی غربی است، با نفرت از وجود خود آن گاه که پردههای پارسایی از آگاهی ایشان برداشته میشود، از بینش نیچهای میگریزد. در میان فیلسوفان کلاسیک آمریکایی فقط ویلیام جیمز به پدیدارشناسی روح نیچهای نزدیک شد اما از ترس انعکاس هراس جنونآسای خود عقب کشید و تصمیم گرفت مردم دیگر را به سوی ارادهی معطوف به باور بخواند(۱۲).
امروزه بزرگترین بیماری تجمع ضعیفان در مجموعههای سازمانیافتهای است که ضعیفان سازماننایافته را لگدمال میکنند.... امروزه حسی تقریباً عمومی از رنجش در آمریکا وجود دارد، ارادهای معطوف به انتقام از جانب بسیاری از افراد. این حس زندگیِ در حال افول، آن گونه که در تحلیل نیچه پیشبینی میشود، تلخیای را که آغلب آشکار است، اما حتی بیش از آن، پارسایی شکنندهای را پنهان میسازد(۱۳).
اندکی بر فهم واینشتاین از مبنای اخلاقی استثناگرایی آمریکایی به مثابهی «پارسایی شکننده» و «نفرت از وجود» تأمل کنیم؛ آیا ممکن است پیوریتینهای پیمان میفلاور با خودآگاهی شدید خویش به مثابهی پیامبران عهد عتیق، که به قول خود درگیر «مهاجرت بزرگ» از آبهای بحر احمر جدید - آتلانتیک - هستند و از فرعون بدکار (بازگشت سلطنتطلبان به انگلستان) گریختهاند، چیزی متفاوت، چیزی مهیبتر از نظر آثار خود برای رؤیای «آخر زمان» به همراه آورده باشند؟ قبل از «تلخی» و «پارسایی شکننده» که آخرین مرد نیچه را در عصر «زندگی در حال افول» معاصر مجسم میکند، آیا پیمان میفلاور به زبان بسیار برونزمینی، برونتاریخی، برون شرعی عهد عتیق، زبانی با واژگان خونآشامان، زبان مالکیت روح بر بدن و با عواطف شدید تبعید، رنجش، انتقام و خوشبینی بیان نشده بود؟ پیوریتینها از اقیانوس آتلانتیک گذشتند یا از بحر احمر؟ مهاجرت بزرگ چه بود؟ آیا ایشان به راستی در خشکی آمریکا پیاده شدند، یا آمریکا همیشه برای ایشان چیزی واسطه، طیفگونه، ابزاری مادی، مهاجرتی بزرگ در راه رسیدن به سوی خانهای با خدایی صالح بود؟ آیا با پیوریتینها ما ناگهان به چرخشی در زمان به سوی جغرافیای روانی بیگانگان عجیب دچار نیستیم؟
ما این را میدانیم. شاید نظریهپردازان اجتماعی مانند ماکس وبر بعداً از همگرایی مناسب سنن کاری پیوریتینها - انضباط، صرفهجویی، کار سخت - با کیفیات اخلاقی لازم برای حمایت از سرمایهداری به مثابهی پروژهای تاریخی به محض آن که از لنگر اخلاقی پرستش دینی رها شد، سخن گفته باشند. این، به یقین بسیار، قلمروی دینی - سرمایهداری اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری ماکس وبر است. اما شاید اکنون بتوانیم با کمک ادراک فرهنگی قرن بیست و یکم، تغییر خونآشامانهی کوچک اما مهمی در نظریهی مشهور وبر به عمل آوریم. آیا ممکن است سرمایهداری آمریکایی زایدهی مستقیم تکانهی دینی متقدمی (یعنی ضرورت دوگانهای که نخست از هر چیز مهاجرتی بزرگ بسازند و آن چه بعداً نیچه «عبور»، «قمار»، عبور از «هاویه» نامید) و ارادهی معطوف به هیچسازی باشد که نیروی خود را از «نفرت از وجود» گرفته است که ذات جغرافیای روانی پیوریتین بود - نفرت از بدن، نفرت از طبیعت، نفرت از اروپا، نفرت از برقراری مجدد شعائر و مراسم در پروتستانتیسم، نفرت از خود زندگی. مدتها قبل از تأملات پساساختاری بارتز[۲۹]، دریدا[۳۰]، ایراگاری[۳۱]، لیوتار[۳۲]، پیوریتینهای پیمان میفلاور نخستین نشانهشناسان تجربهی آمریکایی بودند، تجسم نبوی آن چه از جامعهی «نماد جهانی» مراد میشود. هویت جمعی پیوریتینیسم چنان درهمآمیخته، چنان بسته، خود تقویتگر، اینهمانگویانه، در تبادل نمادی خود چنان دایروی، چنان از نظر عقدههای انضباطی خود دچار انحراف جنسی، چنان خرافی و کیهانشناسانه بود که فقط میتوانست یک نتیجهی ممکن داشته باشد - گسترده شود تا نسج جا - گاه را پر سازد، یا از روی این زمین نابود شود. در تصور آخرتگرایانهی پیوریتین، باید دستور زبان شیوهی آمریکایی را کشف کرد، که یا ارادهی معطوف به امپراتوری آن - اعم از امپراتوری مقدسی که با پیمان دینی «امپراتوری رستگاریبخش» تعریف شده است یا «امپراتوری رستگاریبخش» با جاهطلبیهای قطعاَ جدیدتر امپریالیستی - موفق میشود، یا به فاجعهی ناپدید شدن از سطح زمین دچار میآید. میان خشونت رستگاریبخش و هراس جنونآمیز وساطتی ممکن نیست. در آیندهگرایی پیوریتینی، آمریکا یا مادهی سرکش فضای زمینی و گوشت جسمانی را منقاد زبان معادشناختی آخرالزمان میکند یا از میان میرود.
در واقع با وجدان نیک پروتستانی بود که اخلاق پیوریتین نابودی مردم بومی و تملک زمینهای نیاکانی ایشان را توجیه کرد. پیوریتینها به عنوان بنیانگزاران خودخواندهی اورشلیم جدید، چیزی را ایجاد کردند که به سرعت به الگوی مستعمراتی آمریکایی برای شیطانیانگاری مردم بومی در جهت نفی رادیکال - هیچ ساختن ایشان - قبل از رها ساختن ایشان ابتدا از سرزمینها و سپس از زندگیشان تبدیل گردید. هر چند سرخپوستان جنوب شرقی(۱۴) در ماساچوست نخستین قربانیان جنگ صلیبی پیوریتینها بودند، آن چه میتوان مدل پیوریتینی نامید به سرعت و با سبعیتی کلینیکی از سوی نظامیان آمریکایی بر علیه تمام ساکنان بومی جزیرهی لاکپشت به کار گرفته شد. مضحک آن که خشونت رستگاریبخش و هراس جنونآسا ممکن است اروپاییترین شکل نیهیلیسم - «هوشیاری غولآسای» بلیک[۳۳] - را در ذهن و قلب پیوریتین وارد کرده باشند. با پیوریتینها، آن چه بعدها نیچه به مثابهی بیماری آشکارا اروپایی تشخیص داد - انسان - از آتلانتیک گذشت تا انتقام خود را در نیوکانان از آمریکاییها بگیرد. در آن روز در سال ۱۶۲۰ میلادی، هنگامی که روح پیوریتین در پلیموث راک از دریا برخاست، چیزی بسیار باستانی در داستان خشم انسانی، چیزی بسیار تلخ، سرسخت و همهگیر، تشنهی انتقام، خود را بر مردمی که هیچ تصور بدی نداشتند، بر حیوانات و بر سرزمین جزیرهی لاکپشت تحمیل کرد. من ادعا میکنم که پیوریتینها در فراسوی جهانشناسی دینی خاص خود در عین حال حاملان ناآگاه ذرهی مهمی از متافیزیک اروپایی نیز بودند - روح نیهیلیسم انتقامطلب - که در جنگهای صلیبی، زبان رستگاریخواهانهی آگاهی تبلیغی پروتستانی، آن را مستقیماً به «این سرزمین خوب» آمریکا تزریق کردند.
در نتیجه تلقی جان وینتراپ از آمریکا را به مثابهی «شهری بر بالای تپه» میتوان ذات فتح یا نابودی دیالکتیکی آمریکایی - متافیزیک روح جنگ و عدم امنیت جنونآسا - دانست. در این جا سرانجام مردمی مهاجر در عزیمت بودند که میخواستند وجود خود را بر وضعیتی متافیزیکی - روح خونآشام پیوریتین - مستحکم کنند، مردمی که اروپایی نبودند، قطعاً به طور کامل انسان نبودند، هرگز فئودال یا مدرنیست نبودند، شاید به طرزی غریب پساانسان بودند. مانند اعترافات اگوستین در باغ کاسیاسیوم که ارادهی معطوف به باور سرانجام تثلیث اراده، احساس، عقل مسیح را در گوشت ذهنیت او در هم آمیخت، اعتراف پیوریتین هم راه خود را در شخصیت آمریکایی گشوده است: خود زندگی به مثابهی مهاجرتی بزرگ - «عبور» از بدن طبیعی به سوی بدن زیستژنتیکی، اما در عین حال عبور از بدنهای اقتصاد، طبیعت، جامعه، سیاست، این قلمروهای شهوانی امپراتوریِ در حال گسترش، در جستجوی لطف رهاییبخشِ خشونت رستگاریبخش. آن چه در پلیموث راک از دریا بیرون آمد، منادی روانی فرهنگ سیاسی مبتنی بر ایمان آمریکایی بود: روحی انجیلی که با احساس انضباط و انتقام در هم آمیخته است، و در نفرت خود از وجود همان قدر بیجانشین است که در برانگیخته شدن با آرزوی رهایی از جهان گناهآلود.
من معتقدم این روح بدوی خونآشام - رستگاریبخش، خشن، برونزمینی در جاهطلبیهای معنوی خود، غرقه در قربانیهای خونین عهد عتیق - همان روح خونآشام پیوریتین است که بار دیگر از طریق گفتمان سیاسیِ سیاست مبتنی بر ایمان سر میزند. در این جا ایمان تبآلود «پارسایی شکننده» را کنار میزند. «تلخی» فردی در مجموع زیر پوشش جنبش «فرهنگ زندگی» پنهان میشود. «نفرت از وجود» به آگاهی تبلیغی «امپراتوری رستگاریبخش» تبدیل میشود. نشانههای خونآشام پیوریتین بسیارند: از ایمان بنیادگرا به «تقدیرگرایی هزارهای» تا پیمان جدید میفلاور؛ از زبان جاری امپریالیسم صلیبی تا باورهای پیوریتینی به کاربرد ضروری خشونت رستگاریبخش بر علیه بدن، به ویژه بدنهای یاغی زنان ویژه، ساحرگان و جادوگران. نشانههای روح به وجد آمدهی پیوریتینیسم انضباطگرا در همه جا هستند. از خلسهی هذیانآلود کاخ سفید با رؤیاهای آرماگدونی تا خلسهی اخلاق پروتستانی جدید، زندگی عمومی در کنار روح خونآشام پیوریتین به مثابهی آیندهی سیاست مبتنی بر ایمان جهتی از زمان را مجسم میسازد که رو به گذشته دارد.
ذات اخلاقی غرور ناشی از پیروزی آمریکایی در همین جاست. امپراتوری آمریکایی، که شاید به طور عینی - راهبردی - به دلیل بدهی بیش از حد اقتصادی، گسترش نظامی بیش از حد و گستاخی رسانهها در حال افول سریع باشد - ممکن است در عین حال فقط در نوزادی خود باشد، و دلیل آن همین است. زمانی نیچه از مخلوق غریبی یاد کرد که ما آن را به دلیل تمام رنجش، سبعیت، پارانویا و بتها، به دلیل تمام وحشت جنونآسای آن از هاویهی درونی و مبارزهی نومیدانهاش بر علیه قفس آگاهی اخلاقی خود، انسان مینامیم؛ این یک اراده بود، یک پیشرَوی، و «جز آن هیچ». خدایان پانتئون با دمی دست کشیدن از بازی خود دریافتند که با زایش «انسان، زیاده انسان» چیزی اساساً نو روی داده است. اما در این صورت، نیچه همیشه نخستین فیلسوف ذهن آمریکایی بوده است. اگر میتوانست پیشبینی کند که او را فقط پس از مرگش میفهمند، شاید درمییافت که دلیل این امر آن است که تأملات وی در بارهی «آخرین انسان» به مثابهی برآمد نهایی ارادهی معطوف به قدرت فقط در سایههای امپراتوری آمریکایی در قرن بیست و یکم واقعاً فهمیده میشود. به همین نحو، همزاد فلسفی نیچه، رنه ژرار، میتوانست به شیوایی و صداقت هر چه تمامتر در بارهی «خشونت قربانی»(۱۵) بنویسد، زیرا او نیز حس میکرد اغتشاش خشونت رستگاریبخش همراه با اپیزودهای سبعانهی «قربانی کردن» و «خشونت قربانی» به مثابهی «آخر الزمان» آرماگدون ظهور خواهد کرد. «آخرین مرد» نیچه و «خشونت رستگاریبخشِ» ژرار، غریبه در زمانهی خود، کوچنده از تاریکی تخیل روشنفکرانه، تپاخترهای روانی قدرتی باقی میمانند که به مکاشفهی اجتماعی آخرتگرایی پیوریتین اشارت دارند که زمانی به شکل سیاست مبتنی بر ایمان رستاخیز کرد.امپراتوری آمریکا، این نوک پیکان سرمایهداریِ به شدت میلیتاریزه، سرانجام میتواند نمادی جهانی باشد - تکقطبی، بی چالشی رویاروی خود، خودسر. سرانجام میتواند فرمول سیاسی حک شده بر سکههای آمریکایی «یکی از میان بسیار» (e pluribus unum) را بر فرهنگ جهانی مهر کند. بدون رقیب کمونیست خود، بدون ضرورت حفظ دست کم توهم تعهد سیاسی به آرمانهای حقوق دموکراتیک و برابریخواهی سیاسی در گفتار، سرمایهداری امپراتوری به سرعت به سوی شبح فاشیسم فرهنگی به مثابهی آیندهی برگزیدهی خود میرود.
● اخلاق پروتستانی جدید
یک صد سال پس از انتشار اثر کلاسیک ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، رابطهی سرنوشتساز میان پروتستانتیسم و سرمایهداری در گفتمان سیاسی آمریکایی دوباره احیا شده است. با این وجود، جز در این زمان دیگر همگرایی راستینی که وبر تئوریزه کرده بود میان روح کالونیسم و سرمایهداری فزونخواه که به موجب آن قرار بود مسیحیت سرانجام در رتبهی دوم پس از پروژهی تاریخی سرمایهداری قرار گیرد وجود ندارد. در حال و هوای سیاسی معاصر که ظاهراً نشانهی آن خیزش سیاستهای مبتنی بر ایمان در همه جاست، سرمایهداری و همبستهی آن - مدرنیسم - عملاً در خود فرو رفتهاند و به سرعت کدهای مدرنیستی سکولاریسم اقتصادی و پلورالیسم سیاسی را معکوس میسازند تا روح پروتستانی بنیادگرایی دینی به آنها حیاتی تازه ببخشد. آن چه وبر به مثابهی آمیختگی اولیه میان کالونیسم و سرمایهداری فزونخواه پیشبینی میکرد - یعنی این مهاجرت تمایلات پیوریتینی به سوی رستگاری شخصی که بر سنن صرفهجویی، کار سخت، و نظم مبتنی بود به روحیهی اساساً فزونخواهانهی سرمایهداری، نخست در اروپا و سپس در آمریکای پیوریتین - در مسیر جدیدی از سر گرفته شده است. در صدمین سال انتشار اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، آن چه میتوان آن را اخلاق پروتستانی جدید نامید ناگهان به مثابهی انعکاس ایدئولوژیک عصر سرمایهداری شبکهای و سیاست امپراتوری بر جهان سیاسی حاکم شده است.
اخلاق پروتستانی جدید، جان گرفته از مکاشفات ایام غضب که دومین رستاخیز مسیح را اعلام میکند، برانگیخته از آرزوی تبآلود این که در عصر شقاق میان امر مقدر و آن چه پشت سر نهاده شده از زمرهی نخبگان معنوی به شمار آید، شاهد روح انتقامجوی عهد عتیق، ظاهرگرا در تفاسیر انجیلی خود، تکرو در حرکت خود به سوی سلطه در میان ادیان جهان، در شورشی فعال بر علیه عرفیگری، در طغیانی تلخ بر علیه کثرتگرایی، اعتقاد بنیادی سیاست آمریکایی معاصر است.
شاید ما ساکنان جامعهی پساروشنگری تصور کنیم افق فرهنگی فعلی را مبارزات سرنوشتساز میان مدرنیسم، پسامدرنیسم و پساانسانگرایی تهی کرده است، اما گذشته نفی نخواهد شد. از میان خاکسترهای کتاب وحی سیاستی مبتنی بر ایمان پدیدار میگردد که به هر معنای سیاسی، گرایش تاریخی صعودی در زندگی سیاسی آمریکایی است. اخلاق پروتستانی جدید، با به تن کردن جامههای سیاسی جنبش «فرهنگ زندگی» و مخالفت با دعاوی علمی دربارهی تحقیقات سلولهای بنیادی، حاکم بر رسانههای دارای چشماندازهای فرهنگی مبتنی بر ایمان، به راحتی گفتمانهای سکولار را به نفع بینشی به فرهنگ، جامعه و سیاست کنار میزند که از نظر میدان دید الاهیاتی خود همان اندازه دنیوی است که در جاهطلبیهای تاریخی خود آخرتگراست. طغیانی که نمایندهی آن سیاست مبتنی بر ایمان است، اگر از منظر متافیزیکی درک شود، ممکن است شکل سیاسی بارز آن چیزی باشد که نیچهی هایدگر به مثابهی عصر «نیهیلیسم کامل شده» توصیف میکند. در این تفسیر، قدرت در مرحلهی بلوغ (نیهیلیستی) خود - خسته از خویشتن، بی هیچ هدف معین، از پای درآمده از بار تاریخی ارادهی فعال ماندن، همیشه به طرزی سنگدلانه روان به سوی پوچی ارادهای بیاراده - نومیدانه در جستجوی هدفی پایدار، هدفی الهامبخش و مأموریتی تاریخی است. در خلاَ اخلاقی در مرکز ناپدیدشوندهی قدرت نیهیلیستی، تکگرایی تاریخی قدرتمندی - اخلاق جدید پروتستانی - جریان مییابد که سرکوب نخواهد شد. اخلاق جدید پروتستانی برای فرمالیسم تهی قدرت، اخلاق روشگرایانه و (از لحاظِ عاطفی) ناکارآمد انسانگرایی لیبرال، معادلات سایبرنتیکی امپراتوری که با خشونت و خون بر منظرهی جنگهای امپراتوری نوشته شده است، هدف تاریخی یگانهای فراهم میآورد - روح صلیبی مسیحیت پروتستانی که طرفدار بازگشت به اصل و طغیانگر است و دوباره جان گرفته است - و خلوص نشانهشناسانهی متون اصلی عهد عتیق از آن حمایت میکند. به آنان که سیاست مبتنی بر ایمان را فقط به جدیدترین مصداق سیاست واکنش فرهنگی تقلیل میدهند، باید یادآوری کرد که این درهمتنیدگی سرنوشتساز و یکسره اصیل دین (بنیادگرا) و فنآوریهای جنگ (امپراتوری) در ذهن آمریکایی ممکن است به سوی اضمحلال بزرگ روان باشد. با سیاست مبتنی بر ایمان، ما شاهد امری یکسره نامنتظَر و به همین دلیل عمیقاً ناخجسته هستیم؛ آشتی اخلاقی میان دین و فنآوری که در آن مکاشفات عهد عتیق، آینده، به زبان قدرت سیاستهای امپراتوری و زبان سرمایهداری شبکهای رمزبندی خواهد شد. آن چه اکنون به مثابهی جنبش «فرهنگ زندگی» فقط در مراحل ادبی مقدماتی خود است، ممکن است به زودی با شکوفایی کامل به مثابهی اصل اصیل زندگی آمریکایی پدیدار گردد.
در نتیجه ممکن است این دیگر اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری در صورت اصیل کالونیستی نزاکت نظم و تناسب پارسایانه نباشد، شاید دیگر سرمایهداری در نخستین تظاهر فزونخواهانهی پیشروانهی خود هم نباشد. اما در نظر اغلب افراد قطعاً به مثابهی بینش اخلاقی سیاست آمریکایی در قرن بیست و یکم - نابردبار، کاریزماتیک، صلیبی - مینماید. مثلاً این درهمآمیزی بنیادگرایی دینی و هدفمندیهای صوَر امپراتوری جنگافزارهای جهانی که به طرزی فزاینده سایبرنتیزه شده، اساس اخلاقی بینش سیاسی دولت «امپراتوری رستگاریبخش» بوش است. در این جا، مسیحیت طرفدارِ بازگشت به اصل - مهاجم، فرافکن، و بنیادگرا - با هدفی نظامی هم برای «حاکمیت کامل بر فضا» و هم همان گونه که اخیراً اعلام شده است، برای «سلطهی متابولیکی» بر بدن سوژههای جهانی خود، بلافاصله در نسج فضا - زمان امپراتوری آمریکایی جریان مییابد. این یک همجوشی خطرناک پروتستانتیسم بنیادگرا و جنگ سایبر است. جورج دابلیو. بوش، در نخستین کنفرانس مطبوعاتی پس از آن که برای بار دوم به ریاست جمهوری انتخاب شد، گفت: «من سرمایهی سیاسی را کسب کردهام و میخواهم آن را خرج کنم».
در این جا مطالبی اعلام شده است: برخی از آنها آشکار است - خشونت فداکارانه بر علیه شهرهای عراق، گزارشهای اخیر در مورد انواع جدید سلاحهای آزمایشی (گازهای سمی و ناپالم) که بر علیه شهروندان فلوجه به کار گرفته میشود، نشانههای شوم در مورد تمایلات خطرناک در سیاست خارجی در مورد ایران؛ و برخی داستانها پنهان، گزارشنشده و در مرزهای تاریک سیاست واقعی امپراتوری فراموششده هستند - مرگ ناگهانی ری سی. لم[۱]، محققی که به طور خصوصی کار میکرد در اتاقی در متلی در جنوب که بر اساس گزارشها به دنبال ماجرای تراست پنج ستاره بود - یعنی صندوقی سری متشکل از تکزاس، عربستان سعودی، فیلیپین - که ممکن است سرمایهی دستکاری گسترده در کامپیوترها را در آخرین انتخابات آمریکا فراهم کرده باشد(۱). با فکر کردن به این رویدادها، بار دیگر اجازه میدهم تا این سخنان هراسآور جورج دابلیو. بوش دوباره به فکر من هجوم آورند: «من سرمایهی سیاسی را کسب کردهام و میخواهم آن را خرج کنم».
● روز بد سخنرانی اول و خلسهی مسیحایی آخرالزمان
تاریخ ما را میخواند (کاندالیزا رایس، وزیر خارجهی ایالات متحده).
در روز سخنرانی اول (در اولین روز پس از انتخابات) که خیابانهای واشنگتن با اقدامات امنیتی قفل شده بود و جنون سوءظن در هوای هراسآلود موج میزد، مفسران تلویزیون ای.بی.سی[۲]، احتمالاً در تلاش برای گذراندن وقت، تصاویر جان کری[۳] را با کلمات موجزی ترکیب میکردند: «دست کم در این کشور، ما بازندگان را کنار دیوار قرار نمیدهیم و تیرباران نمیکنیم». متن مسیحایی سخنرانی روز اول اعلام میکرد که آمریکا قیم اخلاقی سیاست جهانی است و خود را برای سفری انتخاب کرده است که «آزادی و دموکراسی» را برای جهان به ارمغان میآورد و ممکن است نسلهای متمادی در آینده طول بکشد. سخنان سیاسی مهم رئیس جمهور بوش («اکنون منافع حیاتی آمریکا و ژرفترین باورهای آن یکسان هستند») با خود معنای شوم و عمیقی را به همراه دارند: اعلام تهاجمات آتی از سوی دولتی متمرد (امپراتوری) به «نام آزادی» و با «تصویر سازندهی بهشت و زمین». خدا به آمریکا برکت بدهد. خدا به مردم آمریکا برکت بدهد.
بنابراین، چنین پرسشی مطرح میشود: اندیشیدن به سیاست آمریکایی از دیدگاه ایدئولوژی باز متولد شده چه معنایی دارد؟ از تأمل انتقادی بر این رابطهی غریب، اما بسیار واقعی، بسیار شدید میان بنیادگرایی دینی در سیاست آمریکایی معاصر که دوباره پدیدار گردیده و جنگافزار سایبر که با آن آمریکا جاهطلبیهای امپراتوری خود را بر سیاره تصویر میکند— این تلاقی تاریخی گذشتهی دینی پیوریتین و گونهی به شدت میلیتاریزه شدهی آن در آیندهی پساانسانی— کدام اشکال تفسیر سیاسی حاصل میشود؟ شاید ما به شیوهای که فقط وبر میتوانست بیانگر آن باشد در میان خاکسترهای اخلاق پروتستانی زندگی میکنیم: پیامد رستاخیز امری که تصور میشد مرده است - اخلاق پروتستانی - فرااخلاقی، فراتکگرایانه، فراکاریزماتیک، فرابنیادگرایانه، ناگهان در زبان امپریالیستی امپراتوری رستگاریبخش زنده شده است. پس چندان تعجبی ندارد که فرانک ریچ[۴] در مقالهی ویژهی جدیدی برای نیویورک تایمز میتواند از بیماری فرهنگی که با «فرهنگ مرگ، نه زندگی» همراه است، بنویسد (NYT, April ۱۰, ۲۰۰۵).
«مرگ و میر - هرچه گرافیکتر، خوشتر - بزرگ ترین چیزی است که در آمریکا جریان دارد. در میان تری شیاوو[۵] و پاپ، ما اکنون تقریباً یک ماه کامل است که بر روی اجساد در حال تلاشی ضیافت گرفتهایم. حلقههای ویدئویی سه سالهی خانم شیاوو که به دقت ویرایش شدهاند، ممکن است به مثابهی مدرک پزشکی بیارزش باشند، اما به مثابهی فیلمهای پورنوی مردگان، شیوع آنها با بهترین برنامههای سرگرمکنندهی تلویزیون و برنامهی «تماماً جنایی در تمام زمانها»ی سی.اس.آی [۶] رقابت کرده است. برای کمک به ما در تجسم ژان پلِ[۷] در حال مرگ، ستارهی دیگر فاکس جرالدو ریورا[۸] دکتر مایکل بایدن[۹] متخصص تشریح را از برنامههای داغ[۱۰] جانبنت رمسی[۱۱] چاندرا لوی[۱۲] و لاکی پترسون[۱۳] دعوت کرد تا کرتکس حضرت قدسیمآب(Holiness۰۳۹;s cortex) را با خانم شیاوو مقایسه کند».
Frank Rich, The New York Times, April ۱۰, ۲۰۰۵
آن گونه که ریچ نتیجهگیری میکند: «همین که فرهنگ مرگ در زهرآگینترین وجه آن به سیاستمداران در قدرت میرسد، ضربت زدن به زندگان را آغاز میکند».
پس، آیا «فرهنگ مرگ» نشانهی بیماریشناسانهی جغرافیای روانی ذهن آمریکایی است، یا رایحهی مرگ از آن روی موجب شگفتی شدید رسانهها میشود که چرخشی بنیادی را در فرهنگ سیاسی موجب میگردد، یعنی آن نقطهی (پایانی) را، هنگامی که زندگی خود را به آینده تسلیم کرده است، و دوباره در نشانههای جذبهی (رسانهای) مرگ خویش زاده میشود؟ این تصویر سوزان از «فرهنگ مرگ»، اگر سنگ زبرین اخلاق پروتستانی جدید تلقی شود شاید کمتر پدیدهای صرفاً رسانهای و بیشتر بازگشت به چیزی که ذاتی فرهنگ آمریکایی است - رجعت آمریکای قرن بیست و یکم به احساسات حاکم بر مبادی قرن هفدهمی خود - باشد. عقدهای، مایل به صدور احکام اخلاقی، اخلاقگرا، مسیحایی، با ارادهای آهنین، خواهان تکفیر نشانههای زندگی (زمینی) به نام زندگی ابدی: کالونیسم، مانند مسیحیت در کل، همیشه با خود شگفتی مضاعفی به همراه داشته است - یقیناً دورنمای مرگ را به مثابهی رستاخیز روح از گوشت بدن گناهآلود با خود داشته است، اما در عین حال زندگی مسیحی را به مثابهی دالّ انتخاب دینی به نظم درآورده است. روح کالونیسم که با سرعت نور (رسانههای گروهی) به سوی فرهنگ عمومی رانده میشود، اکنون به مثابهی رایحهی مرگ رستاخیز کرده است که جذابیت واقعی و محرک روانی «فرهنگ زندگی» است. به ویژه، مبادی کالونیستی اخلاق پروتستانی، که همان اندازه زهرآگین هستند که پیامد رستاخیز میتواند باشد، اکنون با موفقیت به زبان بنیادگرایانه و رستگاریبخش مسیحیت بازمتولد شده جهش یافتهاند. در کارتوگرافی سیاسی معاصر، این امر به طور کامل به مثابهی تقسیمات آمریکایی بر مبنای رنگشناسی دولتهای آبی و سرخ نمادینه میشود. با این افزوده: شاید دولتهای سرخ، جغرافیای روانی معینی را در ذهن آمریکایی نمادینه میسازند - واکنشسازی روانی عظیم، قریبالوقوع، ذهنی، پوپولیست، مبتنی بر ایمان - که به محض آن که با ابزارهای قدرت - جنگ سایبر، جهانیسازی نظامی، که نخبهگرا و نومحافظهکار است - مرتبط گردد، آن چه را ما از فاشیسم فرهنگی مراد میکنیم، تشکیل میدهد. در قرن بیستم، شهوت قدرت زیادهطلبی سرمایهداری از نظر سیاسی با تضاد دو قطبی بلوک کمونیستی مقید شده بود. در قرن بیست و یکم، دورهای که به طور نمادین با سقوط دیوار برلین آغاز شد، سیاست امپراتوری - سرمایهداری پیروز - مهار سیاسی مؤثری ندارد.
امپراتوری آمریکا، این نوک پیکان سرمایهداریِ به شدت میلیتاریزه، سرانجام میتواند نمادی جهانی باشد - تکقطبی، بی چالشی رویاروی خود، خودسر. سرانجام میتواند فرمول سیاسی حک شده بر سکههای آمریکایی «یکی از میان بسیار» (e pluribus unum) را بر فرهنگ جهانی مهر کند. بدون رقیب کمونیست خود، بدون ضرورت حفظ دست کم توهم تعهد سیاسی به آرمانهای حقوق دموکراتیک و برابریخواهی سیاسی در گفتار، سرمایهداری امپراتوری به سرعت به سوی شبح فاشیسم فرهنگی به مثابهی آیندهی برگزیدهی خود میرود. باز هم، فرمول سیاسی این است: یک واکنش وارونه ی قریبالوقوع و پوپولیستی - بنیادگرایی بازمتولد شده - که از ایالات جنوبی به سوی قلب منطقهی حیاتی غرب میانه و غرب صنعتی میرود - با دستورالعمل نخبهگرایی جناح راست سیاست امپراتوری - منطق جنگ سایبر، «پروژهی آمریکایی برای قرن بیست و یکم»، تسلط همه جانبه - ترکیب میشود تا سیاست امپراتوریای را بسازد که به طرزی بدوی قدرتپرست است. این واکنش وارونهی روانی در داخل و از نظر سیاسی با مبارزات حقوق بشری حمایت از زنان در مسئلهی انتخاب سقط جنین، مهاجرت، محدودیت حقوق رفاهی و تضعیف کنترل تسلیحات، در هممیآمیزد. از نظر جهانی، خود را در سطح بیرونی در زبان رنجش و خشونت فداکارانه - ایدئولوژی بازمتولدشده به مثابهی انرژی اخلاقی امپراتوری آمریکایی - تصویر میکند، یعنی آن چه ادیب آمریکایی و سیاستمدار نیواگلندی دانیل وبستر مدتها پیش «جمهوری اخلاقی ما» نامید. زبان بنیادگرایی دینی، در لفافه، با تدارکات امپراتوری سایبر در هم میآمیزد. پیشبینی بدبینانهی وبر در مورد آیندهی غمافزای «متخصصان بدون روح در میان این پوچی که خود را تمدن میخواند» ظاهراً گذشتهی ما نیست، بلکه آیندهی ماست.
● خشونت رستگاری بخش و هراس جنونآسا از عدم امنیت
سال ۲۰۰۵، سالگردی دوگانه بود. نه فقط سالگرد انتشار اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری بلکه صدمین سال انتشار نظریهی نسبیت خاص اینشتاین برای نخستین بار بود. این رویدادها بیارتباط نیستند. نظر من آن است که تصور شوم وبر در مورد «قفس آهنین» در تاریخ «سرعت نور» اینشتاین تصویر شده است. امروزه روح سرمایهداری در فرهنگ شبکهای با سرعت زندگی حرکت میکند. اخلاق پروتستانی در زبان رستگاریبخش عاطفی مسیحیت بازمتولدشده تجدید شده است. آن چه امسال، در این زمان، در این روز، روی داده است، آن است که ما اکنون شاهد تلاقی سرنوشتساز مسیحیت بازمتولدشده با قدرت امپراتوری آمریکایی هستیم که با سرعت نورِ بازمتولدشده حرکت میکند. این ایدئولوژی بازمتولدشده است: قدرت امپراتوری شبکهای که با انرژیهای نظمبخش مسیحیتی اکنون رستاخیزکرده و رستگاری بخش که با سرعت تاریکی در حرکت است، سر زنده شده است.
از مدتها قبل از تصور علمی نظریهی نسبیت اینشتاین، آمریکا همیشه کشوری کوانتومی بود. فرهنگ ارتباطات؛ همیشه دارای مزیت سرعت نور به مثابهی نشانهای مشعر بر قدرت مطلق فناورانهی خود بوده است. فرهنگ نسبیت؛ اقتصاد سیاسی آمریکایی میتواند به امپراتوری جهانی دست یابد، زیرا آموخته است که چگونه اصل یکسره نظری مبارزه ابزاری را به روشهای تجارت پراگماتیک که با «غنیسازی استعداد انطباقی» همراه هستند، تبدیل کند. فرهنگ خشونت؛ میلیتاریسم آمریکایی، اتم قدرت استعماری را با راکتور آگاهی صلیبی - تبلیغی میشکافد. فرهنگ روایتهای سیاسی بنیادی؛ ادبیات حاکم بر آمریکا هرگز بر منطق مدرنیستی دودویی، منطق یا / یا، مبتنی نبود. از نظر سیاسی، آمریکا فرهنگی کوانتومی است، زیرا همیشه میدان انرژیای بوده است که همزمان حالات متضاد را در خود دارد. آمریکا در ادبیات خود، به همان اندازهی سیاست، فرهنگ و اقتصاد خود، همیشه هم موجی شکل و هم ذرهای بوده است. این راز آمریکا، فریب آن، نفرین آن است.
نشانههای آمریکا(ی کوانتومی) که هم زمان موجی شکل و ذرهای است - تغییرات متضاد در حالت فرهنگی در یک زمان - در همه جا به چشم میخورد. از نظر نمادین، این شکافت میدان انرژی دید پرچم آمریکایی با ستارهها و نوارهای آن است. از نظر تاریخی، تفسیر پذیرفتهشدهی جنگ داخلی به مثابهی مبارزهی اخلاقی رستگاریبخش است که حالات انرژی خشونتآمیز - کنفدراسیونیستها و یونیونیستها - را در داستان مداوم جمهوری آمریکایی در هم میآمیزد. از نظر قانونی، مقالات فدرالیستی است که نظریهی سیاسی (کوانتومی) ناممکنی را با رویکرد آن به حقوق تصریحی ایالات و دولت مرکزی قدرتمند اعلام میکند (مقالات فدرالیستی مجموعهای از ۸۵ مقاله است که از تصویب قانون اساسی ایالات متحده حمایت میکردند). از نظر فرهنگی، تناقض حاکم میان پوپولیسم سیاسی مبتنی بر ایمان و حکومت نخبگان سیاسی است. در سرود رسمی آمریکایی، تناقضی ناگفته میان سرود ملی با ادبیات سیاسی روحبخش جمهوریخواهانه و محال بودن مشارکت مردمی وجود دارد. اینشتاینینی قبل از اینشتاین، استثناگرایی[۱۴] آمریکایی با این حقیقت که خود منادی سیاسی نسبیت کوانتومی - روشی مورد نزاع برای حکومت، میدان متنازع فیه میان دین و فناوری، میدان انرژی خشونت آمیز ذهنیت فردی - است که چندین قرن اکتشافات بزرگ علمی در دوران مدرن بشارت آن را میدهند، همه گونه ارتباطی دارد.
ملت امکانها («رؤیای آمریکایی»)، کشور احتمالات که تفاوتها را در خود حل میکند؛ آمریکا، تکینگی تاریخی، فرهنگی کوانتومی، نسج جا - گاه است و همیشه بوده است. بریده از گفتمان (دودویی) اروپایی، آمریکا همیشه نمایندهی درهمآمیزی ذهنیت پیشاروشنگری و فناوری پساانسانی است که خود در انتظار وقوع آن است. در نتیجه، اگر نظریهی نسبیت خاص اینشتاین میتوانست تصریح کند که نور همزمان هم موجی شکل و هم ذرهای است، که نور همزمان هر دو حالت (این و آن حالت) است، این فقط تکرار فرمولی سیاسی است که به فرهنگ سیاسی آمریکایی از همان مبادی پیوریتینی آن جان داده است؛ یعنی، این هم زمان فرهنگ رستگاریبخش و هراس جنونآسا از عدم امنیت است. و اگر اینشتاین میتوانست بر علیه بینش مدرنیستی نیوتن و فراتر از آن در مورد جهان واقعاً موجود (جایی که اشیاء گسستهای که از هم فاصله دارند با هم اندرکنش انجام میدهند) و در این باب که ما در نسج جا - گاهی زندگی میکنیم که با سرعت نور حرکت میکند نظریهپردازی کند، این فقط تکرار آن چیزی بود که مدتها پیش در پیمان تأسیس ایالات متحده آمده بود. یعنی این «سرزمین نیک» (با کلماتی که در پیمان میفلاور[۱۵] آمده است) از همان آغاز تاریخی خود به مثابهی نسج به شدت دینی، به شدت متحد جا - گاه که با سرعت استعلایی نور (الاهیاتی) حرکت میکند، مجسم گردید. و اگر نظریهپردازان کوانتومی پس از اینشتاین توانستند نظریهپردازی کنند که تغییر انفجاری در فرهنگ کوانتومی به واسطهی «پدیدهی تونلزنی» روی میدهد که به موجب آن حفرههای پرپیچ و خم به ناگاه و به طرزی پیشبینیناپذیر در نسج جا - گاه پدید میآیند و تکینگیهای گذشته و آینده را به هم مرتبط میسازند، این دقیقاً همان چیزی است که امروزه در سیاست امپراتوری آمریکایی روی میدهد. در این جا، تکینگی (دینی) از گذشته (مبادی پیوریتینی سیاست مبتنی بر ایمان) اکنون مسیر خود را با تونلزنی به آینده گشوده است. پساانسانِ (سایبرنتیک) آمریکایی که انرژی خود را از احساسات بازمتولدشدهی پیشمدرنیتهی دینی گرفته است، به روی آیندهای گشوده میشود که در آن انگیزههای دینیِ نیاکانی بر روی نسج جا - گاهِ فناوری - فرهنگ که با سرعت نور (دیجیتالی) حرکت میکند جریان مییابد. اگر این امر متناقض، پارادوکسیکال و مبهم مینماید احتمالاً به آن دلیل است که آمریکا نخستین و قطعاً تنهاترین تظاهر «ایدهی کوانتومی» است که تحقق یافته است.
شتابگرفته از رویدادهای (به طرزی نمادین) عظیم ۱۱ سپتامبر، از امواج وحشت جنونآسا، و طلب خشونت رستگاریبخش که به واسطهی این از همپاشیدگی ناگهانی، این نقض مرزهای سلطه از سوی سیاست مطرح شده، حفرهای پر پیچ و خم در نسج جا - گاه امپراتوری آمریکایی گشوده شده است که دو تکینگی - بنیادگرایی دینی و میلیتاریسمِ سایبرنتیزهی جهانی - را در آن چه فیزیکدانان کوانتومی «جهانخطِ مشترک» (common world - line) مینامند، مرتبط میسازد. از نظر لفظی، شوک روانی ۱۱ سپتامبر - که رژیمی نومحافظهکار با برنامهی واکنش نظامی راهبردی پیشدستانه که از قبل آماده بود، به آن کمک کرده و آن را برانگیخته بود - نسج یکهی جا - گاه ذهن آمریکایی را از هم درید و موجب در همآمیزی خطیر دو ایدهی به ظاهر متضاد - آیندهگرایی فناورانه و نبوت دینی - گردید که تا آن لحظه فردیت خود را بر اساس شعائر مدرنیته حفظ کرده بودند. بلافاصله، انرژیهای انتقامجویانهی گذشتهی (دینی) از شکاف روانی ۱۱ سپتامبر بیرون ریخت تا در مادیت جنگ سایبرنتیکی و آگاهی صلیبی امپراتوری تجسم یابد.
همهی ما افسانهی دوران روشنگری را در مورد مرگ مفروض خدا میدانیم. اما باید اذعان کرد که آن داستان، افسانهی مرگ نیچهایِ امر قدسی در ذهن (روشنگرانهی) ما و همراه با آن پیروزی مفروض حق عقل بر فرقهگرایی دینی، خاص ویژگیهای تجربهی مدرنیستی متأخر اروپایی است. مانند بینش هگل در مورد عقاب مینروا که در گرگ و میش به پرواز درمیآید، ممکن است خدای عهد جدید در آگاهی اروپایی در عصر پیشرفت مرده باشد، دقیقاً از آن روی که تجسد جدید خدا، خدای عهد عتیق، که سیاست صلیبی خشونت رستگاریبخش و حاکمیت داخلی عدم امنیت جنونآسا را در هم میآمیخت، به واسطهی میثاق سیاسی آمریکایی زاده شد.
پس، دومین رستاخیز خدا همان سیاست واقعی امپراتوری آمریکایی است: تلاقی سرنوشتساز نبوتهای باستانی عهد عتیق با آیندهگرایی تمامطیف جنگ سایبر. این، ایدئولوژی بازمتولد شده است؛ و این بار، حکمفرمایان میثاق آمریکایی مصممند که آن را درست، بسیار درست انجام دهند؛ با سبکی از اقدام سیاسی - سیاستی زیربنایی مبتنی بر اقدام پیشگیرانه، سیاستی که فقط نیازهای فوری را برآورده میسازد، مداخلات نظامی پیوسته، آشوب پیوسته در حال افزایش، تحریکات رسانهای به قصد ایجاد وحشت جنونآسا در میان جمعیت داخلی که تنها چارهی آن خشونت رستگاریبخش است - سبکی از اقدام سیاسی که قربانیها و توسل آن به رهبری نابردبار و کاریزماتیک به شدت یادآور آن چیزی است که لئو لوونتال[۱۶]، نظریهپرداز مکتب فرانکفورت که در دههی ۱۹۴۰ و در تبعید مطلب مینوشت، به مثابهی راهبرد حتمی ایدئولوژیهای اقتدارگرا توصیف کرده است.
● وجد روحانی و ذهن آمریکایی
من معتقدم تلقی بینش دینی پروتستانی در سیاست آمریکایی به مثابهی فقط یک افزودهی مفید به جاهطلبیهای سیاسی/ نظامی آمریکایی به معنای آن است که نکتهی اصلی مغفول مانده است. انرژی محرک پروژهی امپراتوری آمریکایی اساساً دینی است نه سیاسی. اسطوره آفرینی حاکم آمریکایی آخرتگرایانه است. در بارهی «آخرالزمان» است. بینش اکیداً دینی آخرالزمان آن را به حرکت درمیآورد، نزدیکی لحظهی «وجد روحانی» آن را مجذوب میکند، یعنی لحظهای که بحران سیاسی خشونت، خرابی و ویرانیِ آرماگدونِ که در کتاب وحی پیشبینی شده آن را رها میکند، مشتاقانه خواهان بازگشت به خود و زبان آن زبان عهد عتیق به مثابهی افق روانی، افق عاطفی امپریالیسم آمریکایی است. به این دلیل است که بیشتر به واسطهی علاقهای روایی، عملیات حملهی اخیر سربازان نیروی دریایی در جنوب بغداد نام رمز «عملیات پلیموث راک» را به خود گرفت، که سربازان آمریکایی با کتابهای مقدس جیبی و استتارشده به جنگ میروند، و تلخی آن تصویر اخیر سربازان نیروی دریایی در تلویزیون که از پوکههای گلولههای توپ حوضچهی تعمید میساختند تا به قول خود، خود را «در روح پروردگار» تدهین کنند در حین نبرد در فلوجه هم از این روست.
هنگامی که نخستین مسافران - کلنی خلیج ماساچوست - در قرن هفدهم از اقیانوس آتلانتیک میگذشتند، خودآگاهی تاریخی ایشان، به راستی باستانی بود، نه مدرن؛ و آگاهی خود را بیش از ضرورت اقتصادی از متون انجیلی، به عبارت دقیقتر از ماتیو ۵:۱۴ میگرفتند که مبنایی انجیلی برای پیمان میفلاور مشهورِ جان وینتروپ بر روی عرشه کشتی در طول آن «مهاجرت بزرگ» فراهم میآورد که در آن وی از سرنوشت جمعی مستعمره به مثابهی ایجاد «شهری بر روی تپه» سخن میگفت. اینها مردم هجرتی انجیلی بودند که جغرافیای روانی آنها مانستهای از مرتبهی چهارم بود: واقعیت مجازی نمادینی که در واقعیت مصداقی به جز تکرار خود در کتاب مقدس نداشت - نشانهای کلی که بیش از هر چیز دیگر از صداهای دانیال و ماتیو، دیوهای هفتسر کتاب وحی، چهار دیوی که از اقیانوس دانیال برمیخیزند، انباشته شده بود.
دوباره به گفتمان پیمان میفلاور گوش کنید، این نطق اولیهی امپراتوری که لفظ به لفظ به گفتمان سیاسی حاکم آمریکایی مبدل گشت، از احضار مجدد روح پیوریتنیسم دانیل وبستر به مثابهی ذات «جمهوری اخلاقی» آمریکایی به مناسبت صدمین سالگرد «نخستین برخورد» در پلیموث راک(۲) تا سخنرانی گتیسبورگ لینکلن، تا سخنرانی روز نخست کندی، تا نطق سیاسی نیکسون، ریگان، و بوش پدر و پسر و احتمالاً پسر بعدی.
برای این که ما باید تصور کنیم شهری بر روی تپه خواهیم بود، نگاه همهی مردم به ماست؛ پس اگر در این کاری که بر عهده گرفتهایم با خدای خود بدعهدی کنیم و بدین ترتیب موجب گردیم که او کمک فعلی خود را از ما دریغ دارد، در جهان به داستان و درس عبرتی تبدیل خواهیم شد، دهان دشمنان را باز خواهیم کرد تا در بارهی راههای خدا و تمام تلاش ها برای خدا، بد بگویند؛ چهرهی بسیاری از بندگان شایستهی خدا را شرمناک خواهیم کرد و موجب خواهیم شد تا دعاهای آنها به نفرین بر ما تبدیل شود تا از سرزمین نیکی که به سوی آن رهسپاریم، ناپدید شویم(۳).
نه فقط آرزوی شهری بر بالای تپه بودن، بلکه چیزی دیگر نیز در کار است، چیزی که در هالهی برانگیزانندهای که عبارت «شهری بر بالای تپه» را احاطه کرده، کمتر به آن توجه شده است. دوباره آن تفأل شوم را به یاد آورید: «اگر با خدای خود بدعهدی کنیم... در جهان داستان و درس عبرتی خواهیم شد» - ترس از شکست، شک کامل به خود، درونمایهی شرمی بالقوه و شر و نفرینهای بالقوه.
در نطق پیمان میفلاور دو آمریکا حاضر است: آرمانشهر جمهوری آمریکایی که بسیار از آن سخن گفته شده است و همچنین تصویری انجیلی از هبوط - جهانی هراسان از شرم و نفرین، مکاشفهی ویرانی همراه با رویگردانی خدا از این «سرزمین نیک». بدین ترتیب، داستان آشنای بهشت عدن آمریکایی - آمریکا به مثابهی میثاقی دینی که با تصویری از خود به مثابهی «شهری بر بالای تپه» نشان داده میشود - در مرحله اول به کشور ستمکار و وهمآلود گوتیک آمریکایی (American Gothic) تبدیل میشود. گفتمان سیاسیای که آمریکا را به مثابهی «شهری بر بالای تپه» احاطه کرده و از همان نخستین لحظهی ادای خود با عریانترین نشانهی عدم امنیت جنونآسا لکه دار شده است، درست در زیر سطح روانی خود شکافی آشکارناپذیر دارد؛ یعنی، ترسی قریبالوقوع از فاجعهای که در انتظار آن «مردم برگزیده» است که به شرایط میثاق دینی پایبند نبودهاند.
در نتیجه، حتی قبل از آن که پیوریتینها در پلیموث راک از کشتی پیاده شوند، کد سیاسی آمریکایی، محکم در جای خود قرار داشت. این فرهنگی سیاسی بود که به طور دیالکتیکی با اسپاسمهای کدهای اصلی ظهور و سقوط، خشونت رستگاریبخش و عدم امنیت جنونآسا، تشنجهای «روح جنگ» و کاهلی آمیخته با حس مالیخولیایی اعتقاد به سرنوشت، مقید شده بود(۴). اما اگر چنین باشد، آیا داستان میثاق آمریکایی تداوم داستان بسیار قدیمیتر ظهور و سقوط تجربهی کیهانی نیست؟ آیا نیایش پیوریتینی پیمان میفلاور نشان نمیدهد که پروژهی تاریخی واقعی آمریکا بر اساس کفایت پاسخ آن به مسئلهی رستگاری، ظهور و سقوط میکند؟ در این حال، احیای سیاست مبتنی بر ایمان در قرن بیست و یکم بیشتر بازگشتی مؤمنانه به سوی آن مسئلهی سیاسی است که در بنیان رؤیای آمریکایی قرار دارد - رؤیای باستانیتر میل به رستگاری که خمیرمایهی آن ترس از اخراج است - و کمتر نمایانگر لحظهی گسیختگی آمریکا از خود - انگارهی خویش به عنوان یک تکنوفرهنگ سکولار است که با سرعت تجارت در حرکت است. و اگر ایالات متحده هرگز نتوانسته است از ریشههای نیاکانی خود در اسطورههای رستگاری جهانشناسانه بگریزد، این نشان میدهد که آیندهی سیاسی آن ممکن است مبتنی بر متافیزیک متداومتر تجربهی کیهانی باشد که در میان خصوصیات فرهنگ آمریکایی معاصر قرار دارد: وجودشناسی (رستگاریبخشِ) آن، معرفتشناسی (مبتنی بر ایمانِ) آن، سازمان سیاسی (خداسالارانهی) آن، زیباشناسی («فرهنگ زندگیِ») آن. در محیط سیاسی آمریکایی فعلی، شبح جهانشناسی، مسائل جهانیسازی و پیامدهای آن را برای جهانی چندملیتی در محاق فرو برده است.
شگفت آن که ایالات متحده، این نوک پیکان خودخوانده و بسیار مطمئن به خودِ مدرنیتهی فناورانه، آن گونه که فیلسوف کانادایی، جرج گرانت، گفته است گویی در عصر پیشرفت متولد شده است و در شکلی از آگاهی ریشه دارد که انجیلی، به شدت معنوی و منضبط است و در لحظهی نخست به صرفهجویی، درستی اخلاقی، کار منظم، و سپس به تمام زیادهخواهیهای خشونت رستگاریبخش و عدم امنیت جنونآسا، جذبهی مصرفکنندگی و کشمکشهای ناشی از بدهی بیش از حد تسلیم شده است. شاید مانند نظریهپردازی فوکو در بارهی مرگ نمایش در «این یک لوله نیست»[۱۷]، مسافران پیوریتین هرگز واقعاً از آتلانتیک نگذشته باشند. شاید ایشان در ذهن خود همیشه با بنی اسرائیل که از چنگ فرعون بدکار گریختند یکی بودند: نه فرعون مصری، بلکه بازگشت سلطنت در انگلستان و به همراه آن فرو رفتن کلیسای انگلیکان در ارتداد شعائر و اعادهی سلسله مراتب دینی. آنها پناهندگانی از یهود بابل در دنیای جدید بودند که قصد اجرای مجدد آن چیزی را داشتند که باربارا تاچمن[۱۸] مورخ آن را به مثابهی ذات شور و شوق کرامولی توصیف کرده است - «قدرت کتاب مقدس و شمشیر»(۵). من معتقدم آن چه در پلیموث راک به ساحل آمد، سایهی هشداردهندهی «آخرین مرد» زرتشت نیچه بود - روح کاملاً مسلح خشم نیچهای: جماعت دینی تبعیدشدهای که از تعقیب در انگلستان و لاابالیگری در هلند میگریخت، جداییطلب، در همآمیخته با روحیهی صلیبی نخبگان دینی و بالاتر از همه از نظر جنسی و در رابطه با بدن منحرف. تأسیس آمریکا هرگز واقعاً (به طور انحصاری) مربوط به اقتصاد سیاسی سرمایهداری نبود، بلکه به اقتصاد دینی شهوانی مربوط بود: نگرشی خشک و عقدهای به بدن که تصورات عهد عتیق را به هوس بدن تفسیر و بدنهای زنان، راندهشدگان و مردم بومی را به طرزی مهاجمانه کنترل میکند. جداییطلب، رنجیدهخاطر، سخت شده در سندان آهنین مبارزات دینی اروپایی، پرشده با روح برگزیدگی معنوی، عقدهدار تا حد انحراف جنسی و سرکوب شهوت بدن، پیوریتین ها به ساحل رسیدند، همانند تصویر آخرت - بینشی سخت و سرد از آخرالزمان - تنها در انتظار بخت خود برای تمام کردن تعبیر تاریخی.
اکنون دربارهی مبادی سرمایهداری تجربهی آمریکایی بسیار سخن گفته شده است، اما دربارهی مبادی استثناگرایی آمریکایی در جغرافیای روانی عهد عتیق کمتر گفته شده است. همان جملاتی که افق رؤیای آمریکایی را مشخص میسازند - «پیمان آمریکایی»، «شهری بر بالای تپه» - نشان میدهند که گفتمان سیاسی حاکم بر آمریکا در دودوییهای عهد عتیق بیان شده است. من معتقدم هر چیز دیگری در حال حاضر از این امر مشتق شده و چرخش بنیادگرایانهی معاصر را به سوی آن بینش بدوی روح نیهیلیسم پیوریتین که در خلیج پلیموث از دریا بیرون آمد، موجب شده است. توسل جرج دابلیو بوش به «گسترش آزادی در تمام جهان» کنایه از آگاهی تبلیغی است، درست به همان طریق که جنبش «فرهنگ زندگی» در ذهن آمریکایی، سنتی پیوریتینی را بیدار میکند که به همین اندازه نابردبار و انضباطگراست.
خرد سیاسی که برای یک لحظهی کوتاه تاریخی و به زحمت از تعقیب مذهبی و فرسودگی ناشی از جنگهای بیپایان دینی در اروپا جان به در برده بود، اکنون به درستی در محاق فرو رفته است و دوباره به مثابهی زبان مکاشفهای احکام آخرتگرایانهی دینی تلقی میشود. سنت پیوریتین، اگر از منظری نقادانه و لیبرال به آن اندیشیده شود، لحظهای مداوم اما اپیزودیک را در ذهن آمریکایی نمایش میدهد که نیروهای واکنش از سکوت قلبهای بسیار و سرشار از رنجش به احساس عمومی تعصب و فداکاری- شاهد پیوستگی عمیق تجربهی تاریخی «فرهنگ واکنش شدید» آمریکا -، شبح ایدئولوژیک مککارتیسم، سیاست تعقیب نژادی، تعقیب صنفی، تعقیب جنسی، یا مبارزات اخیر ضد تروریستی که در منشور میهن پرستانهی آمریکا به قانون تبدیل شده است، تبدیل میگردد. اگر از سوی لیبرالِ دیالکتیک خرد بنگریم ممکن است چنین باشد، اما بر اساس تبارشناسی سیاست امپراتوری آمریکا، من باور نمیکنم که این نظریهپردازی بسندهای برای دورانی باشد که در آن زندگی میکنیم.
ما باید دوباره و با دقت به آن چه پیوریتینها باید میگفتند گوش کنیم، زیرا من معتقدم سخن ایشان عقیدهی بنیادی سیاست معاصر آمریکایی است. [اما] نه در جزئیات آن - دعوت ایشان به صرفهجویی، انضباط نفس، و جداسازی جسمانی زیر پوشش سرمایهداری مصرفکننده و جامعهی تماشاگران ناپدید شده است. امروز، «آخرین مرد» نیچه به سوی تهی دیجیتالی میشتابد که به طور الکترونیکی به آیپودها، آیام و اعضای مصنوعی برای مصرفکننده وصل شده است؛ قلاب شده به تصاویر پورنو، صابونها، جراحیهای زیبایی، و تلویزیون فاکس؛ پناه گرفته در برابر تلویزیونی با صفحهی بزرگ، صدای بلندگوها تا آخر؛ در سکوت، مبهوت گزارشهای رسانهای از شکار، دستگیری، و حبس، شاید هم شکنجهی تروریستها؛ و اخلاقاَ خشنود از این که در صحنههای خشونت نظامی همیشه با دشمنی تصادفی رویاروی میشود.
اما با این همه، کدهای بنیانگزار عمیقتر هستند: روح پیوریتینیسم ناپدید نشده است. روح پیوریتینیسم، برانگیخته از نشانههای روانی کلاسیک رنجش نیچهای - «کسی باید بهای ناراحتی مرا بپردازد» - ، ممکن است حتی تشدید شده باشد. گفتمان استثناگرایی - آمریکا به مثابهی شهری بالای تپه که از آغاز مانند اکنون با پیمانی مقدر با خدا همعهد شده است - ذات خودآگاهی سیاسی آمریکایی است. آن را هر چه میخواهید بنامید - رؤیای آمریکایی، پیمان مؤسس، «امپراتوری رستگاریبخش» - این گفتمان، جانبخش استثناگرایی اخلاقی است که اگر (بر اساس ایمان پیشینی به نظریات سیاسی متأخر کارل اشمیت و جیورجیو آگامبن)(۶) توجیهی برای درستی اخلاقی قدرت سردِ اجرایی امپراتوری در تعیین این امر فراهم آوَرَد که چه کسی موضوع زبان استثناست و چه کسی نیست، این نباید توجه ما را از ماهیت ذاتاً دینی دعوت آمریکایی دور کند؛ نظر ما را از یگانگی آن در پیوند روایتی ذاتاً عهد عتیقی از مسیحیت با روایتی جمهوریخواهانه از سیاست نومحافظهکارانه در تجربهی «جمهوری اخلاقی» هم نباید دور کند. توسلات فعلی به سیاست مبتنی بر ایمان، سیاست عمومی مبتنی بر ایمان، حکومت، تجارت، علم، آموزش مبتنی بر ایمان چیزی یکسره جدید را در گفتمان سیاسی آمریکایی نشان نمیدهد، بلکه بازگشتی است به سوی وحدت نخستین گفتمانهای ذاتاً تبلیغی - علم و باور دینی، حکومت و ایمان - که ذات پیمان جدیدی است که آمریکاست. در گفتمان آمریکایی، متضادهای واقعی وجود ندارند، فقط الگوهایی وجود دارند که در تنشی خلاق با یکدیگر تلاقی میکنند.
با انتخاب مجدد جرج دابلیو بوش، تلقی پیوریتینی آمریکا به مثابهی شهری بر بالای تپه، تجلی خود را در علاقهای تجدیدشده به زبان مسیحیت صلیبی - نظامی مییابد که از نظر اخلاقی دوباره احیا شده و از نظر تاریخی فرافکنانه است. مثلاً در هوملند (الکترونیکی) آمریکایی، بینشهای الاهیاتی «مسیحیت خواستار بازگشت به اصل»(۷) ناگهان با تعاملات رستگاریبخش بیپایان، از نظریهپردازیهای دینی خاص در باب «حکومت خدایی»(۸) و «فرقهگرایی»(۹) به مکاشفهی آرماگدون پشت سر نهاده شده سرچشمه میگیرند. سیاستمداران، اغلب آنها، به پیمان (الاهیاتی) پایبندند. در لفظ. رئیس جمهور بوش، خطاب به پت رابرتسون[۱۹) از باشگاه ۷۰۰ [۲۰] خود را «تقدیرگرای هزارهای»[۲۱] خواند(۱۰). تصور میشود که رئیس جمهور بوش در تضاد با دیگر اردوگاههای جنگ در آن چه «مسیحیت طرفدار بازگشت به اصل» نامیده میشود (طرفدار بازگشت به اصل، زیرا به قدرت و عمل مسیحیت در تغییر هویت شخصی و تغییر سیر تاریخ با تحمیل خشونتهای انجیلی عهد عتیق بر جامعهی آمریکایی باور دارد)، به لحظهی وجد روحانی اعتقاد دارد - ظهور دوم مسیح که با مجموعهای از رویدادهای سیاسی که در عهد عتیق پیشبینی شده و مشهورتر از همه اتحاد مجدد اسرائیل و بازسازی معبد سلیمان بر روی کوه هیکل رقم خواهد خورد. تصور میشود که او در کنار نزدیکترین مشاوران خود در کاخ سفید، مدعی است که موضع تاریخی اجرایی منحصر به فرد او تاریخ رستاخیز دوم را که مدتهاست پیشبینی شده، در زمان حاضر محقق خواهد ساخت. در واقع برخی از مسیحیان بازمتولدشده، رئیس جمهور بوش را نشانهی نخبگان برگزیدهی خدا میدانند، نشانهی آمدن آن لحظهی وجد روحانی که مدتها انتظار آن را کشیدهاند و شقاق پیشبینیشده میان نخبگان متعالی مسیحی و انبوه بسیارانی که «پشت سر نهاده» خواهند شد.
به این دلیل است که من معتقدم در شرایط فعلی اعتراض عمومی بر علیه سرکوب تضمینهای سنتی حقوق مدنی در قانون اساسی به نفع سیاست مبتنی بر ایمان و قدرت انضباطی، چندان ممکن نیست. با ایدئولوژی بازمتولدشده، گفتمان عرفی استثناگرایی آمریکایی به مثابهی چیزی زاید بر ذات اساساً دینی ذهن آمریکایی ناپدید شده است. در این جا، بینش رستگاریبخش که از بیان خود با عبارات اکیداً دینی سر باز میزند و به طور کامل با واژگان سیاسی ضروری برای گسترش امپراتوری ترکیب میشود، جای پروژهی کانتی را به گفتمان سیاسی آمریکایی میدهد.
اگر ایراد گرفته شود که این پدیدهای موقتی است، یادآوری خواهم کرد که روح وجد روحانی همیشه ترانهی مانای هوملند آمریکایی بوده است. آن را هر چه میخواهید بنامید - باور پولادین پیوریتینهای نخستین که خود را کمتر بنیانگزار یک مستعمرهی سیاسی جدید و بیشتر بنیانگزار لحظهی تجدد رستگاریبخش میدانستند، نیایشی دیگر در ربع نامسکون، پیمان دینی کهن (آمریکا به مثابهی اورشلیم)؛ احیاگرایی پروتستانی در اصول دینی جنگلهای دورافتاده در آمریکای قرن هجدهم و نوزدهم؛ یا آن اشارات به امپراتوری در مناجات سرنوشت آشکار[۲۲] تا آراء معاصر در باب امپراتوری رستگاریبخش - آمریکا همیشه جهانی ذاتاً دینی بوده که در پوستهی فناوری پیچیده شده است. در نتیجه، آیا ممکن است که در لحظهی سیاسی معاصر، استثناگرایی آمریکایی که بر امپریالیسم سیاسی سنتی مبتنی است کمتر از تلاش خشونتآمیز برای تشدید بحران عینی بینالمللی لازم برای وحی انجیلی، برای لحظهی وجد روحانی، قابل درک باشد؟
● پیوریتینهای خونآشام
در این جا سنگی است که پای مطرودی چند لحظهای بر آن فشار آورده است؛ و سنگ مشهور میشود؛ ملتی بزرگ آن را در گنجینهی خود حفظ میکند؛ غبار آن را چونان چیزی مقدس در میان خود تقسیم میکنند. (الکسیس دوتوکویل، دموکراسی در آمریکا)
نظریهپرداز سیاسی مایکل ای. واینشتاین[۲۳] در پژوهش درخشان خود در بارهی فلسفهی کلاسیک آمریکایی به مثابهی جستجویی اخلاقی، ربع نامسکون و مدینه(۱۱)، این تز تشخیصی را دربارهی منطق بنیادی جامعهی آمریکایی مطرح ساخت. از نظر واینشتاین، ذهن امریکایی همیشه میان دو حد در نوسان بوده است - میان «روح جنگ» و «روح کاهلی». در این جا استثناگرایی آمریکایی ریشه در آگاهیای دارد که از نظر کلاسیکی شکوفا گردیده و میان «روح جنگ» خروشانی (که آن گونه که دو توکویل ذکرکرده است با کتاب مقدس در یک دست و تبر در دست دیگر، عازم فتح برهوت قارهای است) و ترس جنونآسا از انحلال قریبالوقوع مرزهای خود (که با شک به خودِ مالیخولیایی افزون گردیده است) در رفت و برگشت است. پس از بررسی اختلاف اساسی میان طبیعتگرایان آمریکایی - جان دیویی[۲۴] و جرج سانتایانا[۲۵] - و ویتالیستهای آمریکایی - جوشیا رویس[۲۶] و سی. اس. پیرس[۲۷] - که ارادهی معطوف به پراگماتیسم ویلیام جیمز[۲۸] واسطهی فلسفی ایشان است، واینشتاین میپرسد آیا ذات تجربهی آمریکایی هستیشناسی «نفرت از وجود» نیست - که با تظاهرات پرخاشگرانهی کنشباوری دیوانهوار بر روی واقعیت ترس جنونآسا پوشانده شده است. آن گونه که واینشتاین میگوید:
«امروزه چالش روح مدرن گذر از آزمون بیماری جهانی نیچه است. فرهنگ آمریکایی که آخرین پایگاه فردگرایی غربی است، با نفرت از وجود خود آن گاه که پردههای پارسایی از آگاهی ایشان برداشته میشود، از بینش نیچهای میگریزد. در میان فیلسوفان کلاسیک آمریکایی فقط ویلیام جیمز به پدیدارشناسی روح نیچهای نزدیک شد اما از ترس انعکاس هراس جنونآسای خود عقب کشید و تصمیم گرفت مردم دیگر را به سوی ارادهی معطوف به باور بخواند(۱۲).
امروزه بزرگترین بیماری تجمع ضعیفان در مجموعههای سازمانیافتهای است که ضعیفان سازماننایافته را لگدمال میکنند.... امروزه حسی تقریباً عمومی از رنجش در آمریکا وجود دارد، ارادهای معطوف به انتقام از جانب بسیاری از افراد. این حس زندگیِ در حال افول، آن گونه که در تحلیل نیچه پیشبینی میشود، تلخیای را که آغلب آشکار است، اما حتی بیش از آن، پارسایی شکنندهای را پنهان میسازد(۱۳).
اندکی بر فهم واینشتاین از مبنای اخلاقی استثناگرایی آمریکایی به مثابهی «پارسایی شکننده» و «نفرت از وجود» تأمل کنیم؛ آیا ممکن است پیوریتینهای پیمان میفلاور با خودآگاهی شدید خویش به مثابهی پیامبران عهد عتیق، که به قول خود درگیر «مهاجرت بزرگ» از آبهای بحر احمر جدید - آتلانتیک - هستند و از فرعون بدکار (بازگشت سلطنتطلبان به انگلستان) گریختهاند، چیزی متفاوت، چیزی مهیبتر از نظر آثار خود برای رؤیای «آخر زمان» به همراه آورده باشند؟ قبل از «تلخی» و «پارسایی شکننده» که آخرین مرد نیچه را در عصر «زندگی در حال افول» معاصر مجسم میکند، آیا پیمان میفلاور به زبان بسیار برونزمینی، برونتاریخی، برون شرعی عهد عتیق، زبانی با واژگان خونآشامان، زبان مالکیت روح بر بدن و با عواطف شدید تبعید، رنجش، انتقام و خوشبینی بیان نشده بود؟ پیوریتینها از اقیانوس آتلانتیک گذشتند یا از بحر احمر؟ مهاجرت بزرگ چه بود؟ آیا ایشان به راستی در خشکی آمریکا پیاده شدند، یا آمریکا همیشه برای ایشان چیزی واسطه، طیفگونه، ابزاری مادی، مهاجرتی بزرگ در راه رسیدن به سوی خانهای با خدایی صالح بود؟ آیا با پیوریتینها ما ناگهان به چرخشی در زمان به سوی جغرافیای روانی بیگانگان عجیب دچار نیستیم؟
ما این را میدانیم. شاید نظریهپردازان اجتماعی مانند ماکس وبر بعداً از همگرایی مناسب سنن کاری پیوریتینها - انضباط، صرفهجویی، کار سخت - با کیفیات اخلاقی لازم برای حمایت از سرمایهداری به مثابهی پروژهای تاریخی به محض آن که از لنگر اخلاقی پرستش دینی رها شد، سخن گفته باشند. این، به یقین بسیار، قلمروی دینی - سرمایهداری اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری ماکس وبر است. اما شاید اکنون بتوانیم با کمک ادراک فرهنگی قرن بیست و یکم، تغییر خونآشامانهی کوچک اما مهمی در نظریهی مشهور وبر به عمل آوریم. آیا ممکن است سرمایهداری آمریکایی زایدهی مستقیم تکانهی دینی متقدمی (یعنی ضرورت دوگانهای که نخست از هر چیز مهاجرتی بزرگ بسازند و آن چه بعداً نیچه «عبور»، «قمار»، عبور از «هاویه» نامید) و ارادهی معطوف به هیچسازی باشد که نیروی خود را از «نفرت از وجود» گرفته است که ذات جغرافیای روانی پیوریتین بود - نفرت از بدن، نفرت از طبیعت، نفرت از اروپا، نفرت از برقراری مجدد شعائر و مراسم در پروتستانتیسم، نفرت از خود زندگی. مدتها قبل از تأملات پساساختاری بارتز[۲۹]، دریدا[۳۰]، ایراگاری[۳۱]، لیوتار[۳۲]، پیوریتینهای پیمان میفلاور نخستین نشانهشناسان تجربهی آمریکایی بودند، تجسم نبوی آن چه از جامعهی «نماد جهانی» مراد میشود. هویت جمعی پیوریتینیسم چنان درهمآمیخته، چنان بسته، خود تقویتگر، اینهمانگویانه، در تبادل نمادی خود چنان دایروی، چنان از نظر عقدههای انضباطی خود دچار انحراف جنسی، چنان خرافی و کیهانشناسانه بود که فقط میتوانست یک نتیجهی ممکن داشته باشد - گسترده شود تا نسج جا - گاه را پر سازد، یا از روی این زمین نابود شود. در تصور آخرتگرایانهی پیوریتین، باید دستور زبان شیوهی آمریکایی را کشف کرد، که یا ارادهی معطوف به امپراتوری آن - اعم از امپراتوری مقدسی که با پیمان دینی «امپراتوری رستگاریبخش» تعریف شده است یا «امپراتوری رستگاریبخش» با جاهطلبیهای قطعاَ جدیدتر امپریالیستی - موفق میشود، یا به فاجعهی ناپدید شدن از سطح زمین دچار میآید. میان خشونت رستگاریبخش و هراس جنونآمیز وساطتی ممکن نیست. در آیندهگرایی پیوریتینی، آمریکا یا مادهی سرکش فضای زمینی و گوشت جسمانی را منقاد زبان معادشناختی آخرالزمان میکند یا از میان میرود.
در واقع با وجدان نیک پروتستانی بود که اخلاق پیوریتین نابودی مردم بومی و تملک زمینهای نیاکانی ایشان را توجیه کرد. پیوریتینها به عنوان بنیانگزاران خودخواندهی اورشلیم جدید، چیزی را ایجاد کردند که به سرعت به الگوی مستعمراتی آمریکایی برای شیطانیانگاری مردم بومی در جهت نفی رادیکال - هیچ ساختن ایشان - قبل از رها ساختن ایشان ابتدا از سرزمینها و سپس از زندگیشان تبدیل گردید. هر چند سرخپوستان جنوب شرقی(۱۴) در ماساچوست نخستین قربانیان جنگ صلیبی پیوریتینها بودند، آن چه میتوان مدل پیوریتینی نامید به سرعت و با سبعیتی کلینیکی از سوی نظامیان آمریکایی بر علیه تمام ساکنان بومی جزیرهی لاکپشت به کار گرفته شد. مضحک آن که خشونت رستگاریبخش و هراس جنونآسا ممکن است اروپاییترین شکل نیهیلیسم - «هوشیاری غولآسای» بلیک[۳۳] - را در ذهن و قلب پیوریتین وارد کرده باشند. با پیوریتینها، آن چه بعدها نیچه به مثابهی بیماری آشکارا اروپایی تشخیص داد - انسان - از آتلانتیک گذشت تا انتقام خود را در نیوکانان از آمریکاییها بگیرد. در آن روز در سال ۱۶۲۰ میلادی، هنگامی که روح پیوریتین در پلیموث راک از دریا برخاست، چیزی بسیار باستانی در داستان خشم انسانی، چیزی بسیار تلخ، سرسخت و همهگیر، تشنهی انتقام، خود را بر مردمی که هیچ تصور بدی نداشتند، بر حیوانات و بر سرزمین جزیرهی لاکپشت تحمیل کرد. من ادعا میکنم که پیوریتینها در فراسوی جهانشناسی دینی خاص خود در عین حال حاملان ناآگاه ذرهی مهمی از متافیزیک اروپایی نیز بودند - روح نیهیلیسم انتقامطلب - که در جنگهای صلیبی، زبان رستگاریخواهانهی آگاهی تبلیغی پروتستانی، آن را مستقیماً به «این سرزمین خوب» آمریکا تزریق کردند.
در نتیجه تلقی جان وینتراپ از آمریکا را به مثابهی «شهری بر بالای تپه» میتوان ذات فتح یا نابودی دیالکتیکی آمریکایی - متافیزیک روح جنگ و عدم امنیت جنونآسا - دانست. در این جا سرانجام مردمی مهاجر در عزیمت بودند که میخواستند وجود خود را بر وضعیتی متافیزیکی - روح خونآشام پیوریتین - مستحکم کنند، مردمی که اروپایی نبودند، قطعاً به طور کامل انسان نبودند، هرگز فئودال یا مدرنیست نبودند، شاید به طرزی غریب پساانسان بودند. مانند اعترافات اگوستین در باغ کاسیاسیوم که ارادهی معطوف به باور سرانجام تثلیث اراده، احساس، عقل مسیح را در گوشت ذهنیت او در هم آمیخت، اعتراف پیوریتین هم راه خود را در شخصیت آمریکایی گشوده است: خود زندگی به مثابهی مهاجرتی بزرگ - «عبور» از بدن طبیعی به سوی بدن زیستژنتیکی، اما در عین حال عبور از بدنهای اقتصاد، طبیعت، جامعه، سیاست، این قلمروهای شهوانی امپراتوریِ در حال گسترش، در جستجوی لطف رهاییبخشِ خشونت رستگاریبخش. آن چه در پلیموث راک از دریا بیرون آمد، منادی روانی فرهنگ سیاسی مبتنی بر ایمان آمریکایی بود: روحی انجیلی که با احساس انضباط و انتقام در هم آمیخته است، و در نفرت خود از وجود همان قدر بیجانشین است که در برانگیخته شدن با آرزوی رهایی از جهان گناهآلود.
من معتقدم این روح بدوی خونآشام - رستگاریبخش، خشن، برونزمینی در جاهطلبیهای معنوی خود، غرقه در قربانیهای خونین عهد عتیق - همان روح خونآشام پیوریتین است که بار دیگر از طریق گفتمان سیاسیِ سیاست مبتنی بر ایمان سر میزند. در این جا ایمان تبآلود «پارسایی شکننده» را کنار میزند. «تلخی» فردی در مجموع زیر پوشش جنبش «فرهنگ زندگی» پنهان میشود. «نفرت از وجود» به آگاهی تبلیغی «امپراتوری رستگاریبخش» تبدیل میشود. نشانههای خونآشام پیوریتین بسیارند: از ایمان بنیادگرا به «تقدیرگرایی هزارهای» تا پیمان جدید میفلاور؛ از زبان جاری امپریالیسم صلیبی تا باورهای پیوریتینی به کاربرد ضروری خشونت رستگاریبخش بر علیه بدن، به ویژه بدنهای یاغی زنان ویژه، ساحرگان و جادوگران. نشانههای روح به وجد آمدهی پیوریتینیسم انضباطگرا در همه جا هستند. از خلسهی هذیانآلود کاخ سفید با رؤیاهای آرماگدونی تا خلسهی اخلاق پروتستانی جدید، زندگی عمومی در کنار روح خونآشام پیوریتین به مثابهی آیندهی سیاست مبتنی بر ایمان جهتی از زمان را مجسم میسازد که رو به گذشته دارد.
ذات اخلاقی غرور ناشی از پیروزی آمریکایی در همین جاست. امپراتوری آمریکایی، که شاید به طور عینی - راهبردی - به دلیل بدهی بیش از حد اقتصادی، گسترش نظامی بیش از حد و گستاخی رسانهها در حال افول سریع باشد - ممکن است در عین حال فقط در نوزادی خود باشد، و دلیل آن همین است. زمانی نیچه از مخلوق غریبی یاد کرد که ما آن را به دلیل تمام رنجش، سبعیت، پارانویا و بتها، به دلیل تمام وحشت جنونآسای آن از هاویهی درونی و مبارزهی نومیدانهاش بر علیه قفس آگاهی اخلاقی خود، انسان مینامیم؛ این یک اراده بود، یک پیشرَوی، و «جز آن هیچ». خدایان پانتئون با دمی دست کشیدن از بازی خود دریافتند که با زایش «انسان، زیاده انسان» چیزی اساساً نو روی داده است. اما در این صورت، نیچه همیشه نخستین فیلسوف ذهن آمریکایی بوده است. اگر میتوانست پیشبینی کند که او را فقط پس از مرگش میفهمند، شاید درمییافت که دلیل این امر آن است که تأملات وی در بارهی «آخرین انسان» به مثابهی برآمد نهایی ارادهی معطوف به قدرت فقط در سایههای امپراتوری آمریکایی در قرن بیست و یکم واقعاً فهمیده میشود. به همین نحو، همزاد فلسفی نیچه، رنه ژرار، میتوانست به شیوایی و صداقت هر چه تمامتر در بارهی «خشونت قربانی»(۱۵) بنویسد، زیرا او نیز حس میکرد اغتشاش خشونت رستگاریبخش همراه با اپیزودهای سبعانهی «قربانی کردن» و «خشونت قربانی» به مثابهی «آخر الزمان» آرماگدون ظهور خواهد کرد. «آخرین مرد» نیچه و «خشونت رستگاریبخشِ» ژرار، غریبه در زمانهی خود، کوچنده از تاریکی تخیل روشنفکرانه، تپاخترهای روانی قدرتی باقی میمانند که به مکاشفهی اجتماعی آخرتگرایی پیوریتین اشارت دارند که زمانی به شکل سیاست مبتنی بر ایمان رستاخیز کرد.
نویسنده: آرتور - کروکر
مترجم: ابوالفضل - حقیری قزوینی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از Ctheory.net
پی نوشت نویسنده:
۱. Wayne Madsen, "Texas to Florida: White House - linked Software Operation Paid for ۰۳۹;Vote Switching۰۳۹; Software." Available online at: http://www.onlinejournal.com/Special_Reports/۱۲۰۶۰۴Madsen/۱۲۰۶۰۴madsen.html
۲. Daniel Webster۰۳۹;s Plymouth Oration. Available online at: http://www.dartmouth.edu/~dwebster/speeches/plymouth - oration.html
۳. John Winthrop۰۳۹;s City Upon a Hill, ۱۶۳۰. Available online at: http://www.mtholyoke.edu/acad/intrel/winthrop.htm
۴. برای تبیینی عالی از مهاجرت تفکر سیاسی آمریکایی میان روح جنگ و بیعاطفگی نگاه کنید به
Michael A. Weinstein, The Wilderness and the City: American Classical Philosophy as a Moral Quest, Amherst: The University of Massachusetts Press, ۱۹۸۲.
۵. Barbara W. Tuchman, Bible and Sword: England and Palestine from the Bronze Age to Balfour, New York: Ballantine Books, ۱۹۸۴.
۶. Carl Schmitt, The Concept of the Political, translation, introduction and notes by George Schwab, New Brunswick, New Jersey: Rutgers University Press,۱۹۷۶. Giorgio Agamben, Homo Sacer: Sovereign Power and Bare Life, trans. By Daniel Heller - Roazen, Stanford, California: Stanford University Press, ۱۹۹۸.
۷. برای تبیینی عالی از بینش مسیحیت بازساختگرایانه، نگاه کنید به
Robert Parsons, "Christian Reconstruction: A Call for Reformation and Renewal." Available online at: http://atheism.about.com/od/reconstructionist/
۸. برای تبیین مؤید از اصول دینی «حکومت خدایی» نگاه کنید به
Jay Rogers, "What is Theonomy? Available online at: http://www.forerunner.com/theofaq.html.
برای تبیینی انتقادی از سیاست حکومت خدایی، نگاه کنید به:
Available online at:
http://www.geocities.com/Athens/Academy/۲۸۵۰/Theonomy.html
۹. D.G. Tinder, "Denominationalism." Available online at: http://mb - soft.com/believe/text/denomina.htm
۱۰. برای تأمل انتقادی بر پیامدهای سیاسی premillenial dispensationalism نگاه کنید به:
http://www.gsenet.org/newsstnd/rch.php
۱۱. Ibid; Weinstein, The Wilderness and the City.
برای تبیینی قانعکننده از فلسفهی کلاسیک آمریکایی به مثابهی پاسخ مداوم به «مرگ خدا در غرب» نگاه کنید به
Chapter ۷, "American Philosophy and Modern Individualism," (pp.۱۲۹ - ۱۵۶)
۱۲. که واینشتاین ادعا میکند که تفکر آمریکایی که آرمان جمعی «جامعه» را به جای خدا نشانده است، در «توسلات متوالی برای رهایی جامعه و... انتقادهای مشابه از روح جنگ بیان میشود» (ص. ۱۳۶).
۱۳. Weinstein, p. ۱۵۴.
۱۴. Weinstein, p.۱۵۵.
. برای تبیینی معاصر از مبارزهی سرخپوستان جنوب شرقی ماساچوست که تا امروز ادامه دارد و اخیراً شامل تصمیم اکثریت دادگاه آمریکا شده است که این سرخپوستان قبیلهای «نبودهاند» که به سرزمینهای خود بازگردند، نگاه کنید به:
http://www.inphone.com/seahome.html
۱۵. برای این نظریهپردازی در بارهی خشونت قربانی تحت نشانهی «بز طلیعه»، نگاه کنید به:
Rene Girard, The Scapegoat, trans. By Yvonne Freccaro, Baltimore: The Johns Hopkins University Press, ۱۹۸۶.
پی نوشت مترجم
۱. Ray C. Lemme
۲. ABC
۳. John Kerry
۴. Frank Rich
۵. Terri Schiavo
تری شیاوو در سال ۱۹۹۰ پس از «رژیم چای سرد» که موجب کاهش فاجعهبار پتاسیم و آسیب برگشتناپذیر مغزی شد، وارد زندگی نباتی گردید، او پانزده سال آخر عمر خود را در این حالت نباتی گذراند و آزمایشهای نوروبیولوژیکی نشان میدادند که کرتکس نخاعی او اساساً به حالت مایع درآمده است.
۶. CSI
۷. John Paul
۸. Geraldo Rivera
۹. Michael Baden
۱۰. mediathons
داستانهایی که در طول زمان بر صفحات خبری حاکمند زیرا کارکنان تلویزیونهای کابلی تصور میکنند که این داستانها میتوانند بینندگان را جلب کنند.
۱۱. JonBenet Ramsey
۱۲. Chandra Levy
۱۳. Laci Peterson
۱۴. exceptionalism
استثناگرایی؛ باوری سیاسی مبنی بر این که سرمایهداری صلحآمیز ایالات متحده استثنایی بر قانون مارکسیستی اجتنابناپذیری مبارزهی طبقاتی است.
۱۵. Mayflower Compact
پیمانی که ۴۱ نفر از ۱۰۲ مسافری که به آمریکا میرفتند و ۳۷ نفر از آنها جداییطلبانی بودند که از آزار مذهبی در اروپا میگریختند، امضا کردند و به موجب آن متعهد گردیدند که نخستین مستعمره را به نام شاه جیمز در بخشهای شمالی ویرجینیا تأسیس کنند
۱۶. Leo Lowenthal
۱۷. Ceci n۰۳۹;est pas une pipe
۱۸. Barbara Tuchman
۱۹. Pat Robetson
۲۰. ۷۰۰ Club
۲۱. premillenial dispensionalist
۲۲. manifest destiny
باوری مبنی بر این که مقدر بوده است که ایالات متحده از اقیانوس آتلانتیک تا اقیانوس آرام گسترش یابد.
۲۳. Michael Weinstein
۲۴. John Dewey
۲۵. George Santayana
۲۶. Josiah Royce
۲۷. C.S. Peirce
۲۸. William James
۲۹. Barthes
۳۰. Derrida
۳۱. Irigaray
۳۲. Lyotard
۳۳. Blake
مترجم: ابوالفضل - حقیری قزوینی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از Ctheory.net
پی نوشت نویسنده:
۱. Wayne Madsen, "Texas to Florida: White House - linked Software Operation Paid for ۰۳۹;Vote Switching۰۳۹; Software." Available online at: http://www.onlinejournal.com/Special_Reports/۱۲۰۶۰۴Madsen/۱۲۰۶۰۴madsen.html
۲. Daniel Webster۰۳۹;s Plymouth Oration. Available online at: http://www.dartmouth.edu/~dwebster/speeches/plymouth - oration.html
۳. John Winthrop۰۳۹;s City Upon a Hill, ۱۶۳۰. Available online at: http://www.mtholyoke.edu/acad/intrel/winthrop.htm
۴. برای تبیینی عالی از مهاجرت تفکر سیاسی آمریکایی میان روح جنگ و بیعاطفگی نگاه کنید به
Michael A. Weinstein, The Wilderness and the City: American Classical Philosophy as a Moral Quest, Amherst: The University of Massachusetts Press, ۱۹۸۲.
۵. Barbara W. Tuchman, Bible and Sword: England and Palestine from the Bronze Age to Balfour, New York: Ballantine Books, ۱۹۸۴.
۶. Carl Schmitt, The Concept of the Political, translation, introduction and notes by George Schwab, New Brunswick, New Jersey: Rutgers University Press,۱۹۷۶. Giorgio Agamben, Homo Sacer: Sovereign Power and Bare Life, trans. By Daniel Heller - Roazen, Stanford, California: Stanford University Press, ۱۹۹۸.
۷. برای تبیینی عالی از بینش مسیحیت بازساختگرایانه، نگاه کنید به
Robert Parsons, "Christian Reconstruction: A Call for Reformation and Renewal." Available online at: http://atheism.about.com/od/reconstructionist/
۸. برای تبیین مؤید از اصول دینی «حکومت خدایی» نگاه کنید به
Jay Rogers, "What is Theonomy? Available online at: http://www.forerunner.com/theofaq.html.
برای تبیینی انتقادی از سیاست حکومت خدایی، نگاه کنید به:
Available online at:
http://www.geocities.com/Athens/Academy/۲۸۵۰/Theonomy.html
۹. D.G. Tinder, "Denominationalism." Available online at: http://mb - soft.com/believe/text/denomina.htm
۱۰. برای تأمل انتقادی بر پیامدهای سیاسی premillenial dispensationalism نگاه کنید به:
http://www.gsenet.org/newsstnd/rch.php
۱۱. Ibid; Weinstein, The Wilderness and the City.
برای تبیینی قانعکننده از فلسفهی کلاسیک آمریکایی به مثابهی پاسخ مداوم به «مرگ خدا در غرب» نگاه کنید به
Chapter ۷, "American Philosophy and Modern Individualism," (pp.۱۲۹ - ۱۵۶)
۱۲. که واینشتاین ادعا میکند که تفکر آمریکایی که آرمان جمعی «جامعه» را به جای خدا نشانده است، در «توسلات متوالی برای رهایی جامعه و... انتقادهای مشابه از روح جنگ بیان میشود» (ص. ۱۳۶).
۱۳. Weinstein, p. ۱۵۴.
۱۴. Weinstein, p.۱۵۵.
. برای تبیینی معاصر از مبارزهی سرخپوستان جنوب شرقی ماساچوست که تا امروز ادامه دارد و اخیراً شامل تصمیم اکثریت دادگاه آمریکا شده است که این سرخپوستان قبیلهای «نبودهاند» که به سرزمینهای خود بازگردند، نگاه کنید به:
http://www.inphone.com/seahome.html
۱۵. برای این نظریهپردازی در بارهی خشونت قربانی تحت نشانهی «بز طلیعه»، نگاه کنید به:
Rene Girard, The Scapegoat, trans. By Yvonne Freccaro, Baltimore: The Johns Hopkins University Press, ۱۹۸۶.
پی نوشت مترجم
۱. Ray C. Lemme
۲. ABC
۳. John Kerry
۴. Frank Rich
۵. Terri Schiavo
تری شیاوو در سال ۱۹۹۰ پس از «رژیم چای سرد» که موجب کاهش فاجعهبار پتاسیم و آسیب برگشتناپذیر مغزی شد، وارد زندگی نباتی گردید، او پانزده سال آخر عمر خود را در این حالت نباتی گذراند و آزمایشهای نوروبیولوژیکی نشان میدادند که کرتکس نخاعی او اساساً به حالت مایع درآمده است.
۶. CSI
۷. John Paul
۸. Geraldo Rivera
۹. Michael Baden
۱۰. mediathons
داستانهایی که در طول زمان بر صفحات خبری حاکمند زیرا کارکنان تلویزیونهای کابلی تصور میکنند که این داستانها میتوانند بینندگان را جلب کنند.
۱۱. JonBenet Ramsey
۱۲. Chandra Levy
۱۳. Laci Peterson
۱۴. exceptionalism
استثناگرایی؛ باوری سیاسی مبنی بر این که سرمایهداری صلحآمیز ایالات متحده استثنایی بر قانون مارکسیستی اجتنابناپذیری مبارزهی طبقاتی است.
۱۵. Mayflower Compact
پیمانی که ۴۱ نفر از ۱۰۲ مسافری که به آمریکا میرفتند و ۳۷ نفر از آنها جداییطلبانی بودند که از آزار مذهبی در اروپا میگریختند، امضا کردند و به موجب آن متعهد گردیدند که نخستین مستعمره را به نام شاه جیمز در بخشهای شمالی ویرجینیا تأسیس کنند
۱۶. Leo Lowenthal
۱۷. Ceci n۰۳۹;est pas une pipe
۱۸. Barbara Tuchman
۱۹. Pat Robetson
۲۰. ۷۰۰ Club
۲۱. premillenial dispensionalist
۲۲. manifest destiny
باوری مبنی بر این که مقدر بوده است که ایالات متحده از اقیانوس آتلانتیک تا اقیانوس آرام گسترش یابد.
۲۳. Michael Weinstein
۲۴. John Dewey
۲۵. George Santayana
۲۶. Josiah Royce
۲۷. C.S. Peirce
۲۸. William James
۲۹. Barthes
۳۰. Derrida
۳۱. Irigaray
۳۲. Lyotard
۳۳. Blake
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست